✍ *شباهت*
🔹 گنجشکی در بالای درختی
بزرگ لانه کرده بود و چهار جوجه در لانه داشت. روزی روباه مکار و حیله گر از کنار درخت عبور کرد و متوجه لانه گنجشک و جوجه هایش شد.
🔸 گنجشک را صدا زد و گفت :
من خیلی گرسنه ام ، یا یک جوجه خود را پایین بینداز یا اینکه میام بالای درخت و همه شما رو میخورم!!
🔹بیچاره گنجشک هرچه التماس کرد
فایده نداشت و روباه همچنان تهدید میکرد ، ناچارا گنجشک یک جوجه خود را پایین درخت انداخت و روباه آن را خورد و رفت.
🔸فردا دوباره روباه آمد
و گنجشک را تهدید کرد و گنجشک بیچاره از ترس و ناچاری یک جوجه دیگر خود را هم پایین درخت انداخت و طعمه روباه مکار شد.
🔹روز سوم هم
همینطور و جوجه سوم شکار شد .
اما در روز چهارم ، که گنجشک بیچاره تنها یک جوجه برایش مانده بود ، گریه می کرد و از ظلم و ستم روباه و کشته شدن جوجه هایش ناله میکرد.
🔸در همین حین دارکوب
صدای ناله گنجشک را شنید و بسراغش آمد و ماجرا را پرسید .گنجشک بیچاره
با گریه و زاری ماجرای کشته شدن جوجه هایش و تهدید روباه را به دارکوب گفت ...
🔹 دارکوب که پرنده
با تجربه ای بود به گنجشک گفت : چرا از تهدید دروغین روباه ترسیدی و جوجه هایت را قربانی کردی؟! روباه فقط تو را ترسانده و او هرگز نمیتواند از درخت بالا بیاید. اگر میتوانست بالا بیاید که تهدید نمیکرد !!گنجشک گفت : راست میگویی؟!
🔸دارکوب گفت : بیا امتحان کن.
به روباه بگو فقط یک جوجه برایم مانده ، بیا بالای درخت و ما را بخور!! روباه که دید حقه و کلکش برملا شده ، با خشم و غضب به دارکوب دشنام داد و دمش را بالا گرفت و رفت!!!
🔹 *گنجشک بیچاره😓*
شروع به گریه و زاری کرد که چرا بیخود. و بی جهت از تهدید روباه ترسیده و. خودش جوجه ها را قربانی مکر و تهدید دروغین روباه کرده !!!
🔸 *این داستان بسیار عبرت آموز است.*
گاهی اوقات دشمن نمی تواند در عمل کاری کند ، اما با تهدید و دروغ کار خود را جلو می برد.
🔹اگر بترسیم و جا بخوریم.
اگر تهدیدات دشمن در ما اثرکند. با دست خود، خودمان را نابود می کنیم و پشیمانی سودی نخواهد داشت!!!!
🖊 *نتیجه گیری :*
🔸بیش از چهل سال از انقلاب
اسلامی ایران میگذرد ، آمریکا و حامیانش هرچه در چنته داشته اند از جنگ نظامی ، تا تحریم اقتصادی انجام داده اند و راه بجایی نبرده اند.
🔹 *اکنون*
به تهدیدات توخالی رو آورده اند.
گاهی میگویند گزینه نظامی روی میز است!!! در حالیکه جرأت حمله نظامی به ایران را ندارند. هرچه تحریم اقتصادی هم بوده انجام داده اند و دیگر چیزی نمانده که تحریم نکرده باشند.
🔸متأسفانه عده ای ترسو
و وامانده غرب زده داخلی میخواهند در برابر تهدیدات دروغین دشمن عقب نشینی کرده و مانند آن گنجشک جوجه های خود را قربانی کنند.*(مانند دادن امتیازات مهم هسته ای در برجام!!)*
🌿💧🇮🇷💚🌹🌱🍀❤️🍃🍃❤️🌱🍀🍃
💛http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران و این همه مهندسی در طول تاریخ
مهندسین امروز چرا خوابند
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قضاوت با شما
حتما تا اخر ببینید
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
والدينی كه در موارد كوچك مثل غذا خوردن، لباس پوشيدن، بازى كردن و... به حرف فرزند خود گوش میدهند باعث میشوند كودكشان ياد بگيرد در موارد ديگر حرف آنها را گوش كند.
والدينی كه وقت عصبانيت داد میزنند يا تنبيه میكنند به فرزندشان میآموزند زمانى كه به آنچه كه میخواهد نمیرسد داد بزند يا قلدرى كند و توانايی مديريت احساسش را نداشته باشد.
ما الگوى فرزندمان هستيم هر آنچه میخواهيم فرزندمان ياد بگيرد را اول ما بايد انجام دهيم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*آقایون بخونن*
💠 وقتی در #خانه هستید طوری رفتار کنید که جوّ خانه با نبودتان #فرق داشته باشد. اگر هربار که به خانه برمیگردید ساکت و #خسته باشید حس #سردی در خانه حکمفرما میشود!
💠 چند دقیقه از خود هیجان و نشاط نشان دهید تا به همسر و اهل خانه نشاط و آرامش تزریق شود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ابو التناقض
📢 فقط قول بدید شدت تناقضات عصبیتون نکنه
#نفوذی
#سرطان_اصلاحات
# نابودی اسرائیل
🌟 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعله های فتنه و ایجاد دو قطبی های خطرناک دیده میشود، اینها به هیچ وجه از قدرت در ۱۴۰۰ چشم پوشی نخواهند کرد و تا ممکلت را زمین نزنند کارشان به سرانجام نخواهد نشست.
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#آدب_افطار
♦افطار با آب جوش
🌸امام صادق(ع):
🔸إذا افْطَرَ الرَّجُلُ عَلَى الْما الْفاتِرِ نَقى کَبِدُهُ، وَ غَسَلَ الذُّنُوبَ مِنَ الْقَلْبِ، وَ قَوىَّ الْبَصَرَ وَالْحَدَقَ؛
🔸چنانچه انسان #روزه خود را با آب جوش افطار نماید کبدش پاک و سالم باقى مى ماند،و قلبش از کدورت ها تمیز،و نور چشمش قوى و #روشن مى گردد
📚وسائل الشيعه ج ۱۰ ص ۱۵۷
🍃🌸http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸
سبیلش آویزان شد
این مثل را در مواردی که شخصی شکست خورده و پکر و افسرده شود به کار میبرند و حکم مسخره کردن شخص را دارد.
در زمان صفوی به ویژه در زمان شاه عباس سبیل چخماقی و از بناگوش در رفته مد شده و حتی میگویند شاه عباس بر حسب بلندی و کوتاهی سبیل، حقوق صاحب سبیل را تعیین میکرد.
بنابراین رسم بود که برای بالا نگهداشتن و جلا دادن سبیل آن را چرب میکردند.
میزان سنجش محبوبیت شخص در نزد شاه و یا مافوقش را از میزان همین چربی و جلا و سربالا ماندن سبیل میشد تشخیص داد. وقتی کسی دیگر مورد عنایت قرار نمیگرفت و سبیل خود را چرب نمیکرد کمکم سبیلش آویزان میشد و معلوم میشد شخص از اعتبار افتاده و یا فقیر و ورشکسته شده.
رفته رفته این مثل در مورد از قدرت افتادن و ورشکسته شدن و یا هر نوع شکستی استفاده گردید.
🍃 #ضرب_المثل
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
یک فردِ خوب همیشه🌱🌼
در ذهنِ تو می مانَد،
یک فردِ بهتر همیشه
در "رویای تو" می مانَد...
اما...
یک فرد صادق
همیشه در
"قلب تو" می مانَد...🌱🌼
👇👇👇👇🔻
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایه الله مجتهدی
حال دنیا
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیان زیبای مقام معظم رهبری درباره رای دادن با فکر
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان خانگی فقر اهن بدن
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 سحرهای رمضان را از دست ندهید
🔻سحر ماه رمضان همه پا میشوند؛ نباید این سحر را از دست داد؛ سحر فرصت خیلی خوبی است. مکرّر عرض کردهایم که اگر ماها از سحر استفاده نکنیم، در این دنیای شلوغ، وقت دیگری نداریم برای خلوت با خودمان، با دلمان، با خدای خودمان؛ واقعاً وقتی باقی نمیماند. ما گرفتاریم؛ در این ۲۴ ساعت، چند ساعتش که خوابیم، آن ساعتهایی هم که بیدار هستیم، گرفتاریم؛ هر کسی یک مشغولیّتی دارد یا مشغولیّتهای مختلفی دارد. آن فراغتهایی که وجود داشت، امروز وجود ندارد... امروز پدیدههایی وجود دارد که این پدیدهها در گذشته وجود نداشته؛ [لذا] گرفتاری زیاد است... فرصت ما فقط سحر است؛ اگر چنانچه سحر را از دست بدهیم، دیگر واقعاً فرصتی باقی نمیماند. ۹۸/۰۲/۱۰
⬇️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقایقی که باید دولت پیگیر میشده
اما....
http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه میرفت. در ساحل مینشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را میشست. اگر بیکار بود همانجا مینشست و مثل بچه ها گِل بازی میکرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه میساخت. جلوی خانه باغچهایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه میسازی؟»
بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت میسازم.»
همسر هارون که میدانست بهلول شوخی میکند، گفت: «آن را میفروشی؟!»
بهلول گفت: «میفروشم.»
زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟»
بهلول جواب داد: «صد دینار.»
زبیده خاتون گفت: «من آن را میخرم.»
بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم.»
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلاییرنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریدهای!» وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد.
وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشتهایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!»
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمیفروشم.» هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری میخواهی، حاضرم بدهم.»
بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمیفروشم.» هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!»
بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو میدانی و میخواهی بخری، من به تو نمیفروشم!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/cognizable_wan
💜💜💜💜💜💜
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴#ماجرای_جالب_چگونگی_ساخته_شدن_پل_آهنچی_قم
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود.
مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ...
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید.
قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
📚منبع: نشریه فکه
─┅═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═┅─
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ پیشگویی عجیب زندگی ایرانیان در سریال ماندگار تلویزیون!!
http://eitaa.com/cognizable_wan
https://digipostal.ir/hassanmoj
کارت پستال ولادت امام مجتبی علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan
❇️ تفاوت حد ترخص و مسافت شرعی ❇️
💠 * طبق نظر آیت الله خامنه ای مسافت شرعی هشت فرسخ (حدود ۴۱ کیلومتر) است، هرچند به صورت رفت و برگشت باشد، البته در این صورت باید مسیر رفت حداقل ۲۰/۵ کیلومتر باشد، ولی حد ترخص مکانی است که در آنجا اذان شهر شنیده نمی شود.
💠 * طبق تحقیقات انجام گرفته حد ترخص از آخر شهر حدود ۱۳۵۰ متر می باشد.
🔰 نکته: مسافری که از شب قبل قصد سفر کرده و پیش از ظهر به مسافرت میرود، نمی تواند تا قبل از رسیدن به حد ترخص روزة خود را افطار کند و درصورتی که پیش از آن افطار کند، بنابر احتیاط کفارة افطار عمدی روزة ماه رمضان بر او واجب است. البته چنانچه از حکم مسأله غافل بوده، کفاره ندارد.
🌎 سایت مراجع عظام
#احکام
🕋 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *صحبت های دلنشین دکتر انوشه*
*اگر در برابر نامردی و نامردها قد علم کردی مردی*
*مرد یعنی شهید قاسم سلیمانی ..*
*یعنی شهید فخری زاده*
*یعنی شهید باکری*
http://eitaa.com/cognizable_wan