🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت176
با کمک آرشام ظرفارو شستیم..سپیده میخواست بیاد کمک ولی من نزاشتمو آرشامو به کار کشیدم که وقتی هم این حرفو بهش زدم نزدیک بود خفم کنه.آرشام و آخرین ظرفو هم آب کشید.همونطور که لباسمو خشک میکردم گفتم
من-آرشام من میرم تو هال سه تا چایی بریز بیار!!
بدون نگاه کردن بهش از در آشپزخونه اومدم بیرون و رو به روی سپیده که مشغول بازی با انگشتاش بود نشستم.سرشو بلند کرد که لبخندی به صورتم زد اونم به تقلید از من لبخند غمکینی روی لبش نشوند.مطمئن بودم باز باهم دعوا کردن از نگاها و رفتاراشون معلوم بود..آرشام با سینی چایی اومد سمت مبل و کنار سپیده و روبه روی من نشست..به سینی چای نگاه کردم دوتا لیوان بود سوالی به آرشام نگاه کردم ک گفتم
من-چرا دوتا لیوان ریختی؟!!
به سپیده نگاه کرد و همراه پوزخندی گفت
آرشام-مگه بچه ها هم چایی میخورن؟!
از حرفش هم عصبانی شدم هم خندم گرفته بود.با دستام صورتمو پوشندم تا کسی لبخند بزرگی که روی لبم نقش بست رو نبینه.بعد چند دقیقه که تونستم به خودم مسلط بشم سرمو برداشتم و با صدایی که سعی میکردم ناراحت باشه گفتم
من-آرشام این چه وضع حرف زدنه؟!سپیده چند ماه دیگه ۱۸ سالش میشه!کجاش بچس؟!
سرشو با آرامش تکون داد و زیر لب گفت
آرشام-چرا..بچس...خیلی هم بچه اس.
سرمو با تاسف تکون دادم
من-واقعا که آرشام مثل بچه های ۲ ساله ای که با بقیه لج میکنن.اگه اون بچس تو هم بچه ای!
ابرویی بالا انداخت
آرشام-من ۷ سال از اون بزرگترم..۲۵ سال سن دارم.
طلبکارانه خم شدم جلو وگفتم
من-خب که چی؟!مگه بقیه چطوری ان؟!بعًیا باهم ۱۰-۱۱ سال فاصله سنی دارن.اونا هم باید مثل شما باهم رفتار کنن؟!
تمام مدت سپیده به دستاش خیره شده بود و هیچ حرفی نمیزد..آرشام با دست به سپیده اشاره کرد و گفت
آرشام-به این بگو!!
من-فعلا یکی باید بیاد به تو بگه که به زنت نگی این...اسمش سپیده اس.
نگاشو با انزجار ازم گرفت که نفسمو فوت کردم بیرون و گفتم
من-بالاخره میخواین چیکار کنین؟!میخواین همینجوری باهمین دعوا ها ادامه بدین؟!میخواین هر روز و هر شبتون با قهر بگذره؟!اینجوری که نمیشه آرشام!!سپیده میخواد ۳ ماهه دیگه کنکور بده باید انقدر ذهنش آزاد باشه که درس بخونه...شما اگه بخواین همینجوری ادامه بدبد که تا یک سال دیگه موهاتون سفید میشه!!بالاخره باید یه تصمیمی بگیرید برای زندگیتون دیگه.
آرشام نفس عمیقی کشید و صاف نشست و گفت
آرشام-ما یک تصمیمی گرفتیم هستی!!
ابرومو انداختم بالا و سوالی گفتم
من-چه خوب!!!چه تصمیمی؟!
نیم نگاهی به سپیده انداخت و بی تفاوت گفت
آرشام-ما تصمیم گرفتیم طلاق بگیریم!!
نفسم توی سینه حبس شد و با ناباوری به آرشامی که خیلی جدی این حرفو زده بود نگاه کردم..واقعا داشت جدی میگفت؟!به سپیده نگاه کردم.داشت آروم گریه میکرد..دلم به حالش سوخت اون چه گناهی کرده بود.چند بار دهنمو باز و بسته کردم و آخر با صدای ضعیفی گفتم
من-ولی آرشام شما تازه ۳ ماهه ازدواج کردین..مگه میشه اینجوری؟!
به سپیده اشاره کردم و با لحنی که دست خودم نبود گفتم
من-آرشام سپیده فقط ۱۸ سالشه..تو میخوای یه دختر ۱۸ ساله رو مطلقه کنی؟!!
جوابی که آرشام داد باعث شد یه لحظه ازش متنفر بشم..چجوری انقدر بی رحم بود که اشکای سپیده و معصومیتشو نمیدید
آرشام-به من ربطی نداره که مطلقه میشه یا نه!من نمیتونم باهاش زندگی کنم
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت177
آب دهنمو به زور قورت دادم.اشکم داشت در میومد.به پشتی صندلی تکیه دادم که مرده گفت
مرد-خانم سپیده مهدوی لطفا اینجارو امضاء کنید.
سپیده با گریه جلو رفت و دفتر رو امضاء کرد..آرشامم پشت سرش جلو رفت و امضاء کرد.اون لحظه دلم میخواست با دستای خودم آرشام و تیکه تیکه کنم..خطبه طلاق بینشون جاری شد .پیرمرد به من اشاره کرد و گفت
مرد-شما هم لطفا بیاید اینجا و به عنوان شاهد امضاء و اثر انگشت بزنید..بی جون ایستادم.نفس عمیقی کشیدم تا بتونم راه برم.با قدم های بی جون سمت میز رفتم و با دستای لرزونم خودکارو توی دستم گرفتم..نمیدونم چرا انقدر حس بدی داشتم.شاید به خاطر این بود که دلم به حال سن کم سپیده میسوخت.شاید هم چون مسبب یک طلاق بودم.الهی خدا لعنتت کنه آرشام که مجبورم کردی بیام.دلم داشت بخاطر گریه های سپیده کباب میشد..یه دختر ۱۸ ساله چه گناهی داشت؟!امضای الکی زدم و عقب کشیدم.دیگه نمیتونستم توی اون فضای خفه ی محضر بمونم خودکارو روی میز انداختم و سریع اومدم توی حیاطش.اینجا یکم بهتر بود ولی بازم حالم رو جا نیاورده بود.دستی به صورتم کشیدم و به رو به روم خیره شدم..بالاخره آرشام کار خودشو کرد و بعد یک هفته اومد محضر مامانش که باهاش قهر کرد و گفت دیگه نمیخوام ببینمت خالشم که بدتر از مامانش ..انقدر آرشامو نفرین کرد که اگه حتی یه دونه از نفرین هاشم بگیره زندگی آرشامو سیاه میکنه..توی همین فکرا ودم که تلفنم زنگ خورد.احسان بود.لبخند کمرنگی زدم و تلفن و جواب دادم.
من-جانم احسان؟!
احسان-سلام هستی.خوبی؟!
من-بد نیستم..تو چطوری؟!
احسان-منم خوبم...رفتی؟!
دست آزادمو روی پیشونیم گذاشتم و آروم گفتم
من-آره..جدا شدن.الان توی حیاط واستادم...
سرمو بالا آوردم و کلافه ادامه دادم
من-وای احسان من خیلی حس بدی دارم!!..همش حس میکنم من باعث طلاقشون شدم.
صدای آروم و آرامش بخش احسان باعث شد یکم از حس بدم کم بشه.
احسان-هیچوقت همچین حسی نداشته باش..چون عزیزم اگه تو نمیومدی یکی دیگه رو میاورد و بالاخره کار ودشو میکرد.
سرمو تکون دادم و حرص گفتم
من-فکر نمیکردم آرشام انقدر عوضی بشه.
احسان-من که از همون اولم ازش خوشم نمیومد..آدم کثیفیه.
با اینکه از دست آرشام دلخور بودم ولی دلم نمیومد اینجوری دربارش بگه.
من-اینجوری نگو احسان..حرفتو قبول دارم.آرشام کار اشتباهی کرد..ولی اونم به زور با سپیده ازدواج کرده بود..هزاران بار به خود سپیده هم گفته بود.
احسان-بازم اون حق نداشت با دختر پاکی مثل سپیده همچین رفتاری بکنه.
آهی کشیدم..راست میگفت.توی این یه هفته آرشام بدترین رفتارو با سپیده داشت..سپیده اول راضی نمیشد به طلاق انقدر آرشام توی این یه هفته زجرش داد و زندانیش کرد تا سپیده بیچاره مجبور شد..اومدم حرفی بزنم که صدایی از پشت سرم شنیدم.برگشتم که دیدم سپیده و ارشام ان سریع به احسان گفتم
من-احسان الان از محضر اومدن بیرون من برم ببینم چی میشه.بعدا بهت زنگ میزنم
احسان-باشه راحت باش..خدافظ.
من-خدافظ.
تلفن و سریع توی کیفم انداختم و رفتم سمتشون سپیده هنوز داشت گریه میکرد.آرشامم انگار دلش به رحم اومده بود چون داشت با قیافه ای ناراحت به سپیده نگاه میکرد..ولی چه فایده ای داشت؟!حالا که گند زده بود به زندگیش مخواست چه غلطی بکنه؟!...زیر بازوی سپیده رو گرفتم و طوری که آرشام بشنوه گفتم
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت ۱۷۸
من-گریه نکن عزیزدلم..این آرشام اصلا لیاقت گُلی مثل تورو نداشت!
سپیده گریش شدید تر شد که صدای طلبکار آرشام بلند شد.
آرشام-مگه من خواستم باهاش ازدواج کنم که حالا همه از من طلبکارن؟!
گریه ها و بی رحمی های آرشام عصبیم کرده بود با صدای عصبی و بلندی در حالی که سعی میکردم خشن بودن و دلخور بودن کاملا توی صدام مشخص اشه گفتم
من-معلومه که تو خواستی!تو حتی انقدر سستی که نتونستی با کسی که دوستش نداری ازدواج نکنی..تو باید یا مقاومت میکردی و ازدواج نمیکردی یا حالا که ازواج کردی شونه خالی نکنی..تو غلط کردی وقتی نمیتونی زنتو نگه داری ازدواج میکنی.
عصبانی بودم و حرفام دست خودم نبود با تاسف سری براش تکون دادم و گفتم
من-تو هم مثل بابای منی...یه مرد سست و بی غیرت.
بازوی سپیده و گرفتم و سریع دنبال خودن کشوندمش ..اگه چند ثانیه دیگه اونجا میموندم بعید نبود بزنم توی صورتش...سپیده گریه اش بند اومده بود ولی هنوزم سرش پایین بود..الان که نمیشد ببرمش خونه مامانش.پس بهتر بود چند دقیقه ای یکجا بنشونمش..چند دقیقه راه رفتیم تا رسیدیم به یه پارک.روی یکی از نیمکت ها نشوندمش و یک لیوان آب براش گرفتم..کنارش نشستم ولیوان و سمتش گرفتم
من-بخور..اینجوری نفست بند میاد!!
لیوانو از دستم گرفت و دوباره سرشو انداخت پایین.به پشتی نیمکت تکیه دادم و به آدمای توی پارک خیره شدم..واقعا چقدر بی دغدغه و شاد بودن..نفسمو با فوت بیرون دادم که سپیده دستشو روی دهنش گذاشت و بی جلو خم شد.سریع بازوشو گرفتم
من-سپیده؟!حالت خوبه؟!
صورتش مچاله شده بود با صدای ضعیف و خشداری گفت
سپیده-اره....خوبم..فقط نمیدونم چرا چند روزه حالت تهوع دارم.
با فکری که به ذهنم رسید سیخ سرجام نشستم و ترسیده گفتم
من-حامله که نیستی؟!
اونم رنگش پرید با چشمای پر از اشک و لرزون گفت
سپیده-نمیدونم هستی خانم..یعنی ممکنه حامله باشم؟!
آب دهنمو به زور قورت دادم و برای اینکه آرومش کنم آروم گفتم
من-حالا بد به دلت راه نده..شاید بخاطر استرس و نگرانیه.
پلکی زد که چند قطره اشک روی گونه هاش ریخت.با بغض گفت
سپیده-اگه حامله باشم که بدبختم..مگه من ۱۷ سال بیشتر دارم که این همه بدبختی باید بکشم.
دستمو نوازش وار روی بازوش کشیدم و گفتم.
من-حالا تو اروم باش..برای اینکه خیالت جمع بشه میریم یه آزمایش ازت بگیرن..تو الکی جوش نزن.
با دستاش صورتشو پوشوند و از لرزش شونه هاش فهمیدم که داره گریه میکنه.با مکث دستمو پشتش گذاشتم و بغلش کردم..
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت۱۷۹
تا زمانی که جواب آزمایش بیاد قلبم تو حلقم بود.صدای پرستاره باعث شد سر دوتامون با وحشت به اون سمت برگرده.
پرستار-خانم سپیده مهدوی جواب آزمایشتون حاضره.
به سپیده اشاره کردم بشینه و خودم به جای اون جلو رفتم و گفتم
من-ببخشید میشه جواب آزمایش سپیده مهدوی رو بدید.
دختره انقدر سرش شلوغ بود که سریع یه پاکت جلوم گذاشت و رفت اونور.پاکتو باز کردم و برگه رو از توش در آوردم ولی هرچی بالا پایینش کردم هیچی ازش نفهمیدم.دستمو برای پرستاره تکون دادم
من-ببخشید خانم من هیچی از اینا نمیفهمم..میشه به من بگید جوابش چیه؟!
دختره بی حوصله برگرو از دستم کشید و با چند بار چرخوندن چشماش گفت
پرستار-جوابش منفیه خانم.
از ته دل نفسمو فوت کردم بیرون.حس کردم تازه هوا داره به ریه هام میره.بزگرو برداشتم و رفتم سمت سپیده با استرس نگام کرد و گفت
سپیده-چیشد هستی خانم؟!
برگرو دادم دستش و گفتم
من-جواب منفیه.
اونم مثل من نفسشو با فوت بیرون داد و سرشو بین دستاش گرفت با چشمای گرد گفتم
من-ناراحتی الان؟!
سپیده-نه..ناراحت نیستم..حس میکنم قلبم سبک شده
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت180
نفس عمیقی کشیدم و به آدمای دور و برم توی رستوران خیره شدم..
احسان-حالت خوبه هستی؟!
چشم از مردم گرفتم و گفتم
من-آره..ولی همش گریه های سپیده میاد جلوی چشمم دیوونه میشم.
احسان-حالا که طلاق گرفتن..بهتره بهش فکر نکنی.
چشمامو مالوندم.
من-نمیشه..
احسان-چون خودت نمیخوای..الان ۳ روز از این جریان میگذره.بهتر نیست بجای مشغول کردن ذهنت به آرشام و سپیده به بهار و امیر فکر کنی که فردا شب ازدواج میکنن.
از یادآوری بهار عزیزم لبخندی روی لبم اومد.باورم نمیشد بهترین دوستم کسی که ۱۲ ساله باهاش دوستم داره عروس میشه..
احسان-آفرین حالا بهتر شد.
اروم خندیدم و رو به احسان گفتم
من-واای احسان یادمه اولین بار که دیدمش ۱۱ سالش بود اصلا باورم نمیشه اون بچه ای که ۱۲ ساله پیش باهاش آشنا شدم داره ازدواج میکنه.
لبخندی زد
احسان-چیزه غیرقابل باوری نیست..بالاخره هر دختری یه روزی عروس میشه.
با یادآوری سپیده غمگین گفتم
من-و ممکنه یه روزی هم طلاق بگیره.
احسان اخم کمرنگی بین ابرو هاش نشوند و گفت
احسان-اِااا هستی؟!تو چرا فازت یهو عوض میشه؟!داشتی به عروسی بهار فکر میکردی ها.
سکوت کردم و چیزی نگفتم که غذاهامونو جلومون گذاشتن..شروع کردم به خوردن غذام و در همون حال گفتم
من-احسان فردا شب تو هم باید بیای هاا.
همونطور که نگاهش به بشقابش بود گفت
احسان-اگه بتونم میام.
اخم کردم و با ناراحتی گفتم
من-یعنی چی؟!الان عیده..شرکت که نمیری سرت شلوغ باشه.
سرشو بالا آورد و در حالی که توی چشمام نگاه میکرد با آرامش گفت
احسان-درسته شرکت نمیرم ولی هستی جان بالاخره باید کارای شرکتو راه بندازم دیگه نمیشه بعد تعطیلات برم در شرکتو باز کنم تازه یادم بیفته چیکار کردم چیکار نکردم.
چون حرفش قانع کننده بود دیگه ساکت شدم و دوباره مشغول خوردن شدم بعد چند دقیقه که دیدم هرکاری میکنم نمیتونم خفه بمونم.لب و لوچمو یکم آویزون کردم و اروم و با لحن لوسی گفتم
من-احسان جوونم دیگههه.خواهش میکنم بیا.تو نیای من اونجا تنهااام.اصلا خوش نمیگذره بهم.
احسان که تحت تاثیر حرفای من لبخند شیطونی کنج لبش نشسته بود گفت
احسان-باشه.ولی به یک شرط؟!
با همون لحن لوس وبچگانم گفتم
من-چه شرطی؟!هرر شرطی بگی قبوله..
لبخند کنار لبش یکم خبیث شد و گفت
احسان-به شرطی که دیگه اینجوری حرف نزنی..اصلا بهت نمیاد بابا.این چه طرز حرف زدنه حالم بهم خورد.
همه هیجانم مبنی بر گفتن شرطش از بین رفت اول گنگ نگاش کردم ولی بعد که متوجه حرفش شدم چشم غره ای بهش رفتم..با اینکه خند گرفته بود ولی با حرص گفتم
من-منو بگو خودمو برای کی لوس کردم.اصلا نیا...با آرشام جونم میرم.
میدونستم حرصش میگیره ولی میخواستم اینجوری بگم که مثلا به غیرتش بربخوره و بگه نخیر خودم میام..خنده از روی لباش پاک شد و یک تای ابروشو بالا انداخت و با حالتی تهدید وار گفت
احسان-یعنی میخوای با آرشام بری؟!
دست به سینه نشستم و هیچی نگفتم که سرشو تکون داد و گفت
احسان-خیله خب با آرشام برو..منم به کارام میرسم.
برای بار دوم ضایع شدم.خاک تو سر من که فکر کردم الان عصبی میشه و میگه لازم نکرده خودم باهات میام
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ویروس خطرناک
🔹حسن روحانی دیر یازود خواهد رفت اما یادمان نرود مشکل مملکت یک شخص نیست بلکه تفکر غربگرایی است.
اگر این تفکر باقی بماند فردا یک غربگرای دیگر با یک اسم دیگر و با ترفندی دیگر به حکومت می رسد و همان آش و همان کاسه
🔺حضرت امام خمینی(ره) در ۱۳۶۰/۱۰/۷ :
ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شر تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودی ها نجات نخواهیم یافت...
دیگر وقت آن فرارسیده است که یک بار برای همیشه جهت خلاصی مملکت از مشکلات و کمبودها و فسادها ، با تمام قوا در ریشه کن کردن بیماری غربگرایی بکوشیم و مملکت را از شر این ویروس خطرناک نجات دهیم ...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید یک مجسمهساز چطور از دل یک تکه سنگ بیجون یه اثر هنری خلق میکنه.😍
http://eitaa.com/cognizable_wan
کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم.
بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود به گوشه ای از جزیره رفتند... نخست، از خدا غذا خواستند .فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.
هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت وبه مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.
مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببرد . فردا کشتی ای آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیره برود و مرد دوم را همانجا رها کند..!
پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستهای او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است!
زمان حرکت کشتی، ندایی از او پرسید: «چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟» مرد پاسخ داد: «این همه نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است و خودم درخواست کرده ام. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد. پس چه بهتر که همینجا بماند.»
آن ندا گفت:اشتباه می کنی! تو مدیون او هستی... هنگامی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمات به تو رسید... مرد با تعجب پرسید:«مگر او چه خواست که من باید مدیونش باشم؟» و آن ندا پاسخ داد: «از من خواست که تمام دعاهای تو را مستجاب کنم!!..»
(نکته: شاید داشته هایمان را مدیون کسانی باشیم که برای خود هیچ نمی خواستند و "فقط برای ما" دعا می کردند... ممکن است همه موفقیت و ثروت و هر چیز دیگر که داریم را مدیون آن دو فرشته ای باشیم که ما را بزرگ کردند.. بدون هیچ توقعی!❤️ )
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه ترس هات را نکشی، اونا تو را میکشن!
در جریان جنگ سرد، مرز بین آلمان و جمهوری چک با فنس الکتریکی مسدود شد که باعث شد آهوهای جنگلی که در چک و در نزدیکی این مرز زندگی میکردن نتونن وارد آلمان بشن!
الان ۲۸ ساله که این حصار الکتریکی برداشته شده و آهوهایی که امروز اونجا زندگی میکنن هیچکدوم اون حصارها رو ندیدن اما نتایج یک تحقیق نشون داده که آهوهای نسل جدید هم جرات عبور از مرز رو ندارن!
انگار این ترس از والدینشون بهشون به ارث رسیده!!!
این قضیه واسه خیلی از ماها هم صادقه که با ترسهایی که واقعی نیستن و از قدیمیترها به ما رسیده زندگی میکنیم...
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
شادمانی را وقتی در دستانت نگه داری همیشه کوچک به نظر میرسد ولی وقتی آن را از دست دهی خواهی دید که چقدر بزرگ و ارزشمند است.
ماکسیم گورکی
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر شما دروغی را بارها و بارها بشنوید، به اعتقادی میرسید که این دروغ ،راست است حتی اگر بدانید واقعیت ندارد!
توهمِ حقیقت بیان میکند زمانی که شما یک جمله را به طور مکرر میشنوید، مغز شما میپذیرد که آن جمله یک حقیقت محض است، حتی اگه تناقض آن جمله را به وضوح ببینید.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍉 چرا کودکان باید هندوانه بخورند ؟
👈آهن هندوانه باعث کاهش کم خونی میشود و هندوانه دارای قند طبیعی میباشد که این قند فعالیت مغز را افزایش میدهد.
#نشردهید
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#خرما
🔆خوردن یک عدد خرما قبل از خواب آرامش شما را تضمین می کند خرما برای افراد سالمند و كودكان مفیداست.
#نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#خربزه
⏺ خربزه رفع کننده یبوست و کمک کننده به هضم غذا ، افزاینده ادرار و دفع کننده کم خونی و سنگ مثانه و تولید کننده عرق در بدن
#نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🥬کاهو خونساز است و علاوه بر آن خواب آور و آرام بخش بوده برای کودکانی دچار اختلال در خواب هستند مفید است👌
#نشردهید
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
عادت های مفید برای زندگی سالم 👌
🔽 روز را با میوه شروع کنیم
🔽 کشمش را جایگزین قند کنیم
🔽 با نوشابه قهر کنیم
🔽 با روغن کنجد و زیتون آشپزی
🔽 سیر و پیاز بخوریم
🔽 آب زیاد بخوریم
🔽 نمکدانها را در ویترین بگذارید
#نشر_دهید 👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺧﺮﻭﺳﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻪ ﻣﺮﻏﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﭘﺸﺖ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺯﯾﺮ
ﻟﺐ ﻏﺮ ﻣﯿزد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻣﯿﻤﺮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﮕﺮﺩﯼ 😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ یک ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺭﺍﻫﻲ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ
ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ:
بین ﻣﻦ و ته دیگ سیب زمینی یکی رو انتخاب کن
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭ ﭼﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻱ ﺳﺨﺘﻲ اﺳﺖ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺪﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ 😬😁😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
مسابقه مهارت شمشیر زنی بوده.
آمریکاییه یه مگسرو تو هوا با شمشیر دو نصف میکنه.
.
.
.
ژاپنیه دو تا بال یه مگس رو با شمشیر تو هوا میزنه.
.
.
.
ایرانیه باشمشیر تو هوا مگس رو میزنه، مگسه اول میفته زمین بعد بلند میشه دوباره پرواز میکنه!
بهش میگن: این که رفت! طرف ب افق نگاه میکنه میگه : رفت! ولی دیگه هیچ وقت بچه دار نمیشه...!
😂😂😂😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امان از خبرای خوش بعضیا😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
# *خانم های عزیز* 😉
💖 شوهرم شبها دیر میاد خونه و با گلایه به او میگم: به خدا منم گناه دارم، برو از هرکی میخوای بپرس، ببین هیچکی کارتو تأیید میکنه؟ إن شاء الله خدا مزدتو تو همین دنیا بده. شوهرم میگه: همینه که هست، دنبال تفریح و خوشگذرانی نبودم، اگر میترسی برو خونه مادرت.
✨ مشاور به من گفت: خانم! اگه میخوای شوهرت زودتر بیاد، دفعهی بعد وقتی در خونه رو باز کرد یه نفس عمیق بکش و بگو:
آخیش! آروم شدم، واقعاً خونهای که سایهی مرد روی اونه پر از آرامشه، إنشاءالله خدا سایهات رو از سر من کم نکنه و این آرامش زودتر از اینا نصیب من بشه. کاش ساعت هشت نصیبم میشد!
❤️✨❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻آیتالله حسینیبوشهری:
❗️ مسائل اسلام را تفسیر به رأی نکنید
◻️ اگر میبینیم که امام حسن(ع) با معاویه از سر ناچاری وارد صلح میشود، نباید تفسیر بدی راجع به این صلح داشته باشیم.
نباید مسائل اسلام را #تفسیربهرأی کرد.
اگر خواص جامعه و مدعیان متولی بودن دین دچار انحراف شوند دینداری ارادتمندان و پیروان آنها دچار آسیب سختی خواهد شد.
باید همیشه مراقب باشیم آسیبها متوجه ما نشده و دین ما در معرض تهدید قرار نگیرد.
◻️ گاهی عده ای در جامعه بر اساس برداشت نادرست یک فرد، راهی را انتخاب میکنند که از دین و دینداری فاصله دارد، تا زمانی که آگاهی نداریم نباید مسائل اسلام را در ابعاد مختلف سیاسی و اجتماعی تفسیر کنیم.
◻️ اینکه #ارزشپولملی ما روزبهروز سقوط میکند افرادی که مسئولیت دارند پاسخگو باشند.
◻️ شاید برخی در کشور نسبت به نتایج #انتخاباتآمریکا و رأی آوردن یک خوشبین باشند، اما دشمنان نسبت به ما بی رحم هستند چراکه آنها با ماهیت و هویت انقلاب اسلامی ایران مشکل دارند.
🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴مهم مهم🔴
⭕️احتمالاً شنیدید که فردی به نام [[مومو]] که یه هکر فوقِ فوقِ حرفهای دارک وب هست،میتونه "کل گوشی شمارو هک کنه".⭕️
حالا جریان اینه که این هکر اول به "واتساپ" شما پیام میده که توی پیامش میگه:
(آیا میخواهی با من بازی کنی؟)،اول منتظر میمونه تا شما پیامش رو سین کنی،سین کردن شما برای اون به این معنیه که شما درخواست بازیِ اون رو پذیرفتین و وارد یه بازی بسیار بسیار خطرناک شدید
مومو اول تمام اطلاعات گالری شما رو هک میکنه حتی چیزایی که سالها پیش پاکشون کردید رو پیدا میکنه و شمارو تهدید میکنه این عکسا و فیلمهاتون رو توی کل جهان پخش میکنه.بعد اگه شما بهش پیام بدید که "از من چی میخوایی؟" مومو بعد چند دقیقه پیام شمارو سین میکنه و با شما تماس تصویری برقرار میکنه و بهتون میگه "که برو یک کاری بکن مثلا یک لیوان آب بخور." اگه شما این کارو انجام بدید میبینید که بعد از چند دقیقه یه عکس از آب خوردن شما بهتون میفرسته و واتساپتون رو هک میکنه و از شما یه عکس توی یوتیوب منتشر میکنه، ازتون میپرسه که توی خونتون به جز خودتون کی هست؟هرکسی که توی خونتون هست رو همین الان بکش و اگه شما اون فردی رو که گفته نکشید لوکیشن شما رو پیدا میکنه و بهتون میگه که خونهی شما فلان جاست و شروع میکنه به تهدید کردن شما. اگه به حرفاش توجهی نکنید تمام گوشی شمارو هک میکنه از جمله واتساپ،تلگرام،اینستاگرام،یوتیوب و حتی روبیکا.
میتونه تمام اطلاعات شخصی شما رو بفهمه.
⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️
پس اگه میخوایید مشکلی براتون پیش نیاد خواهشاً پیامی که از طرف مومو به واتساپ و یا روبیکای شما اومد رو سین ""نکنید"" اصلا و ابدا سین ""نکنید"".🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
🔆🛑و حتی اگه با شما تماس صوتی و یا تصویری گرفت به هیچ وجه جواب "ندید"🛑🔆
خواهشا این پیام رو بین دوستان و آشنایانتون به اشتراگ بذارید و جون عزیزانتون رو نجات بدید.
#momo
🔴فوری فوری فوری فوری فوری🔴
سلام دوستان
تو تلویزیون اخبار شبکه ی یک هم نشون داد مواظب باشید
⚠️🛑⚠️🛑⚠️🛑⚠️🛑⚠️🛑⚠️🛑
یه چندروزه برای بعضی افراد پیامکی میاد با این عنوان:سلام خوبی؟زهراهستم.ببین خوب شده؟ و در ادامه یه لینکی از تلگرام هستش که اگه روی اون بزنی کار تمومه و تمام اطلاعات گوشیت هک میشه حتی اطلاعات بانکیت.
📵
❌لطفا مراقب باشید ❌
همه ی ادمین ها و مدیر ها توی چنل ها و گروهاتون پخش کنید
{ توجه توجه }
🔴خبر مهم
لطفا این خبر رو تا میتوانید در گروهها منتشر کنید:
در صورتيکه با تلفن همراه شما تماسي بر قرار شد و درآن شخص يا اشخاصي ادعا نمودند که از مهندسين شرکت مخابرات هستند و قصد چک کردن خط شما را دارند و از شما تقا ضا نمودند که هر عددي را شماره گيري کنيد بدون هيچ گونه شماره گيري فورا تماس را قطع کنيد چون شرکتي جعلي از اين طريق به سيم کارت شما دسترسي خواهد يافت و از طريق خط شما و با هزينه شما تماسهاي تلفنی بر قرار خواهد کرد تمامي کاربران تلفن همراه توجه داشته باشند که در صورتيکه با شما تماسي برقرار شدو در نمايشگر گوشي شما اين پيغام ظاهر شد ( XALAN) از پاسخ دادن به ان خودداري نماييد و تماس را به سرعت قطع کنيد در صورت جواب دادن به تماس گوشي شما ويروسي خواهد شد اين ويروس اطلاعات IMEI و IMSI را از روي گوشي و سيم کارت شما پاک خواهد کرد که اين امر باعث قطع ارتباط شما با شبکه تلفن خواهد شد و شما مجبور خواهيد شد گوشي ديگري خريداري نماييد لطفا به منظور متوقف کردن اين کار پيغام را براي ديگر دوستان نيز ارسال كنيد.
منبع:پلیس فتا
*لطفا سریع اطلاع رسانی فرمایید این ویروس بسرعت در حال پخش شدن می باشد.✔️🔴
http://eitaa.com/cognizable_wan