🔷"همسرتان را بابت آنچه میگويد تمجید کنید...!"
🍃 به طور مثال اگر او شوخ طبع است به او بگویید: شوخ طبعی او را دوست دارید و این حالت او باعث احساس نشاط شما میگردد....
👈 اگر او اهل ریسک و خطر کردن است به او بگویید: شجاعت او را که، پای هر چه بدان اعتقاد دارد؛ میایستد، خیلی دوست دارید...
👈 اگر او کم حرف است به او بگویید: چه شنوندهی خوبی است و چه نفوذ آرام کنندهای بر شما دارد...
👈 اگر او پرحرف است به او بگویید که روح بخش و گرم کننده مجالس و مهمانیهاست و چقدر دوست دارید که به سخنانش گوش دهید...
👈 اگر او راستگو و درستکار است به او بگویید: چه خصیصههای زیبایی داری و شما این صفات را خیلی دوست دارید
👈 اگر باوفاست به او بگویید چقدر عالی است که میتوان به او اعتماد کرد...
🍃 هرگز شوهرتان را با مردان دیگر فامیلتان مقایسه نکنید؛ مثلاً نگویید که علی آقا در خانه به همسرش کمک میکند و یا برای زنش خیلی هدیه میخرد و خیلی بهتر از تو همسرداری میکند!
👈 با انتقاد کردن و مقایسهی او با دیگران از میزان صمیمیت و نفوذ خود بر همسرتان میکاهید. به یاد داشته باشید که هیچ کس از انتقاد زیاد خوشش نمیآید حتی خودتان!
http://eitaa.com/cognizable_wan
به هر اداره ای که میرویم ؛
کارمندنشسته و ارباب رجوع ایستاده !
به جز
کلاس درس
که ارباب رجوع نشسته و معلم ایستاده🌴🌴
چه بزرگ منش است معلمی که این همه بی مهری میبیند وباز مهر می افریند.🦋🦋🦋
*کسوت زیبای معلمی بر قامت رعنایتان زیبنده باد*🌹
احترام به معلم و مربی و استاد را به فرزندان خود بیاموزیم 🦋☘🌹🌷☘
فرا رسیدن روز معلم بر همه ی معلمان واساتید محترم مبارك.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/cognizable_wan
مهارت تاب آوری چیست؟
ﺗﺎﺏ آوری ظرفیت گذشتن از دشواری پایدار و ترمیم خویشتن است.
این ظرفیت میتواند به فرد کمک کند پیروزمندانه از رویدادهای ناگوار زندگی بگذرد و با وجود قرار گرفتن در معرض تنش های شدید، شایستگی های اجتماعی، تحصیلی و شغلی خود را ارتقاء ببخشد و متمایز شود.
ویژگی های افراد تاب آور چیست؟
۱ - احساس ارزشمندی:
پذیرفتن خود به عنوان فردی ارزشمند، احترام قائل شدن برای خود و توانایی های خود، سعی در شناخت نقاط مثبت خود و پرورش دادن آنها و از طرف دیگر شناخت نقاط ضعف و کتمان نکردن آنها.
۲ - مهارت حل مسئله:
افراد تاب آور ذهنیتی تحلیلی – انتقادی نسبت به توانایی های خود و شرایط موجود دارند، در مقابل شرایط مختلف انعطاف پذیرند و توانایی شگفت انگیزی در پیدا کردن راه حل های مختلف درباره یک موقعیت یا مسئله خاص دارند.
۳ - مهارت های اجتماعی:
افراد تاب آور مهارتهای ارتباط با دیگران را خیلی خوب آموخته اند.
آنها میتوانند در شرایط سخت هم شوخ طبعی خودشان را حفظ کنند، با دیگران صمیمی شوند و در مواقع بحرانی از حمایت اجتماعی دیگران بهره ببرند، ضمن اینکه می توانند سنگ صبور خوبی باشند.
۴ - خوش بینی:
اعتقاد راسخ به این که آینده میتواند بهتر باشد و احساس امید و هدفمندی، از ویژگیهای دیگر افراد تاب آور است.
این افراد باور دارند که میتوانند زندگی و آینده خود را کنترل کنند.
۵ - همدلی:
افراد تاب آور توانایی برقراری رابطه توأم با احترام متقابل با دیگران را نیز دارند.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فرق آرامش و آسایش در چیست؟
آسایش یک امر بیرونی
و آرامش یک پدیدهی درونیست
مردم ممکنه خیلی در آسایش باشند
اما معدود افرادی هستند که در آرامش زندگی میکنند!
آسایش یعنی راحتی در زندگی؛ که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد؛ هرچی دلشون بخواد میخرند؛ هر کجا خواستند میروند و...
اما آرامش رو فقط کسانی دارند که تفکری سالم دارند
برای تکتک تان آسایش را همراه با آرامش از خداوند طلب میکنم
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امان از نادانان بظاهر دانا
http://eitaa.com/cognizable_wan
"طبق قانون جذب ما چه کسانی را جذب میکنیم؟"
هر فردي در زندگی یک سري دوستان خاصی دارد که تقریبا همه آن دوستان، از خصوصیاتی نسبتا شبیه به هم برخوردارند و با به عبارتی دیگرمعمولا طیف دوستان و همنشینان هر شخص، افراد خاصی هستند که خصوصیات اخلاقی نسبتا شبیه هم دارند.
قانون جذب فقط منحصر به اشیا و خواستههاي مادي و معنوي نیست بلکه در مورد افراد نیز صادق است. یعنی ما تا اندازهاي میتوانیم تعیین کنیم که چه کسی را جذب خواهیم نمود.
طبق یافته هاي دانشمندان، هر کسی دربردارندة هاله هاي از انرژي در اطراف خود است که این هالۀ انرژي به تفکرات فرد بستگی دارد؛
تفکرات مثبت هاله هاي انرژي مثبت و تفکرات منفی هاله هاي انرژي منفی را تولید میکنند .پس با توجه به اینکه هاله هاي انرژي در اطراف هر شخصی وجود دارد، مجاورت با افراد مثبت اندیش یا منفینگر باعث تاثیر در رفتار ما میشود.
براي مثال با خود تصور کنید که چرا یک کودك در بغل مادر خود احساسی بسیار خوب دارد؟ یقینا به این دلیل است که مادر با عشق خالص و ناب خود به کودك، انرژي خود را به او منتقل نموده و با بغل کردن کودك، وي را در فضاي انرژي مثبت خود قرار میدهد.
همینطور در مورد هاله هاي انرژي افراد خوب، مثبت نگر و ... . و نیز هاله هاي انرژي افراد منفی نیز همینطور است. حتما تابحال همنشینی با افرادي که تفکرات منفی دارند همنشین شدهاید.
قطعا تا چند دقیقه یا ساعت دچار نوعی کاهش انرژي شده و حالت شادابی خود را از دست دادهاید.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚜ ذکر صالحین ⚜
#حدیث
#شب قدر
عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ می گويد :
پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند :
وقتی شب قدر می شود خدای متعال جبرئيل را با گروهی از فرشتگان به زمين می فرستد در حالی که در دستش پرچم سبز وجود دارد.
پرچم را بر پشت کعبه می زند .
جبرئيل 600 بال دارد که دوبالش را فقط در شب قدر باز می کند که شرق و غرب را می گيرد.
جبرئيل و فرشتگان به زمين می آيند و بر تمام انسانهای که در حال عباتند سلام می گويند .
و با آنها مصافحه می کنند و بر دعای آنها آمين می گويند تا فجر طلوع کند.
وقتی صبح شد ، جبرئيل فرمان می دهد که ای فرشتگان آماده شويد برمی گرديم.
ملائکه به جبرئيل می گويند :
خداوند با امت پيامبر اسلام چه کرد ؟
جبريئل می گويد : خدا همه آنها را بخشيد مگر چهار دسته را!
اوّل✅ : ّّّکسی که شرابخوار است .
دوم ✅: کسی که عاق والدین شده است .
سوم ✅ : کسی که قطع رحم کرده است .
چهارم ✅ : انسان پر کینه
📚کافی جلد 2
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷
بر روح تمام
"شیعیان" تیغ زدند
بر "مردترین مرد"
جهان تیغ زدند...
خورشید به سینه
ماه بر سر می زد
انگار به فرق
آسمان "تیغ زدند" ....
فرا رسیدن ایام سوگواری 🥀🖤
امیرالمومنین امام علی (ع) تسلیت باد🏴
🆔http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️در روایتی نورانی، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
📝وَ سَأَلَ النَّبِيُّ جَبْرَئِيلَ كَيْفَ تَجُوزُ أُمَّتِي الصِّرَاطَ فَمَضَى وَ دَعَا وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ إِنَّكَ تَجُوزُ الصِّرَاطَ بِنُورِي وَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ يَجُوزُ الصِّرَاطَ بِنُورِكَ وَ أُمَّتُكَ تَجُوزُ الصِّرَاطَ بِنُورِ عَلِيٍّ فَنُورُ أُمَّتِكَ مِنْ نُورِ عَلِيٍّ وَ نُورُ عَلِيٍّ مِنْ نُورِكَ وَ نُورُكَ مِنْ نُورِ اللَّهِ؛
▪️پيامبرصلى الله عليه وآله از جبرئيل پرسيد: امت من چگونه بر صراط گذر خواهند كرد؟ جبرئيل گذشت و [سپس] صدا زد و گفت: خداوند متعال، سلام تو را مى رساند و مى گويد:
«تو با نور من از صراط خواهى گذشت. على بن ابى طالب با نور تو از صراط خواهد گذشت، و امت تو با نور على از صراط خواهند گذشت.
نور امت تو از نور على و نور على از نور تو و نور تو از نور خداست»
📚مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج2، ص156.
"دانستنیهای زیبا"
دعای روز ۱۹ ماه مبارک رمضان
آیتالله مجتهدی تهرانی: «اللّهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ»: خدایا کاری کن که از برکات ماه رمضان بهره بسیار ببرم. حال برکات ماه رمضان چیست؟ خواندن دعا، عبادت کردن، تلاوت قرآن و قرائت دعاهایی مانند ابوحمزه از برکات رمضان است.
آنها که زبان عربی بلد نیستند، قرآن و مفاتیح ترجمه شده تهیه کنند و ترجمه آنچه را میخوانند، بدانند.
ما در مفاتیح در دعایی میخوانیم که خدایا برای تاریکی قبرم گریه میکنم. خدایا برای تنگی لحدم گریه میکنم. آخر زندگی انسان قرار گرفتن در قبور است و حدیث داریم که شبانهروز، قبر ما ۵ کلمه را صدا میکند. قبر صبح به صبح میگوید: من خانه تنهایی تو هستم، برای خودت انیسی پیدا کن با انجام کار خیر.
قبر همچنین به ما میگوید که منم خانه تاریکی تو، یک چراغی برای خودت بفرست، میگوید: من خانه پر از کرم و عقرب توام، زهری بفرست تا کرمها را بکش.
در گذشته شخصی بود به نام حاج سعید حقگو، میگفت: در قم جنازهای را بردیم تا دفن کنیم، قبر پر از عقرب بود و هرچه از آنها را میکشتیم باز هم در قبر میجوشیدند و در آخر خسته شدیم و جنازه را روی عقربها گذاشتیم و روی آن خاک ریختیم.
این استاد اخلاق میگوید: این صداهای قبر را بشنویم و در فکر مردن باشیم، ما آن چنان شیفته دنیا هستیم که بیهوش شدهایم و آدمی که بیهوش باشد، هیچ نمیفهمد از خدا بخواهیم ما را هوشیار کند.
خدایا کاری کن از برکات ماه رمضان استفاده کنیم. برخی استفاده نمیکنند و حتی برای سحر بلند نمیشوند. برای استفاده از برکات ماه رمضان باید هنگام سحر بیدار شد و دعا خواند و عبادت کرد. حتی آنان که مسافر هستند و یا به علت بیماری روزه نمیگیرند، هم وقت سحر بیدار شوند و بهره ببرند.
بهره ماه رمضان بهشت و بهرههای معنوی است. بهرههایی که خدا میدهد، معنویاند که باید برای رسیدن به آنها دعا کرد.
«وسَهّلْ سَبیلی الی خَیراتِهِ»: خدایا راه من به سمت خیراتش را آسان کن. رمضان خیرات بسیاری دارد. آدم اگر بتواند افطاری دهد، خیرات کرده است. اگر تمکن مالی دارید، افطاری درست کنید و به فامیل خود به خصوص آنان که فقیر هستند، افطاری بدهید که از کارهای ثواب است.
در مساجد حتی درخت توت میکاشتند تا کودکان به هوای خوردن توت به مساجد بیایند؛ اما الان کاری نمیکنند تا جوانان به مساجد روی بیاورند و مسجدها را بیشتر افراد مسن پر میکنند.
در کار خیر افراد فقیر آبرومند شناسایی کنید و به آنها کمک کنید. از احوال همسایههایتان با خبر شوید و اگر مستحق بودند به آنها کمک کنید. اگر کسی خبر نداشته باشد و همسایهاش گرسنه باشد مورد اعتراض قرار میگیرد و اگر باخبر باشد و کمک نکند، کافر است. حدیث داریم که کسی اگر همسایهاش گرسنه باشد، مسلمان نیست.
«ولاتَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ»: خدایا من را از قبول حسنات محروم نکن. اگر دعای ابوحمزه نماز شب و دعای سحر میخوانم و روزه میگیرم، حسنات و ثواب اینها را به من بده و من را محروم نکن. یعنی کاری نکنم که آن حسنات از بین برود؛ چون آدم یک غیبت کند، حسنات کاری که کرده از بین میرود.
اگر کسی غیبت دیگری را بکند، تا ۴۰ روز ثواب اعمال او در نامه اعمال آن شخص (غیبت شونده) نوشته میشود و این حدیث است. غیبت کردن، دروغ گفتن، نگاه کردن به نامحرم، گمان بد به کسی زدن باعث میشود که حسنات آدمی از بین برود.
خدا ما را به دین حق یعنی دین اسلام و مذهب شیعه دوازده امامی راهنمایی کرده است و اینکه شیعه مرتضی علی (ع) هستیم خیلی مهم است. خدایا این چند دعا را درباره ما مستجاب بفرما.
http://eitaa.com/cognizable_wan
از #افلاطون پرسیدند ، که چرابه #معلم خود بیشتر از #پدرت ادب و احترام میکنی؟ گفت :
به سبب آنکه #پدرم مرا از #آسمان به زمین آورد و #معلم به واسطه آموختن علم از #زمین به آسمانم رساند
#دوازدهم اردیبهشت سالروز بزرگداشت استاد #شهید مرتضی #مطهری ، روز معلم قشنگ ترین روز #خدا برشریفترین بندگان خدا اساتید و معلمان محترم بیش از همیشه #مبارک_باد
#حضرت_علی (ع) یار و نگهدار همتون ان شاءالله
#التماس دعا
👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
📌به وقت احکام
استمرار بيمارى از ماه رمضان تا رمضان آينده
💠 سؤال: چند سال به علت #بیماری #روزه نگرفتم، در حال حاضر چه وظیفه ای دارم؟
✅ جواب: اگر بیماری تا #ماه_رمضان سال بعد بر طرف نشده، #قضای_روزه ساقط است، ولی باید برای هر روز یک #مُد_طعام به عنوان #فدیه به فقیر بپردازید، ولی اگر تا پیش از ماه رمضان آینده، بیماری بر طرف شده ، باید علاوه بر قضای روزه، #کفاره_تأخیر قضای آن را بپردازید.
کفاره تأخیر و فدیه، تقریبا 750 گرم #گندم، #آرد، برنج و مانند آن است که باید به فقیر داده شود.
#احکام_روزه #رهبری
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#حافظه_تاریخی| پاداش سالیانه ۳۱ میلیاردی در دوره وزارت جهانگیری
🔹 اعتراض اکبر اعلمی، نماینده اصلاح طلب مجلس ششم به اسحاق جهانگیری که آن زمان وزیر صنایع خاتمی بود.
🔻بعد همین آدم میاد میگه نباید شهر دست مافیا بیوفته!!!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئوی لو رفته از مذاکرات وین
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
هر روز يكم بيشتر از چيزيكه فكر
ميكنى در توانت هست انجام بده.
رشد فقط اينجوريه كه اتفاق ميفته
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
⚠️ *علايم #هشداردهنده دوران نامزدى*
👈بعضى از رفتارها در زندگى زناشويى ضعف زن و شوهر محسوب مى شود كه در دوران نامزدى مى توان تا حدودى به آن پى برد، و در صورت امكان براى آن چاره جويى كرد مانند :
🔺پنهانكارى
🔺عجول بودن
🔺پر توقع بودن
🔺زود رنج بودن
🔺عدم سازگارى
🔺تناقض گويى
🔺بى ملاحظه بودن
🔺وسواس داشتن
🔺عمل نكردن به وعده و مقررات
🔺وانمود كردن يا نقش بازى كردن
🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان
#جانمــ_مےرود
#نویسنده_فاطمه_امیری
#قسمت_سی_نهم
ــ یعنی چی؟!
مهیا اشک هایش را پاک کرد.
ــ دیروز دوستش رو تو دانشگاه خودمون دیدم، گفت که برای کاری اومده ایران... بعدش گفت که شهاب شب عملیات داره!
نفس عمیقی کشید.
ــ اما هرچی از دیروز بهش زنگ میزنم، یا در دسترس نیست یا جواب نمیده!
قطره اشکی روی گونه های سردش سرازیر شد و با صدای لرزانی گفت:
ــ خیلی نگرانم! خیلی!
صدای هق هقش در خانه پیچید. شهین خانم اورا در آغوش گرفت و او را همراهی کرد.
مهیا دلتنگ بود و الان ترس هم اضافه شده بود.
از دست دادن شهاب، کابووسی ترسناک بود. احساس می کرد، قلبش درد میکند و فقط با دیدن شهاب آرام میگیرد.
مریم اشک هایش را پاک کرد و با خنده به سمتشان رفت.
ــ اِ... بس کنید. عزا راه انداختید. مامان جون اگه شهاب بدونه اشک عروسشو دراوردی؛ واویلا میکنه!
مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت.
سوسن خانم که از وضعیت پیش اومده عصبی بود؛ با حرص گفت:
ــ عزیزم شهین جون! نمیخواب نهار بدی به ما...
شهین خانم سریع بلند شد.
ــ شرمنده مهیارو دیدم، فراموش کردم اصلا!
با این حرف شهین خانوم؛ دستان سوسن خانم از عصبانیت مشت شد.
دخترها از جایشان بلند شدند و با کمک هم سفره را آماده کردند.
ــ سلام خدمت دخترای گلم...
مهیا با شنیدن صدای محمد آقا، برگشت.
ــ سلام! خوبید؟!
ــ سلام دخترم! خوبی؟؟ستاره ی سهیل شدی!
مهیا لبخند شرمگینی زد و سرش را پایین انداخت. محمد آقا دوست نداشت که مهیا را، بیشتر از این معذب کند. برای همین خندید و گفت:
ــ بروید نهارو آماده کنید. که دیگه نمیتونم صبر کنم!
دخترها لبخندی زدند و به کارشان ادامه دادند. مهیا همچنان که سالاد را آماده می کرد. نگاهش به پله ها کشیده می شد. دوست داشت به اتاق شهاب برود؛ تا شاید با دیدن اتاقش کمی آرام بگیرد.
اما با وجود اعضای خانواده، نمی توانست همچین کاری بکند.
مهلا خانم با اصرار شهین خانوم برای نهار ماند. و محمد آقا با احمد آقا هماهمگ کرد تا برای نهار به خانه ی آن ها بیاید.
مریم گوشی به دست، در حال کار بود. از لبخند ها و خنده های گاه و بی گاهش میشد حدس زد که در حال صحبت با محسن بود.
سالاد را در ظرف گذاشت و ظرف ها را آماده کرد. مریم میخواست به سمت قابلمه برود تا غذا را بکشد که مهیا با اشاره به او فهماند؛ که به صحبتش ادامه بدهد. خودش غذا را می کشد. مریم بوسه ای روی گونه اش کاشت و به صحبتش ادامه داد.
صدای آیفون در خانه پیچید و مهیا حدس می زد که مریم محسن را دعوت کرده باشد. اما با دیدن مریم که با محسن صحبت می کرد؛ سرکی کشید تا ببیند چه کسی آمده، اما کسی وارد نشد.
شانه ای بالا انداخت و به کارش ادامه داد بعد از چند دقیقه در ورودی باز شد، که صدای ذوق زده و لرزان شهین خانوم در خانه پیچید.
ــ شهابم! اومدی...
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا با شنیدن صدای شهین خانم، احساس کرد که دیگر نایی برای ایستادن ندارد. میز غذاخوری را محکم گرفت، تا بر روی زمین نیافتد.
مریم بادیدن حال بد مهیا، سریع خداحافظی کرد و به سمتش دوید. با اینکه برادرش آمده بود؛ اما صورت رنگ پریده ی مهیا، نگرانش کرده بود.
به مهیا کمک کرد که روی صندلی بشیند.
ــ مهیا جان! عزیز دلم بشین!
سریع لیوانی پر از آب کرد و به سمت مهیا گرفت.
ــ یکم بخور حالت جا بیاد!
مهیا لیوان را به لبانش نزدیک کرد. نمیتوانست باور کند؛ که شهاب آماده است. اما صدای احوالپرسی و خنده هایی که از پذیرایی به گوشش می رسید، به او ثابت می کرد؛ که آمدن شهاب واقعیت دارد.
به سختی از جایش بلند شد. استرس عجیبی برای دیدن شهاب داشت. همراه مریم، به سمت پذیرایی قدم برداشتند. شهاب پشت به مهیا در حال خوش و بش با احمد آقا بود. مهیا چادرش را
با دستش فشرد. شهاب با دیدن مریم او را در آغوش کشید.
ـ خواهر ما چطوره؟!
ــ خوبم قربونت برم! تو خوبی؟!
ــ خوبم عزیز دلم! معلومه خیلی دلتنگم شدی...!
و چشمکی تحویلش داد.
مریم لبخندی زد و گفت:
ــ البته که دلتنگت شدیم. ولی نه به اندازه بعضیا، که حتی یه ساعت پیش؛ از دلتنگی داشتن گریه میکردن...
مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت. نگاه شهاب به طرف مهیا کشیده شد.
مهیا با احساس سنگینی نگاه شهاب، سرش را بالا آورد؛ و در چشمان شهاب نگاهی انداخت؛ که از نگاه شهاب به خود لرزید.
شهاب خیلی سرد گفت:
ــ سلام! خوبی؟!
مهیا خشکش زد. دهانش را باز می کرد تا جوابش را بدهد؛ اما صدایی از دهانش خارج نمی شد.
انتظار این برخورد سرد را بعد از چند هفته دوری را از شهاب نداشت.
غیر از مریم، کسی حواسش به آن دو نبود. مریم که متوجه ناراحتی شهاب شده بود؛ اما نمیتوانست حرفی بزند. نمیخواست کسی متوجه ناراحتی شهاب از مهیا شود. مخصوصا زن عمو و دختر عمویش...
مهیا آنقدر شوکه شده بود، که حتی جواب شهاب را نداد. شهاب هم دیگر منتظر جواب مهیا نماند و به سمت آقایان رفت. مهیا سریع به اتاق مریم پناه برد.
در را بست و پشت در ایستاد. احساس می کرد؛ قلبش دیگر نمی زد. اشک هایش گونه های سردش را خیس کرده بودند. باورش سخت بود، که شهابی که پشت تلفن از نگرانی داد و فریاد راه انداخته بود؛ الان اینگونه سرد رفتار کند...
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
ــ بفرما؟! چی میخوای بگی که منو کشون کشون اوردی تو اینجا؟!
مریم در اتاق رو بست و به طرف شهاب برگشت با اخم گفت:
ــ معلوم هست داری چیکار میکنی؟!
لبخندی که رود لب های شهاب جاخوش کرده بود؛ جای خود را به اخمی بر روی پیشانی داد.
ــ چه کاری کردم، که همچین عصبانیت کرده؟!
ــ یعنی خودت نمیدونی؟؟؟؟!
ــ نه بگو بدونم...
ــ چرا با مهیا اینجوری رفتار کردی! بعد چند هفته همدیگه رو دیدید؛ برگشتی بهش میگی سلام خوبی و ول میکنی میری؟؟!
شهاب تکیه اش را از روی دیوار برداشت.
ــ خب؟
مریم عصبی خندید.
ــ خب؟جواب من خب هستش؟! شهاب؟!
ــ حتما بوده که گفتم!
مریم میدانست شهاب نمی خواهد، در مورد مسائل خصوصی خودش و مهیا صحبتی کند. برای همین دارد با کلمات بازی میکند؛ تا قضیه را به پایان برساند. ولی او این اجازه را نمی دهد.
ــ نگاه کن شهاب! من خواهرتم پس بدون خوب خوب میشناسمت. فکر نکن با بازی کردن با کلمات و چندتا حرف قلمبه(!) میخوای قضیه را تمومش کنی... تا یه جواب درست درمون ندی؛ نمیزارم از این اتاق بری بیرون!
ــ سوال پرسیدی جواب دادم.
ــ جواب سوالم این نبود. تو میدونی مهیا تو این یه مدت چی کشید؟
اصلا یه نگاه بهش انداختی؟! دیدی چطور لاغر شده! دیدی رنگش پریده است. تو این مدت از همه چی بریده بود. بعد رفتنت؛ چند روز بیمارستان بستری بود.
شهاب چشمانش را محکم بر روی هم فشرد. کاش مریم می دانست با گفتن این حرفا چه بلایی بر سر قلب شهاب می آورد.
شهاب با صدایی که سعی می کرد؛ نلرزد گفت.
ــ تمومش کن! این چیز بین منو مهیاست. پس بزارید منو مهیا حلش کنیم. اینجوری بهتره!
تا مریم میخواست حرفی بزند؛ شهاب دستش را به نشانه صبر، بالا آورد.
ــ مطمئن باش میدونم دارم چیکار میکنم.
و دیگر اجازه ی صحبت دیگری به مریم را نداد و سریع از اتاق خارج شد.
مریم نا امید روی صندلی نشست و به مهیا فکر کرد. که چطور با ذوق از آشپزخانه بیرون آمده بود؛ تا شهاب را ببیند. اما بعد... چطور ناراحت و غمگین به اتاق پناه برد...
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
مهیا، چادرش را روی سرش گذاشت و به تصویر خودش در آیینه خیره شد.
دو روز از آمدن شهاب گذشته بود و همچنان شهاب از او دوری می کرد. هر وقت چشم در چشم می شدند؛ با اخم نگاهش را می دزدید.
مهیا آهی کشید و نگاهی به ساعت انداخت. ساعت ۸ بود.
امروز باید به دانشگاه می رفت. دیشب مهدیه، یکی از دخترای بسیج دانشجویی؛ برایش پیامکی فرستاد و از او خواست که برای هماهنگی های بیشتر، برای یادواره ساعت ۹ به دانشگاه بیاید. چون قرار است جلسه ای رسمی برگزار شود.
سریع کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد.
احمد آقا نگاهی از پنجره به بیرون انداخت و گفت:
ـــ مهیا بابا آژانس اومد.
ــ رفتم بابا!
بعد از خداحافظی از خانه بیرون رفت.
در طول راه فکرش درگیر شهاب بود و دنبال راه حل بود؛ که چطور از دل شهاب دربیاورد.
خودش هم می دانست کارش اشتباه بوده... اما واقعا اون روزها خیلی سخت بود و مریض شدنش، شرایط را سخت تر کرده بود. تمرکز و تسلطی بر روی حرکات و رفتارش نداشت.
با صدای راننده به خودش آمد. کرایه را حساب کرد و پیاده شد. دانشگاه نسبت به روز های قبل شلوغ تر بود. سریع از بین جمعیت رد شد، از دور مهدیه را کنار دخترها دید. با لبخند به سمتشان رفت.
ــ سلام! صبح بخیر! دیر که نکردم؟!
مهدیه لبخندی زد.
ــ علیک السلام خواهر! صبح تو هم بخیر! نه عزیزم به موقع رسیدی...
یکی از دخترا با شیطنت گفت:
ــ خوب فرار کردی اون روز...!
مهیا با تعجب گفت:
ــ من ؟؟
ــ آره! نگفتی؛ آقای نجمی رو از کجا میشناسی و چرا بهت گفت خانم مهدوی!!
مهیا؛ برای چند لحظه به این فکر کرد؛ که آقای نجمی کیست؟! که با یادآوری آن روز، حدس زد که فامیل آقا آرش، نجمی باشد.
لبخندی زد.
ــ ازدوستان خانوادگی هستند... خب به فامیلی همسرم صدام کردند.
ــ آخرشم ندیدیم این آقاتونو...
مهیا لبخندی زد.
ــ ان شاء الله میبینش عزیزم!
با صدای مهدیه به طرف سالن اجتماعات رفتند.
ــ بریم بچه ها دیر میشه...
مهدیه زودتر از همه به سالن اجتماعات رسید. ضربه ای به در زد و وارد شدند.
همه باهم سلام آرامی گفتند.
که مهیا با شنیدن صدای آشنایی سرش را بالا آورد و نگاهش خیره به شهابی ماند، که سربه زیر در حال یاداشت چیزهایی بود. که با احساس سنگینی نگاهی سرش را بالا آورد و به چشمان مهیا خیره شد...
#ادامه_دارد.....
http://eitaa.com/cognizable_wan