eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید.. و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد _مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟😁 و محکم روی پا مصطفی کوبید _این تا وقتی زن نداره خیلی بی کلّه میزنه به خط! 😁زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!😜 کمکم داشتم باور میکردم.. همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند..☺️🙈 که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید _من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!😊😄 بیش از یک سال در یک خانه.. از داریا تا دمشق با مصطفی بودم،.. بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم.. و باز امشب دست و پای دلم میلرزید... دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید.. و او همه احساسش در 👀❤️ بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد... ابوالفضل کار خودش را کرده بود.. که از جا بلند شد و خنده اش را پشت بهانه ای پنهان کرد _من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.😊 و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید😧 و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد _منم میام!🤭😧 از اینهمه دستپاچگی،... مادرش خندید😄 و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد _داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟😉😁 از صراحت شوخ ابوالفضل این بار من هم به خنده افتادم.. 😅🙈 و خنده بی صدایم مقاومت مصطفی را شکست.. که بی هیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ میدیدم زیر پرده ای از خنده، نگاهش میدرخشد و به نرمی میلرزد... مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت... باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم.. و او ساده شروع کرد _شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.😊 و من از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند.. و امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم.. که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید _چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.😊 نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر این همه احساسش کلمه کم آورده بودم.. که با آهنگ آرمش بخش صدایش جانم را نوازش داد _همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید میتونید تا آخر عمر بهم اعتماد کنید؟😊😥 طعم عشقش به کام دلم به قدری شیرین بود.. که در برابرش تنها پلکی زدم☺️🙈 و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین☺️ لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت... در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم.. که چند روز بعد... تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در در زینبیه 💞عقد کردیم.💞 😍💞💍 کنارم که نشست.. گرمای شانه هایش را حس کردم ☺️😍و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در زینبیه بلند شده بود... که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین عاشقانه اش را خرج کرد _باورم نمیشه دستت رو گرفتم!😍 از حرارت لمس احساسش، گرمای عشقش در تمام رگهایم دوید.. ☺️ و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم.. که ضربه ای شیشه های اتاق را در هم شکست....😱😨 مصطفی با هر دو دستش... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
جسارت اجرایی کردن ایده‌هایت را داشته باش و گرنه همیشه جهان پر بوده است از ترسوهای خوش فکر! استیو_جابز 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر دیدی کسی، همه جوره به پای تو ایستاده دورش نزن، بلکه دورش بگرد... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
اونهايى كه بهت ميگن " نميتونى انجامش بدى" احتمالا همون هايى هستن كه ميترسن " انجامش بدى" و موفق بشى و تو دهنی براشون بحساب بیاد 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
نمیتونی برگردی عقب و شروع کار رو عوض کنی ولی میتونی همونجایی که هستی شروع کنی و پایان کار رو عوض کنی. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
با استعداد، همچون تیراندازی‌ست که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدنش نیستند؛ نابغه همچون تیراندازیست که هدفی را میزند که دیگران قادر به دیدنش نیستند. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan