eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 ما برای هیچ کس در دلمان جایگاهی انتخاب نکرده ایم 💛 چون هرکس با رفتار واخلاقش ❣ جای خود را انتخاب نموده است http://eitaa.com/cognizable_wan
💠به همسرتان فرصت محبت کردن بدهید ما همیشه به دنبال محبت دیدن از طرف دیگران هستیم، ولی در روابط زوجین، مهم این است که زن اجازه بدهد مرد به او محبت کند و مرد نیز به همین شکل عمل کند. 💠محبت مرد در بیان نیازها، خواسته ها و پیگیری هایش خلاصه می شود و محبت زن در انتظار برآورده کردن درخواست هایش از مرد خلاصه می شود. این گفت و گوی دو طرفه است که باعث ساخته شدن این نوع محبت در بین زوجین می شود... http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 .... 🌷پدرم نقل می‌كرد كه: "زمستان ١٣٦٢ بود و تازه عمليات خيبر شـروع شـده بود. يك دسته از بچه‌ها جلو رفته بودند و ما به عنوان نيروهاى پشتيبانى توى سنگر نشسته و منتظر دستور فرمانده بوديم. بعـضى از بچـه‌ها داشـتند قـرآن می‌خواندند؛ بعضى از بچه‌ها هم همان‌طور كه پيشانی‌بند "يـا حـسين" و "يـا زهرا" به سر هم می‌بستند، به هم التماس دعا می‌گفتند و سفارش می‌كردند كه هر كس خدا طلبيدش و پرواز كرد، دست بقيه را هم بگيرد. متوجه برادرى شدم كه... 🌷متوجه برادرى شدم كه گوشه سنگر با خدا خلوت كرده بود و داشت نماز می‌خواند. خيلى جوان به نظر می‌رسيد و فقط ١٦ ، ١٧ سال داشـت. احـساس كردم يك نور از صورتش به طرف آسمان می‌رود؛ نورى كـه بـه شـدت مـرا محو خودش كرده بود. آمدم طرفش تا وقتى نمازش تمام شد، بگويم التمـاس دعا كه يك دفعه سنگر لرزيد!! 🌷فهميدم چه شد. انگار چشمانم نمی‌ديد؛ فقـط يك لحظه توانستم به آن برادر نگاه كنم كه ببينم آيا هنوز نور از صـورتش بـه آسمان می‌رود يا نه! اما ديگر صورتى نداشت. بدنش يك گوشه افتـاده بـود و سرش همراه آن نور به آسمان رفته و ميهمان خدا بود." : سركار خاﻧﻢ مريم اكافان ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 در دل تاریک‌ترین قسمت‌های اتوبان، چراغ‌ جلوِ ماشین‌‌مان خراب شد. باید مسیر را هرجور شده طی می‌کردیم تا به مقصد برسیم. ماشین‌ها با سرعت از کنارمان رد می‌شدند و ما ناگزیر بودیم آهسته و با ملاحظه حرکت کنیم. آرزو می‌کردیم کاش کسی جلوتر از ما و آرام حرکت کند تا ما از نورش برای حرکت استفاده کنیم. این خواسته‌ی زیادی نبود، اما آن‌لحظه برای ما تمام چیزی بود که از جهان می‌خواستیم. در زندگی عین این داستان اتفاق می‌افتد؛ آدم‌ها گاهی در تاریک‌ترین لحظات زندگی‌شان، بدون نور، وسط مسیرهای صعب و ناگزیر گیر می‌افتند و ما آن ماشین‌های بی‌تفاوتیم که با سرعت از کنارشان عبور می‌کنیم. چه خوب اگر کمی چراغ راهشان باشیم تا از تاریکی عبور کنند و به نور برسند. چه خوب اگر از دردهای آدم‌ها بی‌تفاوت عبور نکنیم و گاهی هم نور جهانِ کسی باشیم. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
پرنسس اخراج شده.pdf
12.61M
این فایل PDF(پی دی اف) است 💌رمان پرنسس اخراج شده
حلقه‌های زحل از تکه‌های یخ تشکیل شدن که اندازه‌های اون از یک ذره غبار گرفته تا یک ساختمان آپارتمانی متغیره. °•┈••🧠•[*]•🧠••┈•° http://eitaa.com/cognizable_wan
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 😂 👈 خدا کنتور عطا کن! 🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷 عاشقانه دو گنجشک نر و ماده با اینکه میدونه تله هستش 🔻... ❇️ اونقدر این صحنه زیباست که شکارچی دلش نیومد اونها رو را شکار کنه. 😍😍 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
حكايت قرعه كشى خودرو ؛ ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرارشد کدخدا الاغ رافردا به او تحویل دهد.ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا,ﺧﺒﺮ ﺑﺪی ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ.ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ! "ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ‏ﺍﻳﺮﺍﺩی ﻧﺪﺍﺭﻩ.ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭﭘﺲ ﺑﺪﻩ. كدخدا ﮔﻔﺖ: نمیﺷﻪ! ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ» ملا ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.كدخدا ﮔﻔﺖ: میﺧﻮﺍی ﺑﺎﻫﺎﺵ چکارکنی؟ملاﮔﻔﺖ: میﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸی ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﮐﻨﻢ. كدخدا ﮔﻔﺖ: مگرمیشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪکشی ﮔﺬﺍﺷﺖ! ملا ﮔﻔﺖ:ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه.ﺣالاﺑﺒﻴﻦ.ﻓﻘﻂ ﺑﻪ کسی نمیﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍﻣﺮﺩﻩ. ﻳﮏﻣﺎﻩبعد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ‏ﺍﺯﺍﻭﻥﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪﺧﺒﺮ؟ ملاﮔﻔﺖ: به ﻗﺮﻋﻪ‌کشی ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط باپرداخت 2درهم درقرعه کشی شركت كنيد و به قيدقرعه صاحب يك الاغ شوید. به پانصد نفربلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم. كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎیتی ﻧﮑﺮﺩ؟» ‏ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮنی ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.!! من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan 📚✾
چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسه‌ای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت، در حیرت شد. پرسید: چرا چنین سخاوت می‌کنی؟ چوپان گفت: روزی با پدرم به خانه‌ مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمه‌ نانی به ما داد. پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش، هرچه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمه‌ نانی بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که می‌تواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد. چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر می‌کرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم. عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود، گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچ‌کس نیاموخته بودم. مرا ثروت زیاد است که 10 برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است، احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد. چوپان گفت: بر من به اندازه‌ بزهایم که سیلاب برد، احسان کن، که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود به‌خاطر تیزشدن چاقوی طمعم بریده باشی. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
آقامحمد تأکید زیادی بر حجاب زنان و خانم‌های جامعه داشت و همیشه به خواهرانش می‌گفت: امام‌حسین (ع) تا لحظه‌ای که زنده بود، اجازه نداد لشکر دشمن به طرف خانواده‌اش برود؛ ما هم که پیرو امام‌حسین (ع) هستیم، باید تعصّب درباره حجاب و ناموس را از امام حسین علیه‌السلام بیاموزیم، دشمن از حجاب شما بیشتر می‌ترسد تا از توپ و تانک ما. یکی از دوستانش تعریف می‌کرد وقتی محمد در گشت‌های ارشاد و امربه‌معروف با خانم یا دختر بی‌حجابی برخورد می‌کرد، چهره‌اش از ناراحتی سرخ می‌شد؛ با وجود این، وظیفه‌ هدایتگری و ارشادی خود را فراموش نمی‌کرد و با استدلال‌های عقلی بهشون می‌فهماند که بی‌حجابی، آزادی نیست بلکه تهدیدی برای سلامت و زندگی خود آنان است، پسرم تا زنده بود، بر حجاب و عفاف خانم‌ها تأکید داشت و از این بابت نگران بود. 🌷 شهید محمد جاودانی🌷 📎 به روایت مادر شهید ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan📚✾