eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 خوش اخلاقی یعنی ؛ 💫 همیشه خنده بر لب داشتن 💫 همیشه مهربان بودن 💫 هیچ وقت عصبانی نشدن 💫 صدایی را برای کسی ، بالا نبردن 💫 سر زن و بچه ها ، داد نزدن 💫 اشتباه دیگران را بخشیدن 💫 از گناه دیگران ، چشم پوشی کردن http://eitaa.com/cognizable_wan
••• از بـزرگی پرسیدم بـرای بنده، استغـفار بهتر است یـا تسبیح؟ گفت: اگـر لباسـی تمیز باشد عطر و‌ گلابـــ زدن به آن بهتر استــ واگـر آن لباس تمیز نباشد آب گـرم و صابون آن را پاك خواهد کـرد تسبیح| عطـر پاکان استـــ استغفـار| صابون گناهکـاران http://eitaa.com/cognizable_wan
مولای غریبم ... خواستم از «دردم» بنویسم اما دلم می‌گوید دردِ شما، خودِ «من»ام ... خواستم از «بی‌کسی‌»ام بنویسم اما دلم می‌گوید تنهاتر از شما در عالم نیست ... خواستم بنویسم «دلم از روزگار گرفته» اما دلم می‌گوید خودم در خون به دل کردنِ شما کم نگذاشته‌ام ... به راستی که وسعت مظلومیت شما قابل نوشتن نیست ... اللهم عجل لولیک الحجه http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨ 💞🍃💞 ⛔️ چهار حرف راستی كه نبايد به همسرتان بگوييد! ✍"فلانی که اومده بود خواستگاریم خیلی مهربون بود.": هر عاقلی می گوید، حرف شما درست است چون هر آدمی حسنی دارد اما زخم این سخن در وجود شوهر شما التیام ناپذیر است. "بدم میاد ازت": طبیعی است که هر رابطه ای پستی و بلندی دارد، اما وقتی حالتان بد می شود جملاتی از این قبیل فقط رابطه شما را برای مدتی خراب می کند و دیگر هیچ. " به گذشته ام چکار داری؟": بیان گذشته، آن هم با جزئیات و موبه مو، آن هم برای آدم مو از ماست کش، کاری کشنده است؛ اما پنهان کردن گذشته و سانسور آن هم زندگی خراب کن! "از اون خواهرت متنفرم" : افکار منفی خود را درباره افراد برای خود نگه دارید. بخصوص اگر این افکار درباره دوستان یا بستگان شوهرتان باشد. سودی که ندارد هیچ، زندگیتان را هم تلخ نمی کند. 💥آری جز راست نباید گفت؛ اما هر راست نشاید گفت. البته دروغ گفتن حتی اگر کوچک باشد بنیان خانواده را نابود می کند. http://eitaa.com/cognizable_wan
💖 *همسرمان را چگونه صدا ڪنیم* • حضرت علۍ(ع) وقتی مےخواستند حضرت زهرا(س) را صدا ڪنند، می‌فرمودند: °• نفسۍلڪ الفدا (جان علۍبه فدایت) ۅجوابۍڪہ از حضرت زهرا می‌شنیدند: روحۍلڪ الفدا (روحم به فدایت علی) بود. . °• زیبا صداڪردن زن ۅ مرد، بهترین شیوه برای ابراز محبت و نوعی شخصیت دادن به طرف مقابل است. 💖همدیگروقشنگ‌صداڪنیم ❤️✨❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زوزه ی خاخام بزرگ یهودی👆 از قدرت ایران بلانسبت سگ، داره زوزه میکشه بقیه خاخام ها هم ناله میزنن😊😊😊 حالا برخی افراد نااگاه و بی اطلاع و البته خائنین داخلی تلاش می کنند که قدرت ایران را در چهاردیواری محصور کنند. 👇👇👇👇 @cognizable_wan لطفا بازنشر دهید
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛ ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند... هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏 👇👇👇👇 🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 خلاصه ای از کتاب " پدر پولدار، پدر بی پول" اثر 🔻مقایسه نگرش و طرز فکر این دو طیف ⛔️ پدر بی پول : من برای پول کار می کنم. 💰 پدر پولدار : پول برای من کار می کند. ⛔️ پدر بی پول : عشق به پول، ریشه همه شرارت ها است. 💰 پدر پولدار : فقدان پول، ریشه همه شرارت ها است. ⛔️ پدر بی پول : نمی توانم از عهده مخارج برآیم. 💰 پدر پولدار : چگونه می توانم از عهده مخارج برآیم و چه کاری باید انجام دهم تا بتوانم از عهده مخارج برآیم؟ ⛔️ پدر بی پول : من علاقه ای به پول ندارم و هرگز ثروتمند نخواهم شد. 💰 پدر پولدار : پول قدرت است و من مرد ثروتمندی هستم. ⛔️ پدر بی پول : در مورد مسایل مالی با احتیاط رفتار کن و از ریسک کردن بپرهیز. 💰 پدر پولدار : یاد بگیر که چگونه با پول ریسک کنی. ⛔️ پدر بی پول : به خاطر داشتن فرزند، نمی توانم پولدار شوم. 💰پدر پولدار : به خاطر فرزندانم باید پولدار شوم. ⛔️ پدر بی پول : تنها تحصیلات عالیه دانشگاهی، لازم است. 💰 پدر پولدار : برخورداری از دانش مالی به اندازه تحصیلات دانشگاهی، اهمیت دارد. ⛔️ پدر بی پول : خوب درس بخوان تا یک شرکت خوب برای کار کردن پیدا کنی. 💰 پدر پولدار : خوب درس بخوان تا بتوانی یک شرکت خوب، درست کنی ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی من-اصلا تو تا حالا چندبار رفتی اونجا؟چند بار رفتی پیشش؟چندبار نشستی حرف زدی باهاش؟چندبار درددل کردی؟ با کف دست کوبیدم روی قفسه سینش و همونطوری با داد ادامه دادم من-هااان؟چندبار؟اصلا تو میدونی سنگ قبرش کجای اون قبرستون به اون بزرگیه؟هاان؟چرا حرف نمیزنی؟چرا هیچی نمیگی؟جوابه منو بده! دوباره کوبیدم روی قفسه سینش.توی چشمام اشک جمع شده بود وقیافه بابا رو تار میدیدم.ولی بازم ادامه دادم وُلُم صدام پایین تر اومده بود ولی همچنان بلند بود. من-یعنی تو واقعا دلت براش تنگ نشده؟چرا انقدر سنگدل شدی بابا؟تو اصلا مامانو دوست داشتی؟ پوزخندی زدم سرمو به طرفین تکون دادم وادامه دادم من-من که فکر نمیکنم؛تو اگه واقعا دوسش داشتی اگه واقعا اونو میخواستی انقدر در حقش نامردی نمیکردی اشکام روی گونه هام ریخت.دسته خودم نبود.نمیتونستم جلوشونو بگیرم با لحن اروم وگرفته ای گفتم من- بابا تو نامردی کردی بی معرفتی کردی.تو بعد مامان منو مثل آشغال انداختی یه گوشه...من اصلا برات اهمیتی ندارم.مگه من بچت نبودم بابا؟مگه من بچه تو نبودم؟مگه غریبه بودم که باهام اینجوری رفتار میکنی..یعنی تو فقط منو برای مامان میخواستی؟اصلا من به درک..پس مامان چی؟باباا تو خیلی سستی؛اونقدر سستی که از مرگ مامان سوء استفاده کردی دوباره صدامو بلند کردم وبا صدایی که بخاطره گریه میلرزید داد زدم من-میفمی بابا؟!تو از مرگ مامان سوء استفاده کردی. دویدم سمت اتاق و درو محکم کوبیدم وهمونجا سر خوردم.خدایا چرا اصلا منو نمیبینی..چرا منو بابامو نمیبینی..با دستام صورتم وپشوندم وگریم شدت گرفت..صدای گریم خیلی بلند بود.طوری که باباهم میشنید.ولی دیگه واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم.خیلی وقت بود همه ی این گله ها واشکا تلنبار شده بود http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 احسان-حالت چطوره؟ لبخنده کوچیکی زدم وگفتم من-ممنون.شما خوبین؟ احسان-اره خوبم.خسته که نشدی؟ من-نه بابا خسته براچی؟! سرشو تکون داد وگفت احسان-خوبه...هستی من میرم توی اتاقم یه لیوان قهوه برام بیار سرمو تکون دادم که رفت.خسته از جام بلند شدم وبراش قهوه ریختم.حسابی خسته بودم.داشتم قهوه میریختم که از شانس گندم نیکا اومد اونجا.با دیدنم پوزخندی زد وگفت نیکا-تو مگه قهوه هم بلدی بخوری؟ دندونامو از حرص محکم روی هم فشار دادم...نیکا خیلی عَوضی هستی خیلی..جوابشو ندادم ومنتظر حاضر شدن قهوه شدم که دوباره صدای نحسش بلند شد نیکا-زبونم نداری نه؟ با همون لحن پر حرص گفتم من-دارم برای آقا احسان میریزم دوباره صدای اون پوزخند لعنتیش بلند شد نیکا-گفتم که تو اصلا این چیزا حالیت نیس.خیلی بتونی زور بزنی یه چایی بتونی بخوری وقتی اون احترام نگه نمیداشت پس من چرا احترام اونو نگه دارم.منم مثل اون پوزخندی زدم وگفتم من-بهتر از تو هستم که بخاطره حساب کردن پول غذات اویزون پسرا میشی اومد دوباره زر بزنه که سریع قهوه رو برداشتم واومدم بیرون..اخیششش حقش بود بیشعوره زشت.در زدم وبعد اینکه اجازه داد رفتم داخل.سینا هم اونجا بود وطبق معمول داشت چرت وپرت میگفت و احسان داشت با لبخندی نگاش میکرد.قهوه رو بردم وجلوش گذاشتم.رومو کردم به سینا وبا لبخنده بزرگی که رو لبام بود گفتم من-ببخشید آقا سینا نمیدونستم اینجایین.برم برای شما هم قهوه بیارم. اومدم بیام بیرون که سریع گفت سینا-هستی جان دستت درد نکنه نیازی نیست. لبخندی زدم ورو به احسان گفتم من-پس با اجازتون من برم تو اتاقم احسان-یه لحظه صبرکن هستی با تعجب برگشتم سمتش وسوالی نگاش کردم..که گفت احسان-فردا شب من چندتا از بچه های شرکتو به مناسبتی دعوت کردم خونه.تو هم دعوتی نیشم وتا بناگوش باز کردم وخوش حال گفتم من-واقعا؟! نمیدونم چرا انقدر خوشحال بودم.چون هم دلم میخواست خونه احسانو ببینم هم داشتم از این روزمرگی دیوونه میشدم.زندگیم شدیدا تکراری شده بود...اونقدر لحنم ضایع بود که سینا زد زیر خنده و احسان خنده ارومی کرد وگفت احسان-اره واقعا..فقط رو کرد به سینا وادامه داد احسان-اون خونه کلی کار داره.خدمتکاری هم که هر هفته میومد تمیز میکرد این هفته نمیاد.منم که سلیقم خوب نیست.موندم چیکار کنم.باید امشب برم و ببینم میتونم یک کسیو پیدا کنم بیاد کمکم.. کمی فکر کردم..خب من که کلاً بیکار و علاف بودم..یکی دیگه اینکه میتونستم فردا عصر زودتر از شرکت بیام بیرون..پس چرا من نَرَم کمکش..گناه داره بیچاره. لبمو با زبون تر کردم وگفتم من-آقا احسان احسان یک ابروشو بالا داد وگفت احسان-بله؟! بعد چند ثانیه مکث گفتم من-اگه بخواین من میتونم بیام کمکتون http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 با تعجب نگام کردوگفت احسان-تو؟! با ذوق سری تکون دادم وگفتم من-اره...میتونم از ظهر زودتر از شرکت بیام وکمکتون کنم لبخند ملیحی زد وگفت احسان-دستت دردنکنه هستی جان..الکی به خودت زحمت نده.میرم مرکزش یکی رو میارم لبخند گشادی زدم وگفتم من-نه آقا احسان.من از مهمونی گرفتن خیلی خوشم میاد.زحمتی هم برام نیست میام کمکتون.. احسان-آخه اذیت می.. سینا پرید وسط حرفش ورو به احسان گفت سینا-بابا هستی انقدر دوست داره کمکت کنه دیگه این ناز ونوز اوردنت برای چیه ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• خب حالا چی بپوشم؟!نیم ساعت بود داشتم توی کمد میگشتم.مهمونی کوچیکی بود وتوی خونه خوده احسان بود.۱۰ نفر بیشتر نبودن..تصمیم گرفتم یک مانتو مجلسی قرمز جیغ که یجورایی خیلی مجلسی هم نبود تنم کنم.ورداشتم وگذاشتم تو پلاستیک.برای خونه احسان هم یک پانچ صورتی تیره پوشیدم تا روی زانو با شلوار مشکی چسب ویک شال نازک مشکی نخی.کتون مشکی مو هم پام کردم و کیف ظریف مشکیمو هم دستم گرفتم.تا برم خونش.پلاستیک لباسامو هم دستم گرفتم و رفتم ایستگاه اتوبوس..۲۰ دقیقه ای طول کشید تا اون اتوبوس لامصب اومد.انقدر شلوغ بود که مجبور بودم واستم.دیروز احسان گفت که دیگه نمیخواد امروز برم شرکت وساعت ۳ بیام خوبه.ولی چون من گفتم شامم خودم میپزم قرار شد ۱۲ برم اونجا با اتوبوس ۱ساعت توی راه بودم.به ساعت نگاه کردم ۱۱ ونیم بود وتا ۱ساعت دیگه میرسیدم خونه احسان.نمیدونم چرا انقدر پیله شده بودم که برم خونه احسان اخه الان ۴ماه بود که بجز خونه وشرکت هیچ جا نرفته بودم.از هر فرصتی استفاده میکنم که تو خونه نباشم. ایفون زدم که با چندثانیه تاخیر باز شد.رفتم تو.دمش گرم.من که از خونش خیلی خوشم اومد خونه خیلی با کلاس و در عین حال اندازه متوسطی داشت.اصلا اندازه عمارت های بزرگ وشبیه قصر نبود ولی خیلی لوکس وباکلاس بود حیاط متوسطی داشت؛داشتم همینجوری دور وبرم ونگاه میکردم که احسان از در کشویی که توی بالکن بود بیرون اومد وگفت احسان-خوش اومدی.بفرما تو رفتم تو ودسته گل کوچیکی رو که خریده بودم جلوم گرفتم ورفتم تو فضای داخلش هم قشنگ بود کنار در نزدیک ۱۰ تا پله مستقیم وصاف بود که میرفت طبقه بالا.حال هم دو قسمت بود که یک طرف فرش های راحتی بود و یک طرف رسمی.ویک طرف هم اشپزخونه بود.با دیدن خونه فکم افتاد زمین.بابا این پسره که توی شرکت بهش میخورد خیلی مرتب باشه.خونش حسابی کثیف بود کلی لباس روی زمین ومبل ها افتاده بود لیوان های نوشابه وآب روی میزهای عسلی بود.روی اپن اشپزخونه هم که پر بود از ظرف واشغال...خدا رحم کنه.با چشمام گرد به احسان که روی پله ها واستاده بود نگاه کردم که پشت گردنشو اروم خاروند وگفت احسان-خونه یه مقداری بهم ریختس نتونستم جلوی خندم وبگیرم و ریز خندیدم اره جون خودش فقط یه مقداره خیلی خیلی کم http://eitaa.com/cognizable_wan
✍شخصی خدمت عارفی آمد و گفت:من می خوانم اما نمی‌دانم چرا در مقابل گناهان از من حفاظت نمی‌کند⁉️ ⭕️عارف پاسخ داد: آیا تو از ت محافظت کرده‌ای که انتظار داری از تو محافظت کند❔ ⚠️مطمئن باش اگر ت را اول_وقت اقامه کنی ت هم هنگام گناه سریعاً به دادت خواهد رسید.. 💢إنَّ الصَّلاةَ تَنْهي‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ قطعاً ، شخص گذار را از زشتی و گناه باز می‌دارد. 📗سوره عنکبوت ۴۵ 🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
°|مجرای‌اشک‌چشم|° چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران؛ محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه... ؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟ دکتر پرسید : برای‌چی این سوال رومیپرسی پسرجون...؟ محسن گفت : "چشمی کھ برای امام‌حسین«؏» گریه نکنه به درد من نمیخوره... :) http://eitaa.com/cognizable_wan
تو این فیلم خارجیا که مادر و پدره دعواشون می شه یه دفعه بچه می گه : بس کنید من خستم . . . انقدر دعوا نکنید ، بعد پدر و مادره شرمنده می شن و دیگه دعوا نمی کنن ! خواستم بگم اینا همش دروغه . من اینکارو کردم دعوا رو ول کردن چسبیدن به زدن من😑 یه جوری کتک خوردم تا یه هفته به دیوار سلام می دادم! 😑😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
امروز تو صف نونوایی بودم که یه دفعه نونوا گفت کی سیر خورده؟ منم گفتم :من! گفت بیا جلو نونتو بدم بروسریع .. تاحالا توی یک روز اینقدر تخریب شخصیتی نشده بودم ...!😐😂 😂👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
به زندگی فکر کن ؛ ولی برای آن غصه نخور دیدن حقیقت است؛ ولی درست دیدن، فضلیت.. مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش شاید فردایی نباشد شاید فردایی باشد اما عزیزی نباشد... معلم با خط كش چوبے اش زدپشت دستم وگفت جمله هايت زيباست گفتم اجازه آقا پس چرا ميزنيد؟ نگاهم كرد پوزخند تلخے زدوگفت: ميزنم تا همیشه يادت بماند خوب نوشتن و زيبا فكر كردن دراین دنیا تاوان دارد.. 🔳⭕️وقتی مردم از من می‌پرسند که هشت سال پیش، چه چیزی زندگی‌ام را تغییرداد، پاسخ میدهم؛ آنچه را که دیگر نمیتوانستم تحمل کنم و آنچه را که شوق رسیدن به آن را داشتم بر روی کاغذ آوردم ... 👤آنتونی رابینز 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر کس پشت سر دیگری چیزی بگوید که در او هست، ولی مردم نمی دانند، غیبت او را کرده است، و اگردر او نیست، به او بهتان زده است. امام کاظم علیه السلام 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
تنها کاری که انجامش منطقی به نظر می رسد، تلاش برای بالا بردن آگاهی جمعی است ایلان ماسک 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 چند ساعت 💞 قبل از آمیزش جنسی با همسر 💞 گفتن : دوستت دارم 💞 و حرفای باز عاشقونه 💞 یا گرفتن يك شاخه گل 💞 یا هدیه ای برای او 💞 یا يک اس ام اس عاشقانه 💞 یا يک تک زنگ نيم روزی 💞 و... 💞 به طرز عجیبی معجزه می کند http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 پدر و مادران عزیز 💞 همیشه به فرزندان خود بگویید : 🏝 دوستت دارم 🏝 من از تو راضیم 🏝 من به تو افتخار می کنم 🏝 تو بهترین فرزند دنیایی 🏝 خدا رو شکر که تو فرزند ما شدی 🏝 اگر تو نبودی ، ما یک لحظه آرامش نداشتیم 🏝 خونه بی تو ، سرد و بی روحه 🏝 و... 💞 با این عمل و سخنان ، 💞 بچه ها ، عزت نفس پیدا می کنند 💞 و به شخصیت والایی تبدیل می شوند . http://eitaa.com/cognizable_wan