ﭘﺪﺭﯼ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ به فرزندش گفت :
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻡ. امیدوارم ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﮐﻨﯽ!
1) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﮑﺶ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺵ!
2) اﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﺑﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ!
3) ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﯾﺎ ﺍﻓﯿﻮﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻟﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ!
ﻣﺪﺗﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﭘﺪﺭ، ﭘﺴﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ.
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪر ، ﺁﻥ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﺪ...ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ ﭘﺲ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ!
ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﺩﯾﺪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺑﻪ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﻋﻠﺘش را ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ:
"ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ!"
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﻧﺼﺎﯾﺢ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ...
و میخواست ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﻮﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﺨﺪﺭ ﺑﻮﺩ!
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﺎﺭ ﺷﺪ...
"ﮐﺎﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﻄﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻄﺮﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺎﺷﯿﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺭفتنی...!"
👇👇💜
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیله ترکیه و اسراییل برای ایران
http://eitaa.com/cognizable_wan
#تلنگرانہ♥️
مۍگفٺبہزندگیـتنگاھڪن..🤔
مراقبباشبہڪسےیاچیزۍدݪبستہنباشے;
حتۍاگہبہیہمدادوابستہاۍ🙂✨
اونوهدیہبدهبہدیگراݩ:))
وابستگۍحٺۍبہچیزایِڪوچـیڪمثـل
یہچوبڪبریٺٺوۍانباࢪڪاهہ!،،،😓💔
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولودی حضرت هادی _علیه السلام_
ولادت امام هدایت مبارک باد.
👌🌸
اشعار زیبا برای بچه شیعه ها
✨ به جای یه توپ دارم قلقلیه این شعر و به بچه ها یاد بدید ✨⤵️
یه دل دارم حیدریه 👶
عاشقه مولا علیه 👧
من این دل ونداشتم 👶
از تو بهشت برداشتم 👧
خدا بهم عیدی داد 👶
عشق مولا علی داد. 👧
علی وجود و هستیه 👶
دشمن ظلمو پستیه. 👧
علی ندای بینواس 👶
علی تجلی خداس 👧
علی قرآن ناطقه 👶
جد امام صادقه 👧
علی که شمشیر خداس 👶
دست علی همراه ماس 👧
رو دلامون نوشته 👶
مولا علیو عشقه 👧
☔☔☔☔☔☔☔☔☔
http://eitaa.com/cognizable_wan
💜ﺷﻌﺮ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﺮاى ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ💚
کوچولو بچرخ می چرخم
دور علی می چرخم 💕
قبله ی من همینه
امام اولینه💕
کوچولو بشین می شینم
عشق علیه دینم 💕
دشمنی با دشمنات
حک شده رویه سینم 💕
کوچولو پاشو پامی شم
فدای مولا می شم💕
نوکر عاشقای
حضرت زهرا می شم💕
کوچولو بایست می ایستم
بدون که تنها نیستم 💕
دست علی یارمه
خودش نگه دارمه💖💕
💗💗💗💗💗💗💗💗💗
http://eitaa.com/cognizable_wan
براي كودكان خود از اين شعر براي تشويق به نماز استفاده كنيد.👇
اتل متل پروانه💕
نشسته روي شانه💕
صدا مياد چه نازه 💕
ميگه وقت نمازه💕
به اين صدا چي ميگن💕
میگن اذان اقامه💕
شيطونه ناراحته 💕
دنبال يه فرصته💕
ميگه آهاي مسلمون 💕
نماز رو بعدا بخون
برای کوچولوها لطفاً بخوانید
http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #هفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید...
دل تو دلم نبود.
از صبحش بلند شدم و رفتم حموم و تک تک لباسام رو میپوشیدم و جلو اینه خودمو نگاه میکردم☺️ ببینم کدوم بهم میاد
موهامو کج گرفته بودم🙁 ولی پیشونم هی عرق میکرد و خرابش میکرد و منم یه دستمال کاغذی دستم بود و مدام در حال خشک کردن موهام بودم😅
دلم میخواست زودتر بریم
میخواستم هر چه زودتر مینا منو ببینه و ببینه چقدر عوض شدم😇
بعد ناهار سریع اماده شدم و رفتم پیش مامانم
-این چیه پوشیدی مجید؟!😯
-چشه مگه ؟!لباس به این خوبی😕
-مگه میخوای مسجد بری؟! برو کت شلوارتو بپوش😐
-نه مامان...این بهتره😞
-اخه پیرهن تک رنگ گشاد اونم رو شلوار...😑
-مامان اذیت نکن دیگه 😕
-لااله الا الله...من که نمیفهمم چی تو سر شما جوونا میگذره😒
.
.
راه افتادیم سمت مراسم سمت خونه ریحانه خانم اینا..
خونشون چند شهر با ما فاصله داشت...
یه آژانس گرفتیم و من و مامان عقب نشستیم.
تو مسیر هر چند دیقه دوربین سلفی گوشیمو روشن میکردم و ظاهرم رو چک میکردم.😆
مامان هم چندباری منو دید و هی چشم غره میرفت 😒
بالاخره رسیدم به خونشون.
وارد که شدیم ریحانه خانم و شوهرش اومدن جلو و سلام علیک کردن..😊☺️
اینقدر حواسم پرت بود نفهمیدم چجوری سلام کردم
زیر چشمی اینور و اونور رو نگاه کردم تا مینا رو ببینم😕
یهو دیدم کنار خاله یه گوشه از پذیرایی نشستن و به مامان نشونشون دادم و به سمتشون رفتیم.
وقتی دیدم بین اونهمه بی حجاب و بد حجاب فقط مینا با چادر نشسته یه احساس خوبی پیدا کردم☺👌
با خودم گفتم حتما الان اونم خوشحال میشه ببینه منم هم عقیده و هم تیپ هستم باهاش😊😎
رفتیم جلو و سلام کردیم...
با یه لبخند سلامم رو جواب داد
کلی قند تو دلم آب شد 😊
تو جشن هی مراقب بودم حرکت بدی ازم سر نزنه.
سرم رو پایین انداخته بودم و خودمو با گوشیم مشغول کردم.
.
.
💓از زبان مینا💓
با مامانم از شهرمون حرکت کردیم و به سمت شهر ریحانه خانم رفتیم.
نمیخواستم برم😐
ولی چون طبق معمول بابام اینجور مراسم ها رو نمیاد دلم نمیومد مامانم رو تنها بزارم.😕
میخواستیم بریم خونه خاله و با اونا جشن رو بیایم ولی ریحانه خانم اصرار کرد مستقیم اونجا بریم.🙄
زودتر از همه رسیدیم و یکم خستگیمون رو در کردیم.
جشن شروع شد و خاله اینا هنوز نیومده بودن..
داشتم با مامان حرف میزدم که دیدم خاله داره سمتمون میاد...
یهو چشمم به مجید خورد.. باورم نمیشد این مجید باشه😳😟
چقدر عوض شده بود
بهتره بگم خیلی زشت و خز شده بود.. از اون تیپ و ظاهرایی که همیشه بدم میومد!!!!! ریشاش هم یکی در میون دراومده بود... و فک کنم خونشون #تیغ پیدا نمیشد🙄
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #هشتم
💓از زبان مینا💓
فکر کنم خونشون تیغ پیدا نمیشد
تعجبم به خاطر این بود که مجید همیشه تو بچگیامون لباس قشنگ و گرون قیمت میپوشید...
و خالم خیلی رو لباساش حساس بود ولی الان یه جوری شده بود.🙄😑
بقیه مردا و پسرهای جشن خوشتیپ و خوش لباس بودن ولی مجید نه.😕
یه جوری انگار وصله ناجور بود😐انگار لباسای باباش رو پوشیده بود😑
از دیدنش خندم گرفته بود 😂ولی خودمو به زور جمع و جور کردم و با یه لبخند بهش سلام کردم😄
اونم سرشو انداخت پایین و سلام کرد
دیگه از مجید شیطون و دوست داشتنی خبری نبود
بر خلاف بچگی خیلی سر و ساکت و آروم شده بود...
چند بار هم که دزدکی نگاش کردم سرش همش تو گوشیش بود..
حدس میزنم احتمالا از کسی خوشش اومده و اون گفته این تیپی بشه وگرنه دلیل دیگه ای برا این کارش پیدا نمیکنم
الانم احتمالا با همون داشت چت میکرد که اینقدر تو گوشی بود.😐😂
بالاخره مراسم تموم شد و راحت شدم😍👏💃💃
ما همون شبش بلیط برگشت داشتیم. خاله اینا هم میخواستن برگردن شهرشون.
طبق عادت همیشگیم تعارف کردم و گفتم بیاین پیشمون ولی خب چه میومدن چه نمیومدن برا من فرقی نداشت😏
.
.
💓از زبان مجید💓
الکی مدام سرم تو گوشی بود😕
نزدیک 200 بار هی گوشیو از جیب دراوردم هی گذاشتم تو جیب.
کارم شده بود که الکی قفل و باز میکردم و میرفتم تو منو و یکم اینور و اونور میرفتم و دوباره قفل میکردم😑
حوصلم داشت سر میرفت ولی کاری نمیتونستم کنم😔
به این دلم خوش بود فقط که با مینا زیر یه سقف نشستم و از هوایی نفس میکشم که اون نفس میکشه!!
مراسم تموم شد و خواستیم برگردیم که مینا برگشت و به مامانم گفت:
_خاله جون حتما بیاینا پیشمون... خوشحال میشیم 😊
یهو قند تو دلم اب شد😌🙈
کامپیوتر مغزم شروع کرد به تحلیل کردن
حتما از من خوشش اومده که دعوتمون میکنه بریم
فک کنم امشب از ظاهر و تیپم خوشش اومده باشه.😇
اون لبخند اولش هنوز تو ذهنم بود و هی تکرار میشد تو ذهنم 😊
.
بعد از مراسم خیلی از خودم راضی بودم
تا چند روز تک تک حرکاتش رو برا خودم تفسیر میکردم
با اون لبخند مینا برای ادامه مسیرم مطمئن تر شده بودم و سعی میکردم بیشتر راجب دین بدونم و هر روز معتقد تر میشدم.
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌
💓 #دســــٺ_و_ݐـــا_ڇلفتــــــــے
💓قسمت #نهم
💓از زبان مینا💓
از دست گیر دادنهای الکی بابا و مامانم خسته شده بودم...😐
همش بهم میگفتن اینو بپوش...
با این بگرد..با این نگرد...
و همیشه محدودم میکردن.
هیچوقت نمیزاشتن مانتو و شالهای رنگی بخرم
و با اینکه چادر هم میزاشتم همیشه بهم میگفتن تیره و ساده بپوش..😤
یه روز با دوستام از کلاس بر میگشتم که یکی از دوستام گفت:
-مینا میای راهیان نور بریم😊
-راهیان نور؟!😯 نه...بریم چیکار کنیم اخه
-بریم همه فاله هم تماشا☺️
-اخه بریم لای خاک و خل چیکار کنیم🙄 اخه...جای دیدنی هم که نداره
-خب مگه خانواده تو میزارن سفر تفریحی بیای؟!😐
-نه😕
-خب دیگه...همین😐
-خب دیگه چیه؟!منظورت چیه؟!😟
-به #بهانه راهیان نور میریم ولی خوش میگذرونیم...دیگه این سفر تفریحی نیست که گیر بدن😌
-راست میگیا....تازه ببینن یه جا رفتیم اومدیم شاید جاهای دیگه هم اجازه بدن 😊
-اره...پس میای دیگه
-اره...پس برم خونه حرف بزنم ببینم چی میگن 😊
.
رفتم خونه و منتظر بودم سر شام حرفو بزنم.
اخه تو خونه ما فقط سر شام و ناهار فرصت دور هم نشستن و حرف زدن بود.
میدونستم سخت قبول میکنن ولی باید میگفتم.
سر سفره نشستم و اروم با غذام بازی بازی کردم.
مامانم فهمید
-چیه مینا؟!چیزی شده😟
-نه مامان چیز خاصی نیست
-خب پس چرا غذا نمیخوری؟!
-میخواستم یه چیزی بگم☺️
-چی؟!😯
-با بچه ها میخوایم بریم اردو 😇
تا اینو گفتم بابا که کل مدت سرش تو بشقابش بود با همون ارامش همیشگیش سرشو بالا اورد و چند نخ سبزی برداشت و گفت
_ لازم نکرده حالا دم کنکوری هوس اردو رفتن کنی...اونم معلوم نیست با کیا... حتما هم مختلطه😐هر وقت شوهر کردی با شوهرت برو...
-نه بابا جان...راهیان نور میخوایم بریم...
بابا در حالی که داشت یه لیوان اب برا خودش میریخت گفت سال دیگه دانشجو میشی با دانشگات میری..بچسب به درسات...
مامانم هم حرفای بابا رو تایید میکرد.
یهو نمیدونم چی شد که اینو گفتم ولی رو کردم به بابا و گفتم...
-میخوایم بریم از #شهدا کمک بگیریم برای کنکور....
.
بابا یه نگاه به من کرد و دیگه چیزی نگفت..
فردا صبح مامانم اومد تو اتاقم و گفت:
-بابات موافقت کرده☺
.
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
اخه اولین سفر با دوستام بود😆💃
.
.
.
💓از زبان مجید 💓
خاله به مامانم زنگ زده بود و گفته بود که مینا میخواد راهیان نور بره.
با خودم گفتم منم باید راهیان برم
باید مینا بفهمه چقدر شبیه همیم 😊😌
ولی خب کسی رو نداشتم😕 باهام بیاد با الیاس در میون گذاشتم و استقبال کرد..
ولی خب اکثر جاها لیستشون پر شده بود
کلی پایگاه رفتیم تا جا خالی پیدا کردیم.😍
💓💓💓💓💓💓💓💓💓
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوار مرگ ایا دیده بودین؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گناهی که خدا اصلا نمیبخشه
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر
عاشقتم
نگذاریم دیر شود😭😭
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺 *جلوگیری از پوسیدگی دندان🔬*
حتماً بخونید و نشر دهید 👇
🌹آقای دکتر روشنضمیر
کارشناس آموزش ابتدایی با 30 سال سابقه تدریس : پرده از راز خرابی دندان برداشت.
پوسیدگی دندان با حیله و نیرنگ کمپانیهای غربی با تولید خمیر دندانهای شیرین بوجود آمده تا بتوانند لوازم دندان پزشکی و دندانهای پلاستیکی بفروشند ...
اگر میخواهید برای همیشه دندانهای سالمی داشته باشید ، این تحقیق را که توسط آقای دکتر روشنضمیر ، بطور عملی در طول مدت سیزده سال کار شده ، مطالعه و عمل کنید ... علت اینکه دانش آموزان ایشان و خود ایشان هر روز مسواک میزدند ، باز دندانهای آنها خرابتر می شد و ایشان مواد مختلف زیادی را امتحان کردند تا اینکه موفق شدند با این روش پوسیدگی دندان را بطور کامل و برای همیشه از بین ببرند.
این متن را چندین بار با حوصله بخوان و متن را برای کسانی که برایتان عزیز هستند بفرست.
🌹*عامل پوسیدگی دندان خمیر دندان است!*
اگر خواسته باشید دندان های سالم داشته باشید باید دندانهای خود را فقط با آب نمک مسواک بزنید تا هیچ وقت نیاز به دندانپزشک نداشته باشید چون آب نمک باعث خنثی شدن اسید میشود و اسیدهایی که از مواد غذایی موجود در دهان بوجود میآید را از بین می برد.
اصلاً دیگر اسیدی در دهان باقی نمیماند که باعث خرابی دندان شود و وقتی شما با خمیردندان مسواک میزنید خودِ خمیر دندان با دارا بودن مواد قندی باعث تولید اسید در دهان میشود.
درنتیجه این اسید تولید شده باعث خرابی دندان میشود و شما هر وقت که صورت خود را میشویید ، مقداری آب نمک در دهان غرغره کنید و یا با مسواک دندانهای خود را با آب نمک مسواک بزنید تا علاوه بر سلامتی دندان خود باکتریها و ویروسهای دهان خود را از بین ببرید چون دانشمندان بررسی کردهاند که حدود 500 نوع باکتری و ویروس در دهان انسان وجود دارد که با آب نمک از بین میرود و همچنین آب نمک باعث میشود که شما هیچ وقت به بیماری سرماخوردگی دچار نشوید.
با توجه به اینکه بچههای ما در دوره ابتدایی با خمیردندان مسواک میزنند ، بیشتر دندانهایشان خراب است و اگر آنها یاد بگیرند که فقط چند بار در شبانه روز آب نمک غرغره کنند و دندانهایشان را با آب نمک مسواک بزنند دندانهای آنها هرگز خراب نخواهد شد.
همانطور که میدانید آب دریا شور است و این به این علت است تا آب دریا هیچ وقت اسیدی نشود و آب دریاها همیشه ، برای استفاده موجودات دریایی مفید باشد و اگر آب دریا شور نبود ، میگندید و باعث خرابی دندانهای موجودات دریایی میشد.
شما فکر کنید اگر دندان یک کوسه یا نهنگ که عمری بسیار طولانی دارد خراب میشد چه اتفاقی میافتاد.
شما میتوانید با درست کردن مقداری آب نمک در یک ظرف نوشابه خانواده ، آن را با یک لیوان کوچک کنار دستشویی قرار دهید و هر وقت لیوان شما از آب نمک خالی شد مقداری آب نمک از ظرف آماده داخل لیوان ریخته و از آن استفاده کنید.
این تحقیق به مدت سیزده سال توسط آقای دکتر روشن ضمیر اجرا شده و هیچگونه دندان خرابی ندارد و در ضمن ، خود آب نمک سفید کننده دندان میباشد.
در حال حاضر بیش از چهار سال است که اقوام، دانشآموزان ، خانواده آنها و عدهای از همکاران و همسایگان ایشان از این طرح استفاده میکنند و مشکلی ندارند.
اگر شما به خمیر دندان عادت کردید و نمیتوانید آن را کنار بگذارید ، دندان های خود را بعد از مسواک زدن حتمأ با آب نمک مسواک بزنید.
🌹*روش از بین بردن جرم دندان :*
برای از بین بردن جِرم دندان ، اعمال زیر را انجام دهید.
1 - مقدار یک لیوان آب نمک آماده نمایید .
2 - به آب نمکِ تهیه شده یک قاشق چایخوری سرکه سیب اضافه کنید.
3 - مقداری از آب نمک مخلوط شده با سرکه را داخل دهان خود بریزید و مسواک بزنید.
4- شستشوی دندان خود را با مخلوط آب نمک و سرکه هر ماه یک بار انجام دهید.
به این ترتیب شما دندانهای سفید مرتبی داشته و به دندانپزشک نیازی نخواهید داشت.
🌹 *رابطه نمک و دندان چیست ؟*
🌹 تمام کسانی که از نمک برای دندانهای خود استفاده کردهاند و میکنند ، نه دندان خرابی دارند نه مشکل معده دارند و نه مشکل تیروئید
🌼 🌹🌼*نمک را بشناسیم*
بهترین نوع نمک ، نمک سیلیتک است که همان نمک سنگ یا نمک دریاست
آیا میدانید نمک طبیعی و دست نخورده بشر ، فشار خون را تنظیم میکند و حتی فشار بالا را پایین میآورد ، امتحان کنید !
🌹 آیا میدانید فقط شور کردن دهان هنگام خواب و قبل و بعد از هر وعده غذایی از تخمیر آن و فساد دندان جلوگیری میکند و حتی میکروب معده را هم از بین میبرد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
*شاد باشید و سلامت 🌸*
💟تفاوت های شما باعث حفظ تعادل زندگی مشترکتون میشه!
وقتی یکی دست و دلبازه بد نیست دیگری کمی خسیس باشه، وقتی یکی در لحظه زندگی می کنه بد نیست دیگری کمی آینده نگر باشه، وقتی یکی خیلی آروم و بی سر و زبونه بد نیست دیگری کمی جسور باشه...
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#نکات_دلبری 💃💃
#خانم_ها_هرگز_نگویید 🤫👇
تو نسبت به من بی توجه شدی
تو دیگه من دوست نداری
تو بلد نیستی چطور با یک خانم رفتار کنی
#بگویید 👇
من به توجه تو نیاز داشتم و احساس کردم به من توجه نداری
من به محبت بیشتر تو نیاز دارم
من به اینکه به من بگویی دوستم داری نیاز دارم
دلم میخواهد با من اینطور رفتار کنی
من دوست دارم با من اینطور رفتار کنی
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
خانمها حتما خواب کافی داشته باشند!
طبق تحقیقات؛ مردها خیلی بهتر میتوانند بیخوابی و بی نظمی زمان خواب را تحمل کنند. بیخوابی در خانمها باعث استرس، فشار خون و حمله قلبی میشود، بدن زنها به خواب بیشتری نیاز دارد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅شش بُعد سلامت روان عبارتند از:
1. خودپذیری.
2. روابط مثبت با دیگران.
3. خودمختاری.
4. تسلط بر خود و محیط خود.
5. مقصود (هدف) در زندگى.
6. رشد شخصی.
✅ کسانی که سطح بالایی از این شش ویژگی را دارند؛
1. خودپذیری:
از نگرش مثبت به خود برخوردارند، جنبه های متعدد خود را میپذیرند، از جمله ویژگیهای مثبت و نقاط ضعف خود را.
2. روابط مثبت با دیگران:
روابط گرم، رضایتبخش و مطمئنی با دیگران دارند، به رفاه دیگران اهمیت میدهند، از همدلی عمیق، محبت و صمیمیت برخوردار هستند، و مصالحه در روابط انسانی را درک میکنند.
3. خودمختاری:
خودمختار و مستقل هستند، در برابر فشارهای اجتماعی برای فکر کردن و عمل کردن به شیوه خاص مقاومت میکنند و رفتارشان را از درون تنظیم میکنند و با معیارهای شخصی خودشان را ارزیابی میکنند.
4. تسلط بر خود و محيط تحت كنترل خود:
در رابطه با اداره کردن خود و محیط، احساس تسلط و شایستگی میکنند؛ مجموعه پیچیدهای از فعالیتهاي خود را کنترل میکنند؛ از فرصتهای موجود در محیط استفاده موثر میکنند؛ میتوانند موقعیتهایی را انتخاب کنند یا به وجود آورند که با نیازها و خواسته ها یا ارزشهای شخصی مناسب باشد.
5. هدف در زندگى:
در زندگی هدف دارند؛ احساس میکنند زندگی حال و گذشته معنی دارد، برای زندگی کردن برنامه و هدفهایی دارند.
6. رشد شخصی:
احساس میکنند جریان رشد ادامه دارد، خود را رشد کننده و گسترش یابنده میبینند، به روی تجربیات جدید گشوده هستند، به صورتی تغییر میکنند که بیانگر خودآگاهی و اثربخشی بیشتر است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است..
مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد.
سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه.
بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گازها را خاموش کرد!
اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ ها را هم در ظرف گذاشت و قهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟
او پاسخ داد:
هویچ٬ تخم مرغ٬ قهوه.
مادر از او خواست که هویچ ها را لمس کند و بگوید که چگونه اند ؟!
او اینکار را کردو گفت:
نرم اند۰ بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعد از اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد .
دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیست؟
مادر به او پاسخ داد:
هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.
هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.
تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد٬ وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد.
دانه های قهوه که یکتا بودند٬ بعد از قرار گرفتن در آب جوشان آب را تغییر دادند.
مادر از دخترش پرسید:
تو کدام یک ازین مواد هستی؟
وقتی شرایط بد وسختی پیش می آید تو چگونه عمل میکنی؟
تو هویچ٬ تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟
به این فکر کن که من چه هستم؟
آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم ؟
آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟
یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟
وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد.
اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر میشوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟" داوود(ع) فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟"
زن گفت: "من پیرزنی هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم."
هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه داوود(ع) را زدند. حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد. ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود(ع) آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید." حضرت داوود(ع) از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟"
عرض کردند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست. کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم. ناگهان پرنده اى را دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم. به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم. ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى.
حضرت داوود(ع) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟ سپس هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاه تر از دیگران است.
و اوست آن کس که براى شما گوش و چشم و دل پدید آورد. چه اندک سپاسگزارید.
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁
چه وقت انسان بزرگی هستیم ؟!
🔹هرگاه از خوشبختی کسانیکه دوستمان
ندارند ، خوشحال شدیم....
🔹هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق
خود گذشتیم....
🔹هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما
گرفته اند هدیه دادیم.....
🔹هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی
دیگران نبود....
🔹هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
🔹هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن
دیگران غافل نشدیم....
🔹هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با
دشمن انتقام نبود....
🔹هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد ،
مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران
باشد....
🔹هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران
بود....
🔹هـــرگــاه هـــمه چـیز بــودیــم و نگفتیم که همه چیز هستیم...
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan