eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟💠﷽💠🌟 🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت 11) ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. 🔆گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی. گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم...🔥 با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود. 💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم. حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود. تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد. 🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود. گناه را صدا زدم، اما هیچ جوابی نشنیدم. با وحشت برای مرتبه‌ای دیگر صدایش زدم. وحشت و اضطراب لحظه‌ای راحتم نمی‌نهاد. در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم، اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را می‌دانستم کجاست نه انتهای آنرا. ◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم. غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری نیک بسیار گریستم... ✍ .. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت 12) هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد. گوش‌هایم را تیز کردم شاید بفهمم صدای پا از کدام سو است. عطر دل نواز نیک قلبم را روشن کرد. و این بار اشک شوق در چشمانم حلقه زد. 💫آغوش گشودم و با خوشحالی تمام او را در آغوش فشردم و تمام ماجرا را برایش بازگو کردم، تا مبادا از من رنجیده خاطر گردیده باشد. 🔆 نیک گفت: من نیز چون تو را در عقب خود نیافتم، از همان راه بازگشتم، به واسطه بوی بدی که در سمت چپ، جای مانده بود، از جریان آگاه شدم و در آن مسیر حرکت کردم. اما هر چه گشتم تو را ندیدم. 🕯تا اینکه به نزدیک غار رسیدم. گناه را دیدم که از غار بیرون می‌آمد و چون مرا دید به سرعت دور شد دانستم که تو را گرفتار کرده است، و چون داخل غار شدم صدای ناله را از دور شنیدم، خوشحال شدم و به سرعت به سمت تو آمدم. 🌺پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد: البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند... هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم. ❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم، ✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد. 🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت. وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟ 🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد. 💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟ ✨نیک گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی. ❓گفتم: کدام مزد؟! گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی. 🌻باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد. 🍁حسرت وجودم را فراگرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی... ... ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃نازم ان دستی که دست زورمندان بشکند بشکند دستی که بازوی ضعیفان بشکند 🍃شیشه بشکستن نباشد افتخاره سنگ سخت سنگ اگر سخت است جای شیشه سندان بشکند 🍃دست و پا گر بشکند بانسخه درمان میشود چشم گریان هم دمی با بوسه خندان میشود 🍃ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی دلشکسته باطنش از ریشه ویران میشود ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
خانم وآقای خونه؛ نزدیکترین انسانها،به خدا؛ اونايي ان که؛ برای اهل خونه شون،بهترینن! نه اونایی که عبادات بیشتری دارن! اول خونواده تون رو دریابید. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
⛔️یه شوهر خوب به شما احترام می‌گذارد؛ این ویژگی کاملا بارز است اما بیشتر خانم‌ها فراموش می‌کنند که احترام گذاشتن، بخشی از ویژگی خوب همسرشان است. اگر شما به شوهرتان، تصمیم‌هایش و زندگی‌اش احترام می‌گذارید پس او هم باید متقابلا به شما احترام بگذارد. 👈 او هرگز به شما توهین نمی‌کند، مسخره‌تان نمی‌کند یا در میان جمع حرکتی نمی‌کند که باعث خجالت‌تان شود. شوهر شما به سبک زندگی‌تان می‌گذارد و هرگز دستش را روی شما بلند نمی‌کند 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❍ میدونستید زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت شدید از طرف همسرانشون دارن؟ ❍ آقایون میدونستید که آرامش را مرد به زن میبخشه و همون آرامش را زن در خانه بین بچه هاش تقسیم میکنه و دوباره به خودتون بر میگردونه... ❍ آقایون آیا میدونستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه. ❍ آقایون میدونستید یکی از نیازهای خانوم ها شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسرشونه. ❍ اقایون میدونستید نوازشهای محبت آمیز مردانه از مسکن های قوی بهتر عمل میکنه؟؟ ❍ پس از خانومتون تشکر کنید،محبت کنید براتون عادی نشه،کارهاش،تمیز بودنش و... 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ "لکۀ ننگی در جمهوری اسلامی" 🔹در یک جمله ؛ تمام احکام مالی اسلام در شرایط پول اعتباری به چالش کشیده میشود. 🏛با پول اعتباری، روایات بلاموضوع شده اند. 🔹حوزۀ علمیه دیگر تحمل نمیکند که خیانت بانکها به نام اسلام تمام شود. 🏅هیچ بانکدار و کارشناسی نمیتواند ارزش را تغییر دهد. (گزیده ای از سخنرانی «اولویت های تمدنی» - استاد علی کشوری) http://eitaa.com/cognizable_wan
❖ با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه. ✅ هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه. ❖ آدم هرچی پر تذکر تر بی تأثیرتر پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین‌. هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره ❖ وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین ❖ اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه! ❖ همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅مراقبت و توجه دوجانبه از نشانه های رابطه پایدار است و باعث میشه بتونید اوقات تلخ را ساده تر پشت سر بگذارید. 💞مراقبت وتوجه،حمایت و احترام به یکدیگر به معنای یک عشق حقیقی است. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 ‼️☝🏼‼️ پندانه ✍ تجربیات از حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری کردی چه چیز یاد گرفتی؟ وی پاسخ داد: یاد گرفتم 🔹که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. یاد گرفتم 🔸که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. یاد گرفتم 🔹که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم. یاد گرفتم 🔸که ثروتمندترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره‌مند باشد. یاد گرفتم 🔹کسی که جو می‌کارد، گندم برداشت نخواهد کرد. یاد گرفتم 🔸کسی که می‌خواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد. یاد گرفتم 🔹که مسافرت کردن و هم‌سفره شدن با مردم، بهترین معیار و دقیق‌ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. یاد گرفتم 🔸کسی که معدنش طلاست همواره بدون تغییر طلا باقی می‌ماند اما کسی که معدنش آهن است تغییر می‌کند و زنگ می‌زند. یاد گرفتم 🔻که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
تکنیک های برخورد با رفتــــارهای ناسازگارانه فـــــرزندان اگر خود تحت فشارهای روانی ناشی از زندگی و كار قرار داریم و نمی توانیم رفتار و گفتار خود را كنترل كنیم، بهتر است قبل از انجام هر كاری در مورد فرزند به فكر روشی برای كنترل فشارهای خود باشیم كه تحقیقات نشان داده است اگر والدین بتوانند برخی رفتارهای خود را تغییر دهند فرمانبری كودك بیشتر خواهد شد. افكار غلط و انحرافی درباره فرزند خود نداشته باشیم. مثلاً فرزندم این كار را می كند تا حرص مرا در بیاورد. یا او باعث تمام مشكلات در خانه است. چنین افكاری زمینه به وجود آمدن احساس بسیار بد را نسبت به فرزند مهیا می كند و یقیناً بر رفتار ما و او اثر منفی می گذارد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠🌸 ارواح در عالم برزخ... (قسمت 13) همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بی‌انتها ادامه می‌دادیم؛ در حالی که گرمای طاقت‌فرسای آسمان برای لحظه‌ای قطع نمی‌شد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود. . در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آن‌ها باقی ماند. . ◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: این‌ها چه کسانی بودند؟! نیک گفت: این‌ها گروهی از شهیدان بودند. با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان. گفتم: مقصدشان کجاست؟ گفت: وادی السلام. با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری. . 💥 گفتم: ما مدت‌هاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کرده‌ایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛ آنگاه تو می‌گویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟ . نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت: تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت می‌کردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی. تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطره‌ای که از خونشان بر زمین می‌نشیند، تمام گناهانشان را از میان بر می‌دارد. و راه را بر ایشان هموار می‌سازد. . در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد می‌شوند آن‌ها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی می‌کنند. . به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم: طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! در حالیکه من مدت‌هاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده‌ام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد می‌رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند... . اشک بر گونه‌هایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود... . ✍ .. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 ارواح درعالم برزخ (قسمت14) 💥 گردباد شهوات با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش آسمان ختم می‌شد و در حال حرکت بود. . با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود می‌چرخد. با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟ نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود می‌چرخد. . با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟ نیک گفت: دست‌هایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. . رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک می‌شد و اضطراب مرا افزایش می‌داد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. . گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل می‌کردم. . هر از گاهی صدای فریادهای نیک را می‌شنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد می‌کشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد! لحظات بسیار سختی را سپری می‌کردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم. دست‌هایم سست و گوش‌هایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمی‌شنیدم. . ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم... . وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم می‌داد. . به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بی‌وفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح می‌دهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی. نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافه‌اش اندکی کوچک‌تر شده بود. بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشته‌ای؟ . با ناراحتی گفت: هر چه می‌کشم از دست نیک است. با تعجب پرسیدم: از نیک؟! گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راه‌های مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود. گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ . . پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر می‌شوم و گوشت‌های بدنم ذوب می‌شود. و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند... ... ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 ارواح در عالم برزخ( قسمت 15) 🔵 همان طور که مسیر را می‌پیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم. نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختی‌هایی که در دنیا دیدی و صبر کردی زجری که هنگام مرگ کشیدی از قد و قواره او کاست. ✨هر چند یادآوری بلاها و سختی‌های دنیا برایم طاقت فرسا بود اما از آنجا که از قدرت گناهم کاسته بود راضی و خوشحال بودم. 🔵نور ایمان ✅رشته کوهی که در دامنه آن حرکت می‌کردیم سر بر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم می‌شد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود. ♨️با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهراً به بن بست برخوردیم، راه عبورمان بسته است، 🌼 نیک همان‌طور که می‌رفت گفت: ناراحت نباش و با من بیا، در قسمت‌هایی از این کوه غارهای کوتاه و یا درازی وجود دارد که باید از یکی از آن‌ها عبور کنیم تا به قدرت ایمان خود پی ببری. 🍀با تعجب پرسیدم: قدرت ایمان؟! گفت: آری. گفتم: چگونه؟ گفت: بدان که در روز قیامت، هر کس به اندازه ایمانش سعادتمند می‌شود و در اینجا ذره‌ای از سنجش قدرت ایمان رخ می‌دهد که در هر صورت دیدنی است نه گفتنی. 💥چیزی نگذشت که غاری تنگ و تاریک و بی روزنه پدیدار گشت، چون وارد غار شدیم از تاریکی🌑 بیش از حد آن به وحشت افتادم. پس از چند قدم از حرکت ایستادم و به نیک گفتم :راه رفتن در این تاریکی، وحشت آور و غیرممکن است. ⚡️ به راستی اگر گناه در این تاریکی به سراغم آید و مرا از پا درآورد چه؟ 🌹 نیک نزدیکتر آمد و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربه‌ای که بر او فرود آوردم باعث شد به این زودی‌ها به ما نرسد به خصوص که هر لحظه ضعیف‌تر نیز می‌شود. 🍂از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم خوشحال بودم اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم: در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت؟ 🌺نیک گفت: اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان می‌باشد. 🍃 چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید که تا شعاع چند متری را روشن می‌کرد. 🌾با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم. گاه به گودال‌های عمیقی می‌رسیدم که تنها در پرتو نور ایمانم می‌توانستم از کنار آن‌ها به سلامت بگذرم. 🔵التماس کنندگان 🔺هنوز راه زيادي نپيموده بوديم که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد. وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما مي‌خواستند که نور ايمان را به طرف آن‌ها هم بگيريم تا در پرتو نور ما حرکت کنند. ♦️نيک همان‌طور که جلو مي‌رفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اين‌ها باقي مانده منافقين و کافران هستند که تا اينجا پيش آمده‌اند اما دريغ از يک نور ضعيف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند و سرانجام نيز در يکي از همين چاه‌هاي وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. 🔘چون با اصرار آن‌ها روبرو شديم نيک ايستاد و خطاب به آن‌ها گفت: اگر محتاج نور ايمانيد برگرديد به دنيا و از آنجا بياوريد. 🔷يکي از آن ميان رو به من کرد و گفت: هان اي بنده خدا! مگر ما با هم در يک دين نبوديم، مگر ما و شما روزه نمي‌گرفتيم و نماز نمي‌خوانديم؟ ♻️ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سراي جواب مي‌دهيد که مي‌داني امکانش نيست؟! 🔆 در حالي که از خشم دندان‌هايم را به هم مي ساييدم، پاسخ دادم: بله با ما بوديد اما براي ريشه کن کردن دين ما و نه ياري آن، همواره براي ضربه زدن به دين و آيين اسلام در کمين نشسته بوديد و اکنون دريافتيد که از فريب خوردگان بوده‌ايد... ✍ ... ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
💕اگر می خواهید سلطان قلب همسرتان باشید، عشق خود را در عمل نشان دهید. 💝بهتر است با توجه به شخصیت و علاقه مندی همسرتان ابراز محبت کنید تا او این احساس عمیق شما را احساس کند. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅اثر کمک به مرده در طاس حمام ◀️در این داستان واقعی و جالب،‌ رابطه بین کارهایی که این دنیا برای اموات انجام می‌دهیم با اثری که در برزخ میگذارد مشخص میشود: 🍃از خاطرات آقابزرگ طهرانی به علامه طهرانی: طفل‌ بودم‌ و چند روز بود كه‌ مادر بزرگ‌ پدری من‌ از دنيا رفته‌ بود. يك‌ روز مادر من‌ در منزل‌ آلبالو پلو پخته‌ بود. هنگام‌ ظهر يك‌ نیازمندی در كوچه‌ گدایی‌ ميكرد و مادرم خواست برای‌ خيرات‌ به‌ روح‌ مادر بزرگم مقداری غذا به‌ سائل‌ بدهد، ولی ظرف‌ تميز در دسترس‌ نبوده‌ و با‌ عجله‌ برای آنكه‌ سائل‌ از در منزل‌ ردّ نشود مقداری از آن‌ آلبالو پلو را در طاس‌ حمّام‌ كه‌ در دسترس‌ بود ريخته‌ و به‌ سائل‌ ميدهد و از اين‌ موضوع‌ كسی خبر نداشت. 🔆نيمه‌ شب‌ پدر من‌ از خواب‌ بيدار شده‌ و مادر مرا بيدار كرد و گفت‌: 🔅امروز چكار كردی؟ چكار كردی؟ 🔅مادرم‌ گفت‌: نمیدانم‌! 🔅پدرم‌ گفت‌: الان‌ مادرم‌ را در خواب‌ ديدم‌ و بمن‌ گفت‌: من‌ از عروس‌ خودم‌ گله‌ دارم‌، امروز آبروی مرا در نزد مردگان‌ برد؛ غذای مرا در طاس‌ حمّام‌ فرستاد. 🔅تو چكار كرده‌ای؟ 🔅مادرم‌ جریان را گفت. 🔳درواقع مادربزرگ گله‌مند است‌ كه‌ چرا غذای او كه‌ یک طبق‌ نور است‌ را در طاس‌ حمّام‌ ريخته‌! و اهانت‌ به‌ سائل‌، اهانت‌ به‌ روح‌ متوفّی بوده‌ است‌. 📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190 و 191 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 حکایت_آموزنده ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ ۹۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺷﯿﺮ ۵۷ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ . ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ؟ ﺗﺮﺱ ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻨﺠﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﺵ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺮﻋﺘﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺪ ! ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻃﻌﻤﻪ ﯼ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ! ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ، همان‌ گونه ﮐﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﺶ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ، هیچ‌گاه ﻃﻌﻤﻪ ﺷﯿﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ! ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡها ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻘﺐ ﻣﯽﻣﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ . همیشه در زندگی ثابت قدم باش و با نگاه رو به جلو حرکت کن ... 💜💜🔻👇 http://eitaa.com/cognizable_wan