با پرایدم تو جاده موندم بی بنزین .
یه ۲۰۶که رانندش دختر بود نگه داشت
گفت چی شده بگو کمکت کنم
گفتم سوختم تمام شده میشه از ماشینت بنزین بکشم
گفت مگه بنزین ۲۰۶ به پراید میخوره . . .
الان دارم پیاده برمیگردم😂😂✋
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻣﻠﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺁﻧﺘﺎﻟﯿﺎﺳﺖ ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮﻥ ﺟﺰﺍﯾﺮ ﻗﻨﺎﺭﯼ ... تازه افسردگی هم دارند
. ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺎﻣﻮﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﭼﻪ های شلوارمون
ﻏﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ
ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﯿﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﮕﯿﺮ😐😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرعت عملو داشتی؟
تکاف زده😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند
✍️در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»
تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
▪️ #همسرداری ▪️
✅ #آقایان_بدانند
#سیاست_های_مردانه
✨زنان فرمان بردن را دوست دارند
ولی معتقدند این فرمان بردن باید عاشقانه باشد😍
✨در این صورت حاضر به هر گونه ایثار و فدارکاری خواهند بود
http://eitaa.com/cognizable_wan
درمان #بداخلاقی میدونی چیه؟
با هر کی
تو هر جمعی بداخلاقی
خانواده
دوستان
سرکار
مدرسه
هرجا
یه لحظه به این فکر کن که مرده!
ببین اگه بمیره چقدر قراره خودتو اذیت کنی که چرا بد بودی با فلانی عجیب جواب میده
خیلی بهش فکر کن!
به این فکر کن که سه چهار تا عمل #خالصانه هم که داشته باشی اون دنیا باید پای بدی هایی که کردی بدی برن ها...
#دو_کلمه_حرف_حساب
http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️✍ #لبخند
مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند، به سراغ استاد رفت.
استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده!
تا دوازده ماه، هر کسی به جوان حمله می کرد، جوان به او پولی می داد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعدی را بیاموزد.
استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر.
همین که مرد رفت، استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او.
مرد جوان لیخندی زده و به گدا گفت: عالی است! یک سال مجبور بودم به هر کسی که به من توهین می کرد پول بدهم، اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم!
استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت: برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی!
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ *بصیرت_سواد_نیست_بینش_است*.
@cognizable_wan
🔴 # *بصیرت* ;
🔳 *یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر, در برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد*;
🔵 # *بصیرت*;
🔲 *یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت" ها نباشد ; بلکه همواره به "شاخص"ها چشم بدوزی*;
🔴 # *بصیرت*;
🔳 *یعنی اینکه بدانی حتی مسجد ,می تواند "مسجد ضِرار"باشد و پیامبر (ص)آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید*;
🔵 # *بصیرت* ;
🔲 *یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق , منحرف نکند*;
🔴 # *بصیرت* ;
🔳 *یعنی اینکه بدانی جانباز* *صفین می تواند قاتل حسین(ع)در کربلا باشد*;
🔵 # *بصیرت*;
🔲 *یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی توانی آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی , نباید از پا بنشینی*;
🔴 # *بصیرت*;
🔳 *یعنی اینکه نگذاری فتنه گران, شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند*;
🔵# *بصیرت* ;
🔲 *یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری" ها را به اعتدال, نشناسی*;
🔴 # *بصیرت*;
🔳 *یعنی اینکه بدانی "معاویه"ها,به سست عنصرهای سپاهِ علی(ع) " دل بسته اند*;
🔵 # *بصیرت*
🔲 *یعنی اینکه بدانی تاریخ, تکرار می شود*;
*نه با جزئیاتش; بلکه با خطوط کلی اش*;
✅ *مسجد ضرارها*,
✅ *قرآن بر نیزه کردن ها*,
✅ *حکمیت ها*,
✅ *خشک مغزی ها*,
✅ *سابقه فروشی ها و* ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
💠 *پس انتخاب با خودمان است که* ؛
*اهل بینش باشیم یا اهل سواد*
*اهل خواندن باشیم یا اهل فهمیدن*
*جزئیات تاریخ را بخوانیم یا خطوط کلّی آنرا بدانیم*...
بھ جمـ؏ ما بپیوندید 👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️ شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کار مضری را داشته باشید،
👈در غیر این صورت عشق برای انجام هر کاری کافیست..
👤چارلی چاپلین
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳⭕️بیست سال طول میکشد تا خوش نامی بیافرینی و چند دقیقه طول میکشد،تا خرابش کنی؛ اگر اینگونه فکر کنی، متفاوت عمل خواهی کرد.
👤وارن بافت
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 وقتی که در حال عزاداری هستیم ولی در خیمهگاه امام حسینع نیستیم❗️
داریم زیر بیرق یزید سینه میزنیم❗️
بشنوید از استاد رحیم پور ازغدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی آقازاده از پدر خبیث تر میشه!❗️
از صدر اسلام تا به الان اقازاده های زیادی بودن که خبیث تر از پدر بودن ازین نمونه ها کم نداریم در حکومت حال جمهوری اسلامی❗️
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛
ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند...
هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏
👇👇👇👇
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چراااااااا
در هیچ کجا صحبت از قتل عام نصف جمعیت ایران توسط انگلیس خبیث نیست🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🆔 👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
40.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#كليپ | بيست سال، بيست دقيقه! 😁
🎞 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبینی از دستت رفته😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دختر حیوانات رو کاملا بی حرکت و خواب میکنه و با یک صدا همه شون بیدار میشن
🇯🇴🇮🇳 ↯
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان
حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى داستانى را از آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره اینچنین نقل فرمود: یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور بکرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟
شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار کربلا قمر بنى هاشم (ع) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف مواجه شدم. بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى.
چون خواستى از حضرت ابوالفضل (ع) حاجت بخواهى، این چنین بگو: یا اباالغوث ادرکنى اى آقا پناهم بده.
( لاله هاى رنگارنگ ، ص114 )
http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 بهترین و شیرین ترین سخن ،
💞 تعریف و تمجید زنان ،
👈 از شوهرشان ، می باشد .
💌 جورج ولز
http://eitaa.com/cognizable_wan
💍 #همسرداری
هر که با اسمِ تو و عشقِ تو اشنا بشود
فیض عالم ببرد دور ز دنیا بشود
مهر تو نیست که ارزانیِ هر خار و خسی
عاشق ان است که از عشق تو شیدا بشود
دل شیدا شده محزون ز فراق رخ توست
باید این دل به رهت مست و هویدا بشود
سالها عشقِ تو بر سینه ی خویش حک کردم
تا که روزی دلِ زار راهیِ صحرا بشود
نادم از جرم و گناهان ببین سر بر زیر
به امیدی که شفیع، زاده ی زهرا بشود
🖤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🖤
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂
⛔️ کلیسای سُم الاغ ⛔️
🔴 یزید بن معاویه ، جشن با شکوهی به مناسبت قتل امام حسین علیه السلام ترتیب داد و در حالی که سر مطهر سیدالشهداء را مقابل خود قرار داده بود، شراب می نوشید. نماینده پادشاه روم که مسیحی بود از یزید پرسید:
"این سَرِ کیست؟"
یزید پاسخ داد:
"سر فرزند فاطمه زهرا ، دختر رسول الله است!"
مرد مسیحی گفت :
"وای بر شما ! من از نسل داوود نبی هستم و با چندین واسطه به او می رسم ولی مسیحیان، بسیار به من احترام می گذارند. آنگاه شما فرزند دختر پیامبرتان را می کشید و جشن می گیرید؟! این چه دینی است که دارید؟
آیا قضیه "کلیسای سُم الاغ" را شنیده ای؟
کلیسایی وجود دارد که در محراب آن ، جعبه ای از طلا گذاشته اند. داخل آن جعبه ، یک "سُم الاغ" هست که مسیحیان آن منطقه معتقدند متعلق به سُم الاغی است که حضرت عیسی بر آن سوار می شده است! مسیحیان دور آن جعبه می چرخند و بوسه می زنند و تبرک می جویند!
این وضع مردمی است که گمان می کنند سُم الاغ پیامبرشان عیسی در آن قرار دارد. آنگاه شما پسر دختر پیامبرتان را می کشید؟!"
یزید گفت:
"این نصرانی را بکشید که اگر به روم برود آبروی ما را می برد!"
مرد مسیحی گفت:
"دیشب خواب پیامبرتان را دیدم که به من وعده بهشت داد! نمی دانستم چرا! حالا می فهمم چرا مرا به بهشت مژده داده است."
سپس مرد مسیحی سر مطهر امام حسین علیه السلام را در آغوش گرفت و گریست و در همین حال، او را کشتند.
📚مقتل خوارزمي، صفحه ۲۷۵
📚لهوف، صفحه ۱۹۱
http://eitaa.com/cognizable_wan
#به_نام_خدای_مهدی
🔮#قسمت_بیست_و_ششم .
🔮از زبان سهیل
تا صبح بیدار بودم و با خودم کلنجار میرفتم...
تا چشمم رو میبستم کابوس میدیدم...
دلم میخواست کاری کنم و خبری بگیرم ولی دستم به هیچ جا بند نبود...😕
صبح رفتم دانشگاه و محل ثبت نام راهیان نور...
منتظر بودم شاید دوستش امروز دانشگاه بیاد و از اون خبری بگیرم..
ولی خبری نشد...
بیشتر نگران شدم...
نمیدونستم بازم بیمارستان برم یا نه 😕
چند روز دیکه زمان اعزام راهیان بود و من به بچه ها گفته بودم من امسال نمیتونم بیام
فرماندمون اصرار میگرفت تو حتما باید باشی چون مسئول راهیانی و ته دل یه چیزی راضی نمیشد...
ظهر شد و تصمیم گرفتم برم بیمارستان...
هرچی شد شد
دیگه بهتر از این نگرانی و دلشوره و فکر و خیاله...
سریع یه ماشین گرفتم و سمت بیمارستان حرکت کردم...
توی راه صلوات نذر کردم که اتفاق خاصی نیوفتاده باشه و حالشون بهتر باشه...
به بیمارستان رسیدم و وارد بخش شدم
جلوی در اتاقش رفتم و دیدم یه خانمی بیرون وایساده و داره تسبیح میزنه...
آب دهنم رو قورت دادم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم جلو
-سلام حاج خانم...
-سلام پسرم...بفرمایین(از تن صداش معلوم بود گریه کرده و اشکاش رو با دستش پاک میکرد)
-میخواستم بپرسم خانم فلاحی اینجا بسترین؟؟
-ببخشید شما؟! 😯
-من یکی از همکلاسیاشون هستم...شنیدم حالشون خوب نیست اومدم جویای احوالشون بشم...شما مادرشون هستید؟!
-بله...لطف کردین...آره مریم همینجاست...اجازه بدین برم تو و ببین آمادگی داره یا نه...
-خواهش میکنم بفرمایین
.
🔮از زبان مریم
-مادر: مریم جان...بیداری؟!
-آره مامان...چیشده؟؟ -هیچی مادر جان...ملاقاتی داری
-کیه؟؟ میلاده؟!😕
-نه دخترم یه آقاییه میگه از همکلاسیاته
-همکلاسی؟!😯حتما این زهرا برداشته همه جا جار زده؟! خود زهرا بیرون نیست؟! -نه هنوز نیومده...
-راستی مامان از میلاد خبری نشد؟!
-نه دخترم...نگران نباش...سرش شلوغه...تا شب میاد حتما...
-آخه الان دوروزه نیومده ملاقات 😕
-شاید نمیتونه تورو رو تخت ببینه...درکش کن...
.
🔮از زبان سهیل
مادرش از اتاق بیرون اومد و در رو باز گذاشت و گفت:
اگه کاری دارین باهاش بفرمایین فقط زیاد طول نکشه چون حرف زدن براش خوب نیست زیاد
-چشم حاج خانم...
-آروم در رو زدم و وارد اتاق شدم...
چشماش کنجکاو بود ببینه کی اومده ملاقات...
تا من رو دید سرش رو برگردوند به طرف اونور و چیزی نگفت..
-ببخشید خانم فلاحی...نگرانتون بودم...خواستم جویای احوال بشم...
-بازم چیزی نگفت...
-فک کنم مزاحمم...ببخشید...
و به سمت در حرکت کردم:
داشتم از اتاق بیرون میرفتم که گفت:
.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🔮#قسمت_بیست_و_هفتم
-آقای محترم...من ازدواج کردم...اگه شوهرم شما رو اینجا ببینه چه فکری در مورد من میکنه؟! اگه حال من براتون مهمه دیگه اینجا نیاید...😐
پاهام خشک شد...
نمیتونستم باور کنم...
یه دیقه انگار در و دیوار سرم خراب شد...😔
برگشتم و نگاش کردم دیدم باز سرش رو برگردوند اون طرف...
نتونستم جلو اشکم رو بگیرم...😢
از در اتاق بیرون اومدم...
دیدم مادرش نشسته و داره باز تسبیح میزنه و گریه میکنه...
رفتم جلو و با بغض گفتم...نگران نباش مادر من مطمئنم حالشون خوب میشه و سریع به سمت پله ها حرکت کردم...
توی راه پله دوستش رو دیدم که داشت بالا میومد و با دیدن من گفت:
-شما؟! اینجا؟!😯
چیزی نگفتم و راهم رو ادامه دادم...
صداش رو بلند تر کرد و گفت:
-مگه قول نداده بودین به من؟!😐
-برگشتم وسرم رو بالا گرفتم و نگاش کردم...
اشکهام رو دید و چیزی نگفت...😢
سرم رو برگردوندم و به راهم ادامه دادم...
مثل دیوونه ها شده بودم...به هرچی که رو زمین بود لگد میزدم...
از همه چی عصبانی بودم...
مثل یه انبار باروت که منتظر یه جرقه هست هر آن دلم میخواست داد بکشم...
از خاطرات یکی از شهدا یادم اومدم موقع عصبانیت لاحول ولا قوه الا بالله خیلی اثر داره
این ذکر رو میگفتم و راه میرفتم...
تو راه بودم که گوشیم زنگ خورد...
فرماندمون بود...
اول بی اعتنا شدم و جواب ندادم ولی دیدم دوباره زنگ میزنه برداشتم
-بله؟!
-سلام سهیل...خوبی؟!
-نه زیاد...😧
-چی شده؟
-هیچی...کارتو بگو محمد😧
-سهیل اسمت رو دارم برا راهیان به عنوان مسئول اردو رد میکنما...
-محمد من هیچ جا نمیام...😐
-لااله الا الله....چرا؟!...
-نمیدونم...فعلا خداحافظ...
.
یه ماشین گرفتم و مستقیم رفتم امامزاده صالح...
وارد حیاط که شدم رفتم رو مزار شهدا و زار زار گریه کردم...
مردم همه نگام میکردن...ولی برام مهم نبود...
بلند بلند میگفتم مگه قرار نبود کمکم کنید...😭
چی شد پس؟!
نکنه شما هم فک میکنین همش تظاهره...
نکنه شما هم با دیدنم حالتون بد میشه؟!
ها؟!
چی شدددد؟!😢😢
.
🔮از زبان مریم
بعد از رفتن اون پسره احساس میکردم قلبم بیشتر درد میکنه...
به مامان چیزی نگفتم که بدتر ناراحت نشه...
داشتم بیرون رو نگاه میکردم که دیدم زهرا اومد تو اتاق
.
-سلام مریم گلی -سلام...چه عجب...
-خوبی خانم؟؟همه چی ردیفه...
-اره...اگه شما بزارین...
-چی شده؟!
-تو به این پسره گفتی من اینجام...😐
-کدوم پسره؟!😕
-خودتو نزن به اون راه 😡
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan