هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #هفتاد
امروز وارد ششمین ماه بارداریم شدم
وآخرین ماه سال 96
گوشیم رو برداشتم و شماره محسن رو گرفتم
_سلام سرباز😁😍
محسن: سلام علیکم سردار
خوبی خانمم؟😁
جوجه سرباز خوبه؟😍
_خوبه عزیز دلم
محسن جان عزیزم زنگ زدم مطب واسه امروز وقت سونو گرفتم
میای باهم بریم؟
محسن: اره عزیزم این سید بچه امو
مسخره میکنه میگه بچه ات کاله😒
زینبم سید میگه شب بریم خونشون شام
خانم رضایی و مهدی اینا هم هستن
_ باشه عزیزم
من برم حاضر بشم
ساعت چند میای؟
محسن: ساعت 4 خونم خانمم
مواظب خودتون باش😊❤️
فعلا یاعلی
_ یاعلی
دلم امروز بی نهایت هوای برادر #شهیدم رو کرده بود😔💔
ماه پیش زمانی که دومین سالگرد #حسین بود، دلم میخواست تنها باشم ولی بهار، عاطفه، عطیه، مهدیه اومدن دنبالم بردنم مراسم حسین...
به ساعت نگاه کردم 3:30 بود دیگه باید حاضر بشم یه مانتو بارداری سرمه ای پوشیدم روسری کرم و ساق کرم.
چادر مهمونی ام رو گذاشتم تو کیفم داشتم فکر میکردم کدوم چادرم سرکنم که صدای #محسن اومد
اهل خونه کجایید؟
_بیا اینجا همسری☺️
محسن : چرا پس هنوز حاضر نیستی؟😐
_ نمیدونم کدوم چادرم رو سرکنم☹️
محسن: بذار کمکت کنم
آهان بفرمایید اینم چادر😍
چادر معمولی که پایینش دوختی
بدو بریم که میخوام ثابت کنم که حس پدرانه من قوی تر از حس مادرانه توست😁😁😍
قراره یه سرباز سید علی 😉دنیا بیاد
دقیقا حرف #محسن بود؛ بچمون #پسر بود.
داشتیم میرفتیم خونه عطیه اینا
محسن: خب خانمی حالا که باختی بگو ببینم اسم چی بذاریم😉😁
_ ایش توام با این پسرت😬
خودتم براش انتخاب کن😒
محسن: اوووووووه اخمشووووو😉
دختر جون پسر پشتیبانه مادره
اگه یه روزی نباشم میدونم یه مرد هست مواظبته☺️
زینب؟
_ جانم☺️
محسن: چه من بودم چه نبودم اسم پسرمونو بذار حسین
تا مثل داییش باشه
با این حرف محسن یاد وداع شهید طاهرنیا و پسرش افتادم...😢💔😔
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
📘#داستان_کوتاه_آموزنده
👌 خداوند در عوض ، چيز بهتری به او داد ... 👇
🗣 ابن رجب ميگويد :
يكي از عابدان ، درمكه بود ؛ آذوقه اش تمام شد و به شدت گرسنه گرديد و در آستانه مرگ قرار گرفت. در همان حال كه او ، در كوچه های مكه دور می زد ، ناگهان 💎 گردنبند گرانبهايي ديد كه روی زمين افتاده بود. آن را در آستين خود نهاد و به حرم رفت ؛ آنجا مردي را ديد كه اعلام ميكرد گردنبندش گم شده است.
خودش ، ميگويد:
👤 آن مرد ، نشاني گردنبند را به من داد. دانستم كه راست ميگويد ؛ لذا 💎گردنبند را با اين شرط به او دادم كه چيزی به من بدهد ؛ اما او ، بی آنكه به چيزی توجه كند و يا چيزی به من بدهد ، گردنبند را برداشت و رفت .
🤔با خودم گفتم : بار خدايا !
برای رضامندی تو اين گردنبند را به صاحبش دادم ؛ پس در عوض آن چيز بهتري به من بده .
پس از مدتي اين عابد ، به سوی دريا رفت و سوار بر 🛥قايقي شد ؛ ناگهان 🌬 طوفانی خروشان ، وزيدن گرفت و قايق را در هم شكست. اين مرد ، بر يكی از تخته های قايق سوار شد و باد ، او را به اين سو و آن سو می برد تا اينكه او را به ساحل يك جزيره كشاند. او ، وارد جزيره شد و ديد كه آنجا 🕌 مسجدی هست و مردمانی هستند كه نماز می خوانند.
او نيز نماز گزارد و سپس مشغول خواندن قرآن شد.
اهالي جزيره گفتند:
آيا تو قرآن 📖 خواندن ياد داری؟
ميگويد : گفتم بله : گفتند : پس به فرزندان ما قرآن بياموز .
وی ميگويد : من ، به بچه های آنها قرآن آموزش ميدادم و آنها ، به من مزد ميدادند .
سپس چيزی نوشتم. گفتند : آيا به فرزندان ما ✍ نوشتن می آموزی؟
گفتم: بله ؛ پس از آنها مزد ميگرفتم و به فرزندانشان نوشتن ياد ميدادم .
سپس گفتند : اينجا دختر يتيمی است كه پدرش وفات كرده است ؛ آيا ميخواهی با او ازدواج كني؟ 🗣 گفتم : اشكالی ندارد. با او ازدواج كردم و وقتی او را نزد من آوردند ، ديدم كه همان 💎 گردنبند در گردن اوست !!!
گفتم : داستان اين گردنبند را برايم تعريف كن.
او تعريف كرد و گفت : پدرم اين گردنبند را روزی در 🕋 مكه گم كرده و آن را مردی پيدا نموده و به پدرم باز گردانده است و پدرم همواره در سجده نماز ، دعا ميكرد كه خداوند به دخترش ، همسری مانند آن مرد بدهد. گفتم : آن مرد ، من هستم . 😳
بدينسان ☝️ خداوند ، گردنبند را از راه حلال و مشروع نصيب او كرد ؛ چون چيزی را براي رضامندی خدا رها كرد ، خداوند در عوض آن چيز ، بهتر از آن را به او داد.
در حديث آمده است: « خداوند پاك است و جز پاك را نمی پذيرد.
✓لطفا این داستان مفید را حتما به اشتراک بگذارید
✓
📗http://eitaa.com/cognizable_wan
📘#داستان_کوتاه_تاریخی
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت میبخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهرهاند مثل این میماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد
✓
📗http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا زود گذاشت تو کاسه اش
http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچوقت تسلیم نشو
شاید آن زمان که تسلیم میشوی،
دو ثانیه پیش از معجزه باشد.
کمی قبل از خوشبختی/انیس لودیگ
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اول مثل افراد پول دار فكر كن، ذهنيت پولدار و غني داشته باش، بعد شبيهشون صبح تا شب بی وقفه تلاش كن، حالا نتيجه به سمتت سرازير خواهد شد
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
به این ایمان داشته باش تک تک چيزهايى كه توی زندگيت اتفاق افتادن دارن تو رو براى لحظه باشکوهی آماده ميكنن كه بزودی از راه ميرسه
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر میخواهی ميوه درختی بهتر شود بايد آن درخت را از ريشه تقويت كنی
اگر به دنبال بهبود چيزهای مشهود در زندگیات هستی، بايد آنچه كه به چشم نمیآيد را تغيير بدهی
یعنی درونت را
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) :
هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم.
📕 معاد شناسی
علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰
امروز پنجشنبه
یادی كنيم ازمسافرانی
که روزي درکنارمان بودند
و اكنون فقط یاد و خاطرشان
در دلمان باقی ست
با ذكر فاتحه و صلوات
"روحشان راشادکنیم
🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸
👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید پاسخ گو باشید نه مدعی
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدرسه استکبار تقدیم میکنه😂😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ ليست برخی از بزرگان، نخبگان و فرهیختگانی که ازحجةالاسلاموالمسلمين سید ابراهیم رئیسی (در رقابتهای انتخاباتی ریاست جمهوری دوازدهم)، اعلام حمایت کردند :
- آیةاللهالعظمینوریهمدانی،
- آیتاللهالعظمیحسینمظاهری،
- آیةاللهسیداحمدخاتمی،
- آیةاللهکاظمصدیقی،
- آیةاللهسیدعبداللهفاطمینیا،
- آیةاللهسیداحمدعلمالهدی،
- آیةاللهسیدمحمدعلیجزایری،
- آیةاللهعبدالکریمعابدينی،
- آیةاللهاحمدعابدی، آیةاللهسیدیوسفطباطبایینژاد،-
- آیةاللهعباسکعبی،
- آیةاللهسیدمحمدحسینزابلی،
- آیةاللهمحمودرجبی، آیةاللهسیدمحمدمهدیحسينیهمدانی،
- آیةاللهسیدحسنعاملیاردبیلی، آیةاللهسیدهاشمحسینیبوشهری، آیةاللهمحمدصادقحائریشیرازی،
- آیةاللهمحسنمجتهدشبستری، حجةالاسلامسیدمحمدمهدیمیرباقری
- حجةالاسلاممرتضیآقاتهرانی،
- حجةالاسلاممحسنقرائتی،
- حجةالاسلامعلیرضاپناهیان،
- حجةالاسلاممهدیطائب، حجةالاسلامناصررفیعیمحمدی،
- حجةالاسلاممسعودعالی، حجةالاسلاممحمدمهدیماندگاری
- حجةالاسلامحمیدروحانی،
-حجت الاسلام سيد يدالله شيرمردي
- حجةالاسلامسیدمحمودنبویان، حجةالاسلاممحمدرضامیرتاجالدینی،
- حجةالاسلامحیدرمصلحی،
- حجةالاسلامناصرسقایبیریا،
- حجةالاسلامنصراللهپژمانفر،
- حجةالاسلامسیدحسینمومنی،
- حجةالاسلاممحتبیذوالنوز،
- حجةالاسلامحمیدرسایی،
- استاداصغرطاهرزاده،
- پورفسورمسعوددرخشان،
- دکترسعیدجلیلی،
- دکترعلیباقری،
- دکترمحمدسلیمانی،
- دکترسیدحسیننقویحسینی،
- دکتراسماعیلکوثری،
- دکترابراهیمکارخانهای،
- دکترحسیننجابت،
- دکتروحیدیامینپور،
- دکترعلیرضازاکانی،
- دکترمحمدرضاحاجیبابایی،
- دکترنادرطالبزاده،
- دکترفرهادرهبر،
- دکترپرویزداوودی،
- دکترشهریارزرشناس،
- دکترحسنداناییفرد،
- دکترحسینعلیشهریاری،
- دکتررضاروستاآزاد،
- دکترکامرانباقریلنکرانی،
- دکترپرویزفتاح،
- دکترغلامرضاجمشیدیها،
- دکترسعیدزیباکلام،
- دکترمحمدهادیزاهدیوفا،
- دکترمجیدرضاییان،
- دکترفاطمهآلیا
دکترامیرحسینقاضیزادههاشمی
- دکترمحمدعلیرامین،
- دکترمحمدمهدیزاهدی،
- دکترحجتاللهعبدالملکی،
- دکترابراهیمفیاض،
- دکترمرضیهوحیددستجردی،
- دکترزهرهطیبزاده،
- دکترعلیاصغرزارعی،
- دکترمحمدهادیهمایونی،
- دکترحسنعباسی،
- دکترخسرومعتضد،
- دکترلطفاللهفروزنده،
- دکترفوادایزدی،
- دکترحمیدرضامقدمفر،
- دکترسیدمسعودمیرکاظمی،
- دکترمحمودبهمنی،
- دکترصادقخلیلیان،
- دکتررضاتقیپور،
- دکترمحمدصادقکوشکی،
- دکترمحمدحسنقدیریابیانه،
- دکترفریدونعباسی،
- دکترالیاسنادران،
- مهندسعلینیکزاد،
- دکتر عوض علی پور تبریزی
- مهندسمهردادبذرپاش،
- مهندسمحمدرضااسکندری،
- مهندسمسعودزریبافان،
- مهندسعزتاللهضرغامی،
- مهندسسیدمهدیهاشمی،
- مهندسمحمدسعیدیکیا،
- سردارسعیدقاسمی،
- محمدحسینصفارهرندی،
- ابوالقاسمطالبی،
- ابوالقاسمجراره،
- بیژننوباوه،
- احمدامیرآبادیفراهانی،
- حمیدداوودآبادی،
- علیاکبررائفیپور،
ـ ذبیح الله زارعی .
🇮🇷 این مطالب را در گروه دیگر خصوصاً به ظاهر غیر انقلابی جهت روشنگری و شنیدن حقایق ارسال نمائید کانالهای انتخاب انقلابی(کشوری) انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰،درجهت روشنگری و فهم صحیح از انتخاب وکمک به کسانی که دنبال حقیقت وراه سردار سلیمانی ره هستند ! 🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
*هر نفر یک ستاد*| *رسانه* *باشید*
•┈┈••❈•✦✾✦•❈••┈┈
* http://eitaa.com/cognizable_wan
•┈┈••❈•✦✾✦•❈••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ اعتراف کارشناس شبکه بی بی سی در مورد عملکرد بی سابقه و عالی جناب رئیسی
#انتخابات #رئيسي #مهر_علیزاده #همتی #زاکانی #جلیلی #قاضی_زاده_هاشمی #رضایی
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ تردید در مدرک دکتر مهندس مهرعلیزاده
✍️ یک دانشجوی ایرانی ساکن هلند رفته دانشگاهی که مهرعلیزاده ادعا کرده از اونجا دکترای مهندسی اقتصاد گرفته، بررسی کرده و هیچ اثری از مدرک دکترای مهرعلیزاده ندیده!
✍️ آقای مهرعلیزاده، وقتشه درباره مدرکتون که هی تو مناظرات تَکرارش میکردید شفاف سازی کنید!
✍️ امیدواریم ایشون در مناظره بعدی به این موضوع جواب بدهند
⭕️ اغلب اصلاح طلبان دروغگو هستند
#انتخابات #رئيسي #مهر_علیزاده #همتی #زاکانی #جلیلی #قاضی_زاده_هاشمی #رضایی
.
✅تنها ڪسے ڪه در قیامت حسرت نخواهد خورد!
✍از امام صادق علیه السلام پرسیدند: یوم الحسره،ڪدام روز است ڪه خدا مے فرماید: "بترسان ایشان را از روزحسرت"حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است ڪه حتے نیڪوڪاران هم حسرت مے خوردند ڪه چرا بیشتر نیڪے نڪردند. پرسیدند: آیا ڪسے هست ڪه در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری،ڪسی ڪه در این دنیا مدام بر رسول خدا #صلوات فرستاده باشد.
📚وسائل الشیعه ج۷،ص۱۹۸
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #هفتادویڪم
_ عه محسن چرا وایسادی؟
محسن: دست خالی که نمیشه بریم
بعدم سید میدونه رفتیم سونو پیام داده
شیرینی یادت نره😁😉
_ باشه
بالاخره رسیدیم خونه عطیه اینا اومدم خودم کیفم رو بردارم که محسن گفت:
نه سنگینه من میارم کیفت رو
_ زشته پیش آقا سید و آقا مهدی🙈
محسن: نه بابا اون تا خودشون ته زن ذلیلی های عالمن😁
_باشه شیرینی یادت نره
محسن: نه تو زنگ بزن
تا وارد خانه شدیم
سید: عه این شیرینی خوردن داره ها😍
محسن داماد دارشدم یا صاحب عروس😁🙏
محسن: داماد!!😐
سید: بده این شرینی رو ببینم
همه دور هم نشسته بودیم که عطیه
گفت: مهدیه جان بیا این چای هارو ببر
مهدیه کتاب #سلام_برابراهیم رو گذاشت روی مبل رفت چایی ببره
بلند گفتم :
من نمیدونم سر این کتاب چیه که همتون میخونید🤔
بهار: من میگم بهت
کنار بهار نشستم بهار دستم رو گرفت تو دستش گفت: مهدیه یه خواب دیده که شهید هادی اسم بچه هارو گفته و سفارش کرده کتاب بخونن
_چرا سفارش کرده؟
بهار: نمیدونم بالاخره یه روزی معلوم میشه!
راستی امسال هم میاید جنوب؟
_اره میخوام بچه ام تو هوای شهدا تنفس بکنه😊
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #هفتادودوم
دو روز از مهمونی خونه عطیه میگذره.
هی از محسن میپرسم مهمون امسال کاروان ما کیه
میگه سوپرایزه برای تو😐😅
بالاخره روز 28 فروردین شد
واقعا شدیدا سوپرایز شدم
مهمان ویژه ما خانواده #شهید_مدافع_امنیت_محمدحسین_حدادیان🌷 بودن.
✨جوان دهه هفتادی که اول اسفند96 در همین تهران خیابان پاسداران به درجه رفیع شهادت رسید.
فرقه ای به ظاهر عرفانی ولی در واقع ضد دینی به نام "درآویش" درگلستان هشتم خیابان پاسداران به طرز وحشتناکی به شهادت رسید😔
مادر وپدر شهید خیلی صبوری بودن..
بعد از شهادت این جوان دهه هفتادی یا بهتره بگم هفتاد وچهاری فهمیدم برای یک بسیجی سوریه، عراق، تهران فرقی ندارد هدف فدایی #ولایت شدن است🌹
شهید حدادیان رو اربا اربا کردن با اتوبوس😭
اول به شهادت رسید بعد قوم حرمله به پیکر نازش حمله کردن
مادر شهید برامون گفتن : زمانی که محمد حسین رو در قبر گذاشتیم خون تازه از سرش به محاسنش ریخت چیزی که همیشه آرزویش بود😍😭✨
چهار روز بودن در کنار خانواده شهید حدادیان عالی بود وقتی از سفر برگشتیم از یگان با محسن تماس گرفتن که هفتم فروردین باید اعزام بشه مرز.😞
محل ماموریت شهر سراوان بود
دوروز بعد متوجه شدم تو این مأموریت آقا مهدی و آقا سید هم هستن
فقط یک روز به رفتن محسن مونده بود..
محسن: زینب جانم لطفا بیا چند لحظه بشین کارت دارم😊
_ بفرمایید من در خدمتم☺️
محسن نشست کنارم و دستم رو گرفت تو دستش و شروع کرد حرف زدن :
زینبم هنوز یه سال نشده که همسرم شدی من همش مأموریت بودم
زینبم اگه تو مأموریت اتفاقی برام افتاد
مواظب خودت و پسرمون باش من همیشه مواظبتون هستم😊
_چرا این حرفا رو میزنی میخوای تنهام بذاری؟😢😭
محسن: گریه نکن😔
زینبم این یه سی دی از عکس های منه اگه چیزی شد همینا رو بده به فرهنگی یگانمون
اشکات رو پاک کن😢 من باید برم خونه مادر اینا باهاشون کار دارم
_باشه مواظب خودت باش😭
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
هوالمحبوب
🕊رمان #هادے_دلہا
قسمت #هفتادوسوم
🍀راوے محسن🍀
حس و حالم با هر مأموریت فرق داشت..
دلم خبر از #رفتن میداد ولی بی نهایت نگران زینب بودم😢
تا سوار ماشین شدم شماره حسن برادر کوچکترم رو گرفتم
_الو سلام حسن جان کجایی داداش؟
حسن: سلام داداش من مغازه ام
_اوکی پس من میام مغازه تا یه ربع دیگه اونجام
( من متولد شصت و نه بودم
حسن هفتادی بود باید قبل رفتنم یه سری حرف ها با هم بزنیم. حسن مغازه مکانیکی داشت)
تا وارد مغازه شدم به شاگردش گفت :
یاسر جان لطفا برو اون روغن ترمز هارو از حاجی بگیر
حسن: سلام چه عجب اخوی از اینورا
_ سلام حسن آقای گل نه که ما شما رو میبینیم
دارم میرم مأموریت😊
حسن: خب به سلامتی
_ این بار به نظرم فرق میکنه
حسن حرفم رو رک میزنم
حس میکنم این رفت برگشتی نداره
دلم میخواد مثل یه برادر پشت زینب باشی😊
حسن: این چه حرفیه ان شاءالله میری صحیح و سالم برمیگردی
من غلام زن داداش و بچه اش هستم
_ سلامت باشی داداش
من دارم میرم خونه با مامان کار دارم
میای بریم؟
حسن: اره بریم
وارد خونه که شدم مامان خیلی ناراحت بود که تنهام وقتی کل ماجرا رو بهش گفتم ناراحت شد ولی باید کار رو تموم میکردم :
مادرم اگه اتفاقی برام افتاد دلم نمیخواد حتی یک ثانیه حسین رو از زینب جدا کنید یا مجبورش کنید ازدواج کنه☹️
اگه هم خواست ازدواج کنه پشتش باشید😊
مهریه زینب 14 سکه است که گردن منه
پرداختش میکنم
مادرم ببین اگه #شهید شدم دلم نمیخواد آب تو دل زینب تکون بخوره
زینب همش هجده سالشه
باید مواظبش باشی
مادر: این حرف ها چیه میزنی دلم رو میلرزونی😢😔
ان شاءالله صحیح و سالم بر میگردی
نگران زینب نباش برو خدا به همرات
_ من باید برم پیش خانم رضایی
یادت باشه کارت تو کمدم فقط مال زینبه
مادر: چشم
کی میری
_ فردا
حلال کن پسرت رو، خیلی اذیتت کردم😔
مادر : تو مایه افتخار منی
برو خدا به همراهت😍😊
بعد از خونه مادر رفتم پیش خانم رضایی
وصیت نامه و کلید کمدم رو دادم
بهشون
از کارت بانکی و نامه به زینب که تو کمدمه بهش دادم
بالاخره هفت فروردین شد ما به سراوان اعزام شدیم....
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #هفتادوچهارم
🍀راوی زینب 🍀
دوهفته از رفتن محسنم میگذشت یکی دوباری تلفنی حرف زده بودیم چند باری هم تو واتساپ حرف زده بودیم.
این بار برخلاف همیشه که محسن میرفت کانال های خبری رو چک نمیکردم، هر روز کانالها رو چک میکردم.
از خواب پا شدم، کانال خبری رو چک کردم. دیدم اون خبری رو که نباید میدیدم😰😱
"" " دیشب در حمله تروریستی در سراوان تعدادی از نیروهای سپاه و ناجا به #شهادت رسیدن💔
شهدای سپاه عبارتند از:👇
محسن چگینی🕊
احمد مصطفوی🕊
مهدی لشگری🕊
و پاسدار سید محمد علوی🕊
به درجه رفیع شهادت نائل شدند.""
دستم روی شکمم اشکام ریختن😭😭
محسن رفتی😭😭😭💔
به دوساعت نکشید همه اومدن فقط جیغ میزدم.😭😭 تو بغل بهار از حال میرفتم😞
پیکر محسن ظرف یک روز برگشت.
بهار توررررررو خدا ببینمش
یه لحظه فقط
تو رو خدا یه لحظه محسنم رو ببینم😍😍😍😭😭😭😭😭
بهار : خواهرت بمیره آخه بارداری عزیزم😢😔😰
_ محسن پاشو😭😭😭
پاشو😔
من چیکار کنم بی تو آخه😭
پاشو زینب داره جون میده😩😭
محسن پاشووووو عزیز دلم💔😭
من حتی نمیتونم روی نازت رو ببینم😭😭😭
مامان جون محسنم رو چطوری شهید کردن😭😭
حسن: زن داداش بیا دستاش رو ببین
آخ چقدر سخته مردت رو حتی نتونی برای بار آخر ببینی😭😭
محسن رو روی دستها میرفت و من رو بزور پشتش میبردن😭😭
پسرم بابات رفت💔😔
من به چشن خویشتن دیدم که جانم رفت😭😭😭😭...
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊رمان #هادےدلـــــہا
قسمت #هفتادوپنجم
هفت روز از رفتن محسن میگذشت.
روز و شب، غذا خوردن و نفس کشیدن برام معنی نداشت😔
من قبلا داغ #برادر جوانم رو دیده بودم ولی به سختی داغ #شوهر جوانم نبود😭😭
اون موقع هیچکس نمیتونست بهم بگه بالای چشمت ابروه
گوشیم زنگ خورد به اسمش نگاه کردم
"" "باباعلی" ""
_ الو سلام بابا
بابا علی: سلام دخترم خوبی؟
باباجان من به پدرت زنگ زدم
عصری همه میایم خونت، فاطمه و حسن هم با من میان
_ باشه تشریف بیارید
رفتم تو اتاق خوابمون عکس عروسیمون به دیوار اتاقمون بود
_محسن زود رفتی خیلی زود دارن میان که برام تصمیم بگیرن
میدونی تو این هفت روز چه حرفایی شنیدم😭😔
محسن من نمیخوام اسم هیچ مردی به جز تو بیاد تو شناسنامه ام توروخدا نذار از هم جدامون کنن😔😭😭
نکنه باباعلی بخواد حسین رو ازم بگیره
محسن من از دنیای بعد از تو میترسم😰
تو همون حال خوابم برد
تو این باغ خیلی سرسبز بودم و لباسهایی که تنم بود مثل لباس احرام بود
محسن:زینبم!😍
_ محسن کجا رفتی چرا تنهام گذاشتی؟😭
محسن: بیا عزیز دلم من همیشه پیشتم تو همیشه زن منی
ما یه خانواده ایم
من، تو، حسین
دیگه نبینم بیخودی نگران آینده باشی😍❤️
پاشو برو مهمونات اومدن😊
با صدای زنگ در چشمامو باز کردم
چشمام از اشک میسوخت
چادرم رو سر کردم و در رو باز کردم
_سلام خوش اومدید بفرمایید تو
باباعلی:سلام دخترم خوبی؟
بعد از پنج دقیقه بابا مامان خودمم اومدن
بعد از سلام علیک باباعلی شروع کرد
باباعلی: حاج حسن من خواستم بیاید تا این حرفها رو در حضور شما به زینب جان بگم
زینب جان محسن قبل شهادتش خیلی سفارش تو رو به ما کرده
ماهم اومدیم بگیم تو و بچه ای که بارداری یادگار محسن مایی
ولی خیلی جوانی برا تنها زندگی کردن
تو چه بری خونه پدرت چه بیا خونه من دختر منی
فقط بری خونه یعنی میخوای ازدواج کنی
اما اگه بیای خونه ما عزیزی پیشمون بیشتر عزیز میشی
_ من فقط زن محسنم، میام خونه پدر شوهرم به شرطی که شما تا آخر عمر من رو دختر خودتون بدونید نمیخوام اسم کسی به جز محسن بیاد تو شناسنامه ام
بابا علی : تو شمع خونه مایی عزیز دلم
حاج حسن فعلا وسایل زینب جان خونه شما باشه تا بعدا چندتا واحد پیش هم بخریم
بابا : بله حتما
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
*همه بخونن*
بچه هایی که مورد انتقاد قرار می گیرند همان برخورد را با خودشان خواهند داشت و نهایتا اشخاصی خواهند شد با عزت نفس پایین.
والدین فکر می کنند؛
اگر به طور دائم از کودکان خود انتقاد کنند و اشتباه آنها را یادآوری کنند، به آنها کمک می کنند...!!
تصور والدین بر این است که کودکان با این تذکرات پرورش خواهند یافت. اما از خودتان سوال کنید: آیا دوست دارید کسی در محل کار یا خانه مرتباً اشتباهات شما را گوشزد کند!؟
در پس تمام انتقادات این جمله قراردارد:
"اگر فقط بیشتر شبیه من بودی و مثل من زندگی می کردی بهتر از این بودی."...!!؟
اما هیچ کس حتی فرزند شما دقیقا خود شما نیست.
پس بچه ها را به دلیل تلاشی که می کنند تحسین کنید حتی اگر ناموفق باشند چرا آنها ریسک کرده اند.
http://eitaa.com/cognizable_wan