فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس اخلاق
ایه الله جوادی املی
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔵 *روزی جنگل آتش گرفته بود و ساكنين جنگل وحشتزده تلاش ميكردند فرار كنند!*
...............................
🟤 *ببر می گفت من قوی هستم. به جاي ديگری ميروم و دوباره زندگيیام را میسازم!*
🟣 *فيل خودش را به رودخانه رسانده بود و با ريختن آب روی بدنش خود را خنك میكرد و در فكر گريز بود!*
و و و ...
🟠 *اما گنجشکی نفسنفس زنان خود را به رودخانه میرساند، با نوكش قطرهيی آب برمیداشت، پر میكشيد و دوباره برمیگشت...*
🔴 *از او پرسیدند: در اين وانفسا تو داری چه میكنی؟ پاسخ داد: آب را میبرم تا آتش جنگل را خاموش كنم!*
🟡 *به او گفتند: مگر حجم آتش را نديدهای؟ مگر تو با اين منقار كوچكت میتوانی آتش جنگل را خاموش كنی؟اصلا اين كار تو چه فايدهای دارد؟*
🟢 *گنجشك گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما وقتی از من پرسيدند زمانی که جنگلی كه وطن تو بود و در آتش میسوخت چكار کردی؟ خواهم گفت؛ صحنه را ترك نكردم و هر چه از دستم بر آمد؛ برای نجات جنگل كردم! و به جنگ با آتش رفتم!*
📌 *مهم نیست که شما چقدر «قدرت» دارید، مهم این است که چقدر «غیرت» دارید.*
✍️ *حالا که حاج قاسم و همرزمانش برای امنیت این کشور تکه تکه شدند، ما برای امنیت و اقتدار و پیشرفت كشور در اين كره خاكي كه همچون جنگل در آتش استكبار میسوزد، با تمام توان و بصيرت كامل پای صندوق هاي رای خواهيم رفت.(ميزان راي ملت است).*
http://eitaa.com/cognizable_wan
استاد از شاگردانش پرسید: دو مرد مهمان من میشوند. یکی تمیز و دیگری کثیف. من به آن ها پیشنهاد میکنم حمام کنند. شما فکر میکنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
شاگردان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت: نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه اگر اهل حمام رفتن بود که کثیف نبود.
پس چه کسی حمام می کند؟
حالا شاگردان می گویند: تمیزه!
استاد جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد.
و باز پرسید خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد.
خوب بالاخره کی حمام میگیرد؟
شاگردها با سر درگمی جواب دادند: هر دو !
استاد این بار توضیح میدهد : نه، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته، ولی ما چطور میتوانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را میگویید و هر دفعه هم درست است.
استاد در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: سفسطه !
خاصیت سفسطه بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی!!
ما با منافقانی روبرو هستیم که با هر دلیلی و یا بدون هر دلیلی با ایران اسلامی مخالفند و به دروغ با چماق ایرانیت به سر ملت میکوبند...
یکروز اصحاب سبز میشوند و وقتی رآی نمیآورند به بهانه تقلب حکم به بطلان انتخابات میدهند...
یکروز جیغ بنفش سر میدهند و خود را پاره میکنند و جشن خیابانی میگیرند و وقتی مملکت را صدسال به عقب برگرداندند بهانه میآورند که هرکسی رآی آورده بود اوضاع بدتر از این بود...
دیروز میگفتن اگر رئیسی بیاد دلار میشه پنج هزار تومن،
امروز که دلار ۲۵ رسیده میگن اگر رئیسی اومده بود دلار پنجاه هزار تومن میرسید...
دیروز میگفتن رآی ملت به روحانی یعنی رآیِ نه به نظام
امروز میگن انتخابات نمایشی و رئیس جمهور قبلا تعیین شده...
و امروز که رآی ندارند انتخابات را انتصابات مینامند و عربده رآی نمیدهیم و....
و دیروز با انگشتان بنفش رقص بی بندوباری میکردند
و امروز میگن اصلا با اصل نظام مخالفیم....
و این حرف آخر قابل باورتره....
نتیجه اینکه اصلا اینها ایرانی نیستند...
نفاق را درمانی نیست
و منافق را جوابی....
حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند " علی جان اگر همه دنیا را به منافق بدی هرگز با تو دوستی نخواهد کرد، و اگر بینی مومن را ببری هرگز با تو دشمنی نخواهد کرد...."
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
🔴"انتخاب، بعد از تصمیم" یا "تصمیم، بعد از انتخاب" ؟
💘💘💘💘💘💘💘
✅ برخی از انتخابها، بعد از تفکّر و مشاوره و تحقیق، و با در نظر گرفتن تمام معیارهای واقعبینانه انجام میشود. ما نام این نوع انتخابها را «انتخاب، بعد از تصمیم» میگذاریم.
❌ در بسیاری از موارد هم ابتدا شخص، انتخابش را میکند و سپس برای اینکه بتواند در مقابل سؤال وجدان یا اطرافیان دلیلی بیاورد، کمی هم مشاوره میکند و دستی هم به سوی تحقیق میبرَد. ما نام این را هم «تصمیم، بعد از انتخاب» میگذاریم.
📛 اگر پیش از آن که عقل حکم خود را صادر کند، دل انتخاب خویش را انجام دهد، دو طرف به دلیل وابستگیِ ایجاد شده، تمام مسیر مشاوره و تحقیق و... را به گونهای میپیمایند که به یکدیگر برسند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدمت مهرعلیزاده به خانواده شهدا😳😳
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 فواید کاهو
🔹کاهو خواب آور است
🔹کاهو با سکنجبین اشتها آور است
🔹کاهو به تنهایی اشتها را کم میکند
🔹کاهو 3 برابر پرتقال ویتامین C دارد
🔹کاهو 2 برابر هویج ویتامین A دارد
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
💕💕
متن جالبیه:
وقتی میمیریم ما را به اسم صدا نمیکنند و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟
و بعد از غسل دادن میگویند :جنازه کجاست ؟
وبعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست ؟
همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم بعد از مرگ فراموش میشه
مدیر ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس...
پس فروتن و متواضع باشیم...نه مغرور و متکبر...
پس به چی مینازید؟؟؟؟؟!!!!!!!
عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!!
بردرخانه نوشتند؛ درگذشت...
پس تا هستیم با هم خوب و مهربون باشیم!
❤ http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_ویڪم
ایران در غم شهادت غریبانه شهید حججی گریست.🌷😭
یک جوان بیست و پنج ساله که غوغا کرد...
دلمون میخواست صبر کنیم تا حداقل هفت روز از شهادت شهید حججی بگذره اما رزروهتل، کارت هایی که چاپ شده بود و...
مانعمون بود خیلی از دوستامون از شهرستان رو دعوت کرده بودیم
بیست وپنج مرداد ماه مامان محسن و خواهرش اومدن دنبالم تا بریم آرایشگاه
لباس عروس من بر خلاف مال عطیه به سبک انگلیسی بود آستین بلند، دامن بدون دنباله و یقه کامل بسته بخاطر همین دیگه کت نگرفتیم برای روش یه شنل و چادر..
محسن به گوشیم زنگ زد و گفت نیم ساعت دیگه میام دنبالت.
گوشی حسین رو برداشتم و تو صفحه اینستاش نوشتم👇😔
"برادر عزیزتر از جانم امروز راهی خانه بخت میشوم.. #جای_خالیت بیشتر از همیشه نمایان هست.. من حتی مثل سایر خواهران شهدا امروز نمیتوانم بر سر #مزار برادر شهیدم باشم..😞
چون مزار برادرم #خالی است حتی یک دست از تو در مزار نیست😭😭
من امروز قبل از هتل طبق وصیتت باید سر مزار شهید دیگر باشم #شهید_آقاسید_محمدحسین_میردوستی🌷
وای #حسینم امروز 19 ماه از گمنامی تو میگذرد😭
یک نشانی به دل نازک خواهرت امروزمنتظر حضورت و حس آغوش برادرانت در عروسیم هستم"" "..😔
سخت بود اما رفتیم یادمان حسین برام مهم نبود نگاههای ترحم آمیز کسانی که در بهشت زهرا بودن
خم شدم چادرم رو انداختم روی صورتم و صورتم رو گذاشتم روی مزار خالی
حسینم پاشو پاشو بیا از غربت
حسین تو رو جان زینب امشب بیا😭😭😭😭
محسن: زینب پاشو تو رو خدا.. پاشو نو عروسم😰پاشو بریم به خدا حسین میاد
عزیز دلم پاشو حالت بد میشه خانمم😢
_یه دقیقه محسن تو رو خدا فقط یه دقیقه😭🙏
بعد از حدود یک ساعت از اون یادمان دل کندم..
وقتی رسیدیم به ماشین تا محسن اومد کمکم کنه تا سوار ماشین بشم که صدای گریه اش بلند شد
محسن: بیا این گل از یادمان باهات اومده.. حسین جوابت داده😭😍
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_ودوم
زندگی دو نفره من و محسن شروع شد..
ولی دقیقا دو روز بعد از شروع زندگیمون به محسن زنگ زدن وگفتن 15 شهریور اعزامشون به #سوریه است😢😰
داشتم سفره میچیدم که محسن از اتاق خواب خارج شد
_ چی شد؟
محسن: هیچی گفتن 15 شهریور اعزاممونه
_ محسن..؟😢
محسن: جانم
_ بری چی میشه؟😢
محسن: هیچی نمیشه سر مر گنده بر میگردم.😁 اعزام اولم نیست که، بادمجون بم آفت نداره.😜حالا بیا بشین ناهار بخوریم.. شب خونه مامان اینا دعوتیم
_ باید بهم قول بدی برگردی☹️
محسن: اووووووه کو تا پانزدهم شهریور
روزها میگذشت وفقط #پنج روز تا اعزام #محسن مونده بود..
من داشتم تو سر رسیدم اسامی شهدای دهه هفتادی رو لیست میکردم
محسنم کتاب " سلام برابراهیم" رو میخوند. سرم رو بلند کردم چشمم افتاد به لکه خونی که روی کتاب دست محسن بود
_ محسن این لکه خونه روی کتاب چیه؟😰
محسن:
_لکه خون یه شهیده البته چند روز قبل از شهادتش.. تو هم صبور باش یه روزی راز این کتاب رو میفهمی..😊
تا اومدم سؤالی بپرسم گوشیم زنگ خورد📲
به اسم مخاطب که نگاه کردم یه لبخند اومد روی لبم.. وقتی گوشیم رو قطع کردم رو به محسن گفتم
_خانم مهدی بود برای امشب دعوتمون کرد شام
اون شب فهمید تو این اعزام همه بچه ها میرن جز شوهر عطیه
فقط دو روز موند که محسن بره
اما بهش زنگ زدن باید بره ناحیه برای....😔
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_وسوم
ناهارم رو درست کرده بودم که صدای زنگ در بلند شد.
محسن بود از ناحیه اعزامی بهش
اورکت، سربند، بازوبند، لباس نظامی داده بودن.
تا چشمم به وسایل افتاد اشکام جاری شد😭
محسن: الان گریه ات براچیه؟😐من اینجام حالا کو تا اعزام.. محمد زنگ زده بود که فردا خانم ها رو ببریم ثبت نام برای پیش دانشگاهی.. الانم پاشو ناهارو بیار گشنمه😁
_میل ندارم میارم تو بخور😞
محسن:منم نمیخورم پس😒
به خاطر محسن ناهار ریختم که مثلا بخوریم
ولی چه خوردنی؛ داشتیم با غذامون بازی میکردیم..😞😞
شام مامان دعوتمون کرد اونجا مجبوری مجبوری هردومون چند قاشق خوردیم.
فردا رفتیم اسممون رو ثبت نام کنیم
عطیه تا من رو دید گفت
_چی شده؟ چرا رنگ به رخ نداری؟😢
_محسن داره میره سوریه😔
عطیه: خب بره مگه بار اولشه که میخواد بره؟ از تو بعیده جمع کن خودتو😕
بالاخره روز اعزام #محسن رسید...
همه رفتیم خونه پدر شوهرم.. خواهرشوهرم، همسرش، برادر شوهرم،
خانواده خودم هم بودن
بعد از خداحافظیِ همه، من موندم و محسن...
محسن: درست درس بخون تا چشم بهم بزنی دوماه شده من برگشتم😊گریه هم نکنیا خانم کوچولوی من.😉
محسن رفت و #سختی های من شروع شد..
با هر زنگ در و تلفن یه بار میمردم😰
باز هم بهار بود که با حضور خواهرانه اش منو آروم کرد.
قرار بود امشب هم بیاد پیشم بمونه
داشتم تو تلگرام میچرخیدم که دیدم👇
رایزنی ها در مورد تحویل پیکر شهید #حججی🌷 ادامه داره و ملت منتظر اومدن پیکر یه قهرمان هستن..
تا اومدنِ بهار مونده بود پاشدم رفتم تو اتاق خوابمون
چشمم خورد به کتابی که روی میز محسن بود #اتل_متل_عشق
کتاب رو برداشتم ورق زدم
بعضی از شعرها گوشه اش تا شده بود
یکی رو باز کردم..
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_وچہارم
اتل متل یه مادر
چشاش به در خشکیده
فرزند دلبندشو
چندسال که ندیده😔
فرزند خوب و رعناش
رشید بود و جوون بود
بین جوونای شهر
یه روزی قهرمون بود
یه روزی فرزند نازش
اومد نشست کنارش
تموم حرفاشو زد
با چشمای قشنگش😍
میخواست بره بجنگه
با دشمنای ایران
با دشمنای قرآن
دشمن دین و قرآن
جوون بود و قهرمون
می خواست که پهلون شه
عاشورایی بمیره💔
تو جبهه غرق خون شه
اون مادر مهربون
راضی شد و غصه خورد😔😊
یاد فراق فرزند
قلب اونو میفشرد💔
آورد برا بدرقه
قرآن و یه کاسه آب
اما دل اون مادر
سوختش و گردید کباب😔
یه روز یه ماه نه چندسال
عزیز اون نیومد
جوون خوب و نازش
حالا دیگه #مفقوده
انگار که سرو و رعناش
از ابتدا نبوده
هر روز براش یه سال بود
با غصه میکشید آه😔
میگفت میاد یه روزی
فرزند خوبم از راه
جمعه دلش میگرفت
دعای ندبه میخوند
صدای گریه، زاریش
دل سنگ و می سوزوند😢😞
میگفت عزیز مادر
بگو به من کجایی
خیلی قشنگ میدونم
الان پیش خدایی
اون مادر منتظر
یه سال که رفت به مکه
گفت به خدا کو بچم
مجنونه یا تو فکه
رفت تو بقیع و داد زد
بچه من #مفقوده
سرباز فرزندتون
بوده یا نبوده؟؟
اسیره یا شهیده
جوونه یا پیر شده
بچم و سالم میخوام
اومدنش دیر شده
صبرم دیگه تمومه
بسه برام جدایی😭
بچم و سالم میخوام
عزیزکم کجایی؟
وقتی برگشت ایران
وقتی به خونه رسید
از پسر عزیزش
خبرهایی رو شنید
فرزند خوب و رعناش
دیگه به خونه اومد
سالم و دست نخورده
از زیر خاک در اومد
وقتی شعر تموم شد دیدم اشکام روی صورتم نشسته😭
همین موقع صدای زنگ در خونه بلند شد...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #شصت_وپنجم
درب رو برای بهار باز کردم.
تا بهار این چهار طبقه بیاد بالا چند دقیقه ای طول میکشه رفتم صورتم رو بشورم که هم دعوام نکنه هم نگرانم نباشه😅🙈
بالاخره بهار پشت در نمایان شد.
مشکوکانه به صورتم نگاه کرد🤔
وگفت: گریه کردی؟
از ترسم سریع خودم رو لو دادم و گفتم : بخدا برای محسن نبود
این کتاب خوندم ( اشاره کردم به کتاب شعر محسن)
بهار : عه کتاب اتل متل عشق خون
من عاشق این کتابم حالا تو کدوم شعرش رو خوندی؟
_مادر #مفقودالاثر😢
بهار: میدونستی این شعر و خیلی از شعرهای این کتاب از روی واقعیته؟
_نه یعنی چی؟😢
بهار وایسا من برم شام بیارم تو سر سفره برام تعریف کن
بهار: باشه، شام چی گذاشتی؟
_سالاد ماکارانی😁
بهار میگم تو خبر داری تحویل پیکر شهید حججی چی شد؟😰
تو کانال های مجازی که هر روز یه چیزی میگن..
بهار: از شبکه خبر و یک باید اخبار رو پیگیری کنی
تا جایی که من میدونم دنبال تحویل پیکر هستن
_بهار بیا شام
خب حالا تعریف کن
بهار: ببین یه شهید #مفقودالاثر بوده
هیچ اثری ازش پیدا نمیشه
تا مامانش میره مکه تو کعبه میگه بچم باید صحیح و سالم برگرده
وقتی بر میگرده ایران دقیقا مثل خواسته اش بچه اش صحیح و سالم برمیگرده ایران
وقتی تو رفتی وسایل شام رو بیاری کتاب رو نگاه کردم دیدم #محسن بیشتر شعرهایی که از روی حقیقت نوشته شده رو علامت زده
اون شب با بهار یه عالمه حرف زدیم
بالاخره اول مهر شد و من و عطیه راهی مدرسه شدیم.
خبر شگفت آوری شنیدیم
ششم مهر #تشییع_پیکرشهیدحججی🌷 در تهران هست
قرار شده همه خانمها با هم بریم..
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 #ماجـــرایجالـــبوخواندنی
در زمان قدیم مردی ازدواج کرد
در روز اول ازدواج جمع شدن جهت خوردن نهار با خانواده شوهر .
و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا ،بدون هیچ احترامی ...
در این لحظه عروس که شخصیتی اصیل و با حکمت داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد.
و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت،
با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم .
متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند ،فکر می کنند ، بر مادر شوهر پیروز شدند.
عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت.
و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد
و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند،
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت ،و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند مادر همسر سابقش را شناخت، گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند؟
آنها کی هستند؟
گفت: فرزندانم هستند ،
گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ،
همانگونه که می کاری درو خواهی کرد
به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی،
و این جزای کارهای خودت هست،
و زن با تدبیر به فرزندانش گفت:
کمکش کنید برای خدا .
هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید.
⛳️🎣⛳️🎣⛳️🎣⛳️
http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 خانمى داستان زندگى اش را اينگونه تعريف مى كند :
با مرد مومنى ازدواج كردم و با او زندگى خوبى داشتم .. از او داراى سه فرزند شدم .. ما در شهرى زندگى مى كرديم و خانواده ى همسرم در شهرى ديگر؛
روزى از روزها اتفاق ناگوارى براى خانوادهى همسرم رخ داد؛ پدر و برادرانش فوت كردند و فقط مادرش زنده ماند و يكى از خواهرانش ، كہ دچار ناتوانى جسمى شد .. همه اندوهگين بودند،
روزها يكى پس از ديگرى سپرى شد و اين غم رفته رفته كمرنگ شد، اما همسرم همچنان غمگين بود، و نسبت بہ مادر و خواهر عليلش احساس مسوليت مى كرد ..
از من خواست تا مادر و خواهرش را بہ خانه مان بياورد تا از آنها مواظبت كنيم؛ مخصوصا خواهرش، زيرا مادرش پير بود و توان نگهدارى از او را نداشت ..
احساس كردم دنيا بر من تنگ آمد ، به پيشنهادش اعتراض كردم، گفت: خواهرم بہ زودى دوره ى درمانش را تمام مى كند و بعد از آن با ما زندگى خواهد كرد، چرا كہ او بعد از خدا، جز من كسى را ندارد ..
از آن پس روزهاى خيلى بدى را سپرى مى كرديم ؛ هربار يادم مى افتاد كہ قرار است آن دو با ما زندگى كنند، حالم بد مى شد و بہ اين فكر مى كردم كہ با وجود آنها؛
چگونه مى توانم در خانه ام راحت باشم؟!
خانواده ام چگونه به ديدنم بيايند؟!
اصلا چگونه احساس راحتى كنم؟!
هرچه روز بہ روز موعود نزديك تر مى شديم اندوه من بيشتر مى شد و بيش از پيش از دست همسرم دلگير مي شدم يك سال گذشت و پس از گذشت اين يك سال تقدير خداوند اينگونه بود كہ دوره ى درمانش يك سال ديگر تمديد شود؛
اما من اصلا از اين موضوع خوشحال نشدم ، چون باز به اين مى انديشيدم كه قرار است بیایند، و این موضوع همه خوشحالی هایی که به سمتم می آمد را بی معنی میکرد.
اما اتفاقی افتاد که انتظارش را نداشتم .. اتفاقی که حتى به ذهنم نيز خطور نکرده بود. همسرم در یک تصادف جانش را از دست داد. این اتفاق مرا واداشت تا من و فرزندانم به خانه مادر همسرم و دخترش منتقل شده و با آنها زندگى كنيم .
چه روزهای زیادی كه بخاطر ترس از اینکه نکند آن دو با ما زندگی کنند خوشبختی را از خودم و همسرم منع كردم، چه روزهای زیادی كه قلب همسرم را به خاطر حرفها و سرزنشهایم به درد آوردم، اما او رفت و ما را در کنار خواهری که نگران آینده او بعد از مرگ مادرش بود، تنها گذاشت.
🌟ما هرگز نمى دانیم چه موقع خواهیم رفت و چه کسی خواهد رفت.
⭐️بیاییم روزهایمان را به شادی بگذرانیم و ذهن خود را درگیر آینده اى كہ از آن بى خبريم نکنیم ؛
⭐️بیاییم عزیزانمان را با آنچه که آرزویش را دارند شاد کنیم، پيش از اینکه ما را تنها بگذارند و حسرت يك بار ديدنشان بر دلمان بماند . . .
° • ° • ° • ° • ° • ° • ° • ° • ° • ° • ° • ° •
http://eitaa.com/cognizable_wan
💕 📔جمله ای واقعا زیبا از #نلسون_ماندلا :
سکوت گورستان را می شنوى..!؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد..!!
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود..!.!!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ..!!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ..!!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ می کند..!!
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ..!!
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ...!؟
ﭘﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ..!!
ﻋﻤﯿﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺶ..!!
ﻋﻤﯿﻖ..!!
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ...!!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ..!!
بودن را..!!
ﺑﭽﺶ..!!
ﺑﺒﯿﻦ...!!
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ...!!
ﻭ ﺑﺎ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن..!!
انسانها آفريده شده اند؛
که به آنها عشق ورزیده شود....!!!
اشیاء ساخته شده اند؛
که مورد استفاده قرار بگیرند...!!!
دلیل آشفتگی های دنیا این است؛
که به اشياء عشق ورزیده می شود و
انسانها مورد استفاده قرار می گيرند.....!!!
❖
📚http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلی که اونا تعیین میکنن چیه
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻پوست ماهی را نخورید!
🔹پوست ماهی اولین جایی است که در معرض آلوده شدن قرار میگیرد ، خوردن پوست ماهـی به دلیل وجود نیترات های زیاد داخل آن موجب بیماری و "سنگ کلیه" میشود.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
#فرزندداری
بچهها رو آرایش نکنید
🔸چون باعث بیش فعالیشون میشه.
🔸باعث ناراحتیهای پوستی میشه، چون لوازم آرایشی برای بزرگترها تولید میشن.
🔸احساس کودکانه رو از بچهها میگیره.
🔸باعث سلب اعتمادشون میشه، چون فکر میکنن که با آرایش زیبا هستند.
🔸باعث خود بزرگ بینی و غرور کاذب میشه.
🔸باعث تنهایی و فاصله با هم سن و سالاشون میشه.
🔸باعث اتلاف وقتشون و صرف رسیدگی به خودشون میشه در حالیکه باید اون زمان صرف بازی بشه.
🔸باعث مقایسه کودک با بزرگتر میشه و الگویی نامناسب در ذهن کودک شکل میگیره.
🔸دائم تو این فکره که وقتی بزرگ شد عمل زیبایی انجام بده.
http://eitaa.com/cognizable_wan