تفاوت میان خودپسندی و غرور در این است که غرور، اعتقاد راسخ به ارزش فوقالعادهی خویش در زمینهای خاص است،
امّا خودپسندی، خواستِ ایجاد چنین اعتقادی در دیگران است و معمولاً با این آرزوی نهان همراه است که در نهایت، خود نیز بتوانیم به همان اعتقاد برسیم.
بنابراین، غرور از درون انسان نشأت میگیرد و در نتیجه، قدردانی مستقیم از خویشتن است.
امّا خودپسندی کوششی است برای جلب قدردانی از بیرون، یعنی دستیابی غیرمستقیم به قدردانی است. از این رو خودپسندی، آدمی را پرگو و غرور کمگو میکند.
آرتور
📚📚📚📚📚📚📚
گاهی اوقات ارزش لحظه ها را تا زمانی که به خاطره تبدیل نشوند، درک نخواهیم کرد....
اینطورنیست؟
http://eitaa.com/cognizable_wan
همه خواسته ها زمان دارند...
هدف های بزرگ، مانند "دويدن" هستند!
برای رسيدن به هدف های بزرگ، بايد تلاش های كوچك را جدی گرفت.
برای دويدن، ابتدا بايد راه رفت، سپس قدم ها را تند كرد و بعد دويدن را رقم زد.
دويدنِ ناگهانی و بدون مقدمه، هر كس را از نفس می اندازد...
آرام آرام پیش روید تا مدار تان تغییر کند و از هر مرحله لذت ببرید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍬به جایِ کوچک کردنِ دیگران ؛
خودت بزرگ شو!
به جایِ آرزویِ شکست ، برایِ افرادِ موفق ؛
خودت هم تلاش کن و موفق شو!
و به جایِ نشستن و حسرت خوردن ؛
بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ...
فراموش نکن ؛
کسی که توهین می کند ؛
خودش را زیرِ سوال برده ،
کسی که تحقیر می کند ؛
خودش را خوار کرده ،
و کسی که می رنجاند ؛
دیر یا زود ، تاوان خواهد داد.
نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر!
اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛
به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،
بدجور!!!
🎙 http://eitaa.com/cognizable_wan
* #سندرم_شکنجه_خاموش* 👇👇👇👇
حتما بخوانید و به دیگران هم سفارش کنید بخوانند:
«« *زندان بدون دیوار* »»
*بعد از جنگ آمریکا با کره،*
ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت *روانکاو ارشد ارتش آمریکا* منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرارمیداد:
حدود 1000 *نفر از نظامیان آمریکایی* در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه قوانین و استانداردهای بین المللی برخوردار بود. در این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان ، طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد ، وجود داشت .
این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و *حتی امکان فرار* نیز تا حدی وجود داشت.
آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد.
در آن از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد، اما...
*اما بیشترین آمار مرگ زندانیان*
*در این اردوگاه گزارش شده بود*
عجیب اینکه زندانیان
*به مرگ طبیعی میمردند.*
با این که حتی امکانات فرار هم وجود داشت !! اما زندانیان
*فرار نمیکردند*
بسیاری از آنها شب میخوابیدند و *صبح دیگر بیدار نمیشدند.* !!!!
زندانی ها ، احترام به درجات نظامی مافوق را میان خودشان رعایت نمیکردند،
و در عوض عموماً با زندانبانان کره ای طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت
و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
در این اردوگاه، فقط *نامه هایی که حاوی خبرهای بد* بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که *به دوستان خود خیانت کرده اند،* یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.
هر کس که *جاسوسی* سایر زندانیان را میکرد، سیگار *جایزه* میگرفت.
اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.
در این شرایط *همه به جاسوسی* برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت)
*عادت کرده بودند.*
تحقیقات نشان داد که *این سه تکنیک* در کنار هم، سربازان را به *نقطه مرگ* رسانده است، چرا که:
— با دریافت خبرهای انتخاب شده (فقط منفی) *امید از بین میرفت.*
— *با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.*
— *با تعریف خیانت ها* ، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و *مرگ های خاموش* کافی بود.
این سبک شکنجه،
*شکنجه خاموش نامیده میشود.*
نتيجه :
اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنويم،
اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نيستيم و
اگر همگي در فکر زدن پنبه همدیگر هستيم،
به سندرم *«شکنجه خاموش»* مبتلا شده ايم.
این روزها همه ، فقط خبرهای بد را به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم ...
*دلار گران شده ...*
طلا گران شده ...
*کار و شغلی وجود ندارد ...*
ساختمان و یا مکانی آتش گرفت ...
*دانش آموزان در جاده کشته شدند...*
زورگیری در ملاءعام...
*متاسفانه این روزها کمتر کسی به فکر عزت نفس ما ایرانیان هست!*
شما چطور فکر میکنید؟ ...
*ما ایرانیها دزدیم* !!! ...
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است. ...
*ما ایرانیها هیچی نیستیم* !!! ..
ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم! ...
*ما هیچ پیشرفتی نکردیم* !!!..
ما ایرانیها هیچ هنری نداریم!
*همه عیب ها را ما ایرانیها ، یکجا داریم!*
توی همین محیطای مجازی چقدر بادلیل و بی دلیل به
*خودمان بد میگوییم و لذت میبریم* !!
به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و *میخندیم* .
اقوام مختلف *ایرانی را مسخره* می کنیم و بعد ،همه با هم ، کل ایران را ! ...
*بزرگان علمی٬ هنری٬ ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح قرارداده ایم* و هیچکس هم نمی خواهد فکر کند که *اینها نقشه است.*
*این همان جنگ نرم است.*
این روزها همه در فکر زیرآب زدن یکدیگر هستند، *شما چطور* ؟
این روزها همه حس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند،
*شما چطور؟*
این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره ، منتظر مرگ خاموش هستند٬ *شما چطور؟*
بیاییم از خواندن و *شنیدن اخبار منفی فاصله بگیریم*
تا میتوانیم به *خود* و *اطرافیانمان* "امید" بدهیم، "احترام" بگذاریم و در *هرشرایطی شاد زندگی کنیم.* از خودمان و از محیط خانواده و کار خودمان شروع کنیم 👌
http://eitaa.com/cognizable_wan
با انتشار این مطلب در حفظ و ارتقاء سطح بهداشت روانی جامعه کوشا باشیم.
❣لذت های زندگی
هوای توی گل فروشی؛
خاروندن رد کش جوراب؛
دیر میرسی سرکار و رییس هنوز نیومده؛
خنکی اون طرف بالش؛
اسم عطر تو بپرسن؛
لیسیدن انگشتهای پفکی؛
وقتی نوزادی انگشتتو محکم بگیره؛
بوی تن نوزاد؛
وقتی خوابی یکی پتو بندازه روت؛
مغز کاهو؛
حرف زدن بچه باخودش وقتی داره تنهایی بازی میکنه؛
اخر سفر بشینی همه عکس هایی رو که گرفتی نگاه کنی؛
وقتی کسی بهت میگه صدای خندت رو دوست داره؛
وقتی خندت میگیره و خندتو نگه میداری؛
بچه ها بازیشونو نگه دارن تا از کوچه رد بشی؛
با پای برهنه روی شن های خیس ساحل قدم می زنی؛
بوی چمن خیس...
زندگی رو ساده بگیرین و از این همه لذت های كوچک زندگی خوشبختی رو احساس كنید 🍃🍃
http://eitaa.com/cognizable_wan
انسان خردمند
موفقیت را ثروت
قدرت ومعروفیت نمیداند
چون می داند
این آرمانها زائیده ذهن اند
و ذهن همان
نفس فانی است
انسان خردمند
بر مدار عشق است نه اقتدار.🕊
حکایت جستجوی انسانها
برای خدا
حکایت ماهیانی است
در درون دریا
که به دنبال دریا میگردند .
بی خبر از آنکه دریا
درون و بیرون آنها را
فرا گرفته است .🕊
همدیگر را یافتن
هنر نیست
هنر این است که
همدیگر را گم نکنیم
و به خاطر داشته باش
در یک رابطه
وفادار ماندن ، گزینه نیست
بلکه اولویت است.🕊
http://eitaa.com/cognizable_wan
زيبايی انسان در چيست؟
روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد زيبايی انسان درچيست؟
حکيم 2 کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: «به اين 2 کاسه نگاه کنيد اولی ازطلا درست شده است ودرونش سم است و دومی کاسه ای گليست و درونش آب گوارا است، شما کدام راميخوريد؟»
شاگردان جواب دادند: «کاسه گلی را.»
حکيم گفت:
« آدمی هم همچون اين کاسه است. آنچه که آدمی را زيبا ميکند درونش واخلاقش است. بايد سيرتمان رازيباکنيم نه صورتمان را»
🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اینم یه ترفند خونگی برای باز کردن سینک هایی که گرفته👌🏻
شما از چه روشی برای باز کردن سینک استفاده می کنید؟🧐
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
#نمنم_عشق
قسمت سیزدهم
#فصلدوم
مهسو
ته ریش چندروزه اش،لباس مشکیش،لاغرشدنش،همه ی اینا توی چشم بود..دسته ی چمدون رو رهاکردم…وخودموتوی آغوشش انداختم…
اشکهام سرازیرشد،ولرزش شونه های مردونه ی برادرم رو حس کردم…
مهیارمن،توی این مدت به یه پیرمرد تبدیل شده…
*
افرادزیادی برای خاکسپاری اومده بودند…مراسم رومطابق رسوم مسیحیت توی کلیسابرگزارکردیم…
بعدازطلب آمرزش همگانی…وکمی سخنرانی توسط کشیش کلیساطبق آداب و رسوم تابوت پدر ومادرم به سمت قبرشون حمل شد…
تابوت هاروتوی قبرقراردادندوکشیش رپی هرکدوم ازتابوتها صلیبی قرارداد..
بادرخواست کشیش هرکدوم ازفامیل های نزدیک بایدمقداری خاک رو روی تابوت میریختن،اول ازهمه مهیار،بعدازاون تنهاعمه ام…وبعد یاسر…
نوبت به من رسیده بود…
کشیش مشغول خوندن آیاتی ازکتاب مقدس بود…
همزمان شروع به خاک ریختن کردم وباصدای رسایی گفتم
«ماراتعلیم ده تاایام خودرابشماریم،تادل خردمندی راحاصل نماییم»
یاسر
++آقایاسرمن نگران مهسوام..اون دخترقوی نیست،تظاهربه قوی بودن داره…اون به خانوادش وابسته نبود ولی…
سرش روپایین انداخت،انکارکه برای زدن حرف خاصی مرددبود…
_طنازخانوم ادامه بدین…ولی چی؟
++شماروبه خدا ازمن نشنیده بگیرین…ولی…مهسوبه شمانیازداره..خیلی ازش دوری میکنید..اون الان فقط تشنه ی محبته…
بادرموندگی نگاهی کردم وگفتم..
_اون دست من امانتتته..محبت کردن من به اون فقط وابسته اش میکنه…من به زورواردزندگیش شدم..حق ندارم آینده اش رو خراب کنم…
++اون زن شماست،حق داره محبت ببینه…حقتونه محبت کنین …
لجبازی نکنید،مهسوتنهاست…
_ممنون،بهش فکرمیکنم
لبخندآرومی زد و ازسرجاش بلندشدوبه سمت اشپزخونه رفت..
+طنازراست میگه…دوباره ازدستش میدیا یاسر…
_میگی چکارکنم؟حافظش داره برمیگرده..حالیته امیر؟اونجوری منومیبخشه که حقیقتوبهش نگفتم و به خودم وابستش کردم؟
+همه ی ماشاهدیم که توکل تلاشتوکردی تاخانوادش راضی بشن،اونانخواستن یادش بیاد…اونا توروازش دورکردن..یادت رفته؟؟یادت رفته چه ظلمی بهت شد؟
یادته بخاطر مادرت چقد ضربه خوردین تو و مهسو؟بس نیست اینهمه سال زجر؟
_اون زن مسبب تموم این بدبختیاس…اگه نبود مهسو الان سالهابود که منومیشناخت…میدونست که بینمون چی گذشته..من کی بودم براش،چی بودم…الان عاشقم بود…
با نفرت از سر جام بلندشدم و گفتم…
_انتقام هردومون رو ازش میگیرم..
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
نمنمعشق
قسمت چهاردهم
#فصل_دوم
خودموتوی این اتاق لعنتی حبس کرده بودم،کارم شده بود اشک و آه و گریه…گاهی تصاویری جلوی چشمام جون میگرفت که باعث زجروآزارم بود…
دیگه هم حرفی به یاسرنزدم…میدونستم که مثل دفعه ی قبل أنگ دیوانگی بهم میزنه…
دلم میخواست یکی میبود که حرفهای دلم رو بهش بزنم…
یکی که ارومم کنه،ارامش عمیق و واقعی..
گاهی به سرم میزد خودم رو بکشم…ولی وقتی به پدرومادرم فکرمیکردم که روحشون عذاب میکشه و مهیاریکی یدونه ام که تنها میمونه…منصرف میشدم…
به پنجره ی اتاق خیره شدم…#ماه خودنمایی میکرد…
خیلی زیباوقشنگ بود…
به یادشبی افتادم که خدای یاسر رو به ماه تشبیه کردم و باهاش حرف زدم…
یادم اومد که اون شب رو با چه آرامش عمیقی خوابیدم…حتی تاچندروزبعدهم اثرات اون آرامش روداشتم…
این دین چی داره؟که یاسراینقدرارومه ولی من مثل اسفندروی آتیش…
دلم میخواست ازاین سردرگمی رهابشم…دلم ارامش میخواست…یه اعتمادقلبی…
ارامش یاسر نشأت گرفته ازایمانش بود..و من این رو به وضوح حس میکردم…
#دلمیهتغییراساسیمیخواست
یاسر
امروز توی ستادجلسه بود،رسیده بودم به قسمت سخت ماجرا..بعدازکلی حرف شنیدن ازاین واون حالابایدبرم یه گزارش کاملامفصل ارائه بدم تالاقل اینجوری راضی بشن..
هماهنگ کرده بودم تاچندنفرمحافظ برای چندساعتی که ماخونه نیستیم بیان ..
+کجامیری؟
ابرویی بالاانداختم وگفتم…
_به به مهسوووخانم…منورکردید حضرت والا…آفتاب ازکدوم وردرومده حاج خانم؟
+ناراحتی برگردم توی اتاقم..؟
_نه نه نه…خبرمیدادی چراغونی کنم خونه رو..
+لازم به چراغونی نیست،بگوکجامیری؟
_یه جلسه ی کاریه…من وامیرمیریم،به بچه هاسپردم مراقب اینجاباشن…خیالت راحت باشه..
+مراقب خودت باش یاسر…دیگه ازرانندگی میترسم…
لبخندارومی زدم و گفتم
_چشم علیاحضرت،شما جون بخواه..کیه که بده
+خیییلی بدی…
*
++داداش یک هفته ی دیگه اول محرمه…
_آره،خودمم توفکرش بودم..
++میخوای چکارکنی؟امسال هم روضه هاروداریم؟
_پس چی؟نذرآقاجونه ها…زمین نبایدبمونه…
+پس امروز بعدازجلسه حتما بریم صحبت کن برای موادغذایی…دیرشده ها…
_آره،حتمایادم بنداز داداش..
****
_همونجورکه گفتم ،من توی این مدت تمامی راه های ارتباطیم رو با هردوگروه قطع کرده بودم…وطبق درخواست شماهمکاران محترم،فقط ازلحاظ امنیتی شرایط رو تأمین کردم…
متاسفانه روزی که جناب سرهنگ برای من ایمیل شروع عملیات رو ارسال کردندچندساعت بعدازاون بسته ای به دست من رسید که حاوی عکسهای شخصی من و همسرم بود،وازهمه مهمتراین بود که من پی بردم که یکی از خدمتکارهام توسط آنا اجیرشده و کارهای من رو به اون اطلاع میده…
من ازاین موضوع به نفع خودم استفاده کردم وباوجود ریسک بالایی که این مساله داشت اون دخترروباتطمیع و تهدید توی تیم خودمون کشیدم و به عنوان نفوذی و منبع اطلاعاتی ازش استفاده میکنم…
یکی ازهمکارهاگفت
++ازکجامطمئنی که دوباره مارونمیفروشه و اطلاعات درست تحویلمون میده؟
_آنادخترباهوشی نیست،ولی اعتمادبنفس وادعای بالایی داره…وهمین هم نقطه ضعفشه..اون فکرمیکنه که به من داره ضربه میزنه،وتصورمیکنه که من از سلاح خودش دربرابرخودش استفاده نمیکنم…
#درچشمتودیدمغمپنهانشدهاترا
#مخفینکنآنحسنمایانشدهاترا
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
نمنمعشق
قسمت پانزدهم
#فصل_دوم
مهسو
_توکی میخوای آشپزی یادبگیری؟شوهربدبختت گشنه میمونه که…
+مثلا الان توآشپزی بلدی اقایاسر همیشه سیره؟
_کوفت..
خندید و به سالاددرست کردنش ادامه داد…
همون لحظه پسراواردخونه شدند.
یاسر مشغول حرف زدن باگوشیش بود
+نه حاجی جون…بفرستشون خونه ی بابااینا…اونجا جاش بزرگتره…مثل هرسال همونجامیگیرم…
+اره،اره…علی الحساب دویست کیلو بفرست ..امسال یکم جمع و جورترمیگیرم…
+قربانت حاجی..منتظرم..یاعلی
کنجکاوبودم بدونم با کی حرف میزنه…
+سلام مهسوخانم و طنازخانم…
همه چی درامن وامانه؟
_سلام آره…خسته نباشید..با کی حرف میزدی؟
ناخنکی به سالاد زد
امیرحسین گفت
+حاج حسین بنک دار بود…
یاسر پقی زد زیرخنده
من و طناز همزمان گفتیم
_+کی بووود؟
یاسر باخنده گفت
+حاج حسین بنک دار…همیشه خشکبار سالیانه امونو ازونجامیخریم…
الان هم چون یک هفته ی دیگه ماه محرمه سفارش دادم برای دویست کیلوبرنج و بقیه ی مخلفات…
_هفته ی دیگه ماه محرمه؟؟؟
+آره..
_خب برای چی اینهمه موادغذایی سفارش دادی؟
با خنده گفت
+خب پدربزرگم نذر داشت ده روز ماه محرم رو سفره مینداخت برای خونواده های بدسرپرست و بی سرپرست…
قبل ازمرگش وصیت کرد من این کارو انجام بدم…
نذرکه میدونی چیه؟
قیافمو توی هم کردم و گفتم…
_بله میدونم…تازه ماه محرمم بلدم چیه…ما مسیحیا امام حسین روخوب میشناسیم…
ابرویی بالا انداخت و گفت..
+خانمی..شما الان دیگه مسلمونی..ما مسیحیا جمله ی غلطی بودا…
_حالاهمون…گیرنده…
باخنده از آشپزخونه خارج شدن و به سمت سالن پذیرایی رفتن
یاسر
ناهاررو بادستپخت عالی مهسو خورده بودیم و الان توی اتاق مشغول نوشتن لیست دعوتیهای امسال بودم ازبین لیست دعوت همیشگیه آقاجون…
دراتاق بازشد و مهسو سینی به دست وارد شد..
+چای سبز آوردم اعصابت آروم بشه…
لبخندی زدم و گفتم
_خانم دودقه اومدیم خودتونوببینیم امروز همش توی آشپزخونه بودینا…
خجالت کشید و سرش رو باخنده پایین انداخت
_الان خجالت بخورم یا چای سبز؟
مشتی به بازوم زد وگفت
+عهههه یاسراذیتم نکن دیگه…
خندیدم و گفتم
_چشم ارباب…بشین ..
روی صندلی نشست
_خب منتظرم..
+منتظرچی
_حرفی که بخاطرش ناهارپختی..خوش اخلاق شدی…چای دم کردی و برام اوردی…
وازصبح منتظرگفتنشی…
چشماش گردشد
+توذهن خونی؟
_نه عزیزم،پلیسم…قیافت دادمیزد…خب بگو
+راستش…چیزه…راستش…
_راشتش چی؟
با حرفی که زد شوکه شدم اساسی…
+میشه برام از اسلام بگی…..
#بهنامعشقکههرچیزخوبیعنیتو
#ادامه دارد
http://eitaa.com/cognizable_wan
19.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمز ورود به قلب امام رضا علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan