در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
_آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛
_نه، نمیشه!!😳
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!😢
درونم چیزی فروریخت...هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!😔
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم.
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!😍
چه حس قشنگی بود...👌
.
اون روز گذشت...
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله
با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
ازم فال میخری؟🤔
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟🤔
_فالی دو هزار تومن!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
_اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!😳
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
_یه فال مهمون من باش!!
از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل
که صاحب یه مغازه ی لوکس تو بهترین نقطه ی شهر تهران بود
از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت😖
اما
یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت...😳
.
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که
مرام و معرفت نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!
معرفت یه گوهر نابه که خدا نصیب هر آدمی نمیکنه
الهي كه صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیا رو گلستون کنن" .....
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب کارهایتان باشید
گناهی که میخواهی مرتکب بشی ایا مطمئنی به توبه آن میرسی؟
اینو ببین تا اگاه شوی که عمرت دست خودت نیست
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 اگر کلسترول بالا دارید کره دشمن شماست
🔰 مصرف کره به شدت کلسترول را افزایش می دهد و خطر ابتلا به سکته قلبی را 25 درصد افزایش می دهد
🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
❗️25 عادت غلط که باعث میشوند پیرتر به نظر برسید.
۱. لاغری بیش از حد
۲. مالیدن چشم ها
۳. کم خوابی
۴. خوابیدن روی صورت
۵. نوشیدن با نِی
۶. استفادهٔ نادرست از مواد دارای خاصیت ضد چروک
۷. اضطراب همیشگی
۸. استفاده از مواد آرایشی اس پی اف دار به جای ضدآفتاب
۹. تمرکز صرف بر چروک ها
۱۰. بی توجهی به گردن و دست ها
۱۱. استفاده نکردن از عینک آفتابی
۱۲. شست و شو با صابون
۱۳. سیگار کشیدن
۱۴. کینه به دل گرفتن
۱۵. کار کردن پیوسته با تلفن همراه
۱۶. رژیم غذایی ناسالم
۱۷. دویدن زیاد
۱۸. چند وظیفهگی
۱۹. تماشای زیاد تلویزیون
۲۰. نشستن طولانی مدت
۲۱. قوز کردن
۲۲. اخم کردن
۲۳. محدود کردن کالری دریافتی
۲۴. برنزه کردن
۲۵.مصرف الکل
👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهربازی فقط این !
پر از هیجان و ترسناک / چین
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی
مهر فقط مهر مادر
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دیگه چه نوع سورپرایزیه😂😂
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بس عاشق همسرشه جو گرفتدش داره میره بجاش زایمان کنه😂😂
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش کن و حقایقو متوجه باش
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
بیشتر کودکان در سال دوم زندگی به توانایی راه رفتن دست پیدا می کنند و این همان مرحله ای است که بسیاری از والدین از آن تحت عنوان "دوساله های بد قلق" یاد میکنند. در این مرحله، کودکان شروع به تجربه توانمندی های جدیدشان می کنند، مثلا هر وقت والدینشان به آنها می گویند راه برو، می دوند یا هر وقت می گویند آرام باش جیغ می کشند و به طور کلی قدرت خودشان را می سنجند.
آنها میخواهند بدانند که چقدر بر محیط اطراف خود کنترل دارند. اگر اوضاع خوب پیش برود، کودک به احساس کنترل و تسلط بر امور دست می یابد و اعتماد به نفس و استقلال لازم را برای جست وجو و کشف محیط پیرامون خود پیدا میکند.
اما اگر والدین با سختگیری و اعمال محدودیت، یا تنبیه کودک به خاطر تلاش برای دستیابی به استقلال، مانع از مستقل شدن او شوند، ممکن است کودک در قبال اهدافی که مد نظر دارد دچار احساس شرم و تردید شود اگر والدین بیش از حد حمایت کننده باشند نیز مشکل ساز می شوند چون تمایل طبیعی کودک به کشف محیط و رویارویی با رویدادها و تجارب مختلف را بازداری میکنند.
مثلا والدینی که اجازه نمی دهند فرزندشان با کودکان دیگر دزد و پلیس بازی کند باعث می شوند که او به توانایی اش در کنار آمدن و تعامل برقرار کردن با بچه های دیگر شک کند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🔵 *ریـاضـی، اعـداد، اخـلاق*
🔹روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را دربارۀ زن و مرد پرسیدند؛ جواب داد:
اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند پس مساوی هستند با عدد=۱
اگر دارای زیبایی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم=۱۰
اگر پول هم داشته باشند دو تا صفر جلوی عدد یک می گذاریم=۱۰۰
اگر دارای اصل و نصب هم باشند پس سه تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم=۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد یک رفت(اخلاق)،چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر به تنهایی هیچ نیست، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت!!
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*پرسش*
*شوهرم دائم به من دروغ می گوید و معتقد است که اسلام اجازه داده آقایان به همسرانشان دروغ بگویند ؛ آیا این حرف درست است* ؟
✍️ *پاسخ*
خير . دروغ گفتن ، حرام و گناه كبيره است ؛ چه به مرد و چه به زن . شايد همسر شما روايتى را ديده يا شنيده اند كه در سه جا مى توان دروغ گفت كه به آن دروغ مصلحتى مى گويند : ١- در جنگ به دشمن ؛ ٢- اصلاح ذات البين ( يعنى براى از بين بردن اختلافات دو نفر ) و٣- در نويد دادن به زن ( يعنى مرد اجازه دارد براى روحيه دادن به زن و اميدوار كردن او به آينده ، به همسرش به طور غير واقعى نويد دهد ) كه البته شهيد بزرگوار دستغيب شيرازى در پاورقى كتاب گناهان كبيره نوشته است : سند اين قسمت روايت ضعيف است ؛ بنابراين ، همسر محترم شما نه تنها نبايد به شما دروغ بگويند ؛ بلكه احتياطا نويد به دروغ هم ندهند . در پناه حق باشيد . 🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
اعمال و فضایل اولین پنجشنبه ماه رجب یا لیله الرغائب
همانطور که میدانید نخستین شب جمعه از ماه پرفضیلت رجب را «لیلة الرّغائب» نامیده اند. رسول خدا (ص) من باب فضیلت و برکت ماه رجب در روایتی فرموده اند:" از اولین شب جمعه ماه رجبغافل نشوید که فرشتگان آن را «لیلة الرغائب» نامیدند."
ابتدا پیش از هر چیزی به معنای لغوی لیله الرغائب می پردازیم لیله به معنی شب و واژه «رغائب» جمع «رغیبه» به معنی چیزی که مورد رغبت و میل و همچنین به معنای بخشش و عطای زیاد است.
پس «لیلةالرغائب» هم به عنوان شبی که توجه به آن زیاد است و هم به عنوان شبی که در آن بخشش و عطا فراوان است میتواند معنی شود و بر اساس روایاتی که درباره فضیلت و برکت این شب مطرح شده است هر دو معنا درست و صحیح تلقی می شود.
فضایل شب آرزوها و لیله الرغائب
زمین خاکی پر از فرشتگان می شود که از آسمان سرازیر شده اند در زمین سکنا برگزیده اند و مسئول بردن پیغام از نیت های پاک بندگان به خداوند هستند. بنابراین علاوه بر تاکید داشتن بر به جا آوردن اعمال این شب ، فرصت و امکان نیت آرزوهای دست یافتنی و به حق را نمی شود از دست داد.
اعمال لیله الرغائب و شب آرزوها
از مهمترین اعمالی که می توان برای شب «لیلة الرغائب» نام برد خواندن دوازده رکعت نماز می باشد ، پنجشنبه اول ماه رجب که همان لیله الرغائب است روزه بگیرید و چنانچه وارد شب جمعه شدید میاننماز مغرب و عشاء آن دوازده رکعت نمازی که پیش از این اشاره شد را به جا آورید ، هر دو رکعت به یک سلام و در هر رکعت از آن یک مرتبه حمد و سه مرتبه «سوره قدر» و دوازده مرتبه «سوره توحید» می خوانی و هنگامی که از نماز فارغ شدی هفتاد مرتبه می گویی:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ عَلَی آلِهِ [وَ آلِ مُحَمَّدٍ].
خدایا! بر محمّد پیامبر درس ناخوانده و خاندانش درود فرست
سپس به سجده می روی و هفتاد مرتبه می گویی:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ
پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و روح
آنگاه سر از سجده بر می داری و هفتاد مرتبه می گویی:
رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْأَعْظَمُ
پروردگارا! مرا بیامرز و بر من مهرورز و از آنچه از من می دانی بگذر، تو خدای برتر و بزرگتری.
دوباره به سجده می روی و هفتاد مرتبه می گویی:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ
پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و روح
سپس حاجت و آرزوی خود را طلب کنید تا به خواست و اراده خدا به آن برسید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
در فضیلت نماز لیله الرغائب پیامبر اکرم(ص) فرموده اند:
هر کسی که نماز را به جا بیاورد خداوند متعال شب اول قبرش ثواب و برکت این نماز را به زیباترین شکل ممکن و با روی درخشان و گشاده و با زبان فصیح به سوی او می فرستد و به آن فرد می گوید:ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی.
میت سوال میکند تو که هستی؟ قسم به خدا که من زیباتر از تو صورتی ندیدم و شیرین تر از کلام تو کلامی نشنیده ام و خوشبو تر از تو بویی نبوئیده ام. آنگاه آن زیباروی جواب می دهد:من همان ثواب آن نمازی هستم که در شب لیله الرغائب به جا آوردی. امشب به پیش تو آمده ام تا حقی را که داشتی ادا کنم و با تنها نگذاشتن تو وحشت را از وجودت دور کنم و چنانچه در صور دمیده شود قیامت به پا می شود و من سایه بالای سر تو خواهم شد.
می گویند زمانی که قیامت برپا میشود منادی الهی فریاد میکشد أین الرجبیون؟ کجا هستند کسانی که ماه رجب را با ارزش پنداشتند و از آن بهره مند شدند آن گاه از آن جمعیت انبوه گروهی بلند می شوند که محشر از روشنی جمال آنها درخشان می شود و بر سرشان تاج های شاهی آراسته به در و یاقوت قرار داشته و در سمت راست و چپ هر کدام از آن ها هزار فرشته کرامت و تعظیم الهی را تبریک می گویند.
سپس از جانب خدا ندایی می آید:
ای بندگان و کنیزان من به بزرگی و عزتم قسم چنان جایگاه گرامی و بزرگی به شما عطا خواهم کرد و شما را در جایگاهی که نهرها در آن جاری است جای میدهم که تا همیشه جاوید بمانید چراکه شما به صورت داوطلبانه در آن ماهی که برای من بزرگ است روزه گرفته و اعمال آن را به جا آوردید.
پس خطاب به فرشتگان می فرماید :
بندگان و کنیزان من را وارد بهشت بکنید در این هنگام امام فرمودند این پاداش و ودیعه برای آن دسته از کسانی است که یک روز از اول یا اواسط یا اواخر ماه رجب را روزه بگیرند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) همچنین در بیان بزرگی و عظمت ماه رجب چنین فرموده اند:پروردگار متعال فرشته ای به نام داعی در آسمان هفتم مقرر کرده است زمانی که ماه رجب فرا می رسد فرشته دعوت کننده هر شب تا به صبح می گوید:خوش به سعادت آن افرادی که مشغول خواندن ذکر الهی هستند و با شوق و ذوق به سوی درگاه الهی رغبت نشان می دهند و خدا می فرماید:من با کسی همنشین هستم که با من همنشینی کند و مطیع کسانی هستم که فرمانبردار من باشد کسی را می آمرزم که از من طلب بخشش کند این ماه رجب ماه من، بنده هم بنده من و رحمت هم از آن من است. هر کسی من را در این ماه فرا خواند پاسخ مثبتی به او خواهم داد و هر کسی از من حاجتی طلب کند به او عطا خواهم کرد و هر کسی از من هدایت و راهنمایی بخواهد هدایتش می کنم و من این ماه را اسباب ارتباط میان خود و بندگانم قرار داده ام پس هر کسی به آن چنگ بزند شکی نیست که به من خواهد رسید.
امید است در پایان این اعمال پرفضیلت و برکت به یاد محتاج آن به دعا باشید. "التماس دعا"
http://eitaa.com/cognizable_wan
آهسته بخوانیدوبرای پسران دیروز و امروز بفرستید.
(من و پدرم)
*من اکنون ۴ سال دارم و میگم :*
*پدرم بهترین است!*
When I was 4 Yrs Old : My father is THE BEST
*من اکنون ٦ سال دارم:*
*پدرم همه مردم را میشناسه!*
When I was 6 Yrs Old : My father seems to know everyone
*ومن اکنون ۱۰ سال دارم:*
*پدرم عالی و بی نظیره!*
*ولی کمی بداخلاقه!*
When I was 10 Yrs Old : My father is excellent but he is short tempered
*و من اکنون ۱۲ سال دارم:*
*وقتی کوچک بودم، پدرم خیلی با من مهربان بود!*
When I was 12 Yrs Old : My father was nice when I was little
*و من اکنون ۱۴ سال دارم:*
*پدرم کم کم داره نسبت به من بیشتر حساس میشه!*
When I was 14 Yrs Old : My father started being too sensitive
*و من اکنون ١٦ سال دارم:*
*پدرم نمیتونه با نسل امروز و عصر حاضر سازگار بشه!*
When I was 16 Yrs Old : My father can't keep up with modern
*و من اکنون ۱۸ سال دارم:*
*پدرم روز به روز داره سختگیرتر میشه!*
When I was 18 Yrs Old : My father is getting less tolerant as the days pass by
*و من اکنون ۲۰ سال دارم:*
*دیگه تحمل رفتار پدرم را ندارم و رفتارش قابل بخشش نیست*
*تعجب میکنم مادرم چگونه تو این مدت تونسته او را تحمل کنه*!
When I was 20 Yrs Old : It is too hard to forgive my father, how could my Mum stand him all these years
*و من اکنون ۲۵ سال دارم:*
*هر کاری میکنم پدرم به من گیر میده!*
When I was 25 Yrs Old : My father seems to be objecting to everything I do
*و من اکنون ۳۰ سال دارم:*
*من با پدرم به سختی میتونم به تفاهم برسم،*
*تعجب میکنم! یعنی پدربزرگم هم از دست پدرم وقتی که جوان بود اینقدر سختی میکشید؟*
When I was 30 Yrs Old: It's very difficult to be in agreement with my father, I wonder if my Grandfather was troubled by my father when he was a youth
*و من اکنون ۴۰ سال دارم:*
*پدرم مرا در زندگی، با شرایط و قوانین زیادی تربیت کرده است و من هم باید با فرزندانم همان روش را بکار بگیرم*
When I was 40 Yrs Old: My father brough up with a lot of discipline, I must do the same
*و من اکنون ۴۵ سال دارم:*
*من حیران موندم، چگونه پدرم تونسته همه مارا تربیت و بزرگ کنه؟*
When I was 45 Yrs Old: I am puzzled, how did my father manage to raise all of us
*و من اکنون ۵۰ سال دارم:*
*کنترل کردن بچه هام خیلی مشکله!!*
*حالا میدونم پدرم برای تربیت و نگهداری ما چقدر رنج و مشقت متحمل شده است.*
When I was 50 Yrs Old : It's rather difficult to control my kids, how much did my father suffer for the sake of upbringing and protecting us
*و من اکنون ۵۵ سال دارم:*
*پدرم خیلی دوراندیش و آینده نگر بود*
*و برای خوشبختی ما خیلی برنامه ها برای خیلی چیزها داشته،*
*او واقعا بی نظیر و مهربان بود.*
When I was 55 Yrs Old: My father was far looking and had wide plans for us, he was gentle and outstanding.
و من اکنون ٦٠سال دارم:*
*پدرم بهترین هست.*
When I became 60 Yrs Old: My father is
THE BEST
*این چرخش کامل ۵۶ سال طول کشیده تا دوباره به نقطه شروع آن، (سن ۴ سالگی)، برسد:*
*"پدرم بهترین بود"*
Note that it took 56 Yrs to complete the cycle and return to the starting point 'My father is THE BEST '
*تا دیرنشده و فرصتی هست به پدران و مادران خود نیکی کنیم و از پرودگار عاجزانه بخواهیم تا فرزندان ما، بهتر از آنچه ما با والدین خود رفتار میکردیم، با ما رفتار کنند.*
Let's be good to our parents before it's too late and pray to Allah that our own children will treat us better than the way we treated our parents
*پیامی از مردی که همه این مراحل را تجربه و زندگی کرده است و آن را در چند جمله خلاصه کرده که عبرتی برای دیگران باشد*
A message from a man who lived all these stages, and he summarized the story briefly
خداوندا
به همه پدرانی که زنده هستند تندرستی بده 🌹
و همه پدران آسمانی را بیامرزد
آمین ... 🙏
🌹🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگرانہ
صبح🌅 بیدار میشویم اما اول گوشی📲 را چک میکنیم و خدا همچنان منتظر سلام ماست😊
مشغول انجام کار های دیگر میشویم و خدا باز هم به ما نگاه میکنه تا شاید باهاش صحبت کنیم اما ما باز هم به کارمان ادامه میدهیم😕
ظهر میشود و خدا صدایمان میکند🗣 اما صدای اذان را قطع میکنیم🔇 و به ادامه کارمان میرسیم و خدا باز هم لبخند میزند و میگوید:میاید اما کمی دیرتر☺️
خورشید درحال غروب است🌄 که تازه یادمان می افتد نماز نخوانده ایم😞 وضو میگریم و تند تند میخوانیم جوری که خودمان هم متوجه نمیشویم کی تمام شد 😔خدا باز هم لبخند میزند و میگوید شب جبران میکند اشکالی نداره😇🦋
دوباره به کارهایی که هیچ وقت تمامی ندارد مشغول میشویم انقد غرق دنیا میشویم تا صدای اذان مغرب بلند میشود 🦋خدا صدایمان میکند اما دوباره به کارمان ادامه میدهیم خدا نگاهی به ما می اندازد و میگوید از صبح سرش شلوغ بوده خسته است و باز هم لبخندی میزند 😊❤️بعد چند ساعت نماز را میخوانیم و چه نمازی که 5 دقیقه هم طول نمیکشد😕 و آخرش هم باز خدا لبخند میزند و میگوید فردا جبران میکند😌🦋
مواظب خدایمان باشیم🥺❤️، خدایی که همیشه هوایمان را دارد😇، با خدایمان با حوصله حرف بزنیم جوری که با دوست هایمان صحبت میکنیم که گاهی ساعت ها طول میکشد ،کاش متوجه بشیم کسی که میتونه مارو از دغدغه ها نجات بده خداست💗، کسی که درمون رو میفهمه و براش درمان میشه❤️، کاش متوجه بشیم به حرف زدن با خدا بیشتر از کارهای دیگه نیاز داریم😊💞
و خداست که همیشه میبخشد... ✨
🎄•| http://eitaa.com/cognizable_wan
#نکته_های_ناب:
#اخلاص به معناى آن است كه انسان صفات و اعمال و رفتار خود را بر اساس وحدانيت خداوند تبارك وتعالى جهت دهى نمايد.
🔹 #دين_الهى با همه گستره و عظمتى كه دارد و با تمام معارف الهى و امور اخلاقى و احكام عملى فقط به اخلاص منتهى مى گردد.
🔹 حضرت على عليه السّلام فرموده اند:
الاخلاصُ غايةُ الدين
اخلاص هدف نهايى دين است.
🌸http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃 هسته_خرما_و_درمان_دیابت
⇦✨ هسته خرما برای بیماران دیابتی بسیار مفید است و باعث کنترل قند خون می شود❗️
✨↫ روش تهیه: بایستی به وسیله هسته خرما قهوه تهیه کنید و میل کنید. روش تهیه قهوه هسته خرما به این صورت است که در ابتدا هسته های خرما را توسط آب کاملا می شوییم سپس آنها در معرض نور خورشید به مدت ده روز قرار می دهیم تا کاملا خشک شوند سپس آنها را داخل فر قرار می دهیم تا کاملا تغییر رنگ دهند و تیره شوند سپس آنها را می کوبیم و مانند قهوه دم می کنیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
http://eitaa.com/cognizable_wan
روزي ملا نصرالدين با لباس كهنه اي که به تن داشت به يك مهماني رفت . صاحبخانه با داد و فرياد او را از خانه بيرون كرد .
او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي گرانبها به امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني برگشت.
اينبار صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .
ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت لباس نوي اوست .
آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .
ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر احترام مي گذاري . پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو ..
ضرب المثل آستين نو بخور پلو ،هنگامی که بر روی ظاهر افراد قضاوت شود بکار می رود...
🍃
🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست برای آقایون فلک زده😂✋
روز مرد نزدیکه😂😂😂
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅حضرت آیت الله #بهجت قدس سره:
✨ قیام بنده در نماز، اظهار عبودیّت و سکون است، و این که هیچ حرکتی از خود ندارد؛
🔹 و سجود غایت خضوع است.
📚نکتههای ناب، ص٨٣
✳️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕
قسمت هفتاد
می توانستم حس کنم,حصین کمی به من نزدیکتر شده ,حرف زدنش با ساعت پیش فرق داشت,مقداري قهوه گذاشتم جلوش و گفتم:فعلا یکی از دارائی هاي ارزشمندم این است,دم بیار,در هواي زمستان می چسبد.
انگار از این کارم خیلی خوشش آمده بود,قهوه را که روي، آتش گذاشت,گفت:
- توتون می پیچم بعد قهوه می چسبد.
گفتم:خب تو چه بلدي,همان را به من بیاموز.
باحسرت توتون را لاي کاغذ گذاشت و گفت:
- من مثل تو چیز بلد نیستم, یعنی کسی به من نیاموخته.
- فکر کن بالاخره,تو هم چیزي بلدی.
چاقو را ز زمین برداشت ,با نوك چاقو قسمتی از آسمان را نشانه گرفت و گفت:
آن چند ستاره را می بینی .
- منظورت ستاره هاي خرس بزرگ است.
- زدي به هدف.وقتی آن ستاره ها را به هم وصل می کنی یک خرس بزرگ می شود.می فهمی چرا شبیه خرس است؟
- چیزهایی شنیده ام، حالا تو بگو.
- عموي من می گفت وقتی آن ستاره ها نزدیک می شوند,خرس ها از خواب بیدار می شوند,خدا بیامرز میگفت :آن خرس بزرگ وقت شکار خرس ها را نشان می دهد.
با صداي بلند زدم زیر خنده.
- حق داري به بیسوادي من بخندی.
دستم را روي دهانم گذاشتم، دست دیگرم
را طرف حصین گرفتم و با خنده گفتم:
- نه,از این می خندم که دنیای تو خیلی کوچک است، همه چیز در نظرتو شکار است رفیق.
حصین ناراحت شده بود ,از چوبی که دستش بود ذغال ها را جا به جا می کرد,می توانستم ناراحتی را از چهره اش دریابم، بادست زدم روي پاي میثم و گفتم:من درباره آن خرس بزرگ چیز دیگري شنیده ام, من شنیدم که یک کوزه گر ,عاشق دختر شاه شده بود,ولی راه رسیدن به او را نداشت, دختر پادشاه از همه دخترهاي شهر زیباتر بود و از همه جا خواستگار داشت. لحظه اي سکوت کردم,گاهی اوقات از این حیله استفاده می کردم تا ببینم طرف مقابل چقدر مشتاق است ادامه حرف هاي مرا بشنود,با آرامش کامل به ستاره ها خیره شدم و مقداري قهوه نوش جان کردم.
- چه ربطی به ستاره ها داشت!
تیرم به هدف خورده بود,او سرا پاگوش بود تا حرف هاي مرا بشنود,ادامه دادم:
کوزه گر وقتی دید که نمی تواند ,دختر پادشاه را به دست بیاورد,به خانه جادوگر رفت و از او خواست که ,دختر پادشاه را مخفی کند ,تا دست کسی به او نرسد,جادوگرهم دخترك را به شکل یک خرس بزرگ در آورد و به آسمانها فرستاد.
به نظر داستان ستاره ها برایش جالب نیامده بود با انگشت اشاره گوشش را خارند و گفت:
- دختر را که پراند.
گفتم:آري از دستش پرید,ولی اینطوري, کوزه گر مطمئن شد که بقیه هم نمی توانند او را داشته باشند.
سینه ام درد گرفت،باز هم گلویم میسوخت، احساس کردم دیگر تحمل آرام نشستن را ندارم,سرفه اول که شروع شد تا اخر داستان را خواندم,همراه با سرفه ها بعدي رفتم و زیر درختی نشستم، مثل اینکه طبیب فقط امید داده بود، حقیقت را باید باور میکردم این سرفه هاي خونی دیگر خوب شدنی نبود,معلوم نبود به چه درد بی درمانی گرفتار شده بودم,محبوبه را به سالم من نمی دادند,چه رسد به بیمارم,آن هم بیماري که معلوم نیست طاعون است یا
بدتر از آن, حصین که حال بد مرا دید,با توتون روشن بالاي سرم حاضر شد ،توتون را نزدیک من آورد و گفت؛حالت را بهتر می کند.
توتون را روي لبم گذاشتم,دو پک زدم,کمی سینه ام آرام گرفت,خجالت می کشیدم کسی سرفه ی خونی ام را ببیند ,به حصین گفتم:
- تو برو,امشب زیاد داستان تعریف کردیم,وقت خواب است .
__
وقتی در کلبه را باز کردم,هر دوي آنها خواب بودند,سیمرغ را بالا ي سرم رها کردم و کنار میثم دراز کشیدم,هدیه میثم را بالاي سرش گذاشتم.
دیگر نباید بیش از این مزاحمشان می شدم, آنها چیزی در بساط نداشتند,بار اضافی روي دوششان بودم, به امید اینکه ,روز جدیدي را بیرون از کلبه اغاز کنم, به خواب رفتم.
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_قهوه_چی_عاشق ☕
قسمت هفتاد و یکم
هنوز هوا روشن نشده بود، زودتر از همه از خواب بلند شدم,سیمرغ و بقچه ام را برداشتم، در چوبی کلبه را هر جور باز می کردم صدا می داد, سعی کردم آرام آرام بازش کنم، ولی هر تکانی که می خورد,صداي عجیبی از آن بلند می شد، صدایش مثل نعره گاو گشنه می مانست.
حصین که تا آن موقع فکر می کردم خواب است گفت:
- گرگ تنها.
مجبورا" برگشتم و به او نگاه کردم.
چشمانش کاملاً باز بود,مثل اینکه حتی زودتر از من بیدار شده بود.
- کجا؟؟؟
با اکراه جواب دادم:
- به اندازه کافی مزاحم شدم
- می خواهی آواره کدام,بیابان شوي؟اینجا براي تو هم جا هست.
- به اندازه کافی به من لطف کردید.
- فکر می کنی هنوز از هم از مهمان متنفرم.
لحظه اي سکوت کردم,بعد گفتم:
- شکار من منتظر است ,مدت هاست کمین کردم !تو که نمی خواهی فرار کند؟
حصین از جایش بلند شد و کمان را برداشت و در هوا رهایش کرد,با دست راستم کمان را در هوا قاپیدم.
حصین گفت:داشته باش,نیازت میشود.
زیر پتو رفت و گفت:
حالا که قصد رفتن داري,اصرار نمی کنم,تیر دان هم کنار در است,بردار .
در را باز کردم,اینبار بدون اینکه از بیدار شدن کسی بیم داشته باشم.
گفتم:حواست به برادرت باشد,او نیاز به تو دارد.
ودر را بستم و هوا سوز ناک صبح زمستانی را بر صورتم حس کردم. نگاه کردن به سفیدي افق که فرسخ ها دور تر از فرات جا خوش کرده بود لذت داشت.
تنها جایی که براي ماندن و گذاراندن یک روز مناسب میدیدم مسجد بود، طبق برنامه ریزی من اگر یک روز و یک شب به مسجد کوفه میرفتم می توانستم بیشتر فکر کنم که چطور محبوبه را خواستگاری کنم تا اینبار ردم نکنند، راستش وضعیت من هنوز مثل همان روزي بود که از خانه فرار کردم, آن روز سرما یه اي نداشتم,
محبوبه را نداشتم,مریض هم بودم,و فرقی نکردم، مگر اینکه بیماری ام شدت یافت,من هنوز همان محمد حسن بودم,محمد حسنی که با آن وضعیت به او دختر نمی دادند,معلوم است که باز هم نمی دهند,تصمیم بر نرفتن گرفتم ,یا حداقل دیر تر رفتن، یک روز هم یک روز بود,در یک روز می توانستم بیشتر فکر کنم ,قدم اول را در جاده کنار فرات گذاشتم و با صداي بلند شیهه اسب و سم کوبیدنش برروی
زمین به خود آمدم ,شُکه شده بودم,گاري چی گفت:
- با زهم تو!
عمار بود,همان مردي که شب سی وششم مرا به مسجد کوفه رسانده بود.با صورتی که از خنده چال افتاده بود گفت:
- این حواس پرتی ات آخر کار دستت می دهد جوان.
- ببخشید,بازهم مسیرتان به مسجد کوفه می خورد.
افسار را در دستش محکم کرد تا از هول و هراس اسب خود داري کند.
- مقصد آخر همه ما مسجد است,بیا بالا.
دندانهاي سفید عمار که نمایان شده بود قند تو دلم آب شد,با خوش حالی سوار گاري شدم,خدا همه آدم های خوش قلب و مهربان را حفظ کند,که آدم با دیدنشان خوشحال میشود.
عمار گفت :دفعه پیش که دیدمت ,دوستت همراهت نبود.
به سیمرغ که با ذوق فراوان در گاري قدم میزد نگاه کردم وگفتم:
- تازه با او دوست شدم.
- اگر خدا بخواهد,بار را که آنطرف فرات تحویل بدهم,تو راهم به مسجد می رسانم.
- مشکلی نیست.
- به قول مرحوم پدرم,مشکلی نیست که آسان نشود، مرد باید که هراسان نشود، به چه فکر میکنی مرد جوان؟
- به این که دنیا چه قد کوچک است,آدم ها تکرار می شوند؟کاش در این دنیا ي کوچک فقط آدم هاي خوب مثل شما تکرار شود. مثل امروز .
- آدمها تکرار شوند اشکالی نیست,دعا کن تکراری نشوند.
نویسنده؛ عاطف گیلانی
این داستان ادامه دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan