eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم همیشه برای اون چیزی که هستن، شرایط رو مقصر می دونن من اینو قبول ندارم افراد پیشتاز و پیشرو آونایی هستن که پا میشن و دنبال شرایطی که می خواهن می گردن و اگه اون شرایط رو پیدا نکنن میسازنش ‌ 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *تقویت_متقابل* 💠برای بهبود یک ، دو نوع تغییر باید ایجاد کنید: 1. رفتارهای ناخوشایند را حذف کنید و 2. رفتار خوشایند را افزایش دهید. ◀️افزایش ، آسان‌تر و مؤثرتر از حذف رفتارهای ناخوشایند است. برای اکثر افراد انجام دادن چیزهایی که همسرشان دوست دارد، آسان‌تر از انجام ندادن چیزهایی است که همسرشان از آن‌ها متنفّر است. 🔍پژوهش‌ها نیز نشان می‌دهند که افزایش رفتار مثبت مؤثرتر است. نتایج بررسی‌ها نشان می‌دهند که حذف رفتارهای ناخوشایند، الزاماً رفتارهای خوشایند را افزایش نمی‌دهد، امّا افزایش رفتارهای خوشایند، رفتارهای ناخوشایند را کاهش می‌دهد. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
و . ❤❤ . 🔮قسمت بیست و سوم . -چه خبره آقا میلاد 😯 -آخه جیگر با یکی دو سیخ که معلوم نمیشه...بخورین مطمئنم بازم میخواین...جیگرهای اینجا حرف نداره😊 . بعد چند دیقه جیگرها رو آوردن و شروع به خوردن کردیم...آقا میلاد و معصومه تند تند میخوردن و من به زور سه سیخ رو خوردم... که معصومه گفت: -فک کنم دوست نداریا مریم جون؟!😯 -چرااا اتفاقا...خوشمزست..ولی خب همین سه سیخ بسته -احساس میکردم سرم گیج میره...بی قرار بودم و رو پیشونیم عرق سردی نشسته بود... اونشب تموم شد و اومدم خونه...تا صبح نمیتونستم بخوابم...که موقع نماز صبح منتظر موندم نملز مامانم تموم بشه و صداش کردم... -مامان...مامان...😓 -جانم عزیزم؟! 😯چرا رنگ و روت پریده؟! خواب بد دیدی؟! -نه...نه...قلبم 😧 -یا اباالفضل...قلب درد میکنه؟! -اره....😢 . دیگه نفهمیدم چجور شد و چی گذشت...فقط چشم باز کردم دیدم رو تخت بیمارستانم و بهم کلی دستگاه وصله و مامانم کنارم نشسته -مامان چی شده؟!من کجام؟! -سلام دخترم...هیچی..نترس...بیمارستانیم...ازت ازمایش و اکو گرفتن و منتظریم جوابش بیاد...چیزی نیست -احساس میکنم قلبم داره کنده میشه از جا 😢 -نترس دخترم...خوب میشی... -امروز کلاس داشتم...به زهرا بگین به استاد بگه... -نگران نباش.. هم به زهرا هم به آقا میلاد خبر دادم... -به میلاد دیگه چرا؟! 😯 -نا سلامتی شریک زندگیت قراره بشه ها... -اخه بیخودی الان نگران میشن😕 . 🔮از زبان سهیل دیروز دیده بودم که دوستش تا محل ثبت نام اومد ولی با دیدن من با اینکه مسئول ثبت نام خانم ها فرق داره وارد نشد... امروز هم هرچی منتظر موندم نیومدن 😔 فک کنم به خاطر منه... خواستم برم جلو و بگم که اگه به خاطر من میخواین راهیان نیاین من نمیام تا شما برین... دلم نمیخواد به خاطر من دو نفر رو از شهدا دور بشن... نزدیک ظهر رفتم جلو کلاسشون... در کلاس باز شد و استادشون بیرون اومد... بازم از اون خبری نبود... دیدم دوستش با عجله از کلاس بیرون اومد و به سمت پله ها رفت سریع پشت سرش دویدم -سلام...ببخشید -سلام...من عجله دارم... -مزاحم نمیشم...فقط میخواستم بپرسم دوستتون نیومدن باز؟! -آقای محترم شما انگار ول کن نیستین...مریم گفت که علاقه ای به صحبت با شما نداره... (فهمیدم اسمش مریمه ☺) -خب ایندفعه کارم فرق داره...کی تشریف میارن 😯 -آقای محترم...مریم حاش خوب نیست و بیمارستان بستریه و معلوم نیست کی مرخص میشه منم الان عجله دارم باید برم اونجا -چییی😨😨چرا؟! چی شده؟؟ . http://eitaa.com/cognizable_wan
. ❤❤ . 🔮قسمت_بیست_و_چهارم . 🔮از زبان سهیل . -چییی😨😨چرا؟! چی شده؟؟ -نمیدونم...فعلا خداحافظ -لا اقل آدرس بیمارستان رو بدید😕 -شرمنده...نمیتونم و رفت...ولی دقیقه ای نگذشت که برگشت و گفت: -فقط قول بدین اونجا نیاین...چون حالش با دیدن شما شاید بدتر بشه...😐 -چشم 😔😕 و ادرس رو روی یه تیکه کاغذ نوشت و بهم داد. برگشتم به محل ثبت نام...ولی اصلا نفهمیدم اونروز چجوری گذشت.... بعد از ظهر اومدم خونه ولی فکر و خیال نمیزاشت آروم بشم... همش با خودم میگفتم یعنی چی شده؟! شاید کمکی نیاز داشته باشن... شاید.... دلم رو به دریا زدم و به سمت بیمارستان حرکت کردم... از پله های بیمارستان بالا رفتم... نمیدونستم تو کدوم اتاقه... ازش هم فقط یه اسم میدونستم و قطعا اطلاعات بهم شک میکرد و کمکی نمیکرد... داشتم ناامید میشدم که یک آن دوستش رو دیدم که به سرعت از روبه روم رد شد و من رو ندید...پشت سرش رفتم و دیدم پشت در یه اتاقی وایسادن... اتاق 26 خواستم جلو برم ولی انگار قدم هام سست شد 😕😕 آخه برم جلو چی بگم😔 تازه به دوستشم قول داده بودم بیمارستان نیام... . رفتم جلوی اطلاعات بیمارستان -سلام...ببخشید -بفرمایین -میخواستم حال مریض اتاق 26 رو بپرسم... -کدوم مریض؟؟ -مریم... یکم من و من کردم و گفت: -آها مریم فلاحی رو میگین...دکترش معاینش کرده و منتظره یکی از بستگان نزدیک بره تو اتاق دکتر باهاشون صحبت کنه...شما اگه جز بستگان درجه یک هستید میتونین تشریف ببرین... -نگفتن حالشون چطوره؟! -نه...ولی براش دعا کنید... با شنیدن این جمله انگار آب سردی رو تمام بدنم ریختن... پاهام سست شد و اروم اروم پله ها رو پایین اومدم... دلم نمیخواست از بیمارستان برم ولی راهی نداشتم... تا خونه قدم زدم و هر دعایی بلد بودم خوندم 😔 . 🔮از زبان میلاد... . وارد بیمارستان شدم... از استرس داشتم میمردم تمام بدنم انگار درد میکرد نفهمیدم چجوری پله های بیمارستان رو بالا رفتم تا جلوی در اتاقشون رسیدم... جلوی در مادرش و یکی از دوستاش وایساده بودن سلام...چی شده؟!😯 که مامان مریم با گریه گفت: سلام آقا میلاد 😢کجایی؟! -چی شده عصمت خانم؟!صبح که بهم خبر دادین شهرستان بودم سریع حرکت کردم...دکترا چی میگن؟؟ -نمیدونم...دکترش گفت یکی بیاد تو اتاق باهاش حرف بزنه ولی من دلش رو نداشتم تنها برم...شما میاید؟! -آره آره...حتما... . با عصمت خانم سمت اتاق دکتر رفتیم و وارد اتاق شدیم. -سلام...بفرمایین؟! -همراهای مریم فلاحی -بله بله چه نسبتی دارین؟! -ایشون مادرشون و من هم نامزدشون هستم.. . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮 -خیلی خوشبختم...بفرمایین بنشینید که مادر گفت: -آقای دکتر تورو خدا هرچی شده به ما بگین😢من نصف عمر شدم.😕 -نگران نباشید. -دخترم چشه؟!😕 -خیلی خب...روراست میگم...ما از ایشون آزمایش ها و تست های مختلف گرفتیم و نشون داد متاسفانه قلبشون خیلی ضعیف شده و علنا متاسفانه درصد کمی از قلبشون کار میکنه -یا صاحب الزمان 😢😢 -نگران نباشید مادر...امروزه علم پزشکی خیلی پیشرفت کرده...فقط دعا کنید... دکتر با مادر مریم همینطوری حرف میزدن و من فقط مات و مبهوت نگاهشون میکردم...نمیدونستم چی باید بگم...چیکار باید کنم... از اتاق بیرون اومدیم و یه لحظه تعادل اعصابم رو از دست دادم و بافریاد گفتم: چرا زودتر کاری نکردین😠چرا به من نگفتین که بیماری داره تا زودتر اقدام کنیم😠 -میلاد جان ما هم نمیدونستیم اینقدر حاده😕فقط بچگی ها چند بار قلب درد گرفته بود و با قرص خوب میشد😔 -به صحبت ها توجه نکردم و دوباره تنهایی رفتم توی اتاق دکتر... -آقای دکتر ما چیکار باید کنیم؟! -فقط دعا...دعا کنید کار نامزدتون به پیوند نکشه چون توی این گروه خونی معمولا قلبی پیدا نمیشه... -اگه بکشه و پیدا نشه چی😯 -با دارو میشه مدتی سر کرد ولی. -آقای دکتر با من روراست باشید...پای زندگی و آیندم در میونه... -شما عقد هم کردید؟؟ -نه هنوز...ولی قرار بود چند روز دیگه😔 -ببین پسرم...تصمیم برای ادامه زندگیت دست خودته...اگه دوستش داری پیشش بمون وگرنه... -اگه با عمل خوب نشه من چه قدر فرصت دارم... -شاید چند سال...چند ماه...شاید چند هفته...شاید چند روز... همه چی بستگی به شما داره...به محیط زندگی و هیجان و استرس خونه... . از اتاق دکتر بیرون اومدم گیج بودم هیچ جا رو درست نمیدیدم... از پشت شیشه اتاق مریم رو نگاه کرد که رو تخت بیمارستان نشسته داشت نماز میخوند... اشکام نمیزاشت پیشش برم😢 آروم اومدم تو حیاط بیمارستان... نمیفهمیدم چیکار میکنم... فقط راه میرفتم... چند ساعتی رو تو حیاط بودم سر درد داشت دیوونم میکرد پشت فرمون نشستم... چشمام باز و بسته میشد... یک لحظه پشت فرمون چشمام سنگین شد و.... 😯 . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 یکی از ریشه‌های اینکه آدم خودش را نمی‌گیرد این است که در خانه‌ای بزرگ‌شده که خیلی عیبش را گرفتند، دیگر حاضر نیست عیب خودش را بگیرد همه‌جا می‌خواهد از خودش کند. برخی خیلی دارند بدی‌های بچه‌هایشان را می‌شمارند، این خیلی بد است. 💠 پدر و مادری که می‌توانند از بچه‌هایشان نگیرند، یک روز در هفته را بگذارند بچه‌ها هر کسی برود یک‌گوشه‌ای عیب‌های خودش را برای خودش بنویسد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
قال السجاد علیه السلام : ثَلاثٌ مُنْجِیاتٌ لِلْمُؤْمِن: کَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَاغتِیابهِمْ، وَإشْغالُهُ نَفْسَهُ بِما یَنْفَعُهُ لاَِّخِرَتِهِ وَدُنْیاهُ، وَطُولُ الْبُکأ ‏عَلی خَطیئَتِهِ سه چیز موجب نجات انسان مومن خواهد بود: نگهداری زبانش از حرف زدن درباره مردم و غیبت آنان، مشغول شدنش به خویشتن با کارهایی ‏که برای آخرت و دنیایش مفید باشد و بسیار گریستن بر اشتباهاتش.‏ تحف العقول: ص ۲۰۴، بحارالا نوار: ج ۷۵، ص ۱۴۰، ح ۳
🌷 آقایان عزیز ! 🌷 مردان زحمت کش و غیرتمند ! 🍎 اگر می‌خواهید که همسرتان ، 👈 همه عشقش را به پای شما بریزد .! 👈 شیفته و مجـذوب شما شود .! 👈 عاشق و شیـدای شما گردد .! 👈 پر از مهر و محبت باشد .! 👈 و به شما خیانت نکند .! 🍎 بهترین راه این است که ؛ 👈 بسیار از او تعریف و تمجید کنید . 🔅 از ظاهرش ، 🔅 از جملاتش ، 🔅 از نگاهش ، 🔅 از دست پختش ، 🔅 از رفتارش 🔅 از اندامش 🔅 از تیپ و قیافه اش 🔅 از دکور و تزیین خانه اش 🔅 از پدر و مادرش 🔅 و... http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 وقتی به قصد عشقبازی 💞 به سوی همسرتان می روید ، 👈 در آغوش فرشتگان خواهید بود . 💞 و وفتی به آمیزش بپردازید ، 👈 گناهانتان مثل برگ درختان ، فرو می ریزد 💞 و وقتی غسل کنید و خود را بشویید 👈 از گناهان بیرون می روید . 🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 📖 کتاب شریف الکافی ، ج۵ ، ص۴۹۶ http://eitaa.com/cognizable_wan
📜در سند ۲۰۳۰ ازدواج زن با زن و مرد با مرد در قالب خانواده به شمار می‌آید؛ اگر یهودی هم بودیم باید با چنین سندِ ننگینی مخالفت می‌کردیم. 🍃بی تفاوت نباشیم. ┄━═✿🌺💠🌺✿═━┄ 🌏http://eitaa.com/cognizable_wan
با پرایدم تو جاده موندم بی بنزین . یه ۲۰۶که رانندش دختر بود نگه داشت گفت چی شده بگو کمکت کنم گفتم سوختم تمام شده میشه از ماشینت بنزین بکشم گفت مگه بنزین ۲۰۶ به پراید میخوره . . . الان دارم پیاده برمیگردم😂😂✋ http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻣﻠﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺁﻧﺘﺎﻟﯿﺎﺳﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺟﺰﺍﯾﺮ ﻗﻨﺎﺭﯼ ... تازه افسردگی هم دارند . ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﭼﻪ های شلوارمون ﻏﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﯿﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﮕﯿﺮ😐😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
✅وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند ✍️در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.» تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
▪️ ▪️ ✅ ✨زنان فرمان بردن را دوست دارند ولی معتقدند این فرمان بردن باید عاشقانه باشد😍 ✨در این صورت حاضر به هر گونه ایثار و فدارکاری خواهند بود http://eitaa.com/cognizable_wan
درمان میدونی چیه؟ با هر کی تو هر جمعی بداخلاقی خانواده دوستان سرکار مدرسه هرجا یه لحظه به این فکر کن که مرده! ببین اگه بمیره چقدر قراره خودتو اذیت کنی که چرا بد بودی با فلانی عجیب جواب میده خیلی بهش فکر کن! به این فکر کن که سه چهار تا عمل هم که داشته باشی اون دنیا باید پای بدی هایی که کردی بدی برن ها... http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️✍ مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند، به سراغ استاد رفت. استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده! تا دوازده ماه، هر کسی به جوان حمله می کرد، جوان به او پولی می داد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعدی را بیاموزد. استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. همین که مرد رفت، استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او. مرد جوان لیخندی زده و به گدا گفت: عالی است! یک سال مجبور بودم به هر کسی که به من توهین می کرد پول بدهم، اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم! استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت: برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی! 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ *بصیرت_سواد_نیست_بینش_است*. @cognizable_wan 🔴 # *بصیرت* ; 🔳 *یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر, در برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد*; 🔵 # *بصیرت*; 🔲 *یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت" ها نباشد ; بلکه همواره به "شاخص"ها چشم بدوزی*; 🔴 # *بصیرت*; 🔳 *یعنی اینکه بدانی حتی مسجد ,می تواند "مسجد ضِرار"باشد و پیامبر (ص)آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید*; 🔵 # *بصیرت* ; 🔲 *یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق , منحرف نکند*; 🔴 # *بصیرت* ; 🔳 *یعنی اینکه بدانی جانباز* *صفین می تواند قاتل حسین(ع)در کربلا باشد*; 🔵 # *بصیرت*; 🔲 *یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی توانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی , نباید از پا بنشینی*; 🔴 # *بصیرت*; 🔳 *یعنی اینکه نگذاری فتنه گران, شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند*; 🔵# *بصیرت* ; 🔲 *یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری" ها را به اعتدال, نشناسی*; 🔴 # *بصیرت*; 🔳 *یعنی اینکه بدانی "معاویه"ها,به سست عنصرهای سپاهِ علی(ع) " دل بسته اند*; 🔵 # *بصیرت* 🔲 *یعنی اینکه بدانی تاریخ, تکرار می شود*; *نه با جزئیاتش; بلکه با خطوط کلی اش*; ✅ *مسجد ضرارها*, ✅ *قرآن بر نیزه کردن ها*, ✅ *حکمیت ها*, ✅ *خشک مغزی ها*, ✅ *سابقه فروشی ها و* ... 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 💠 *پس انتخاب با خودمان است که* ؛ *اهل بینش باشیم یا اهل سواد* *اهل خواندن باشیم یا اهل فهمیدن* *جزئیات تاریخ را بخوانیم یا خطوط کلّی آنرا بدانیم*... بھ جمـ؏ ما بپیوندید 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️ شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کار مضری را داشته باشید، 👈در غیر این صورت عشق برای انجام هر کاری کافیست.. 👤چارلی چاپلین 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️بیست سال طول میکشد تا خوش نامی بیافرینی و چند دقیقه طول میکشد،تا خرابش کنی؛ اگر اینگونه فکر کنی، متفاوت عمل خواهی کرد. 👤وارن بافت 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 وقتی که در حال عزاداری هستیم ولی در خیمه‌گاه امام حسین‌ع نیستیم❗️ داریم زیر بیرق یزید سینه می‌زنیم❗️ بشنوید از استاد رحیم پور ازغدی