12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارزش هزاااااار بار دیدن داره😭😭
http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️خانواده #پیروز از همه کسانی که تسلیت گفتند تشکر کردن و گفتند:شما به فکر نسل خودتون باشید که در حال انقراضه🙃
🌏 #فرزندآوری👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 آیتالله #بهجت(ره):
بالاخره، حالا که کار را به اینجا رساندیم، خودمان میدانیم دوایش #استغفار است. آیا استغفار میکنیم؟
چارهای نیست از اینکه باید بهسوی خدا برویم، اگر بهسوی #خدا نرفتیم موانع هم اگر رفع بشود ، موقتاً رفع میشود ، دائماً رفع نمیشود.
📚 به سوی محبوب، ص۱۰۴
#آیت_الله_بهجت_ره
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_خواندنی
پیر مرد قفل ساز و امام زمان (عج)
مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد.
مدّت ها ریاضت کشید.
شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد.
معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت.
این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).
✅ تا اینکه روزی، به او الهام شد:
«الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است.
اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد،
و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.
من وارد شدم و
به امام(عج) سلام دادم.
حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟
من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است.
گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد.
من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است.
اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم.
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند: مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم.
ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست.
مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم.
چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد.
درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم
امیر مؤمنان علی (ع):
«هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید».
(بحارالانوارج72، ص33.)
👇👇👇👇
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
کارم این ایام قالی شستن است 😥
فرش را با شور و حالی شستن است 🚿
گر بشورم مزد من یک چایی است ☕️ 🍩
گر نشورم مزد من دمپایی اس 👡
همسرم گر نباشد ناظر من با شور 😍
میکنم فرش ها را گربه شور‼️😹😹😹
😂😁😜👍😄🙈😝
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
تو پاساژها دقت کردین
بعضی مردا دست خانومشونو میگیرن...
چون اگه دستشو ول کنن میرن خرید میکنن.
رمانتیک بنظر میرسه ولی درحقیقت اقتصادیه
😂😂😂😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨
✍ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ، ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ چگونه خواهد بود: ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻣَﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ می کند ﻭ می گوﯾﺪ: ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻣﻦ می رﻭﻡ ﻭ ﺑﺮ می گرﺩﻡ، ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ می رﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ می کند.
🌷ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ می کند ﻭ ﺷﺮﻭﻉ می کند ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ!
🌹ﭘﺴﺮ ﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ می بیند ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ می رﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ می کند، می نشیند ﻭ ﺷﺮﻭﻉ می کند ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ، ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ!
☘ ﭘﺴﺮ ﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کند ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ می شود!
🥀 ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ می کند، ﺷﺮﻭﻉ می کند ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ؛
💥ﺍﻭ می دﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ می بیند. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ می گوﯾﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می کنم ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ می بیند، ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ.
🍄 ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣَﺜَﻞِ ﻣﺎﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎن.
🌿 ﻋﺪهﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ می رﯾﺰﯾﻢ.
🍂 ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ.
🍃 ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺖ می نشینیم ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ، ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ.
💐 عدهای هم از هیچ کاری برای رضایت ولی امرشان دریغ نمی کنند.
🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انصافا اصلا مو نمیزنه😂😂
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎🎥دوربــــین مخــــفی😎🎥
میره سمتشون انگار میخواد بغلشون کنه، بعد ازشون رد میشه پشت سر اونا یکی دیگه رو بغل میکنه
فقط ری اکششون خیلی باحاله🤣🤣🤣
#دوربین_مخفی_وطنی🇮🇷😍
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
لقمان حکیم پسر را گفت:
امروز طعام مخور و روزه دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس؛ شبانگاه همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان، آنگاه روزهات را بگشا و طعام خور!
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند..
دیروقت شد و طعام نتوانست خورد...
روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد...
روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.
روز چهارم، هیچ نگفت...
شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشتهها بخواند.
پسر گفت:
امروز هیچ نگفتهام تا برخوانم..!
لقمان گفت:
پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور...
بدان که روز قیامت، آنان که کم گفتهاند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری...!
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
#تاٰمّلی
💫🌱
👈تفاوت خواب مامان وبابا :
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند
که مامان گفت:”من خسته ام و دیگه دیروقته ، میرم که بخوابم ”
مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد
سپس ظرف ها را شست ، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها رامرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد .
بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت .
اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد
و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند.
گلدان ها را آب داد ، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت .
بعد ایستاد و خمیازه ای کشید . کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت .
بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت
آدرس را روی آن نوشت و تمبرچسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت
و هردو را درنزدیکی کیف خودقرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.
باباگفت: “فکرکردم ، گفتی داری می ری بخوابی
” و مامان گفت:” درست شنیدی دارم میرم.”
سپس چراغ حیاط راروشن کرد و درها را بست.
پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد ، چراغ ها راخاموش کرد
لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت
با یکی از بچه ها که هنوز بیداربود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد
ساعت را برای صبح کوک کرد
لباس های شسته را پهن کرد ، جاکفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد . سپس به دعا و نیایش نشست.
درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد ، گفت: ” من میرم بخوابم” و دقیقاً همین کار را انجام داد
بهشت زیر پاي مادران نيست بلكه بهشت خانه ايست كه مادرم در آن است
مادری رو به فرزندش کرد و او را نصیحت کرد:
مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور، که تلاش میکردم تو را زیبا و خوشبو کنم.
اگر دیگر نسل شما را نمی فهمم به من نخند، ولی تو گوش و چشم من ؛ برای آنچه نمی فهمم باش.
من بودم که ادب را به تو آموختم.
من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی روبه رو شوی.پس چگونه امروز به من می گویی چه کنم و چه نکنم.؟
از کند شدن ذهنم و آرام صحبت کردنم و فکر کردنم هنگام صحبت با تو خسته نشو ، چون خوشبختی من اکنون این است که باتو باشم.
تو اکنون تمام زندگی من هستی.
من همچنان می دانم که چه میخواهم، فقط برای انجام کارهایم به من کمک کن.
هنگامی که پاهایم مرا برای رسیدن به مقصد یاری نمی کند، با من مهربان باش.
اکنون که پیرم از گرفتن دستم هنگام راه رفتن خجالت نکش؛ که در کودکی ات که ناتوان بودی من دست تو را می گرفتم.
من دیگر مثل تو جوان نیستم و به سادگی، مرگ در انتظار من است.
در کنار من باش و مرا تنها نگذار.
هنگامی که از خطای من چیزی به یاد آوردی بدان که من جز مصلحت تو چیزی نمی خواستم.
خطا های مرا ببخش تا خدا تو را بیامرزد.
هنوز هم خنده و بازی های تو مرا خوشحال میکند.
مرا از همصحبتی خودت محروم نکن.
هنگام تولدت با تو بودم ؛ پس هنگام مرگم با من باش.
لازم است این متن را همه بخوانند تا احساس مادرشان را هنگامی که پیر شد بفهمند.
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یک امامِ حی که بیشتر نداریم، نیمه شعبان کم نذاریم.
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا همه نخبهها از ایران میروند؟
🔹اصل ماجرای این دروغ که شب و روز تکرار میشود چیست؟
👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
کانال ما را به دیگران هم معرفی کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 رهبر سیاه پوستان آمریکا: 90 میلیون ایرانی اعتقاد دارند مهدی می آید و حاضرند برایش جان دهند.
مردم جذابی هستند نه ؟
دلتان نمی خواهد مثل آنها باشید؟
پرچم بالاست🇮🇷✌️
#امام_زمان عجل الله تعالی
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔺تصورات غیرمنطقی از رابطه نداشته باشیم!
گاهی میبینیم دو نفر از همدیگر میخواهند طلاق بگیرند بدون اینکه با همدیگر اختلاف خاصی داشته باشند!
حتی تا به حال نه یک دعوا داشتهاند در زندگیشان، نه اختلاف نظر، نه هیچ چیز دیگری که معمولا از عوامل طلاق تصور میکنیم.
یکی از ریشههای اینجور طلاقها توقع زیادی از نوع رابطه بین زن و مرد هست.
عاشقپیشگی به آن معنا که خودش را برای من بکشد؛ تا من را میبیند غش کند؛ از نبود من دق کند؛ با بودن من شاد شود؛ اینها توقعهایی هستند که معمولا توسط فیلم و سریالها به مردم القاء شدهاند و تصویر غیرمنطقیای از یک رابطه برای ما ساختهاند.
توقع عشق و محبت بیش از حد باعث نابودی زندگی خواهد شد.
زیرا آن هیجان زودگذر و سطحی اوایل ازدواج بعد از مدتی برای انسان عادی میشود و دیگر آن حرارت غیرطبیعیای که اول ازدواج دختر و پسر به همدیگر داشتند در ادامه طبیعتاً نخواهد بود.
(استاد پناهیان)🌷
#همسرداری
🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹
همسرتان را زیاد ببوسید! بوسه عاشقانه قاتل استرس است و باعث آرامش همسرتان میشود و ایجاد محیطی امن و آرام برای شما را در پی دارد.
#همسرداری
🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
➕ من هميشه خوشحالم ؛ مى دانيد چرا؟
برای اينكه از هيچ كس برای چيزى انتظار ندارم!
- شکسپیر
انتظارات هميشه صدمه زننده هستند.
زندگى كوتاه است پس به زندگى ات عشق بورز ؛ خوشحال باش و لبخند بزن!
فقط برای خودت زندگى كن و قبل از اينكه صحبت كنى ؛ گوش كن
قبل از اينكه بنويسى ؛ فكر كن
قبل از اينكه دعا كنى ؛ ببخش
قبل از تنفر ؛ عشق بورز...
زندگى اين است:
احساسش كن ؛ زندگى كن و لذت ببر🍃🍃🍃
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊
هيچ كس تا حالا با ديدن نيمهى پر ليوان چشماش آسيب نديده
يه كم مثبت باش و همينطور كه دارى براى نداشته هات تلاش ميكنى ،
به داشتههات فكر كن ...
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🕊
وقتی که به خلق ثروت فکر می کنید آنگاه ثروت ذهن تان را فرا می گیرد.
همه چیز به نحوه نگرش و اندیشه شما بستگی دارد.
"دیوید شیرمر"
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
4_5823333723268974923.pdf
24.12M
این فایل PDF(پی دی اف) است
#رمان
💌رمان شاه صنم
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
✍علامه تهرانی (ره) :
هر کس در عصر پنج شنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند ، خداوند عزوجل طبقه هایی از نور به قلب آنان افاضه می کند و آنها را خشنود می گرداند و حاجات این کس را بر می آورد. أرحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنج شنبه برسد و بیایم بر سر قبر پدر و مادرم و فاتحه بخوانم.
📕 معاد شناسی
علامه طهرانی ، ج ۱ ، ص ۱۹۰
امروز پنجشنبه
یادی كنيم ازمسافرانی
که روزي درکنارمان بودند
و اكنون فقط یاد و خاطرشان
در دلمان باقی ست
با ذكر فاتحه و صلوات
"روحشان راشادکنیم
🌸اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌸
👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
دوستی میگفت:سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود، به هر یک از دعوتشدگان بادکنکی دادند.
سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که 50 نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آن را در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند.سپس از آنها خواست که در پنج دقیقه به اتاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورند.من به همراه سایرین دیوانهوار به جستوجو پرداختیم، همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم، هرج و مرجی به راه افتاده بود.
مهلت پنج دقیقهای با پنج دقیقه اضافه هم به پایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.این بار سخنران همه را به آرامش دعوت کرد و پیشنهاد داد که هرکس بادکنکی را بردارد و آن را به صاحبش بدهد.بدین ترتیب کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند.
سخنران ادامه داد:این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد.دیوانهوار در جستوجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که سعادت ما در گروی سعادت و خوشبختی دیگران است.با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید.
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فایدهی امام غایب چیه؟
🔰#حجت_الاسلام_عالی
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برداشت عسل طبیعی کوهی
🔰#عسل
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اوریگامی ساعت خرگوشی
کاردستی عید نوروز
🔰 #کاردستی
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#صلوات_روی_جنازه....
🌷پیش از اعزام به جبهه در یکی از پایگاههای آموزشی علاوه بر آموزش اسلحه و ادوات جنگی به آموزشهای عقیدتی باتوجه به علاقه وافری که داشتم نیز میپرداختم، یک شب، حین صحبت با یکی از دوستان همرزم متوجه شدم که او با یک انگیزهی غیرمعنوی راهش را انتخاب کرده و دلخوش بود به اینکه بعد از شهادتش جنازهاش را روی دست بلند میکنند و صلوات میفرستند.
🌷هر شب با هم به بحث مینشستیم تا اینکه به این نتیجه رسید که تا پایان دوران آموزشی در پادگان بماند و پس از آن برود و تا روح معنوی پیدا نکرده و انگیزه الهی بر نیتش مسلط نشده به جبهه نرود. تا اينکه پس از مدتی دوباره او را دیدم از دیدنش خیلی خوشحال شدم، چون از زبانش شنیدم که گفت: پس از فکر کردن روی کارم بالأخره آماده شدم و نه تنها خودم بلکه به همراه برادرم به جبهههای جنگ روانه شدیم که اخیراً برادرم شهید شده و ما مفتخریم که خانواده شهید هستیم.
🌷من هم از دیدنش و هم از رشد معنویاش بسیار خوشحال شده و خدا را شکر کردم که با لطف خدا لسان قاصرم در ارشاد ذهنی و روحی یکی از برادران همرزمم مؤثر واقع شده بود.
#راوی: رزمنده دلاور محمدحسین سرایداران، جانباز جنگ تحمیلی دانشگاه علوم پزشکی شیراز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 برشی از سخنرانی قابل تأمل "سردار جباری" مشاور فرمانده کل سپاه و فرمانده سابق سپاه ولیامر
💯 این سخنان را همه بخصوص جوانان عزیز که از حقایق آگاه نیستند و فکر میکنند اگر نوهٔ احمقِ شاه بیاد همه چی درست میشه، حتما چند بار ببینند...
راننده در دل شب برفی راه راگم کرد،
و بعد از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد...
همان جا شروع کرد به شکایت از خدا
که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که
به کمک من نمیرسی؟و از همین
قبیل شکایات...
چون خسته بود,خوابش برد
و وقتی صبحاز خواب بلند شد,
از شکایت های دیشب اش شرمنده شد,
چون موتورشدقیقآ نزدیک یگ پرتگاه
خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی
دیگر میرفت امکان سقوط اش بود!!!
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🍃