در جهان مرد عمل باش علی را بشناس
که ترازوی عمل کفه میزان علیست
دادگاهی که به فردای قیامت بر پاست
حکم، حکم علی و ، محکمه ، دیوان علیست
این حسینی که رئیس الشهدا اش خوانند
با خبر باش، که شاگرد دبستان علیست.
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️http://eitaa.com/cognizable_wan
🌴🟢🔹️🔹️🟠🔹️🔹️🟢🌴
#یک_تلنگر
#علت_بسیاری_از_بلاها
✍ #آيت_الله_ناصری :
گله نکن که چرا این ناراحتیها وجود دارد؟
چرا این وضع اقتصاد ماست؟
چرا باران نمی بارد؟
چرا هر روز یک مرض تازه پيدا می شود؟
زيرا هر روز یک گناه تازه ای انجام می دهی و اين مشكلات هم اثر عمل تو است.
هر روز یک گناه تازه، درد تازه برایت می فرستد. اينها لازمه هم هستند.
#امام_رضا(ع) فرمودند:
هرگاه بندگان، مرتكب گناهانى شوند كه پيشتر انجام نمى داده اند، خداوند بلاهايى را برايشان پديد می آورد كه سابقه نداشته است
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔹️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ مناسب عید سعید غدیرخم
مناسب پست
عید سعید غدیرخم بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد
ایمان به جز از حب علی پایه ندارد
گفتم بروم سایه لطفش بنشینم
گفتا که علی نور بود نور سایه ندارد
عید غدیر مبارک
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول عید ولایت و امامت را که به شکرانه ی تکمیل دین و تتمیم نعمت همگان با عرشیان و فرشیان است، محضر شما دوستان تبریک و تهنیت عرض می نمایم🌷
http://eitaa.com/cognizable_wan
1⃣شعر طنز...😂😂😂
"رفتم به بهشت و نامه ام امضاء شد
پاداش محبت علي(ع) پيدا شد"
در گوشه اي از باغ بهشت و ملكوت...
اين هيكل ناطراز "عاصي" جا شد
هر كاخ كه رفتم به مبارك قدمي؛
صد در بروي ما چو سلاطین وا شد
شيعه به بهشت رفت و در نعمت و ناز
وهابي بي پدر دگر رسوا شد!
"عاصي" به كنار نهر جويي تنها؛
ياران همه آمدند و "من" هم "ما" شد
یک شیشه شراب پاک خوردم به بهشت
خوردم و دوباره اشتهایم وا شد
تا دید مرا درون باغی غلمان...
کردش ادب و به احترامم پا شد
از حرص و ولع به کیسه پر کردم سیب
سنگین شد این کمر همانجا تا شد
شد وقت ناهار ، جوجه بودش و کباب
خوردیم و دگر نوبت چی؟ حلوا شد
یک چشمه کوچک به کنارم بودش
تا شیرجه زدم درون آن دریا شد
"از لطف خداوند همان اول كار؛
بين دو سه حوري سر من دعوا شد.."
"عاصي"
😜😜😜
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ
💠آداب شب و روز عید #غدیر
💠حجت الاسلام عالی
💢❀ #مـراقبـاتروزعیـدغدیـرخـم❀💢
1⃣ روزه
کفاره شصت سال گناه و بنا به روایات معادل روزه همه عمر دنیا و معادل صد حج و صد عمره است.
2⃣ غسـل
3⃣ زیارت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
سه زیارت مخصوص برای این روز نقل شده که یکی از آنها زیارت امین الله است
4⃣ تعویذی که سیّد بن طاووس در اقبال الاعمال از رسول خدا ﷺ روايت كرده است:
🍃بِسْمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰنِ الْرَّحیمْ
بِسْمِ الله خَيرِ الْأَسماءِ
بِسْمِ الله رَبِّ الاخِرَةِ وَالأُولى
وَ رَبِّ الارضِ وَالسّماءِ الَّذِی لا يَضُرُّ مَعَ اسمِهِ كَيدُ الأَعداءِ وَ بِها تُدفَعُ كُلُّ الأَسواءِ وَ بِالقِسَمِ بِها يَكفِی مَنِ استَكْفى، اَللّهُمَّ اَنتَ رَبُّ كُلِّ شَیءٍ وَ خالِقُهُ وَ بارِئُ كُلِّ مَخْلُوقٍ وَ رازِقُهُ وَ مُحصِی كُلِّ شَیءٍ وَ عالِمُهُ وَ كافی كُلِّ جَبَّارٍ وَ قاصِمُهُ وَ مُعينُ كُلِّ مُتَوَكِّلٍ عَلَيهِ وَ عاصِمُةُ وَ بِرُّ كُلِّ مَخْلُوقٍ وَ راحِمُهُ لَيسَ لَکَ ضِدٌّ فَيُعانِدُکَ وَلا نِدٌّ فَيُقاوِمُکَ وَ لا شَبِيهٌ فَيُعادِلُکَ تَعالَيتَ عَنْ ذلکَ عُلُوّاً كَبِيراً، اَللّهُمَّ بِکَ اعتَصَمتُ وَاستَقَمْتُ وَ الَيکَ تَوَجَّهتُ وَ عَلَيکَ اعتَمَدْتُ، يا خَيْرَ عاصِمٍ وَ اكرَمَ راحِمٍ وَ اَحكَمَ حاكِمٍ وَ اَعلَمَ عالِمٍ، مَنِ اعتَصَمَ بِکَ عَصَمتَهُ وَ مَنِ استَرحَمَکَ رَحِمْتَهُ وَ مَنِ اسْتَكْفاکَ كَفَيتَهُ وَ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْکَ امِنتَهُ وَ هَدَيتَهُ، سَمعاً لِقَولكکَ يا رَبِّ وَ طاعَةً لِامرِکَ اَللّهمَّ أَقُولُ وَ بِتَوفِيقِکَ أَقُولُ وَ عَلى كِفايَتِکَ أُعَوِّلُ وَ بِقُدْرَتِکَ أَطُولُ وَ بِکَ أستَكفِی وَ أَصُولُ، فَاكفِنِی اَللّهُمَّ وَ انقِذْنِی وَ تَوَلَّنِی وَاعصِمنی وَ عافِنِی وَامنَع مِنِّی وَ خُذلِی وَ كُن لِی بِعَينِکَ وَ لا تَكُن عَلَیَّ، اَللّهُمَّ انتَ رَبِّی عَلَیکَ تَوَكَّلتُ وَ الَیکَ انَبتُ وَ الَیکَ المَصِيرُ وَ انتَ عَلى كُلِّ شَیءٍ قَدِيرٌ🍃
5⃣ دو رکعت نماز که نزدیک ظهر خوانده میشود:
◽️در رڪعت اول «حمد» و سوره «قدر»
◽️در رڪعت دوم «حمد» و سوره «توحید»
↩️ پس از سلام سر به سجده گذارده
و ۱۰۰ مرتبہ بگوید: «شکراً لله»
▫️سپس سر از سجده بردارد و دعایی را بخواند که بطور کامل در مفاتیحالجنان نقل شده است:
【اَللَّهُمَّ اِنِّی اَسئلُکَ بِانَّ لَکَ الحَمدَ، وَحدَکَ لا شَریکَ لَکَ ...】
↩️ و باز سر به سجده گذارده و بگوید:
◽️«الحمدلله» ۱۰۰ مرتبہ
◽️«شکراًلله» ۱۰۰ مرتبہ
در روایات آمده کسی که این نماز را در این روز بخواند مانند کسی است که در روز عید غدیرخم در محضر رسول الله ﷺ حضور داشته و صادقانه با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بیعت کرده است.
6⃣ دو رکعت نماز پس از غسل
و حدود یک ساعت مانده به ظهر
این نماز مقارن با زمانی که پیامبر در غدیرخم امیرالمؤمنین علیهالسلام را به خلافت و امامت برای مردم نصب فرمودند خوانده میشود
بدین کیفیت:
⤵️ در هر رڪعت:
◽️یک مرتبہ سوره «حمـد»
◽️ده مرتبہ سوره «توحیـد»
◽️ده مرتبہ «آیـةالڪرسی»
◽️ده مرتبہ سوره «قـدر»
بر اساس روایات خواندن این نماز ثواب صد هزار حج و صد هزار عمره را دارد و باعث برآمدن حوائج دنیوی و اخروی با سهولت و عافیت میشود، انشاءالله
7⃣ دعـای نـدبـه
8⃣ دعای مخصوص روز عید غدیرخم
که در مفاتیح الجنان نقل شده است:
【اَللَّهُمَّ اِنّی اَسئَلُکَ بِحَقِّ مُحمَّد نَبيِّکَ، وَ عَلِی وَلِيِّکَ، وَالشَّانِ وَالقَدرِ الَّذی خَصَصتَهُما بِهِ دُونَ خَلقِکَ، اَن...】
9⃣ هرگاه به مؤمنی میرسند سپاس الهی را بابت ولایت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بجا آورده و بگویند:
【اَلْحَمْدُللهِ الّذی جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ اَميرِالمُؤْمِنينَ وَالاَْئِمَّةِ عَلَیهِمُ السَّلام】
و نیز بگویند:
【اَلْحَمْدُللهِ الَّذی اَكرَمَنا بِهذا اليَومِ وَ جَعَلَنا مِنَ المُوفينَ بِعَهدِهِ اِلَينا وَ ميثاقِهِ الَّذی واثَقَنا بِهِ مِن وِلايَةِ وُلاةِ اَمرِهِ، وَالقُوّامِ بِقِسطِهِ وَ لَم يَجعَلنا مِنَ الجاحِدينَ وَالمُكَذِّبينَ بِيَومِ الدّين】
🔟 صد بار گفتن این ذکر:
【اَلْحَمْدُللهِ الّذی جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَ تَمامَ نِعمَتِهِ، بِوِلايَةِ اَميرِالمُؤمِنينَ عَلیِّ بنِ اَبی طالِب عَلَیهِالسَّلامُ】
1⃣1⃣ صلوات بر پیامبر و خاندان پاک و مطهرش
2⃣1⃣ صله ارحام، هدیه دادن، احسان و انفاق
هر درهم احسان و انفاق در این روز برابر با صد هزار درهم در غیر این روز خواهد بود
3⃣1⃣ اطعام
کسی که در روز عید غدیر مؤمنی را اطعام کند، مانند این است که تمام انبیاء و صدیقین را اطعام کند و افطار هر یک مؤمن در روز عید غدیر معادل افطار صد هزار پیامبر و صدیق و شهید است.
4⃣1⃣ عقد اخوت با برادران مؤمن
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
➯ http://eitaa.com/cognizable_wan
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله):
«وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِیغِهِ»
من آنچه گفتنی بود و مأموریت داشتم انجام بدهم (تبلیغ رسالت)، انجام دادم.
«حُجَّةً عَلَى کُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ»
چه کسی که اینجا حاضر است و چه غائب.
«وَ عَلَى کُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ یَشْهَدْ وُلِدَ أَوْ لَمْ یُولَدْ»
چه آنهایی که متولد شدند و چه آنها که در آینده میآیند که جای عذر برای کسی باقی نماند.
«فَلْیُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ»
حاضر باید این را به غائب و پدران هم به فرزندانشان، این را ابلاغ کنند
بعضی از آدما مثل پیراهنی میمونن که برعکس پوشیدیمشون ،
اذیتمون میکنن، گلومونو فشار میدن ، تنگ میشن به تنمون ،
آدمای اطرافمون بابت اشتباه بچگانمون بهمون میخندن ...
اینا همش بخاطر انتخاب لباسیه که ظاهرشو دیدیم پسندیدیم و یه مدت طولانی اشتباه پوشیدیمش .... لباسای برعکس پوشیده درست مثل آدمای اشتباه زندگیمون هستن ،
بیاید قبل از اینکه دلمونو بدیم ،اول یاد بگیریم آدمها رو درست بپوشیم ،درست ببینیم ، درست بسنجیم...
بعد با خیال راحت تنمون کنیمشون ...
آدمای برعکس پوشیده شده ،
فقط زندگیتونو کلافه میکنن
🌸🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🌸
اگر میخواهید محال ترین اتفاق زندگیتان رخ دهد،باید محال بودنش را فراموش کنید...
🌸🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🌸
روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست
متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟
مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند...
"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"
🌸🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🌸
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت سـے و نـهـم
قرارای عقد و محضر خیلی زود گذاشته شد و رفتن.
فردا قرار بود برن برای خرید حلقه و آزمایش.
محدثه که ازخوشی رو پا بند نبود و هی پای تلفن بود به این و اون زنگ میزد تا خبربهشون بده.
از حرص آناهیدم که شده خیلی شوق و ذوق نشون میداد.
صبح روز بعد من کلاس داشتم برای همین با مامان رفتن آزمایش و خرید حلقه.
من که برگشتم خونه،هنوز نیومده بودن.
نزدیک غروب اومدن و محدثه هم با ذوق اومد حلقه سنگینی که خریده بود رو نشونم داد.منم گفتم خیلی قشنگه تادلش خوش باشه.
من همیشه تو ذهنم یک حلقه ظریف و ساده بود نه نگین دار و درشت.
اصلا دل و جونم به درس خوندن نمیرفت.
حالم خیلی گرفته بود.همش ازخدا میخواستم که بهم آرامش بده و این حس بد رو ازم دور کنه.
حس بدش رو من فقط درک میکردم چون خواهرم داشت با کسی ازدواج میکرد که حس عجیبی تو قلبم به وجود آورده بود.
شاید اگه قول و قراری نبود راحت بااین موضوع کنار میومدم و قبولش میکردم اما الان فقط عذاب بود و عذاب!
برای دو روز بعد وقت محضر گرفته بودن و روز بعدشم مراسم کوچیکی گرفتن تا عروس و داماد باهم روبرو بشن.
اونم چه روبرو شدنی!نیست که اصلا هم دیگه رو ندیده بودن؟
دو روز مثل برق و باد گذشت و من خودمو تو محضر بالا سر عروس و داماد دیدم.
کارن خیلی خوشتیپ شده بود با اون کت و شلوار خوش دوخت شکلاتیش و پیراهن سفید قشنگش.
آبجیمم چیزی از کارن کم نداشت.مانتو شلوار سفیدی پوشیده بود با حلقه گل لیمویی رو شالش.
دسته گلشم پر از گلای سفید و زرد بود.
خیلی بهم میومدن.ته دلم یه چیز دیگه میگفت اما با خوندن خطبه عقد،براشون آرزو خوشبختی کردم.
نمیخواستم دلم ازشون چرکین باشه.
ازخدا خواستم که دلمو باهاشون صاف کنه و کینه ای به دل نداشته باشم.
محدثه خیلی خوشحال بود و با شوق ازهمه تشکر میکرد که اومدن برای عقدشون.
اما کارن..نمیدونم چرا انقدر تو هم بود و زیاد خوشحال نبود.نگاهی بهش کردم که سریع متوجه شد و اونم نگاهم کرد.
نگاهمو دزدیدم و سرمو به عطا گرم کردم که ازم سوال میپرسید.
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت چهلـم
"کارن"
هیچ حسی نسبت به این دختری که کنارم نشسته بود و دیگه حالا همسرم شده بود،نداشتم.
همش به خودم وعده وعید های الکی میدادم که بعد ازدواج عشقی بینمون به وجود میاد و رابطمون محکم تر میشه اما وقتی خطبه عقد رو هم خوندن بازم هیچی حس نکردم و لیدا همون لیدا بود برام.
هیچوقت فکرشو نمیکردم که اینجوری ازدواج کنم!
خیلی زود و بدون تصمیم گیری.هرچند امیدوار بودم انتخابم درست بوده باشه و لیدا بتونه همسرخوبی برام باشه.
زهرا از روز خاستگاری یک بارم نگاهم نکرده بود و کلا عوض شده بود.
دیگه شیطونی ازش ندیدم و خنده ای رو لبش نیومده بود مگر به زور وقتی که اومد جلو بهمون تبریک بگه.
تبریکش به دلم نشست.
گفت:ان شالله زیرسایه ائمه و اهل بیت زندگی خوبی داشته باشین و روز به روز فاصله بینتون کم تر بشه.
یعنی زهراهم فهمید هیچ حسی به خواهرش ندارم و چقدر ازش دورم؟
از ائمه و اهل بیتم چیزایی شنیده بودم اما الان موقع تفتیش نبود.
دوست و آشنا یکی یکی اومدن و بهمون تبریک گفتن.
تعجب کردم آخه آناهید نیومده بود.
حتما شکست خورده تو به دست آوردن من برای همین نیومده محضر.
پوزخندی به خودم زدم و به لیداگفتم:چرا این مراسم مزخرف تموم نمیشه؟
برگشت سمتم و لبخند قشنگی زد.
_تموم میشه عزیزم صبرداشته باش.
نیم ساعتی گذشت و مهمونا رفتن منم با لیدا سوار ماشینی که خان سالار بهم هدیه داده،شدم.
لیداخیلی خوشحال بود و همش ذوق میکرد و دسته گلشو تکون میداد.
خنده ام گرفت از اینهمه شادی.آخه برای چی انقدر شاد بود؟
برای منی که احساس ندارم؟
برای منی که بلد نیستم ابراز علاقه کنم؟
برای منی که الان فقط به فکر اینم که چرا ازدواج کردم و دختر مردمو بدبخت کردم؟
به لیدا نگاهی کردم و گفتم:چیه خوشحالی؟
با لبخندی که یک ردیف دندون سفیدش دیده میشد،گفت:مگه تو نیستی؟ازدواج کردیما.
لبخند بی حالی رو لبم شکل گرفت که معنیشو نفهمید و ساکت شد.
منم به رانندگیم ادامه دادم تارسیدیم به یک رستوران شیک و قشنگ.
ساعت۸بود ولی من گشنه بودم.
_شام میخوری؟
_با تو هرکاری میکنم.
کتمو از عقب برداشتم و پیاده شدم.
رفتیم تو رستوران و نشستیم سر یک میز و صندلی دونفره.
گارسون اومد و سفارش دو تاپیتزا دادم.
_چرا از من نظر نخواستی که چی میخوام؟
_چون میدونم پیتزا رو همه دوست دارن.
با عصبانیت،پوست لبشو جوید و خیره شد به میز.میدونستم داره حرص میخوره برای همین لبخندی از رو خوشحالی زدم.
حرص خوردنش خوشحالی نداشت،اذیت کردنش حال میداد.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت چهـل و یکم
پیتزا رو که آوردن با اشتها مشغول خوردن شدم اما لیدا فقط با پیتزا بازی بازی کرد.
با سرخوشی بهش گفتم:چرا نمیخوری؟
بدون اینکه نگاهم کنه،گفت:میل ندارم.
آخی طفلی زده بودم اشتهاشو کور کرده بودم.
خندیدم و گفتم:بخور بابا باید عادت کنی به این رفتار من؟
با حرص گفت:کدوم رفتارت؟بی توجهی به نظراتم یا بی اهمیتی به خودم؟
_تقریبا جفتش.
عصبی شد و محکم گفت:خجالت بکش ما تازه ازدواج کردیم.به جای اینکه همه توجهت به من باشه اینطوری رفتار میکنی؟
بینیمو خاروندم و سس ریختم رو پیتزام.
_من همون روز اول شرایطمو گفتم تو هم با اغوش باز قبول کردی.دیگه بقیه اش دست خودته من نمیدونم.
دستمال تو دستشو مچاله کرد و لبشو جوید.
شاید یکم دلم به حالش سوخت اما باز زدم به در بیخیالی و پیتزامو خوردم.
تموم که شد بلند شدم و گفتم:حیف پولی که واسه این پیتزا دادم تو نخوردی.از این ببعد حواست به میلت باشه هروقت نکشید بگو یکی سفارش بدم.
بعد رفتم سمت پیشخوان و یک جعبه برای پیتزا گرفتم.
پیتزا رو که گذاشتم تو جعبه اش رفتم سمت در که لیدا هم دنبالم اومد.
سوار ماشین شدم و اونم نشست.حرکت کردم سمت خونه دایی.
تا رسیدیم،لیدا سریع پیاده شد و رفت تو.
منم رفتم تا سلام و عرض ادبی کرده باشم.
دایی اومد جلو و روبوسی کردیم بعدشم زن دایی.
عطا اومد باهام دست داد منم جعبه پیتزا رو گرفتم جلوش و گفتم:مال تو.
خوشحال شد و رفت مشغول خوردن شد.
زهرانبود چ جای خالیش بد تو ذوق میزد.
پرسیدم:زهرا نیست؟
زن دایی گفت:چرا تو اتاقشه چند روزه از اتاقش بیرون نمیاد جز برای ناهار و شام.
تعجب کردم از گوشه گیری زهرا.
این دختر یه چیزیش بود.باید میفهمیدم.
دیدم لیدا نیست و حدس زدم تو اتاقشه.باخودم گفتم زشته ازش دور باشم ناسلامتی ما زن و شوهریم.
بااجازه دایی،رفتم تو اتاقش.
نشسته بود رو تختش و سرش رو میون دستاش گرفته بود.
روبروش روی صندلی چرخ دارش نشستم و نگاهش کردم.
_پاشو برو بیرون کارن دیگه امروز به اندازه کافی اعصابمو خط خطی کردی.
دستامو گذاشتم رو زانوهام و خم شدم سمت جلو.
_چته تو لیدا؟میخوای به همه بفهمونی که باهم مشکل داریم؟میخوای مامان و بابات بفهمن بینمون چه خبره؟خیلی زشته دختر.
_خواهشا بامن حرف نزن که حرفاتم خنجریه تو قلبم.من برای ازدواج با تو درحد سکته کردن خوشحال بودم اونوقت تو به خودت زحمت یک لبخند الکی رو نمیدی برای شاد کردن من.
_واسه اینه که نمیخوام امیدوارت کنم.
با بغض گفت:یعنی چی کارن؟پس من تو زندگی به شوهرم امیدوار نباشم به کی باشم؟
_صبرکن..درست میشه.
اشکاشو پاک کرد وگفت:چی درست میشه؟بی محبتیای تو؟
_اره به محض اینکه حست کنمتو قلبم درست میشه.
_اگه حس نکردی چی؟
_اونش دیگه به تو بستگی داره.الانم اشکاتو پاک کن من حوصله جواب پس دادن به خانواده تو رو ندارم.
بلندشدم و با یک خداحافظی کوتاه از اتاق خارج شدم
ادامه دارد....
http://eitaa.com/cognizable_wan
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹قسـمـت چهـل و دوم
از کنار اتاق زهرا که رد شدم صدای هق هق گریشو شنیدم.
یک لحظه انگار قلبم ریخت.
چرا گریه میکرد؟این گریه کردن عادی بود یا نه؟کی تونسته بود اشک اون دحتر معصوم رو دربیاره؟
نمیدونم چی شد اما تو یک لحظه در اتاقشو باز کردم.
دیدنش با اون چادر نماز سفید سر سجاده حال عجیبی بهم دست داد.
تسبیح مرواریدی خوشگلی تو دستش بود و دستاشم رو به آسمون دراز بود.
متوجه من نشده بود و داشت دردودل میکرد با خداش.
با بغض گفت:خداجونم!هیچ کاری برای تو غیرممکن نیست این خواسته منم که اصلا کاری نیست.
خواهش میکنم این حس لعنتی رو که چنبره زده تو وجودم و داره منو نابود میکنه،از دلم بکن.
خدایا نزار این احساسی که دارم،باعث بشه گناهی که تاحالا نکردم،بکنم.
گریه اش بیشتر شد و به سجده رفت.
_خداجون تو همیشه یار و یاورم بودی.مونس لحظه های تنهاییم بودی.
کسیو جز تو ندارم که ازش کمک بخوام.دستمو بگیر و تنهام نزار.
این آزمایش بزرگیه..خیلی بزرگ
بعد شروع کرد به ذکر گفتن.
یک ذکری گفت که دل منم آروم گرفت باهاش.
"الا بذکر الله تطمئن القلوب"
خیلی ذکر قشنگی بود.زهرا رو هم آروم کرد.
چه معجزه ای کرد همین دوسه کلمه.
برای اینکه متوجه حضورم نشه آروم درو بستم و رفتم پیش دایی اینا.
ازشون خداحافظی کردم و از خونشون رفتم بیرون.
تو مسیر همه فکرم جای زهرا و اون ذکر قشنگش بود.
زهرا دختر مقیدی بود و من تاحالا اشکشو ندیده بودم.
اگه بحث دین و ایمونش نبود با اون ازدواج میکردم نه خواهرش.
فقط انگار گریه های امروزش بدجور داشت عذابم میداد.
چی انقدر ناراحتش کرده که اشکش دراومده؟
چه حسی داشت؟چه گناهی؟
واقعا گیج شده بودم و جواب سوالام رو نمیدونستم از کی بخوام؟
رسیدم خونه و ماشینو تو حیاط پارک کردم.
از روزی کن خان سالار گفته بود تو این خونه آزادی من راحت تر شده بودم.
دیگه قید و بندی تو خونه نداشتم.راحت میرفتم راحت برمیگشتم کسیم کار به کارم نداشت.
هوا یکم سرد شده بود منم که سرمایی بودم سریع رفتم تو خونه.
مادرجون مشغول بافتنی اش بود و کنار شومینه نشسته بود.
رفتم پیشش و گفتم:سلام علیکم حال شما مادربزرگ؟
_به به پسر گلم.چطوری عزیزمادر؟
دستاشو بوسیدم و گفتم:خوبم.برای کی بافتنی میبافین؟
_یک شالگردن خوشگل برای تو و لیدا.
لبخند محوی زدم و ازش تشکر کردم.
رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم.روی تختم دراز کشیدم و انقدر اون ذکر رو تو دلم تکرار کردم که خوابم برد اونم چه خواب راحتی.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅راهکارهایی برای از بین بردن #لجبازی همسر:
🌸- در هنگام ایجاد حالت لجبازی در همسرتان، در آن لحظه با او #مدارا نمایید.
🌼- در این حالت سعی کنید از لحن کلمات منفی و همراه با #کنایه استفاده نکنید. زیرا منجر به بالا رفتن لجبازی همسرتان می شود.
🌸- با همسرتان #بحث نکنید و #عصبانیتش را بیشتر نکنید. زیرا در این حالت ممکن است که خود شما هم به این ویژگی منفی مبتلا شوید.
#عید_غدیر
ما را به دوستانتون معرفی کنید.
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#کودک
#والدین_و_طرحواره_ها
#طرحواره_نقص_و_شرم
⁉️چقدر زشتی؟!!!!
⁉️چرا اینقدر سیاهی؟؟؟
⁉️چرا دماغت اینجوریه؟
⁉️چرا اینقدر چاقی؟!!!!!
⁉️چرا مثل چوب کبریتی؟!!!!
⁉️واه واه چ پوستی داری!!!!!؟؟
تو رو خدا برو لاغر شو......
⁉️چرا ابروهات اینقدر کمه؟!!!!!
چقدر کوتاهه قدت
⁉️چرا مثل نردبون شدی و......
دیالوگ های بالا چ بلایی سر بچه هامون میاره؟
میدونید این دیالوگ ها وقتی درونی میشن چه طرحواره ای بوجود میارن؟
طرحواره نقص و شرم
بچه ی ما همیشه احساس میکنه توی وجودش توی بدنش ی نقصی وجود داره.....
از خودش از ظاهرش هیچوقت راضی نیست و خودشو ب انواع و اقسام جراحی و تزریق و قرص و آمپول .....میبنده
_آرایش های افراطی میکنه
..مادر و پدر های عزیز خواهش میکنم حواستون به دیالوگ های که با بچه ها دارین باشه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️✍حکایت
ﺭﻭﺯﯼ ﻋﻤﺮ به حضرت علی ع گفت: یا ﻋﻠﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ بگو من امروزﻧﻬﺎﺭ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ .. ﺍﻣﺎﻡ فرمود: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ! ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ.
ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ. ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺪ ﻧﻬﺎﺭ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ ، ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻧﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﻣﻄﺒﺦ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ، ﻋﻤﺮ ﻭﻗﺖ ﻧﻬﺎﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﮏ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺳﻢ ﻧﺮﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺘﮏ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﻮﺭﺩ،ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ....
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ... ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺖ: بلاخره برای ناهار ﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩی؟ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ....
ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:ﭼﺮﺍ هم ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻫﻢ ﮐﺘﮏ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ. ﮐﺘﮏ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﻬﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩی .
📚مستدرک الوسائل ج1 ص 159 و ص 162
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan