eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁 ◻️ یکی از در زندگی انسان، زندگی خود و دیگران است. 🔸 زندگی خودتان را با دیگران مقایسه نکنید. ⏮ هیچ قیاسی بین ماه و خورشید وجود ندارد. هر کدام از آنها در زمان خود می درخشند. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ http://eitaa.com/cognizable_wan
اگرآتش میدانست که سرانجامش خاکستر است، هرگز با اینهمه غرور زبانه نمیکشید وقتی عصبانی هستیدمواظب حرف زدنتان باشید عصبانیت شمافروکش خواهدکرد ولی حرفهایتان یک جایی باقی میمانندبرای همیشه! http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 احسان-آلا بخاطره منم که شده حرفی نمیزنه چون اون به همه گفته که من عاشقشم هیچوقت نمیره به کسی بگه که من ازدواج کردم چون خودش خراب میشه. یک تای ابرومو بالا دادم..پس قضیه عشق و عاشقیه. من-از کجا باهاش آشنا شدین؟ با ابروی بالا رفته نگام کرد.وجواب نداد..حالا چی میشه مثلا بگه کجا اشنا شدن.ازش کم میشه. احسان-هنوزم با اینکه میدونی به کسی نمیگه ناراحتی؟ خدایی دیگه مسخره بازی بود اگه بخوام نُنُر بازی در بیارم من-نه.دلیلی نداره که ناراحت باشم مگه ما باهم نسبت خاصی داریم که ناراحتی یا خوشحالی من مهم باشه. آخیش.خیالم راحت شد.بزار اونکه اینهمه منو حرص میده منم حرصش بدم...با پوزخند به پشتی صندلیش تکیه داد وگفت احسان-آره خب..ولی من خوشم نمیاد بین من و کارمندام کدورتی باشه.حالا فرقی نداره هرکی میخواد باشه. ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• من-اما بابا من باید برم بابا-وقتی میگم نه یعنی نه.حالیته؟ از سرجام بلند شدم وگفتم من-خیله خب اگه نزاری برم حقوقمو بهم نمیدن منم نمیتونم بهت ۷۰۰ تومن تو بدم با این حرفم شل شد گفت بابا-حالا چند روز باید بری پوزخندی زدم.برات متاسفم بابا.متاسفم که برای پول حاضری هرکاری بکنی.چجوری انقدر عوض شدی من-کلا یه روز. فردا ساعت ۸ میریم شب اونجاییم باز دوباره صبحش راه میفتیم و برمیگردیم بابا-باشه.میتونی بری حرصم گرفته بود.اخه چجور پدری هستی تو.رفتم توی اتاق و درو محکم کوبیدم.اصلا من اگه دروغ میگفتم چی؟اگه الکی بهت میگفتم برای یه قرار کاری میخوام برم و بعدش میرفتم پی ولگردی.بیخیال هستی.هرچی بیشتر فکر کنی بیشتر اعصابت خورد میشه.ساکه کوچیکمو از توی کمد برداشتم یک ساک کوچیک یک نفره توش یه دست مانتو شلوار گذاشتم با یک دست لباس راحتی.همینا کافی بود برای یک روز مسواکمم توش گذاشتم با کِرم.پوف.اعصابم خورد شده.از همه چیز خستم.سریع کلافه میشم.هرچی میشه به یکی گیر میدم.سرمو روی بالشت گذاشتم.برای یک قرار داد میخواستیم بریم البرز فاصلش تا تهران ۱ساعت بود برای همین قرار بود با ماشین بریم.مشکلم این بود که اون نیکای نکبتم باید با ما میومد.منو احسان و سینا و نیکا چهارتایی قرار بود بریم.به گوشیم نگاه کردم ساعت ۱۲ بود.پوزخندی ناخواسته روی لبم اومد.هیچکی نبود که بهم زنگ بزنه یا پیام بده.هیچکی نبود که دلش برام تنگ بشه.هیچکی منتظرم نبود....هیچکی http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دره اتاقشو زدم و رفتم تو من-سلام آقا احسان چند دقیقه ای طول کشید تا یک چیزی توی برگه نوشت و سرشو اورد بالا احسان-سلام.خوبی؟ لبخندی زدم و سرمو تکون دادم که گفت احسان-هنوز ساعت ۸ نشده تو برو تو پارکینگ منم اینارو جمع و جور کنم میام. ابروهام بالا انداختم.یعنی من با احسان برم . من-یعنی من با شما بیام؟ پرونده هارو روی میزش انداخت و یک تای ابروشو بالا انداخت احسان-آره...مشکلی داری؟ من-نه بابا..چه مشکلی.خیلی هم خوبه. سرشو تکون داد ومشغول جمع و جور کردنشون شد..رفتم جلو و کنارش وایستادم ومنم مشغول جمع کردن برگه ها شدم و در همین حال گفتم من-بزارین منم کمکتون کنم. پاشد وایستاد که چون غیر منتظره بود منم خم شده بودم که برگه های اون طرف میزو بردارم با دماغ رفتم تو بازوش.ایی خدااا دماغم پِرِس شد.دستمو روی دماغم گرفتم و نگاش کردم.لبخند محوی زدو گفت احسان-جلوی پاتو نگاه کن خب من-من؟من جلوی پامو نگاه کنم شما یهویی پاشدی. احسان-من که نمیدونستم تو همون لحظه میخوای خم شی اینطرف..حالا بزار ببینم چیشد دماغت دستمو از روی دماغم برداشتم که چپ چپ نگام کردو گفت احسان-همچین اه و ناله کردی گفتم دماغت شکسته..هیچی نشده که فقط سرش قرمز شده. رفتم جلوی آینه و شروع کردم ور رفتن با دماغم خدایی هیچی نشده بود..دردم نداشت زیاد فقط من خواستم الکی خودمو یکم لوس کنم..چشمم روشن هستی خانم از کی تا حالا خودتو میخوای برای پسره مردم لوس کنی...با این فکرم خنده ریزی کردم که احسان با ابروی بالا رفته وبا لحن جدی گفت احسان-مطمئنی بجای دماغت سرت به بازوم نخوره. پشت چشمی نازک کردم و دوباره آروم خندیدم.از احسان خوشم میومد علاوه بر اینکه آدم جدی و مغروری بود ولی خوش برخورد هم بود.از جدی رفتار کردنش خوشم میومد. احسان-برو پایین منتظر باش الان میام. بدون هیچ حرفی رفتم توی پارکینگ چند دقیقه ای صبر کردم که ماشینی جلوم ترمز زد ماشینش اشنا بود..با پایین دادن شیشه و دیدن چهره شاد و بامزش لبخندی روی لبم اومد. من-سلام آقا سینا سینا-سلااام هستی خااانم.بیا بالا من میبرمت. دهنمو باز کردم که بگم احسان میاد که بابا دیدن ماشینش پشت ماشین سینا دهنمو بستم..نیکا تو ماشینش بود.قیافم مچاله شد خدایا این چه عذابیه که سره ما نازل کردی..حالا که نیکا رفته اونجا من دیگه براچی برم با حرص اومدم و سوار ماشین سینا شدم..خوبه ماشالا به من میگه تو پارکینگ منتظر باش بعد میره نیکارو سوار ماشینش میکنه http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 خیلی حرصم گرفته بود که منو علاف کرده حتما اون دختره هم الان کلی به ریش من میخنده داشتم همینطور حرص میخوردم که صدای سینا بلند شد سینا-به چی فکر میکنی؟ با حواس پرتی نگاش کردم من-بله؟ببخشید حواسم نبود سینا-میگم به چی فکر میکنی؟چی ذهنتو مشغول کرده. با یادآوری سینا دوباره لجم گرفت.ناخودآگاه از دهنم پرید من-نیکا با تعجب گفت سینا-نیکااا؟ با لحن حرصی گفتم من-بله همین نیکا خانم.عجب دختره نچسبیه..همش میاد خودشو میچسبونه به آقا احسان فرقی هم نداره که جلوی کی میخواد باشه... یکم برگشته بودم به سمت سینا و داشتم حرف میزدم که ماشین احسان از کنارمون رد شد.با دیدن اون صحنه حرصم بیشتر شد و با چشمای گرد شده گفتم من-بفرما..ببین چجوری با عشق کنارش نشسته و با عشوه خوراکی به آقا احسان میده؛انگار داره شاخه غولو میشکنه.اوق و بعد اتمام حرفم ادای حالت تهوع در آوردم.سینا زد زیر خنده..صورتشو یکمی کرد و با لحن بامزه ای گفت سینا-آره.به نظر منم همینطوره..یکمی نچسبه. منم که نمیدونم چرا انقدر از دستش اعصابم خورد بود حواسم به زبونم نبود من-نچسبه؟کاشکی نچسب بود،عقده ایه لوسه؛اعتماد به نفسشم که بزنم به تخته ماشالا خیلی بالاس فکر میکنه چقدر خوشگله.قیافش شبیه کرمای توی باغچمونه. سینا-الکی نگوو؟یعنی انقدر افتضاحه؟ همینطور که دوباره به صندلیم تکیه میدادم و از شیشه جلو به بیرون نگاه میکردم گفتم من-یه چیزی از افتضاح هم اونور تر..تازه من نمیخوام خیلی ازش بد بگم وگرنه خاک بر سر اون کسی که اینو برای زندگی انتخاب میکنه.چقدر باید اون آدم سلیقش آفساید باشه که همچین میمونی رو برای زندگی انتخاب کنه. خیلی داشتم فحشش میدادم.داشتم زیادروی میکردم ولی حسابی دلم خنک شده بود.سینا با لحن متفکری گفت سینا-چه جالب!پس یعنی من باید خیلی بی سلیقه باشم چون منم یه مدتی ازش خوشم میومد.معلوم شد من خیلی از اون سَر ترم من-معلومه که شما ازش سَری اصلا شما.. با فکر کردن به جمله ای گفت حرف تو دهنم ماسید..واقعا چرا من انقدر آدم ضایعی هستم..واقعا که هستی ایشالا خودم دو دستی رو سرت خاک بریزم همینطور که قیافمو مچاله کرده بودم گفتم من-آقا سینا یعنییی شما باهم بودین؟ سینا-یجورایی من-خب این یعنی با هم بودین؟ با ابروی بالارفته نگام کرد که ناخودآگاه یاد احسان افتادم اونم وقتی من خیلی به یک قضیه پیله میکنم همینجوری نگام میکنه.برای ماس مالی کردن حرفم دهن باز کردم. من-البته ببخشید فضولی میکنم فقط محض کنجکاوی پرسیدم سینا-یه مدتی باهم دیگه بودیم.من اونو دوست داشتم ولی اونو فکر نکنم.درحدی بود که چندباری باهم بیرون رفتیم..زیاد باهم دیگه نبودیم اونم بعد یک مدتی خسته شد و شروع کرد به چرت وپرت گفتن من-اهان دیگه ادامه نداد منم حرفی نزدم.حتما دوست نداره خیلی بحثو باز کنه دیگه.لبمو با زبون تر کردم شدیدا کنجکاو بودم که جواب سوالمو بدونم.سوالمو به زبون آوردم من-آقا احسان چی؟اون از نیکا خوشش میاد؟ خنده کوتاهی کرد و گفت سینا-احسان؟نه بابا.اون کلا رابطه خوبی با دخترا نداره.یعنی چطور بگم..زیاد از دخترا خوشش نمیاد من-براچی؟ سینا-خب راستش از همون اول دانشگاه حس خوبی بهشون نداشت... http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ متحد بودن پدر و مادر، یکی از مهم‌ترین مسایلی است که باید توسط والدین رعایت شود. ممکن است شما روش‌های مختلفی برای تربیت و تنبیه کردن فرزندتان داشته باشید، اما وقت بگذارید و در مورد آن‌ها با یکدیگر صحبت کنید، ولی هیچگاه در مقابل فرزندتان، تلاش دیگری را کمرنگ جلوه ندهید و موقعیت همدیگر را تخطئه نکنید. به‌عنوان مثال، اگر مقابل خواسته‌های بچه‌ها یکی از والدین، شرط بیرون رفتن را انجام تکلیفی قرار داده "مرتب کردن اتاقش" ، شما هم پیرو این شرط باشید و از روی دل‌سوزی، اصراری برای بیرون بردن "فرزندتان را که اتاقش را هنوز مرتب نکرده" نداشته باشید. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
آیت‌الله بهجت (ره) به امام زاده ها زیاد سربزنید! این بزرگواران همچون میوه‌ها، که هر کدام یک ویتامین خاصّی دارند، هر کدامشان خواصّ و آثاری دارند. 📚 جرعه وصال، ص١٩ http://eitaa.com/cognizable_wan
اگـر می‌خـواهید بِدانید یڪ انسان چقـدر ارزۺ دارد ، ببینید بـه چـه چیـز عشـق می‌ورزد ، ڪسـی ڪه عـشـقـش ماشـیـن است ، ارزشـش به همان میـزان است ، امـا ڪسی ڪه عـشـقـش خـداســت ، ارزشـش انـدازه خداســت...!(: (ره) http://eitaa.com/cognizable_wan
YEKNET.IR - zamine - shahadat imam sajjad - 1399.06.23 - amir kermanshahi.mp3
12.22M
دلسوخته های اربعین میگم کربلا میگن که راهها بستس😭😭😭😭😭 میگم امام رضا میگن رواق ها بستس😭😭😭😭😭 در به درم جایی رو دیگه ندارم که برم😭😭😭😭😭
چیزهایی را جمع كنيد كه با خرج ڪردن شان نه تنها از مقدار آنها كم نشود بلكه بیشتر هم بشود... همچون: دانش، مهربانی، سخاوت، لبخند، اخلاق خوب و انسانیت.⁩ ⚫️⚫️http://eitaa.com/cognizable_wan