eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❤به شوهرت اینارو نگو !!!!. ❌بهش نگو خودم ازپس خودم برمیام به تو نیاز نیست ✅گاهی عمدا ازش کمک بگیر حس قدرت بهش بده. ❌جلوی شوهرت از مردای دیگه تعریف نکن ✅مردا حساسن از شوهرت تعریف کن ❌بهش نگو کاش مجرد بودم ناامیدش نکن ✅بهش یادآوری کن که قرارمثل کوه پشت هم باشین ❌بهش نگو شوهر فلانی برای زنش چیکارا که نکرده و... ✅بگو شرایط هرکس متفاوته مهم اینه تو همه توانت رو برای من میزاری 🧕 🌸👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚خدا رو چ دیدی شاید شد... دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد». یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ». وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! «خدا رو چه دیدی شاید شد》 ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
چه تصورات اشتباهی راجع به گفتگو باهمسر وجود دارد؟ 👆اگر می خواهید گفتگو باهمسرتان به نتیجه برسد ، باید راه و روش یک گفتگوی درست را بلد باشید. 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیه الله مرحوم ناصری: موضوع: خاطره ای جالب از عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد کوفی در جهت دیدن امام زمان علیه السلام مدت : کمتر از یک دقیقه ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕 اگر می خواهید، همسرتان باشد؛ 💫بهتر است در برخورد با او خصوصا در زمان بیان انتقاد، 👈از کلمات و استفاده کنید ؛ ↩ چون شما تاثیر در افزایش یا کاهش کیفیت روابط شما دارند؛ ✔ مثلا اگر بجای گفتن اینکه، " چه غذای بی نمکی پختی" بگویید: ✅ "غذا خیلی خوشمزه است ، وبا کمی نمک بیشتر عالی می شود" 💞هم او را به سمت بهبود مورد نظرتان سوق داده اید و هم به بهتر شدن ارتباطتان کمک کرده اید. 😉 *معجزه کلام* را جدی بگیرید ... 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
پدر روزنامه مي خواند. اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي شد. حوصله ي پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را كه نقشه ي جهان را نمايش مي داد، جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد و گفت: بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه ي دنيا به تو مي دهم. ببينم مي تواني آن را دقيقا همان طور كه هست بچيني؟ و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد پسرك با نقشه ي كامل برگشت. پدر با تعجب پرسيد: "مادرت به تو جغرافي ياد داده؟" پسرجواب داد: "جغرافي ديگر چيست؟" پدر پرسيد: "پس چگونه توانستي اين نقشه ي دنيا را بچيني؟" پسر گفت: "پشت همين صفحه، تصويري از يك آدم بود. وقتي من آن آدم را دوباره ساختم، دنيا هم خودش ساخته شد." 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت همه تعجب کردند پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد. ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید.. 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
🌷 🌷 !! 🌷بعد از عملیات «والفجر ۸» حدود عصر سری به سنگر شهید شاهمرادی معاون عملیاتی تیپ در آن سوی اروندرود زدم تا گزارشی از وضعیت برنامه‌های تخریب به او بدهم؛ چون هوای بیرون بهتر بود دم در سنگر نشسته بودیم. سردار شاهمرادی وضعیت خوبی نداشت، ظاهراً مقداری گاز شیمیایی تنفس کرده بود و یک چفیه جلوی صورتش گرفته بود و صحبت می‌کرد؛ یک موتور سوار مقابل ما ایستاد و سراغ بچه‌های تخریب را گرفت؛ شهید شاهمرادی به سمت من اشاره کرد و به او گفت: «همین ایشان هستند.» 🌷برادر علی‌پور مسؤول جدید تخریب قرارگاه کربلا بود که برای بررسی وضعیت به منطقه ما آمده بود؛ بعد از احوالپرسی سریع به موضوع مأموریتش پرداخت، در همین بین سردار شاهمرادی با شربت و چای از ما پذیرایی کرد؛ چند روز بعد مجدداً برادر علی‌پور به سنگر خودمان در شمال اروندرود آمد؛ در خلال صحبت نگاهی به اطراف می‌کرد، مثل این‌که دنبال کسی می‌گشت. ـ دنبال کسی می‌گردی؟ ـ بله، دنبال همان برادری که شهردار شما بود، می‌گردم. 🌷ـ ما در واحد تخریب شهردار نداریم! ـ همان برادری که آن روز از ما پذیرایی می‌کرد. تازه ما متوجه شدیم، سردار شاهمرادی را می‌گوید؛ به او گفتیم: «ایشان معاون عملیاتی تیپ هستند.» در ابتدا قبول نکرد، فکر می‌کرد با او شوخی می‌کنیم، اما بعد برایش خیلی جالب بود که معاون عملیاتی تیپ، خودش از نیروهای تحت امرش پذیرایی کند، به نحوی در بین بچه‌ها رفتار کند که تشخیص مسؤولیتش امکان نداشته باشد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمدعلی شاهمرادی : رزمنده دلاور سرهنگ پاسدار حشمت‌الله مکتبی ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔅 ✍ برای مبارزه با مشکلات، از قبل خودت را آماده کن 🔹مردی بود که زمین‌های زراعی بزرگی داشت و به‌تنهایی نمی‌توانست کارهای مزرعه را انجام دهد. 🔸تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه‌ای بدهد. چون محل مزرعه در منطقه‌ای بود که طوفان‌های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها می‌شد افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند. 🔹سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه‌دار آمد. 🔸مزرعه‌دار از او پرسید: آیا تاکنون دستیار یک مزرعه‌دار بوده‌ای؟ 🔹مرد جواب داد: من می‌توانم موقع وزیدن باد بخوابم. 🔸به‌رغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعه‌دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد. 🔹مرد به‌خوبی در مزرعه کار می‌کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می‌داد و مزرعه‌دار از او راضی بود. 🔸سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می‌رسید. 🔹مزرعه‌دار از خواب پرید و فریاد کشید: طوفان در راه است. 🔸فورا به‌سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت: بلندشو، طوفان می‌آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آن‌ها را با خود نبرد. 🔹مرد همان طور که در خواب بود گفت: نه ارباب، من که به شما گفته بودم وقتی باد می‌وزد من می‌خوابم. 🔸مزرعه‌دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند. سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد. 🔹با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغ‌ها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسایل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند. 🔸مزرعه‌دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته، بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد. 🔹وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆عاقبت عابد بدبخت بنى اسرائيل ♨️عابد سخت كوش بنى اسرائيلى كه دويست سال از عمر خود را در عبادت گذرانده بود، از خدا تقاضا كرد تا ابليس را به او نشان دهد، ♨️ناگهان پيرى در برابر او ظاهر شد. - تو كيستى ؟ - من ابليس هستم . ♨️- چرا به سراغ من نيامدى تا مرا فريب دهى ؟ - بارها آمدم ولى در كمند من نيفتادى . - چرا؟ ♨️چون عبادت تو خالصانه انجام مى گيرد و به خاطر خدا تمام لحظات عمر خود را، به عبادت مى گذرانى و فكر مى كنى كه نكند كه عزرائيل فرا رسد در حالى كه در گناه و عصيان باشى ، لذا من نتوانستم تاكنون بر تو مسلط شوم و به خاطر همين اطاعت تا الان دويست سال از خدا عمر گرفتى و دويست سال ديگر نيز زنده خواهى بود. ♨️ابليس اين را گفت و غايب گشت ! ♨️عابد به فكر فرو رفت و با خود گفت حالا كه دويست سال مهلت دارم ، چرا خود را از كام جويى ها و لذات دنيوى محروم كنم ، صد سال را در عيش و نوش به سر مى برم و صد سال ديگر را در اطاعت و عبادت مى گذرانم ، پيرو اين انديشه ، دست از عبادت كشيد و به دنيا روى آورد و كم كم خطاهاى فراوانى را مرتكب گشت ، ناگهان احساس كرد كه عزرائيل به سراغ وى آمد. ♨️به عزرائيل گفت : من دويست سال مهلت دارم . ♨️عزرائيل گفت : آرى مهلت داشتى ، ولى بر اثر دورى از عبادت و غرق شدن در لذت جويى و انجام گناهان ، عمر تو كوتاه شد، و بدين وسيله عابد بيچاره عاقبت به شر شد. 🤲 اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با همکاراتون از این شوخیا بکنین دوست دارن 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┅═✧❁ 😂 ❁✧═┅ http://eitaa.com/cognizable_wan
معلم نقاشی به حیف‌نون گفت: برو پای تخته يه قطار بکش حیف‌نون هم رفت و يه ريل کشيد معلم برگشت، تخته رو نگاه کرد و گفت: پس کو قطارش؟ 😕 حیف نون میگه: دير نگاه کردی، رد شد 😶😂 😍👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
ديروز حوصله م سر رفته بود زنگ زدم 118 گفتم: شماره اديسون لطفا❗️ اونم يه شماره بهم داد‼️‼️ منم به اون شماره زنگ زدم. اونم جواب داد و گفت: تيمارستان فارابي بفرمائيد‼️ اصن ملت گرگ شدن ديگه نميشه سر کارشون گذاشت😂😂😂😂 😍👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید دیگه این تابلورو هم توی خیابون ها نصب کنن ⛔️خطر⛔️محل عبور گوشی به دستان 😂🤣 😍👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌱 •آسیب های درمان نشده چه بر سرمان خواهند آورد: ۱.دچار بدبینی افراطی خواهیم شد و قدردان هیچ محبتی نخواهیم شد ۲.جهان را به شکل کلاهبرداری میبینیم که قصد دارد ما را فریب دهد ۳.منزوی خواهیم شد و از برقراری ارتباط محروم خواهیم شد ۴.سعی در تخریب دستاوردهای دیگران خواهیم کرد و خشم درونی را بر سر دیگران آوار خواهیم کرد ۵.هزینه های افراطی میکنیم تا دیگران ما را دوست داشته باشند(تغییرات گسترده در ظاهر،تلاش افراطی برای خریدهای گران و...) ۶.اگر چیزی خلاف میلمان باشد نمی توانیم برای آن تفاوت ها احترام قائل شویم و سعی در تخریب داریم ۷.تمام هزینه روحی و مالی و زمانی ما صرف تغییر محیط بیرون خواهد شد که بی نتیجه و درنهایت درمانده خواهیم شد، درحالی که با کمترین هزینه می توان تغییرات را در درون ایجاد کرد پس حرکت به سمت درمان آسیب های درونی،از بزرگترین هدیه هایی است که میتوانیم به خودمان دهیم 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
❣خودت را دوست بدار همانگونه که هستی. وجود خودت را جشن بگیر. خودت را با قضاوت دیگران ناراحت نکن. وجود شما نباید متصل به دیگران و دنیا باشد، بلکه باید متصل به منبع ِ"حقیقت" و روشنایى ات باشد. بهشت همینجاست اگر تو بخندی. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
افراد موفق کسانی هستند که آماده اند تا لذت های کوتاه مدت را به تعویق بیاندازند و با کار و تلاش نتایج بسیار ارزشمندی را در آینده به دست آورند . به عکس ، افراد ناموفق بیشتر به خوشی ها و لذت های کوتاه مدت و آنی فکر می کنند و به آینده خود بسیار کم توجه اند. 👤 برایان تریسی 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🛑خطرات ماندن آب در گوش به مدت طولانی: - تشکیل کیست - التهاب پرده‌ی گوش - از دست دادن شنوایی و 🌿 http://eitaa.com/cognizable_wan
1_1168588477.pdf
3.69M
💌عنوان رمان : شیش خلافکار 👩🏻‍💻نویسنده : حدیث افشارمهر 🎭ژانر : 📖تعداد صفحات : ۱۹۸ 💬خلاصه : سه تا دختر شر و شیطون که فارغ از هر سختی و مشکلی به زندگی بدون دغدغه خودشون ادامه میدن. سه تا پسر مرموز با دنیایی تیره و تار ، با ورود این سه پسر به زندگی سه تا دختر همه چیز زیرو و رو میشه و زندگی صحفه سیاهش رو روی اونا باز می کنه. سرنوشت چه تصمیمی برای این شیش نفر گرفته؟ اصلا این سرنوشت بود که راه زندگی اینارو به هم گره زد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️شرح حدیث اخلاق از امام صادق(ع)؛ زمینه‌ساز همه خیرات در زندگی 🔺گزیده بیانات رهبر معظم انقلاب در ابتدای درس خارج فقه ✴️http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 !! 🌷پس از پایان جنگ، با آقای دولتی در مأموریت خارج از مرز بودیم. موقع نماز شد. ایشان دستور توقف داد و به رغم خطرات فراوانی که در منطقه ما را تهدید می‌کرد، مشغول خواندن نماز شد. در حین نماز متوجه دگرگونی در حالت روحی او شدم. 🌷پس از نماز علت تغییر روحیه‌ی او را سئوال کردم. گفت: «در دوران جنگ، یکی از هم سنگرانم مجروح شده بود. قبل از شهادت سرش را روی زانوانم گذاشت و به نقطه‌ای خیره شد. کبوتری را دیدم که بی‌تابانه به سوی او پر کشید و دور سرش به پرواز در آمد. پس از دقایقی آن برادر بر روی زانوانم به آرامش ابدی فرو رفت و پرنده نیز بال زنان از ما دور شد. از آن زمان تاکنون هر وقت رفتن یاران و غربت خودم را به یاد می‌آورم، حضور آن کبوتر را بالای سر خود احساس می‌کنم.» 🌷....آن زمان بود که یقین کردم مردان خدا کبوتران بهشتی‌اند که شهادت بال پرواز آن‌هاست. 🌹خاطره اى به ياد شهید معزز محمود دولتی مقدم 📚 کتاب "ترمه نور"، صفحه ١٦١ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان_کوتاه "سنگــــریزه" شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی می‌کرد... چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی می‌گذشت با وجود اینکه در همچین منطقه‌ای زندگی می‌کرد، بقیه‌ی اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد... یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگ‌ریزه برایش دلنشین بود اما می‌ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.! چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی این‌بار خودش سنگ‌ریزه‌ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ‌ریزه‌ها چاه به مشکلی بر نمی‌خورد.! مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ‌ریزه‌های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.! "دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود..." 🍀* مطمئن باشید؛ تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد...* ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan