💚بنــــــــامـ خــــدای محــــ👣ـــــمد💚
🌷رمان کوتاه و #واقعی
💞 #عشق_آسمانی_من
قسمت #دهم
روزها از پی میگذشت...
و هرروز عشق محمد بیشتر از قبل تو قلبم رسوخ میکرد 😍💖
قراربود صیغه محرمیتمان سه هفته باشه اما یک هفته قبل از اتمام صیغه مادربزرگ محمد فوت کرد 😔😢
عمه زنگ زد خونمون خبر داد که مادربزرگ محمد فوت کرده و محمد میاد نجف آباد دنبالم💨 🚗
محمد که اومد...
زمانیکه حواسش نبودبا کمک خواهرم چادر گذاشتم تو کیفم🙈
با ماشین پدرم ب سمت قم حرکت کردیم🚘
محمد صندلی جلو کنار پدرم نشسته بود
نزدیکای قم ب محمد گفتم ی جا نگه دارید ب خواهرم گفتم حواس محمد پرت کنه
تو ی دقیقه ک خواهرم محمد ب حرف گرفته بود... از حواس پرتیش سوء استفاده کامل کردم... و سوار ماشین شدم😇😌
ب درب خونه عمم ک رسیدیم..
خواهرم (صبا):محمدآقاشما بمون با آذر بیاید😊
👣محمد:بله چشم آجی
از ماشین ک پیدا شدم..
محمد مات و مبهوت و عاشقانه بهم نگاه میکرد 🙊🙈
👣محمد:آذر کی سرش کردی؟😍
-اونجا که صبا تورو غرق صحبت کرده بود😉😌
👣محمد:ای بدجنس پس نقشه بود😁
-خواستم غافگیرت کنم دیگه😍
اگه میفهمیدی الان این نگاه سهمم نبود☺️
صبا:بچه ها بیاید داخل بعدا برای هم لاو بترکونید 😂😜
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
💚بنــــــــامـ خــــدای محــــ👣ـــــمد💚
🌷رمان کوتاه و #واقعی
💞 #عشق_آسمانی_من
قسمت #یازدهم
چندروزی قم بودیم...
روز سوم درگذشت مادربزرگ وقتی مجلس تموم شد و ی ذره سر همه خلوت شد 😌
محمد صدام کرد تو حیاط و گفت
👣_خانم برو حاضر شو بریم یه دوری بزنیم 😃
-چشم ۵دقیقه صبرکن☺️
روسریم مدل لبنانی بستم و چادر سرم کردم 😌👑
💎چادری💎 که دیگه سرم ماندگار شد و با عشق و علاقه سرش کردم😍☺️
اونشب محمد اول من برد زیارت...
بعد چند ساعتی تو خیابانا باهم قدم زدم
#صحبتهای_دوتایی 😊☺️
هنوز بعد از گذشت چندسال وقتی به اون روزها فکر میکنم
حس شیرینی در دلم ایجاد میشود😢😔
وقتی تو خیابان جوادالائمه قدم میزدیم
دستم فشار داد و گفت:
👣_آذربانو 😊
-جانم💓☺️
👣محمد:وقتی بهم جواب مثبت دادی از خونه تا حرم دویدم.. و تو حرم بی بی ✨سجده شکر✨ کردم که جواب مثبت دادی😍
-نههههههه 😳😧
👣محمد:🙈😅
بخاطر فوت مادربزرگ محمد صیغه محرمیت تمدید شد
چهلم که دراومد...
محمد زنگ زد بهم که
👣_خانم حاضر شو بریم محضر عقد کنیم 🙊❤️😍
خخخ خیلی شیرین بود تو راه زنگ زدیم پدرمم اومد محضر☺️
و چون شاهدی نبرده بودیم باخودمون پدرم زنگ زد دوتا از دوستاش بیان محضر 🙂
موقعه عقد عاقد گفت :
_مگه خانواده عروس خانم و آقا داماد مشکلی بااین ازدواج دارن که نیومدن 😒
👣محمد:نخیر حاج آقا.. اما من دلم میخاد روی پای خودم وایستام
تعهد خانمم با منه 😎😌👌
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
💚بنــــــــامـ خــــدای محــــ👣ـــــمد💚
🌷رمان کوتاه و #واقعی
💞 #عشق_آسمانی_من
قسمت #دوازدهم
هرچی جلوتر میرفتم...
تو زندگی با👣 محمد👣 میفهمیدم چقدر با فکر من و چیزی که تو ذهن من بود تفاوت داشت 😞
محمد حرفای میزد...
گاهی برام عجیب غریب بود..
همیشه میگفت دوست داشتم زمان جنگ تحمیلی بودم و تو جنگ به فرمان امام خمینی تو جبهه حاضر میشدم🙁😟
-محمدم الان ک جنگی نیست پس زندگی کن😍☺️زمان این حرفا گذشته
👣محمد:خانم خوشگلم مهم اینکه زنده باشیم.. میشه رفت و شهیدشد و از همه زنده تربود✌️
-أه محمد بسه توام مثلا ما تازه عقد کردیم😬☹️
👣محمد:چشم خانمم😉😊
-محمد فرداهم اصفهانی دیگه ؟😕😒
👣محمد:بله خانمم😊 چطورمگه
-فردا ک جعمه است... میخایم صبحونه ببریم بیرون☺️😋
👣محمد:حالا این صبحونه چی هست ؟😋
-اوووم حدس بزن😁☝️
👣محمد: کله پاچه ؟😉😋
-اووووه چه شوهر باهوشی خدا😍😁
👣محمد:خخخخ آره بابا.. شما مارو دست کم گرفتی خانم😃
فرداش رفتیم بیرون..
محمد همه چیز کله پاچه باهم قاطی کرد😐😑
-اییییی محمد😐😬
👣محمد:خانم تو کله پاچه باید چشمات ببندی.. فقط بخوری😁😋
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
💚بنــــــــامـ خــــدای محــــ👣ـــــمد💚
🌷رمان کوتاه و #واقعی
💞 #عشق_آسمانی_من
قسمت #سیزدهم
دوران عقد❤️ منو محمد❤️ هشت ماه طول کشید...
اون هشت ماه زیاد پیش هم نبودیم.. 😒
پدرم اجازه نمیداد من برم قم بمونم همیشه میگفت:
_این دوری باعث میشه محمد زودتر خودشو برای تشکیل زندگی آماده کنه...
ولی در همین هشت ماه دو اتفاق خیلی جالب افتاد😊
سه ماه بود عقد محمد بودم
بهش زنگ زدم :
-سلام آقایی کجایی؟😍
👣محمد: سلام خانم! خونه!😊
-خب نمیایی اصفهان🙁
👣محمد: نه عزیزم یه ماموریت داخل شهری دارم😊
-اوووم باشه😒 پس مواظب خودت باش
👣محمد: آذرجان😍
-جانم😔
👣محمد: ناراحت شدی؟😐
-نه اصلا😒
👣محمد: پس من برم.. دوست دارم
یاعلی😍✋
-منم دوست دارم.. یاعلی☺️✋
تلفن رو قطع کردم.و به مادرم گفتم
_محمد گفت ماموریت داخل شهری داره نمیاد قم.. من فردا صبح با آجی برم قم؟☺️🙏
مادر: باشه برید😊
صبح ساعت ۹ بعد از خوردن صبحانه حاضر شدم تا با خواهرم برم قم😍☺️
اما......
اما وقتی در خونه رو باز کردم...
که قدم تو کوچه بذارم با ی گل بزرگ💐 روبرو شدم
گل که کنار رفت محمد👣 روبروم بود!
وقتی محمد فهمید منم میخاستم اونو غافلگیر کنم چقدر خوشحال شد😍☺️
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
#سخنـ_بزرگان
علت ڪینه نظام سلطه ازحجاب آن است ڪه
افزایش هرزگے موجب کاهش مقاومت مےشود.
بےحجاب شدن هنرنیست؛
غیرمحجبه درعالم زیاداست!
این حجاب است که حرف_تازه جهان امروزاست!
﴿🎙﴾ #استادپناهیان
¡•🌿•¡
••↻ http://eitaa.com/cognizable_wan
بابای عزيز لطفا در شبانهروز لااقل نیمساعت با فرزندتان همراه باشید، با او حرف بزنید، بگویید و بخندید،استراحت و تفریح کنید.
به هر حال بابای یک ساعتی و حتی نیمساعتی بهتر از بابای هیچوقتی است.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی به دنبال عسل می روید، باید آمادگی نیش زده شدن توسط زنبور را نیز داشته باشید!
هیچ موفقیتی بدون زحمت و سختی به دست نمی آید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
مردها قدرت اینو دارن که به یک زن انگیزه بدن، انگیزه ی اینکه خودش رو زیبا ببینه و به زیبایی هاش بپردازه. قدرت اینو دارن که در عرض چند ساعت حال ِ بد ِ یک زن ناامید و خسته رو تبدیل به حال خوش کنن، سنگینی و رخوت روحی یک زن رو به سبکی و آرامش و خلاقیت برسونن.
مردها قدرت دارن که مرد ِ دیگه ای رو از زندگی و احساس یک زن بیرون بکشن، قدرت اینو دارن که زنی عاشقانه دوستشون داشته باشه و نترسه که باهاشون هم قدم شه. قدرت دارن که یک موجود ظریف با خیال ِ راحت بهشون تکیه کنه و از هیچ چیز آشفته و نگران نشه.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
·•●✿●•·
اگر حق با شماست،
به خشمگین شدن نیازی نیست؛
و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!
صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است
وصبوری در راه خدا، ایمان است.
اندیشیدن به گذشته اندوه،
و اندیشیدن به آینده هراس می آورد؛
به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد.
در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا؛
زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمیماند؛
اما آنچه خوب است، همیشه زیباست...
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🌹
💠 داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
📝 امام صادق(ع) مى فرمايد: گروهى نزد پيامبر خدا آمدند و او را به مرگ سعد بن معاذ خبر دادند، پيامبر با اصحاب براى تجهيز سعد حركت كردند، به غسل دادن بدن سعد فرمان دادند. هنگامى كه او را كفن كردند و بر تخته اى براى حمل به سوى بقيع قرار دادند، حضرت با پاى برهنه و بدون عبا دنبال جنازه حركت كردند، گاهى طرف راست جنازه را بر دوش مى گرفتند و گاهى طرف چپ را تا به قبر رسيدند. پيامبر وارد قبر شد و با دست مباركش لحد چيد و از اصحاب مى خواست كه سنگ و خاك به حضرت دهند تا روزنه هاى بين لحد را بگيرد؛ چون فارغ شدند و خاك روى لحد ريخته شد و قبر به طور كامل بسته شد،
📝فرمود: من مى دانم به زودى جنازه مى پوسد ولى خدا بنده اى را دوست دارد كه هرگاه كارى مى كند محكم و استوار انجام مى دهد، به اين خاطر در چينش لحد و بستن روزنه هاى آن با سنگ و خاك دقت كردم.
📝در آن لحظه مادر داغديده ى سعد از گوشه اى فرياد برداشت: اى سعد! بهشت بر تو گوارا باد، ولى پيامبر فرمودند: اى مادر سعد! مطلبى را بر پروردگارت در مورد فرزندت اين گونه قاطع و يقين نسبت مده؛ زيرا فشار سختى به سعد وارد شد!!!
📝چون پيامبر و مردم از دفن سعد برگشتند، گفتند: اى پيامبر خدا! كارى را از شما در مورد سعد ديديم كه بر كسى نديديم، با پاى برهنه و بدون عبا تشييع جنازه آمديد. فرمودند: در اين حالت به فرشتگانى كه به تشييع آمده بودند اقتدا كردم. گفتند: گاهى جانب راست و گاهى جانب چپ جنازه را بر دوش گرفتيد.
📝فرمود: در تشييع جنازه دستم در دست جبرئيل بود، آنچه او انجام داد من انجام دادم. گفتند: شما براى غسلش اجازه دادى و بر او نماز گزاردى و لحدش را چيدى آن گاه فرمودین: فشارى سخت بر او وارد شد! فرمود: آرى، زيرا با خانواده اش بداخلاق بود! ولى اگر انسان از ايمانى متوسط يا حداقل، و عملى اندك برخوردار باشد ولى با سرمايه اى سرشار از مكارم اخلاقى زندگى كند، و با خانواده و اقوام و مردم در همه ى زمينه هاى اخلاقى خوش رفتار باشد در دنيا كمتر دچار مشكل مى شود و در آخرت مكارم اخلاقش رحمت و فيوضات بى نهايت حق را جذب مى كند.
📎برگرفته از کتاب زيبائى هاى اخلاق اثر استاد حسین انصاریان
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ رابطه کودکان با گوشی تلفن
یکی از مشکلات عصر فناوری اطلاعات ، کار کردن دائم با گوشی می باشد و این رفتار در کودکان نیز به شدت تقلید شده است .
برخی از والدین که اصول تربیتی را نمی دانند ، یا می خواهند به کارهای روزمره خود بپردازند و کمتر وقت برای کودک و نوجوان خود بگذارند ، تبلت یا گوشی هوشمندی به فرزند خود می دهند تا با آن سرگرم شده و والدین ( خصوصاً مادر ) آزادتر باشند !
🔶 به خاطر داشته باشید هدیه کردن گوشی و تبلت در سنین کودکی ، اصلاً نشانه پیشرفت و به اصطلاح به روز بودن نیست. حتی اگر همه اطرافیان شما این کار را انجام بدهند.
اگر میخواهید او را با فناوری آشنا کنید ، به او اجازه دهید برخی ساعات روز با گوشی تلفن شما بازی کند اما شخصی کردن این وسیله را از چنین سنی شروع نکنید.
🔷 با وضع کردن برخی قانونها ، ساعتهای استفاده فرزندتان از رایانه و تبلت را محدود کنید.
مثال :
➖اجازه حضور با گوشی یا تبلت را سر سفره غذا به او ندهید .
➖اگر تکالیف مدرسه خود را انجام داد و امورات و بهداشت شخصی خود را انجام داد به او اجازه استفاده از تلفن همراه را دهید .
➖در شبانه روز مقدار ساعتی معین برای استفاده از تبلت و گوشی همراه به او دهید ( ۴۵ دقیقه تا ۹۰ دقیقه _ در یک یا دو نوبت در شبانه روز )
➖کودک خود را عادت به خواب شبانه از ساعت ۹ یا ۹/۳۰ شب نمایید .( این برای رشد و سلامتی وی بسیار مفید است )
🔶 پژوهشگران تأکید دارند ؛ بازی با تبلت یا رایانه پیش از خواب میتواند سبب اختلال در خواب کودکان شود ؛ پس به او اجازه بازی کردن با تبلت پیش از خواب را ندهید و نگذارید آن را به اتاق خوابش ببرد.
🔷 بهتر است از خودتان شروع کنید.
کودک شما آن چیزی نمی شود که شما انتظار داشته یا به او می گوید بلکه آنچه می کند که شما انجام میدهید ، لذا رعایت این نکته حائز اهمیت است که رفتار خود را خصوصاً در حضور کودک کنترل کرده تا الگوی مناسب برای تربیت وی گردید .
5️⃣ فردا دیر است. از همین امروز شروع کنید. اگر تنها یک فرزند دارید، به او حق دهید برای پُر کردن تنهاییاش به تبلت وابسته شود. در چنین شرایطی به جای جنگیدن با او، خودتان برای تغییر شرایط وارد عمل شوید. بازیهای دو نفره پُرتحرک و هیجانانگیز، هم میتواند سلامت جسم فرزندتان را تضمین کند و مهارتهای حرکتیاش را تقویت کند و هم لحظات شاد و خوشی را برای هردوی شما فراهم آورد.
دو نکته نهایی :
1⃣ رمز تربیت درست همراهی هر چه بیشتر والدین با فرزندان می باشد ( باید برای ثمره زندگی خود وقت بگذارید ، اگر او برای شما مهم است .)
2⃣ بازی بازوی پرتوان تربیت است چرا که کودک اصول زندگی را در بازی یاد می گیرد ، اگر شما با او بازی نکنید ، هرکس و چیزی که با بازی کند و سرگرم شود تربیت او را به عهده می گیرد !!!
3⃣ کودک ذاتاً به بازیهای تحرکی و پرهیجان علاقه بیشتری دارد و همراهی والدین با او برای چنین بازیهایی ، بسیار برای کودک لذتبخش است و مطیع و عاشق چنین والدینی می گردد .
http://eitaa.com/cognizable_wan
🟡 سی سال پیش ماهاتیر محمد رهبر
مالزی حقوق معلمانش را ده برابر کرد،
وقتی اعتراض کردند، درجواب معترضان گفت :
من برای فرزندان مالزی یک سرمایه گذاری کردم که نتیجه آن را بیست سال بعد می بینید !! و امروز مالزی شده جزو سی کشور اقتصادی بزرگ جهان....
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج گروهی که دعاشون باجابت نمیرسه
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان برادرا هر روز ادامه داره
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌻حـــــکایت قدیمی ولکن خیلی خیلی زیبا و آموزنده🌱
*روزی شاه عباس* به همراه وزیرش *شیخ بهایی* و چند تن از فرماندهان به شکار می روند.
*در بین راه ، شاه عباس به شیخ بهایی گفت:*
یاشیخ! نقل ، داستان ، یا پندی بگوئید که این فرماندهان با ما آمده اند درسی گیرند!
*شیخ بگفتا ؛این سه تپه خاک را میبینید؟ گفتند بله*
*شیخ گفت*
خاک آن تپه اولی
بر سر کسی که راز دلش را به هر کسی بگوید
حتی به همسرش!
*گفت آن تپه وسطی رامیبینید؟*
گفتند! بله ، شیخ گفت خاک آن تپه بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب و بی نام و نشان خدمت میکند.
*شیخ گفت آن تپه (آخری) سومی را می بینید؟گفتند بله*
شیخ گفتا خاک آن تپه بر سر کسی که خود تلاش نمی کند و بزرگترها دائم به او خدمت میکنند
*شاعباس* گفت آن دو مورد اول بماند ، اما بند سوم به من خطاب شده؟؟ چه بدی به شما کردم؟
*شیخ گفتا* اگر صبر کنید جواب هر سه را یکجا خواهم داد
مدتی گذشت شاعباس آهوی بسیار زیبایی داشت و با اسبش دور آهو میدوید و سرگرم میشد، برای این آهو هر روز وقت کافی می گذاشت
تا اینکه روزی شیخ بهایی آهوی شاه عباس را می دزدد و در جایی مخفی می کند و گوسفندی را سر می برد و در کیسه ای گذاشته و به خانه می برد
*همسرشیخ بهایی* با دیدن کیسه خون آلود جویای محتوای آن میشود که شیخ در جواب می گوید این آهوی شاه عباس است که کشته ام.
*همسرشیخ بهایی* شیون کنان بر سر خود میزند و با لحنی تند میگوید:متوجه هستی چکاری انجام داده ای؟ شاه عباس اگر متوجه شود گردنت را خواهد زد ، دلیل این کارت چی بوده؟
*شیخ* می گوید من وزیر شاه عباس هستم اما او اصلاً به من و خدمات من توجه نمی کند و بیشتر وقتش را با این آهو سپری میکند ، از ناراحتی این کار را انجام دادم و قرار نیست کسی بفهمد! فقط من وتو می دانیم آن را درگوشه حیاط خاک می کنیم وکسی هم متوجه نمی شود ممکن است ، رفتار شاه با من بهتر شود ، خبر گم شدن آهو به گوش شاه عباس می رسد ، وی عده ای را مأموریافتن آهو در شهر و بیابان میکند اما هیچ خبری ازآهو نیست
*شاه عباس* هزار سکه طلا را برای یافتن آهو جایزه تعیین میکند ، خبر هزار سکه به گوش *همسرشیخ بهایی* میرسد و بی وقفه به دربارشاه میرود تا خبر کشته شدن آهو را بدهد و هزار سکه جایزه اش را دریافت کند.
*شاه عباس* باشنیدن این خبر شیخ را احضار می کند تا دلیل این کارش را بگوید؟ شاه عباس فریاد می زند شیخ من چه بدی و چه کوتاهی در حق تو و خانواده ات کرده ام که جوابش این باشد ؟
*شیخ گفت* اعلاحضرت از آن جایی که من وزیر شما بودم ، اما هیچ وقت به من توجه نکردید و بیشر وقت خود را با بازی کردن با آهو می گذراندید و من هم از سر حسادت آهو را دزدیده وسر بریدم.
*شاه عباس* عصبانی شد و جلاد را خبر کرد و به او گفت سزای اعمال شیخ قطع گردن اوست همین جا حکم را اجرا کن و گردن شیخ بهایی رابزن
*جـــــلاد*
شمشیرش را بالابرد ودرحین فرودآمدن رو به پادشاه کرد و گفت اعلاحضرت شیخ خیلی به من وخانواده ام لطف داشته و من توان چنین کاری را ندارم مرا عفو بفرمایید
*شاه عباس جلاد بعدی و جلادان دیگر رافراخواند*
اما هیچکدام راضی نبودند که گردن شیخ بهایی را بزنند.
شاه عباس گفت صد سکه طلا به هر کسی می دهم که امروز گردن شیخ را بزند
*خبر به نگهبان قصر پادشاه رسید*
به سوی شاه عباس آمد و گفت صد سکه را بدهید من گردن شیخ را خواهم زد!
شمشیر را ازجلاد گرفت بالا برد موقع فرود آمدن شمشیر ، شیخ گفت دست نگه دارید آهو زنده است ، من او را نکشته ام
شیخ به خدمتکارش دستور داد تا آهو را بیاورد.شاه عباس متعجب شد و دلیل این کارش راپرسید؟
*شیخ گفت*
*زمانی باهم به شکار رفتیم و به من گفتی به این جوانان پندی بیاموز و من خاک آن سه تپه رامثال زدم که باعث نگرانی شما شد!*
الان جواب آن پند همین است
*گفتم:*
خاک آن تپه اول بر سر کسی که راز دلش رابه هر کسی میگوید حتی به همسرش
همسر من که پدر فرزندانش بودم راز نگهدار من نبود ومرا به هزار سکه طلا فروخت
*پس خاک آن تپه اول برسرمن که راز دل خودم را برای کسی بازگو کردم!*
شاه عباس حیرت زده از دو تپه خاک بعدی پرسید:؟
*شیخ گفت به یاد بیاوریدگفتم خاک آن تپه دومی ، بر سر کسی که به آدم بی اصل و نسب خدمت کند*
این *نگهبان* در گوشه شهر گدایی میکرد و شکم زن و بچه اش را نمیتوانست سیرکند !من به اوخدمت کردم واو را به قصر آوردم صاحب مال وزندگی پست و مقام کردم وحالا بخاطر صد سکه قصد زدن گردن مرا داشت
*پس خاک آن تپه دوم هم برسرمن که به آدم بی اصل ونصب خدمت کردم*
و آن تپه سوم که گفتم خاکش بر سر کسی که روی پای خود نایستد به بزرگترازخودش خدمت کند
من که وزیر شما بودم سالها به شما مشاوره دادم و هزاران کار نیک وخیر در شهر و در راه خدمت به شما انجام دادم
بخاطر یک آهو می خواستید گردن مرا بزنید که سالها به شما وفادار بوده ام
*پس خاک آن تپه سوم هم بر سر من*
❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی یک فیلم خانوادگی نیست که توقع داشته باشید همسرتان مثل شخصیت فلان سریال، هنگام دعوا برایتان نامه عاشقانه بنویسد!
بپذیرید که زندگی واقعی و خصوصیات همسرتان آن چیزی است که باید با آن زندگی کنید، نه رویاهای دوران نوجوانی. اگر بخواهید منتظر پیشقدمشدن همسرتان بشوید، شاید کار از کار بگذرد. اگر زمان دعوا طولانی شد، باید ببینید در ازای چیزی که به دست میآورید چه چیزی را از دست خواهید داد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم واقعیت زندکی یزیداست هرگزنشنیده اید ببینید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد!
بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد.
ملا نمیدانست الاغ بالا می رود ولی پایین نمی آید!!
پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام بشدت جفتک می انداخت و بالا و پایین می پرید تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت!
ملا که به فکر فرو رفته بود، باخود گفت:
لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک می نماید!!"
هیچوقت بیش از حدش به کسی بها ندین...👌🏻😉
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه مداحی زیبای عربی مفهومی
همراه با ترجمه
http://eitaa.com/cognizable_wan
چهار نصیحت از بزرگان:
۱. تاحدی کوتاه بیا که تبدیل به کوتاهترین دیوار نشوی
۲. تاحدی مهربان باش که تبدیل به انجام وظیفه نشود
۳. تاحدی گرم و صمیمی باش که انتظار بیجا به وجود نیاری
۴.از معاشرت با افرادی که در ظاهر مهربانند و پشت سر اهل بدگویی هستند بپرهیز.
همیشه با نشاط باشید
http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا به گذشته همسرمان اهمیت دهیم⁉️
تقریباً اکثر آدم ها نسبت به گذشته کسی که با او در یک ارتباط عاطفی وفعال قرار دارند حساس هستند و این برای شان مسئله ای نگران کننده و استرس زا است.
اشخاص باید این را بدانند که اولین نفر در زندگی همسر آينده خویش نیستند و پیش از این شخص با اشخاص مختلفی اشنا شده، ولی ازدواج صورت نگرفته است پس گذشته شخص به خود او مربوط بوده و کنکاش زیاد در گذشته شخص سبب ایجاد مشکلات در زندگی مشترکشان می شود.
گاهی شخص به قدری درگیر گذشته طرف مقابل می شود که زمان حال را فراموش می کند، گاهی در گذشته شخص مواردی وجود دارد که مربوط به شخص حاضر در زندگی اش نیست و یا یک راز است که دوست ندارد همسر آينده و شخص دیگری بداند.
باید بدانید که وقتی درگیر گذشته شخص می شوید خشم درونی در شما بالا رفته، اعتماد به نفستان از بین میرود بنابراین زندگی مشترک با مشکلاتی مواجهه خواهد شد.
با پرت کردن حواستان به اموری دیگر و کنار گذاشتن حسادت کنکاش در گذشته را کنار بگذارید و این نکته را فراموش نکنید که در حال حاضر تنها انتخاب همسرتان هستید
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
* #مقبل_کاشانی *
شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده.
هر وقت سایر افراد کربلا می رفتند اشک حسرت می ریخته و آرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته.
یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا.
در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان، قافله رو تاراج میکنند.
یک عده از افراد بر میگردند کاشان.
یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .
اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری.
از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده. دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت.
با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه.
همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه.
چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرّم از راه رسید .
مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرّم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ….
همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرّف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن.
*مقبل میگه* ؛ با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند .
یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) و خدیجه کبری(سلام الله علیها ) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت .
پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم .
در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود .
از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم .
گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (علیهالسلام )آمده اند.
*مقبل میگه* : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید.
ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد.
حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت
حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود.
حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان.
و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش :
*کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا*
*در خاک و خون طپیده میدان کربلا*
*گر چشم روزگار بر او زار میگریست*
*خون میگذشت از سر ایوان کربلا*
*نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک*
*زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا*
*از آب هم مضایقه کردند کوفیان*
*خوش داشتند حرمت مهمان کربلا*
*بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید*
*خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا*
*زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد*
*فریاد العطش ز بیابان کربلا*
- اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد …
حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :
ای پدران من ای عزیزان ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان .
*محتشم ادامه داد :*
*روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار*
*خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار*
- در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید.
محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود ؛
باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده.
محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد یا رسول الله :
*این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست*
*وین صید دست و پا زده در خون حسین توست*
*این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی*
*دود از زمین رسانده به گردون حسین توست*
*این ماهی فتاده به دریای خون که هست*
*زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست*
- با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند.
و مَلَکی این شعر محتشم را میخواند:
*خاموش محتشم که دل سنگ آب شد*
*بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد*
*خاموش محتشم که از این حرف سوزناک*
*مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد*
- محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد.
پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (صلی الله علیه و آله )عبای خود را بر دوش محتشم انداخت.
ادامه دارد
🌷http://eitaa.com/cognizable_wan