eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمی لبخند البته http://eitaa.com/cognizable_wan ما جون و زندگیمونو مدیون همین انقلاب و امام و رهبریم
حلاج گرگ بوده! هركس دنبال كار و معامله‌ای برود و سودی نبرد می‌گویند فلانی حلاج گرگ بوده! در دهی حلاجی بود كه با كمان حلاجیش پنبه می‌زد و معاش می‌كرد تا این‌كه در ده خودش كار و بار كساد شد. به ده دیگری كه در یک فرسخی ده خودشان بود می‌رفت و پنبه می‌زد و عصر به ده خودشان بر می‌‌گشت. یک روز زمستان كه برف آمده بود و حلاج هم برای نان درآوردن مجبور بود به همان ده برود، صبح كمانش را برداشت و راه افتاد نصفه‌‌های راه دو تا گرگ گرسنه به او حمله كردند. مرد حلاج هرچه كمان حلاجی را به دور خودش چرخاند گرگ‌‌ها نترسیدند. فكری كرد و روی دو پا نشست و با چک (دسته) كمان كه روی زه كمان می‌زنند و صدای "په په په" می‌دهد شروع كرد به كمانه زدن. گرگ‌‌ها از صدای كمان ترسیدند و كمی عقب رفتند و ایستادند. تا حلاج كمان را می‌زد گرگ‌‌ها نزدیک نمی‌آمدند اما تا خسته می‌شد و كمان نمی‌زد گرگ‌‌ها حمله می‌كردند. حلاج بیچاره از ترس جانش از صبح تا عصر همان‌طور كمان می‌زد تا این‌كه عصر سواری پیدا شد و گرگ‌‌ها فرار كردند مرد حلاج عصر با دست خالی خسته و وامانده به خانه‌اش آمد. زنش دید كه امروز چیزی نیاورده گفت: "مگه امروز كار نكردی؟" گفت: "چرا، امروز از هر روز بیشتر كار كردم ولی مزد نداشت!" گفت: "چرا مزد نداشت؟" جواب داد: "ای زن من امروز حلاج گرگ بودم!" 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
سه چیز در زندگی هست که دیگر نمی توانید به دستش بیاورید: کلمات بعد از گفته شدن لحظه ها بعد از ازدست دادن زمان بعد از سپری شدن... 👤 ماندلا 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر "قضاوت شدى" 🌱🌼 سكوت كن خواستى قضاوت كنى هم "سكوت كن"... سكوت نشانه " قدرت " است نه ضعف "خودت باش" اثبات خود، نيازى به دست و پا زدن ندارد..🌱🌼 👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
طبق تحقیات گسترده ای که دانشمندان شیگاگو در سال 1915 انجام دادند نتیجه میگیرند که بهترین رنگی که از دور ترین فاصله دیده میشه رنگ زرد. و تاکسی ها را به همین دلیل زرد رنگ میکنند. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
بزاق انسان شامل مسکنی به نام «Opiorphin»است که شش بار قوی تر از مورفینه به خاطر همین وقتی دستتون زخم یا درد میگیره ناخود آگاه در دهانتون میگذارید. 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
صورت شما بازتاب کننده سلامت اندام های داخلی بدنتان است اگر شما بطور مداوم در یک ناحیه از صورت دچار جوش و آکنه میشوید به این معناست که یکی از اندام ها دچار مشکل شده است 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
در هنگام سرماخوردگی به زور غذا نخورید ! کم اشتهایی در حین سرماخوردگی فرآیندی سودمند در جهت پاکسازی دستگاه تنفس و بهبودی بیماری بشمار می‌رود لذا خوردن غذاهای سنگین به ویژه در کودکان توصیه نمی‌شود ! 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 وقتی یه دل سیر با شوهرت حرف زدی، بعدش ازش کن! مثلا بگو "ممنونم كه گوش دادی"، "حالم خيلی بهتر شد"، "ممنونم كه كمكم كردی! و گذاشتی حرفم رو بزنم!" 💠 اثر این تشکر این است که مرد دفعه‌ی بعد نیز بخاطر موثر بودنش خوبی برایت باشد! 💠 علاوه بر اینکه، تشکر کردن عامل محبوب شدن است. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ 💕 ریزنکته‌های زن و شوهری 🔅 احترام و محبت 💞 زن وشوهر محبتِ‌شون رو به زبان بیارن و با کلمات محبت‌آمیز و محترمانه همدیگر رو خطاب کنند. 🔅 تقیّد به سلام و خداحافظی‌کردن 💞 زوجین در سلام‌کردن از هم سبقت بگیرن و موقع فاصله‌گرفتن از هم، حتماً خداحافظی کنند. 🔅 حذف بهانه‌جویی 💞 متمرکزشدن همسران رو عیب‌های هم، شیرینی و تداوم زندگی مشترک رو از بین می‌بره. 🔅 حفظ آراستگی 💞 توجه به آراستگی و معطّربودن زن و شوهر برای هم ازعوامل مهم در تحکیم روابط بینِ‌شون هست. 🔅 اخلاق مداری 💞 همسران از بداخلاقی، ترش‌رویی، توهین و گفتن حرف‌های دل‌سردکننده پرهیز و سعی کنند گفت‌وگوهای گرم و صمیمی داشته باشند. 🔅 حذف خواسته‌های بی‌جا 💞 توانایی افراد با همدیگه متفاوته و باید خواسته‌هاشون رو در حد توان طرف مقابل مدیریت کنند.🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان آدم‌هایی که به دنبال خوشبختی هستن و پیداش نمی‌کنن؛ اگر در این راه شکست می‌خورن، برای اینه که از خوشبختی مفهومی در ذهن دارن که از دیگران برگرفته‌اند و با واقعیت آنها همخوانی ندارد؛ مثل پول، ازدواج موفق، معشوقه‌ی خوش اندام، ماشین کورسی، آپارتمان های بزرگ دو طبقه در پاریس... مفاهیم قراردادی، این آدم‌ها علی‌رغم موفقیتشون خوشبخت نیستن، چون خوشبختی دیگران رو زندگی میکنن، خوشبختی از نظر سایرین... یک روز قشنگ بارانی/اریک امانوئل اشمیت 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
از جدال با کسی که قدردان محبت های تو نیست بپرهیز اینکه تصور کنی روزی میتوانی او را متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با " ها " است .. چاره ای نیست! باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد الهی قمشه‌ای 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هرروز سه اتفاق خوشایند حتی کوچک رابنویسیدو سه دقیقه شکرگزاری کنید این کار را برای 21 روز ادامه دهید. این کار مغز را عادت میدهد که بر روی مسائل مثبت تمرکزکند و باعث خوشحالی شما شود. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕ قسمت سیزدهم راستی آدم ها به همه چیز عادت می کنند. حتی مکان. سی و شش روز رفت و آمد به مسجد کوفه باعث شد تا در آن شب سرد حس وطن در من زنده گردد. درِ مسجد را بوسیدم و داخل رفتم. کنار ستون سوم نشستم. مسجد در سکوت مطلق بود. واقعا" شب سردي بود. تا صبح می لرزیدم. ولی صبح هم با همه تأخیرش آمد ،و من با طلوع آفتاب کنج چپ مسجد دراز کشیدم و به خوابی عمیق فرو رفتم. با صداي اذان ظهر از خواب دست کشیدم و با جمعیت نماز خواندم. بعد از نماز، مردم یکی یکی از مسجد خارج شدند تا اینکه مسجد دوباره در سکوت آرامش دهنده اي فرو رفت. از شب قبلش دیگر چیزي نخورده بودم، احساس ضعف می کردم. از مسجد بیرون رفتم و به طرف فرات قدم برداشتم ،بعد از چند دقیقه به فرات رسیدم. ماهیگیرها با تور و قلاب ماهی می گرفتند. آنهایی که توي قایق بودند و صید زیادي می کردند آواز خوشی سر می دادند. مردم حاشیه فرات در حال خرید ماهی از صیادان بودند و سر قیمت با هم چانه می زدند. به امید گرم شدن فقط توي آفتاب راه می رفتم. تازه معناي حرف قارون را می فهمیدم. وقتی می گفت آفتاب زمستان خرکش است ،آفتاب زمستان، بودن یا نبودنش فرقی ندارد. قراون میگفت؛ الاغی سردش بود، رفت توي آفتاب زمستان خوابید، از سرما یخ زد و مرد، آفتاب قصد گرم کردن نداشت. دست هایم را توي هم انداختم و نگاهی به ماهی فروش ها کردم. یک مرد دو زنبیل ماهی خریده بود و با خود می برد، حتما" مهمان هایش زیاد بودند. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد........ http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت چهاردهم فکر کردم اگر آتشی روشن کنم و ماهی بخرم بتوانم دلی از غذا در بیاورم ،ولی با کدام پول؟ من که پولی نداشتم، همانطور که سر پناهی نداشتم، اصلا" معلوم نبود شب را باید کجا سر کنم. اما یک چوب منبت کاري داشتم، می توانستم چوب را بدهم ، در عوض یک ماهی بگیرم،حتما" یکی از آن ماهی فروش ها از این قطعه منبت کاري شده خوشش می آمد. ولی نه ..... به خودم گفتم آن چوب براي محبوبه است .حتما" با دیدنش خوشحال می شود . لحظه ای به خود آمدم و توي دلم گفتم: کدام محبوبه محمد؟! محبوبه اي که تا سه روز دیگر، نه، تا دو روز دیگر عروسی دارد چگونه با هدیه یک مرد غریبه خوشحال شود؟! اصلا" مهم نبود، من به این حرف ها گوش نمی کردم، باید آن چهل شب تمام می شد، به خودم گفتم: به من هیچ ربطی ندارد که چه اتفاقی دارد می افتد. باید چهل شب را به پایان برسانم. سربرگرداندم و با چیزي که می خواستم مواجه شدم. (خوردنی)آن هم خوردنی مورد علاقه من ،خرما. خوبی فرات این است که در همه حاشیه فرات تا دلت بخواهد نخلستان پیدا می شود. چه نخلستان بزرگی هم بود. آنقدر خرما آنجا بود که تا سال دیگر هم می توانستم از آنها استفاده کنم. شاید با خودت بگویی خرما در آن آفتاب خرکش زمستان چه کار می کند! ولی این ها که خرماي روي نخل نبود، خرماهاي زمین خورده بود. شاید هم خیلی از آنها پلاسیده شده بودند ولی باز به درد من می خورد. تا نزدیکی نخلستان رفتم.تا چشم کار می کرد نخل بود و نخل. حصار نخلستان حصار زوار در رفته اي بود. حتی می شد بدون پریدن هم از حصار گذشت. از حصار رد شدم، لبه پیراهنم را بالا زدم و شروع کردم به جمع کردن. اولش مشتی برمی داشتم ولی بعد دیدم خراب زیاد دارد. یک دانه بر می داشتم، چند قدم جلو می رفتم و دانه اي دیگر. به دور و اطرافم خوب نگاه کردم. حسی به من می گفت زیر آن نخل خرماهاي بهتري است. زیر آن نخل هم رفتم ولی باز حسی به من می گفت زیر آن یکی نخل بهتر است ،همینطور دور می زدم و خرما جمع می کردم. تا اینکه دیدم چند زره پوش با صداي " دزد دزد" سمت من می دوند. اولش خودم هم باورم نمی شد دزد باشم. ولی من هم دویدم. دویدن با آن همه خرما کار را سخت می کرد. نمی دانم چرا خرماها را نمی ریختم تا بتوانم راحت تر بدوم. البته زیاد هم فهمیدنش کار سختی نیست ،من گرسنه بودم و آن خرما براي من از طلاي ناب بیشتر می ارزید. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد....... http://eitaa.com/cognizable_wan
☕ قسمت پانزدهم بالاخره قبل از اینکه بتوانم از نخلستان بیرون بروم مرا گرفتند. سه سرباز زره پوش با هیکلی درشت و قیافه هاي آفتاب سوخته. اولی دست چپم را کشید دومی دست راستم و همه خرما ها پخش زمین شدند. منتظر بودم ببینم سومی چه کار می کند که سیلی محکمی توي گوشم زد. هضم این قضیه خیلی برایم سخت بود، انتظار چنین ضربه اي را دنداشتم. گوشم سوت می کشید. و صداي سربازها را ضعیف می شنیدم صداهایشان توي هم گم می شد، نمی دانستم کدامشان این چه جمله اي را می گوید. - بگو ببینم چطور جرأت دزدي کرده اي؟ هان؟ - آنهم از نخلستان سلطان. - تو اصلا" می دانی این نخلستان براي چه کسی است؟! - دمار از روزگارت درمی آوریم. و یک سیلی دیگر خواباند توي آن یکی گوشم. - از کجا آمده اي هان؟ - حرف میزنی یا به حرف بیاورمت سگ کثیف ؟ - یا حرف میزنی یا جایت سینه قبرستان است حرام زاده. دیگر طاقتم طاق شده بود، باید حرفی می زدم، با استرس نفس کشیدم و قاطعانه با صداي بلند گفتم: - چه خبرتان است وحشی ها. این خرما های هاي پلاسیده چه دردتان می خورد!؟ دزدي کدام است؟ داشتم از گرسنگی می مردم. چه سلطان خسیسی است که نمی تواند یک گرسنه را با خرماهاي پلاسیده سیر کند. فکر می کردم حرف هایم تأثیرش را گذاشته و آنها مرا رها می کنند یا حداقل تحت تأثیر قرار می گیرند، ولی عجیب اینکه سیلی دیگري توي گوشم خواباندند. - دزد گدا، به سلطان چرا توهین می کنی؟ - هان؟ - حکم زبان درازي به سلطان اعدام است بی چاره. - راه بیا حیوان . راه بیا... مرا کشان کشان تا قصر سلطان کشیدند. نویسنده؛ عاطف گیلانی این داستان ادامه دارد ....‌. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الآن تو ذهنم مونده. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 یک وقتی در جای شلوغ و یا خطرناک رانندگی می‌کند اگر هنگام گردش به چپ یا راست، نزند و یا موقع ترمز گرفتن چراغ خطر ماشینش روشن نشود عامل ترافیک یا تصادف خواهد شد ولی اگر‌ به موقع راهنما بزند راننده‌های دیگر تصمیم‌گیری برای تعیین جهت خود خواهند داشت و حتی با حرکت مناسب به او کمک می‌کنند تا به مسیر مطلوب خود ادامه دهد. 💠 زن و مرد در مسیر زندگی مشترک، باید تصمیمات خود را به یکدیگر کنند. مخفی کاری و پنهان کاری زمینه تصادف‌های اخلاقی مثل بدبینی، سوءتفاهم، بگو مگو، عصبانیت و خواهد شد چه رسد به اینکه با دروغ، راهنمای بزنیم. 💠 آگاه کردن همسرتان حتی از تصمیمات خود باعث می‌شود که او ناخودآگاه افکار و رفتار خود را با تصمیم شما کند. 💠 در زندگی‌ بهترین راهنما زدن هنگام گردش به چپ یا راست، کردن با همسر است که به زن و مرد حسّ همکاری و تعاون می‌دهد در نتیجه تصادف و ترافیک در جاده‌ی زندگی به خواهد رسید. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 لباس را براي شوهر و لباس تميز و گرانقيمت را برای اختصاص ندهيد! 💠 بلكه بهترين و تميزترين لباس را برای شوهر خود بپوشيد! 🌺 و از نتایج آن لذت ببرید! 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
يكي از مديران آمريكايی كه مدتی برای يك دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعريف كرده است كه: روزی از خيابانی كه چند ماشين در دو طرف آن پارك شده بود می‌گذشتم که رفتار جوانكی نظرم را جلب كرد. او با جدّيت وحرارتی خاص، مشغول تميز كردن يك ماشين بود، بی اختيار ايستادم. مشاهده فردی كه اين چنين در حفظ و تميزی ماشين خود می‌كوشد مرا مجذوب كرده بود. مرد جوان پس از تميز كردن ماشين و تنظيم آيينه‌های بغل، راهش را گرفت و رفت و چند متر آن طرفتر در ايستگاه اتوبوس منتظر ايستاد. رفتار وی گيجم كرد. به او نزديك شدم و پرسيدم: "مگر آن ماشينی را كه تميز كرديد متعلق به شما نبود؟" نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت: "نه، آن ماشین مال من نبود، من كارگر كارخانه ای هستم كه آن ماشين از توليدات آن است، دلم نمی خواست اتومبيلی را كه ما ساخته ايم كثيف و نامرتب جلوه كند." يك كارگر ژاپنی دیگر در پاسخ به این سوال که "چه انگيزه‌ای باعث شده است كه وی سالانه حدود هفتاد پيشنهاد فنی به كارخانه بدهد؟" جواب داد: "اين كار به من اين احساس را می‌دهد كه شخص مفيدی هستم، نه موجودی كه جز انجام يك سلسله كارهای عادی روزمره فايده ديگری ندارد" حتي براي كوچكترين اعمالتان از دل، فكر، هوش و روحتان مايه بگذاريد اين رمز موفقيت است.... 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🎗️سالی که احتمال حمله به ایران میرفت و ایران تحریم بود،امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا برای ایران توپ جنگی بسازد اما فلز مورد نیاز موجود نبود و راه واردات هم به علت تحریم مثل امروز بسته بود .امیرکبیر فراخوان عمومی به مردم داد که مردم دیگ های اضافه خود را بیاورید برای ساخت توپ برای دفاع از میهن 📌نفوذی های انگلیس در شهر و «روزنامه‌ها» که تازه راه اندازی شده بود بین مردم شایعه کردند که میرزا تقی خان می‌خواهدظرف غذای شما را بگیرد و جنگ راه بیاندازد طرح امیرکبیر شکست خورد.چند وقت بعد انگلیس به ایران حمله کرد.جزیره خارک را اشغال کرد و ایران را تحت فشار قرار داد تا این که افغانستان از ایران جدا شد.و آغازی بود بر دوره قحطی و آبله اواخر قاجار که قریب به ۱۰ملیون ایرانی از بین رفتند 🇮🇷چه جالب مردمی که دیگ‌های خود برای دفاع از میهن و دوری از جنگ ندادند ،هم جنگ سراغشان آمد هم گرسنه ماندند هم کشورشان کوچک شد. چقدر زود تاریخ تکرار میشود و همان تفکر که مانع ساخت توپ برای امیرکبیر شد ،امروز حرف از این می‌زند که موشک برای ما آب و نان نمی‌شود و همان فکر برای امیرکبیر بزرگداشت می‌گیرد 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan 🇮🇷