eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
✅مردان_بخوانند 💫بجز همسرت 💫زن های دیگر را فراموش کن . 💫و اسیر تملق و چاپلوسی و عشوه و ناز زنان دیگر نشو. 💫اگر حال زنت خوب باشه حال زندگیت خوب میشه اگر مردی توقع دارد بـانـویش یڪ فرشته در زندگی اش باشد، ابتدا باید یک بهشـــــت برایش فراهم کند.... فرشته ها در جهنم زندگی نمی کنند... http://eitaa.com/cognizable_wan
پابلو پیکاسو یک نقاشی را در عرض ۳ دقیقه کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت. خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد و آن را برای ۳ دقیقه کار منصفانه ندانست. پیکاسو به او پاسخ داد: "این کار در واقع در ۳۰ سال و ۳ دقیقه انجام گرفته، ۳۰ سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن گذشت." برخی افراد گمان می کنند که افراد موفق از خوش شانسی، استعداد ذاتی، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدت ها تلاش طاقت فرسا وجود دارد.... 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
*🔴ملّتی که تاریخ نخواند و از آن عبرت نگیرد، محکوم به تکرار آن خواهد شد* *🔹وقتی که مختار در کوفه محاصره شد، سپاهیانش بجای جنگ با دشمن و اطاعت از فرمانده خود ،فریب وعده سپاه مصعب را خورده و به دشمن اعتماد کرده و رهبر خود را تنها گذاشتند.* *🔹تنها به هوای امان گرفتن از مصعب، مختار را تنها گذاشتند.* *🔹مختار گفت بخدا قسم که همه آنها را مثل گوسفند سر خواهند برید و فردای آن روز مصعب دستور داد دست همه اسیران بسته و همگی را گردن زدند ،شش هزار نفر!* *🔹چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه‌ای نوشت که هرکس با ما باشد، در امان است!* *🔹اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.* *🔹چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما می‌دهیم!* *🔹ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد و در نهایت گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند.* *🔹اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!* *🔹چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمی‌کردند!* *👈تنها نتیجه اعتماد به دشمن، هلاکت است.* ✅✅✅✅👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 (قسمت 10) ◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاه‌های هولناکی احاطه کرده بودند. 🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاه‌های وحشت آور، "دره‌های ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سال‌ها راه است. 🔥در کف آن هم، کوره‌هایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسان‌هایی که درون آن جای گرفته‌اند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند. ⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم. در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم. ☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را می‌شنیدم. ✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند. 🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سال‌ها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری می‌باشد) 💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت می‌کردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک می‌نهادم. هر چند گه گاه پایم می‌لغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم. ❄️نیک همچنان به پیش می‌رفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد. ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. 🔆گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی. گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم...🔥 ✍ ..‌ 📗کتاب سرگذشت ارواح در برزخ/اصغر بهمنی. با تایید عده ای از علمای حوزه علمیه قم ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌟💠﷽💠🌟 🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت 11) ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. 🔆گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی. گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم...🔥 با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود. 💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم. حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود. تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد. 🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود. گناه را صدا زدم، اما هیچ جوابی نشنیدم. با وحشت برای مرتبه‌ای دیگر صدایش زدم. وحشت و اضطراب لحظه‌ای راحتم نمی‌نهاد. در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم، اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را می‌دانستم کجاست نه انتهای آنرا. ◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم. غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری نیک بسیار گریستم... ✍ .. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت 12) هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد. گوش‌هایم را تیز کردم شاید بفهمم صدای پا از کدام سو است. عطر دل نواز نیک قلبم را روشن کرد. و این بار اشک شوق در چشمانم حلقه زد. 💫آغوش گشودم و با خوشحالی تمام او را در آغوش فشردم و تمام ماجرا را برایش بازگو کردم، تا مبادا از من رنجیده خاطر گردیده باشد. 🔆 نیک گفت: من نیز چون تو را در عقب خود نیافتم، از همان راه بازگشتم، به واسطه بوی بدی که در سمت چپ، جای مانده بود، از جریان آگاه شدم و در آن مسیر حرکت کردم. اما هر چه گشتم تو را ندیدم. 🕯تا اینکه به نزدیک غار رسیدم. گناه را دیدم که از غار بیرون می‌آمد و چون مرا دید به سرعت دور شد دانستم که تو را گرفتار کرده است، و چون داخل غار شدم صدای ناله را از دور شنیدم، خوشحال شدم و به سرعت به سمت تو آمدم. 🌺پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد: البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند... هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم. ❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم، ✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد. 🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت. وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟ 🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد. 💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟ ✨نیک گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی. ❓گفتم: کدام مزد؟! گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی. 🌻باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد. 🍁حسرت وجودم را فراگرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی... ... ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃نازم ان دستی که دست زورمندان بشکند بشکند دستی که بازوی ضعیفان بشکند 🍃شیشه بشکستن نباشد افتخاره سنگ سخت سنگ اگر سخت است جای شیشه سندان بشکند 🍃دست و پا گر بشکند بانسخه درمان میشود چشم گریان هم دمی با بوسه خندان میشود 🍃ای خدا هرگز نبینم بشکند قلب کسی دلشکسته باطنش از ریشه ویران میشود ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
خانم وآقای خونه؛ نزدیکترین انسانها،به خدا؛ اونايي ان که؛ برای اهل خونه شون،بهترینن! نه اونایی که عبادات بیشتری دارن! اول خونواده تون رو دریابید. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
⛔️یه شوهر خوب به شما احترام می‌گذارد؛ این ویژگی کاملا بارز است اما بیشتر خانم‌ها فراموش می‌کنند که احترام گذاشتن، بخشی از ویژگی خوب همسرشان است. اگر شما به شوهرتان، تصمیم‌هایش و زندگی‌اش احترام می‌گذارید پس او هم باید متقابلا به شما احترام بگذارد. 👈 او هرگز به شما توهین نمی‌کند، مسخره‌تان نمی‌کند یا در میان جمع حرکتی نمی‌کند که باعث خجالت‌تان شود. شوهر شما به سبک زندگی‌تان می‌گذارد و هرگز دستش را روی شما بلند نمی‌کند 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❍ میدونستید زنانی که در خونه پرخاش میکنن و داد میزنن کمبود محبت شدید از طرف همسرانشون دارن؟ ❍ آقایون میدونستید که آرامش را مرد به زن میبخشه و همون آرامش را زن در خانه بین بچه هاش تقسیم میکنه و دوباره به خودتون بر میگردونه... ❍ آقایون آیا میدونستید صحبت در مورد احساسهای درونی بین زن و مرد باعث ایجاد ثبات و امید در زندگی میشه. ❍ آقایون میدونستید یکی از نیازهای خانوم ها شنیدن تمجید و تعریف از سوی همسرشونه. ❍ اقایون میدونستید نوازشهای محبت آمیز مردانه از مسکن های قوی بهتر عمل میکنه؟؟ ❍ پس از خانومتون تشکر کنید،محبت کنید براتون عادی نشه،کارهاش،تمیز بودنش و... 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ "لکۀ ننگی در جمهوری اسلامی" 🔹در یک جمله ؛ تمام احکام مالی اسلام در شرایط پول اعتباری به چالش کشیده میشود. 🏛با پول اعتباری، روایات بلاموضوع شده اند. 🔹حوزۀ علمیه دیگر تحمل نمیکند که خیانت بانکها به نام اسلام تمام شود. 🏅هیچ بانکدار و کارشناسی نمیتواند ارزش را تغییر دهد. (گزیده ای از سخنرانی «اولویت های تمدنی» - استاد علی کشوری) http://eitaa.com/cognizable_wan
❖ با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه. ✅ هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه. ❖ آدم هرچی پر تذکر تر بی تأثیرتر پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین‌. هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره ❖ وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین ❖ اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه! ❖ همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅مراقبت و توجه دوجانبه از نشانه های رابطه پایدار است و باعث میشه بتونید اوقات تلخ را ساده تر پشت سر بگذارید. 💞مراقبت وتوجه،حمایت و احترام به یکدیگر به معنای یک عشق حقیقی است. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆 ‼️☝🏼‼️ پندانه ✍ تجربیات از حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری کردی چه چیز یاد گرفتی؟ وی پاسخ داد: یاد گرفتم 🔹که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. یاد گرفتم 🔸که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. یاد گرفتم 🔹که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم. یاد گرفتم 🔸که ثروتمندترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره‌مند باشد. یاد گرفتم 🔹کسی که جو می‌کارد، گندم برداشت نخواهد کرد. یاد گرفتم 🔸کسی که می‌خواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد. یاد گرفتم 🔹که مسافرت کردن و هم‌سفره شدن با مردم، بهترین معیار و دقیق‌ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. یاد گرفتم 🔸کسی که معدنش طلاست همواره بدون تغییر طلا باقی می‌ماند اما کسی که معدنش آهن است تغییر می‌کند و زنگ می‌زند. یاد گرفتم 🔻که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
تکنیک های برخورد با رفتــــارهای ناسازگارانه فـــــرزندان اگر خود تحت فشارهای روانی ناشی از زندگی و كار قرار داریم و نمی توانیم رفتار و گفتار خود را كنترل كنیم، بهتر است قبل از انجام هر كاری در مورد فرزند به فكر روشی برای كنترل فشارهای خود باشیم كه تحقیقات نشان داده است اگر والدین بتوانند برخی رفتارهای خود را تغییر دهند فرمانبری كودك بیشتر خواهد شد. افكار غلط و انحرافی درباره فرزند خود نداشته باشیم. مثلاً فرزندم این كار را می كند تا حرص مرا در بیاورد. یا او باعث تمام مشكلات در خانه است. چنین افكاری زمینه به وجود آمدن احساس بسیار بد را نسبت به فرزند مهیا می كند و یقیناً بر رفتار ما و او اثر منفی می گذارد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan