#همسرانه
یکچیزی رو توی ذهنتون بسپارین :
روابط زندگی دوجهتی هستن!
یعنی دقیقا مثل انرژی میمونه!
شما داد بزنی پرخاشگری کنی، طرف مقابل این انرژی رفتاری رو به همون صورت بهت بر میگردونه...
🔰 پس برای داشتن یک تعامل سالم:
اول یاد بگیریم درست رفتار کنیم،
شکیبا باشیم،
و خوب حرف زدن رو حتما لحاظ کنیم.
چراکه کلمات قدرت انجام هر کاری رو دارن و با رفتار درست شما بازخورد مثبت و خوبی میگیرید.
#همسرانه
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠یک ضرب المثل قدیمی می گوید: گذشته را در گذشته دفن کن!
💠به عبارت دیگر شما نباید به گذشته چشم بدوزید و به خاطر آنچه از دست رفته خودتان را عذاب بدهید. دنبال کردن این رویه هیچ ثمری در پی نخواهد داشت.
💠همه بزرگان, همواره به افق آینده نظر داشته و حسرت روزهای از دست رفته را نمی خوردند. آنها به جای حسرت گذشته, امید آینده را داشته و در جهت تحقق آرزوهای شان گام برداشته اند.
💠به میراث باشکوهی که این افراد آینده نگر برای ما به یادگار گذاشته اند فکر کنید, به واسطه تلاشهای مداوم ایشان بوده که ما امروز می توانیم در کثری از زمان در کشورهای مختلف دنیا باشیم یا با فشردن چند دکمه صدای عزیزانمان را بشنویم.
💠این اتفاقات به این دلیل رخ داده که افرادی عادی, درست مثل من و شما, تصاویر خارق العاده ای وسایلی که قبلا وجود نداشته, خلق کرده اند.
💠آنها با آینده نگری خود, تمسخر افراد منفی گرا که جمله ی این کار نشدنی است ورد زبانشان است, را نادیده گرفته اند. آنها توقع تحقق آرزوهای بزرگشان را داشته و آنها را محقق کرده اند.
💠بنابراین مطمئن باشید که تحت هر شرایطی می توانید به آرزوهای بدیع خود جامعه عمل بپوشانید.
💠اگر دقت کرده باشید, تعداد افرادی که زندگی پرشور و پویایی دارند, بسیار کم و در مقابسه تعداد اشخاصی که زندگی پریشانی دارند بسیار زیاد است.
💠از قرار معلوم اکثر مردم همواره در گذشته زندگی می کنند, آنها با چسبیدن به خاطرات قدیمی و وقایع گذشته زندگیشان, خود را به شدت محدود کرده اند.
💠توانایی های باشکوهی از سوی خداوند به همه انسانها عطا شده و از همین رو همه ما ثروتمند به دنیا آمده ایم.
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
خوب بودنتان را عاقلانه خرج کنید !!
سطحِ توقعِ آدم ها را نسبت به خودتان بالـا نبريد !
طورى نشود كه فكر كنند ؛
محبّت و بودنتان ،
وظيفه ىِ شماست...
اين روزها سادگى و هميشه در دسترس بودن يعنى تهِ تهِ حماقت !
براىِ آدم هاىِ زندگيتان به اندازه اى باشيد ،
كه اگر روزى نبوديد دلتنگتان شوند ؛
بروند از خاطره هایشان بویِ عطرِ حضورتان را بکشند بیرون ،
بهانه ىِ دیدنتان خفه کند گلویشان را
و هرزگاهى حالتان را بپرسند...
آنقدرى خوب باشيد كه اين خوبى دلشان را نزند تا دورتان بزنند
خوب بودنتان را عاقلانه خرج کنید !
#عاقلانه
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
#فرکانس
🌎 اکثر انسانها نمی دانند که در طول روز چه فرکانسی به کائنات ارسال می کنند
فرکانس های شما سفارشاتتان به جهان هستی است که لطفا اتفاقاتی از این نوع فرکانس را به زندگی من بیاور
من شدیدا آنرا می خواهم ، بنابراین
🔹نمی توانی هم خوشبختی را بخواهی هم فرکانس بدبختی بدهی
🔹نمی توانی هم هدفت را بخواهی هم فرکانس شک و تردید بدهی
🔹نمی توانی هم پول و ثروت بخواهی هم فرکانس بدبختی و فقر بدهی
❇️ بنابراین نیاز است بدانید چگونه فرکانس هماهنگ با خواسته تان را ارسال کنید
چون شما با فرکانس هایتان با جهان هستی ارتباط برقرار میکنید
#کائنات
#فرکانس
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
داوری نکنید، تا بر شما داوری نشود.
و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود.
چه بسیار انسانهایی که با سرزنش دیگران بیماری را به سوی خود کشانیدهاند.
چهار اثر
فلورانس اسکاول شین
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️
اگه همسرتون جلوی شما از خانوادش چیزی گفت، عیبشون رو گفت، شما تاییدش نکنین و ادامه حرف اون از خانوادش بد نگین همسرتون اینا رو یادش میمونه .وقتی شروع می کنه از خانوادش بدی یا عیبی رو میگه فقط گوش کنین و سکوت کنین و اگه ازتون نظر خواست و گفت که درست میگم یا نه؟
بهش بگین: " عزیزم، بلاخره هرکسی یه خوبی هایی داره یه بدی هایی، خودتو ناراحت نکن...." و یه جوری بحثو جمع کنین ولی نظر مستقیم ندین...
#همسرانه
┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/cognizable_wan
💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#زوجــــین_بخـــــــواننــــــد
📙نکات روانشناسی و زندگی زناشویی
🍀 حل تعارض
اگر همسرتان بعد از دعوا می گوید:
«منظورم این نبود»،
جواب بدهید: «درست است که چنین منظوری نداشتی، اما طوری رفتار کردی که من این طور احساس کنم.
پس، لطفا از این به بعد این کار را انجام نده.»
بازگشت به گذشته و تاکید بر گفته های خود و طرف مقابلتان باعث می شود به جای راه حل، بر آنچه گذشته است تمرکز کنید.
#همسرانه
┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجایب جشن تولده🎂🎂ا 🤣🤣🤣🤣🤣
#طنز
😁👉http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_آموزنده
🔆امانت و خيانت
يكى از تجار نيشابور چون خيال مسافرت داشت كنيز خود را بشيخ ابى عثمان حميرى برسم امانت سپرده بود. روزى غفلتا نظر شيخ بچهره او افتاد و چون زنى زيبا و با ملاحت بود و اندامى دلربا داشت ، شيخ بى اختيار اسير عشق و پايبند محبت او شد رفته رفته بر عشق و دلباختگى او افزوده گرديد و آتش عشق و اشتياق در دل او هر آن بيشتر شعله ور ميگشت ، شيخ اين پيش آمد را به استاد خود ابوحفص حداد گوشزد كرد و بموجب پاسخ و دستور او ماءموريت پيدا نمود از نيشابور بطرف رى حركت كند و چندى افتخار مصاحبت با استاد بزرگ شيخ يوسف را درك كند.
ابوعثمان بجانب رى حركت كرد هنگاميكه بآنجا رسيد در كوچه ها از منزل شيخ يوسف جستجو مينمود. همه مردم با شگفتى تمام در او دقيق ميشدند كه چرا مثل اين شخصى از منزل مرد فاسق و بدكارى سؤ ال مينمايند! او را سرزنش و ملامت ميكردند، شيخ از اين وضع متحير و سرگردان شد و از روى ناچار بطرف نيشابور بازگشت استاد خود ابوحفص را از جريان اطلاع داد. استاد دوباره او را امر كرد كه بهر طريق ممكن است بايد شيخ يوسف را ملاقات كنى و از روحانيت و انفاس قدسيه او استفاده نمائى ، اين مرتبه چون اراده حركت كرد خود را آماده ملامت و سرزنش مردم نموده و بموجب نشانى كه گرفته بود منزل شيخ يوسف را در محله باده فروشان پيدا كرد.
همينكه وارد اطاق شد در يكطرف شيخ ، بچه اى زيبا و خوش اندام و در طرف ديگر او شيشه اى كه محتوى آن شراب مينمود مشاهده كرد، بر حيرت و تعجب ابوعثمان افزوده شد، سؤ ال كرد علت انتخاب منزل در چنين محلى كه همه مشروب فروش و يا باده نوشند چيست ؟
با اينكه هيچ مناسبتى با مقام شما ندارد؟ شيخ گفت اين خانه ها متعلق بدوستان و بستگان ما بود يكى از ستمكاران از آنها خريد و باين كارها اختصاص داد، ولى خانه مرا نخريدند، از آن پسرك زيبا و شيشه شراب نما سؤ ال كرد شيخ يوسف گفت اين پسر فرزند واقعى منست و داخل شيشه جز سركه چيزى نيست ابى عثمان گفت در اينصورت پس چرا با مردم طورى رفتار ميكنيد كه نسبت بمقام شما سوءظن پيدا كرده و خود را در معرض تهمت قرار ميدهيد؟
شيخ يوسف گفت براى اينكه مردم درباره من عقيده مند نشوند و مرا بامانت داراى و وثوق و خوبى نشناسند تا كنيزهاى خود را برسم امانت بمن بسپارند و منهم عاشق آنها بشوم و در اين دلباختگى بسوزم و داروى خاموش كردن شعله هاى فروزان عشق را بخواهم . از شنيدن اين سخن ابوعثمان بشدت گريه اش گرفت و در خدمت او درد خويش را بدرمان رسانيد.
📚كشكول شيخ بهاء و زهرالربيع
#حکایت #داستان
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆سفارش دلسوزانه پدر
دانايى به فرزند خويش وصيت كرد و گفت : من , پير و فرسوده شده ام , دير يا زود مى ميرم .
پس از مـن , تـو بـايـد زمـام كـار خانواده رادردست بگيرى .
بعد از من ممكن است خانه را بفروشى , ولى چـون سـردر خـانه با ساختمان اصلى آن متناسب نيست , قبل از عرضه وفروش , آن را از نو بساز تا بهتر بتوانى بفروشى .
چـندى بعد پدر مرد.
پسر وقتى كه قصد فروش خانه را كرد بنا به توصيه پدر, به نوسازى سردر بنا پـرداخت .
خرج و زحمت آن كار ومقايسه جزء ناچيز ساختمان با مجموعه بناى آن , موجب گرديد كه بهاى حقيقى و رنج سازندگى را درك كند و در حفظ و حراست آن خانه بكوشد, براى همين از فروش خانه منصرف شد و به فلسفه سفارش پدر پى برد.
📚مجله خواندنيها, ش 53, ص 23.
#پند
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیدیی جالب از اتوبوس گردشگری تمام آیینه😍
فوق العادس👏👏👏
°•┈••🧠•[*]•🧠••┈•°
#زیبایی
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ #آیت_الله_مجتهدی (ره):
زاهدی که مهمان پادشاهی شد
و گرفتار گناهِ ریا گردید.😥🔥
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🔅#پندانه
✍️ به خدا نزدیک شو
🔹در پای منبر عالِمی بزرگ مردم زیادی مینشستند. روزی عالم متوجه شد جوانی مدتی است که در پای منبر او حاضر نمیشود. پس سراغ او را گرفت.
🔸گفتند:
آن جوان دیگر از خانه بیرون نمیآید و مشغول عبادت است.
🔹عالِم پیش او رفت و پرسید:
ای جوان! چرا درب خانه بر روی خود بستهای و عبادت میکنی؟
🔸جوان گفت:
برای نزدیکشدن به خدا باید درب بر روی خود بست و خانهنشین شد.
🔹عالم گفت:
هرگاه دیدی به مردم نزدیکتر میشوی و در میان مردم و برای مشکلات آنان همت میکنی، بدان به خدا نزدیک شدهای. تو که درب بر روی خود بستهای و از مردم گریزان هستی بدان از خدا دورتر میشوی.
💠 چه زیبا مولای متقیان حضرت علی (علیهالسلام) در نهجالبلاغه فرمودند:
كُن فِی النَّاس فَلا تَكُن مَعَهُم؛ در میان مردم باش، اما مانند آنان مباش. (یعنی دلت با خدا باشد و جسمت در بین مردم)
#حکایت #داستان
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌹فرهاد و هوشنگ هر دو دیوانه در یک آسایشگاه روانى بودند، یک روز همینطور که در کنار استخر قدم مىزدند، فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
🌷هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
🌴 وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
💐 هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم، خبر خوب این است که مىتوانى از آسایشگاه بیرون بروى؛ زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.
🌺 اما خبر بد این که، بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى، بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد، خود را با کمربند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما باخبر شدیم او مرده بود.
💠 هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مىکرد، گفت: او خودش را دار نزد، من آویزونش کردم تا خشک بشه! حالا من کى مىتونم برم خونه؟😃😃
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 استاد فاطمی نیا (ره) :
🖌 بعضی وقتها من به دوستان میگویم : اگر ما بدانیم حضرت سجاد (علیهالسلام) یک پیراهنی داشته و یقین کنیم آن را به تن مبارکشان نمودهاند و بدانیم در کدام کشور و در کدام گوشهی دنیاست ؛ ما به هر طریقی شده دوست داریم برویم آن را ببینیم و ببوسیم.
🖌 امّا کتاب و سخنی که از میان دو لب گهربار آن حضرت بیرون آمده (صحیفه سجادیه) و در دسترس ماست چقدر ارزش آن را دانسته و قدردان آن هستیم؟
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ سکوتت را بشکن
🔸پدرم دلواپس آینده خواهرم است، اما حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که باهم بنشینند و صحبت کنند.
🔹خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛ اما حتی يکبار هم نشده خواستههايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمی احساس آرامش كند.
🔸مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد، اما حتی یکبار هم نشده که با من درمورد خوشبختیام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
🔹من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یکبار هم نشده که دستش را بگیرم، در کارها کمکش کنم و کمی به او آرامش بدهم.
💢ما از نسلِ آدمهای بلاتکلیف هستیم. از یکطرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ میشود، از طرف دیگر، وقتی به هم میرسیم، سکوت میکنیم! راستی چرا؟!
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
شکستن قلنج گردن بسیار خطرناک است
🔹ممکن است باعث پارگی شریانهای گردن در اثر گیرکردن بین مهره ها شود که عواقبی مانند سکته کما مرگ را به دنبال خواهد داشت
°•┈••🧠•[*]•🧠••┈•°
#طب_و_سلامت
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻وقتی بدنت کلسیم کم داره:
۱. دندونهات زود خراب میشن.
۲.توی خواب یهو عضلهات میگیره.
۳. شبها پاهات گزگز میکنه.
۴. تو روزت کمبود انرژی داری.
۵. قاعدگی نامنظم داری.
۶. شبها خوابت نمیبره و تو طول روز خوابی.
#طب_و_سلامت
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻عادتهای بدی که منجر به بزرگ شدن شکم میگردند!
🔹کم خوابی
🔹دیر شام خوردن
🔹دریافت ناکافی پروتئین
🔹غذا خوردن هنگام عصبانیت
🔹نوشیدن منظم نوشابه های گازدار
#طب_و_سلامت
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_آموزنده
❤️ ماجرای جالب چگونگی ساخته شدن پل آهنچی قم
مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت.
تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود.
مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.
عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟
من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.
پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...
درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد.
باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد.
می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ...
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند.
با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید.
قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
منبع :
نشریه فکه
#حکایت #داستان
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهترین روش برای بیدار کردن برای نماز صبح...
🔰 #استاد_عالی
🌏 http://eitaa.com/cognizable_wan
قدیمیترین قفل جهان توسط قفل ساز انگلیسی «جان ویلکس» در سال۱۶۸۰ ساخته شده است.
🔹این قفل برنجی و فولادی زیبا، اکنون در مجموعه موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن نگهداری میشود.
°•┈••✾•[*]•✾••┈•°
#اطلاعات_عمومی
http://eitaa.com/cognizable_wan