eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
👤"تنها راه انجام کارهای بزرگ، عاشق کارتان بودن است." - استیو جابز 👤"شغل شما بخش بزرگی از زندگی شما را تشکیل می‌دهد. تنها راه برای رضایت واقعی، انجام کاری است که به آن اعتقاد دارید." - استیو جابز 👤"اگر کاری را که دوست دارید پیدا کنید، دیگر نیازی به کار کردن در تمام عمرتان نخواهید داشت." - مارک تواین 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🔴 خاصیت قبل از خواب 🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که زمان خوابیدن صد مرتبه استغفار کند گناهانش همچون برگ درختان فرو می‌ریزد وصبح که بلند شود گناهی برایش نماند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
💢 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را فراموش نفرمائید. جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3 جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3 جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95 جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5 جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2 جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc 30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید. این هم هدیه ما به شما برای ماه نزول قرآن، از دعای خیرتان ما را فراموش نفرمائید. 💚💚🌸💚💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه ایده مفیدی 😍👌👌 برای از این روش خلاقانه استفاده کنید 👌 ⛱🔥 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
کنترل زندگی تان را به دست بگیرید، دست از خود درمانی بردارید، دست از پنهان شدن بردارید، دست از فدا کردن خودتان بردارید، دست از منفی بافی بردارید، با بدنتان بد رفتاری نکنید، دست از گریه کردن برای اتفاقی که افتاده بردارید و کنترل اتفاقات بعدی را به عهده بگیرید. بلند شوید همین الان از جایی که هستید برخیزید اشک هایتان را پاک کنید و دردهای دیروز را کنار بگذارید و از نو شروع کنید. 📚خودت باش دختر: ریچل هالیس 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
😊 👈 خوش‌ خلقی 🔹خوش‌خلقی سرمایه بی‌هزینه ای است که با بودنش، زندگی آرام و گوارا، و در نبودش زندگی پر از تنش و تلخی است. 🔸احساس رضایت از زندگی ، وابستگی بسیار زیادی به خوش‌اخلاقی زن و شوهر دارد. 🔹با وجود اخلاق خوش، انس زن و شوهر هر روز بیش از دیروز خواهد بود. 🔸مؤمن، ملایم و خوش‌اخلاق است و البتّه اوّلین عرصه بروز ملایمت و خوش‌اخلاقی او نیز محیط خانه است. 🔹خوش اخلاقی از جنس اخلاق بهشتیان است که با وجود آن ، زندگی بوی بهشت میگیرد. 🔸خوش اخلاقی فقط زندگی دنیایی ما را سامان نمی دهد ؛ بلکه موجب آمرزش گناهان و ورود به بهشت است. 🔹چرا فکر می‌کنیم آبادی خانه به قشنگی در و دیوار و فراهم بودن امکانات مادی آن است؟! خانه با زیبایی اخلاق اهالی آن آباد می‌شود. 🔸ما سخت در اشتباهیم که فکر می کنیم، احساس خوش‌بختی را می‌توان با پول و مادیات به همسر منتقل کرد؛ بهترین راه انتقال این احساس، خوش‌اخلاقی است. 🔷خدا هم رابطه‌ی خوبی با انسان بداخلاق ندارد. عبادت‌های انسان بداخلاق هر اندازه هم که زیاد باشد، مورد رضای خداوند نخواهد بود. 〰️〰️🦋🦋〰️〰️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 ! 🌷در چند سال اول اسارت، منابع خبری ما همان روزنامه‌ها و رادیو عراق بود. ما تلویزیون نداشتیم و اجازه نداده بودیم برایمان تلویزیون بیاورند؛ چرا که همه‌ی برنامه‌های آن مبتذل بود و ما تماشای آن را بر خود حرام کرده بودیم. فقط با مطالعه‌ی روزنامه‌های عراقی می‌توانستیم اطلاعاتی به دست بیاوریم. بعضی از برادران بودند که اخبار رادیو و روزنامه را برای بچه‌ها تفسیر می‌کردند و حقیقت مطالب را بیرون می‌کشیدند. بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸، موفق شدیم از عراقی‌ها یک رادیو به غنیمت بگیریم. بچه‌ها تا یک هفته – ده روز از رادیو استفاده نکردند تا اين‌که خوب آب‌ها از آسیاب افتاد. 🌷....آن وقت دو نفر به عنوان مسئول رادیو انتخاب شدند. این دو نفر رادیو را می‌بردند توی حمام و یا استفاده از گوشی، آن را گوش می‌کردند و اخبار رادیو ایران را تند و تند روی کاغذ می‌نوشتند. بعد، همان روز، از هر آسایشگاه یک نفر می‌رفت و اخبار جدید را تحویل می‌گرفت و در آسایشگاه برای بچه‌ها می‌خواند. به این ترتیب، همه بچه‌های اردوگاه در جریان اخبار سیاسی و نظامی قرار می‌گرفتند. بچه‌ها اسم این رادیو را گذاشته بودند: «سفره حضرت ابوالفضل». سفره با برکتی بود که همه اسرا از آن به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردند. مسئولان رادیو حتی زحمت می‌کشیدند و سخنرانی‌های حضرت امام، استاد مطهری و.... را روی کاغذ پیاده می‌کردند. : آزاده سرافراز محمود گتوندی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
جالبه بدونید در پشت جوجه تیغی‌ها 5هزار تیغه وجود دارد!🦔 ▪️جالب‌تر اینکه هر تیغه 5 هزار عضله دارد که هر عضله یک تیغ را حرکت می‌دهد تا جوجه تیغی بتواند از خود در مقابل شکارچی‌ها محافظت کند. ─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─ http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا سبزیجات سبز تیره اینقدر مفید هستند؟ 🔹سبزیجات سبز تیره دارای سطوح بالایی از لوتئین هستند که نقش عمده ای در فیزیولوژی بینایی ایفا می کند و باعث افزایش قدرت بینایی و محافظت از شبکیه می شود و از کاهش تدریجی بینایی جلوگیری می کند. 🔹اسفناج، کلم پیچ و جعفری از پیشروهای لوتئین در نظر گرفته می شوند. ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌ ─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─ http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋 🧕بانو جان اگه میــخوای روابـط سالم داشتــه باشــی، از همــسرت وقتے که گرسنـه هـسـت نخــواه که برات کاری رو انجــام بده و یــا حواست باشه ☝️ درباره موضـــوعــات مُـــهـم باهاش صحـبـت نڪـنی هاااا اجازه بدیــن ســـ🌮ـیــر بشـــن بعد ...😌 غالــب مَــردهــا وقتے گــرسنه هستــن حال و حوصـ😩ــله نــدارن ضریـب دعــوا و بــگو مـگو خیلے خیلے بالا میره ☹️ خب بــراشــون مهــمه .. بهتره که درکشــون کنیم😌 🟣 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 در برابر توهین، توهین نکنید، هرگز ! 🔹به خودتون قول بدید به همسرتون حرف بد نزنید، حتی به شوخی حرمتش رو نشکنید. کاری کنید راحت نتونه بهتون توهین کنه و دوستتون داشته باشه. 🔸دعوا، توهین، لجبازی و کتک کاری مثل یه بازی میمونه. مثل مسابقه کشیدن طناب. کشیدن این طناب تا وقتی لذت داره که همبازی داری، اون میکشه و تو میکشی. 😕 وقتی شما بازی نکنید، هیچ کس از کشیدن سر طنابی که روی زمینه لذت نمیبره.سر این طناب رو ول کنید تا بازی تموم بشه.🚫 اما اگر بازی کنید، باید تا آخر دنیا این بازی رو ادامه بدید. یک بازی احمقانه و دو سر باخت هست این بازی طناب کشی... اگر حرف بدی زده شد، شما سکوت کنید، وارد بازی طناب کشی نشید. 🤫🙅🏻‍♀ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در هر شب ماه مبارک رمضان سه بار به انسان خطاب می کند... حاج آقا مجتبی تهرانی http://eitaa.com/cognizable_wan
تصویر دسکاری یا فتوشاپ نشده عقاب فیلیپینی، از عجیب ترین گونه های عقاب وقتی پلک دومش روی چشم هایش قرارگرفته ─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─ http://eitaa.com/cognizable_wan
35.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ۸ دقیقه رگباری از خیانت های جمهوری اسلامی و آخوند ها🇮🇷 جای وزیر آموزش و پرورش بودم دیدن این کلیپ را برای همه دانش آموزان اجباری میکردم جای رئیس صدا وسیما بودم قبل برترین برنامه های صداو سیما این کلیپ را پخش میکردم مثلا بین دو نیمه بازی استقلال و پرسپولیس جای وزیر علوم بودم ، دیدن این کلیپ را برای همه دانشجویان و اساتید اجباری میکردم نمیدونم خلاصه همه مردم ایران ، نه همه مردم منطقه، نه همه مردم جهان باید بدانند انقلاب ایران با ایران چی کرد . 👌 با سند با مدرک از سایت های جهانی •••✾•🌿🌺 🇮🇷 🌺🌿•✾•• 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
سال ۱۳۱۵ آفتابه و سماور لاکچری بوده جوری که باهاش عکس مینداختن! چند دهه گذشت و موز تبدیل شد به یک چیز لاکچری و مردم مثل ماشین و ایفون و با موز عکس می‌گرفتن. ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─ http://eitaa.com/cognizable_wan
*براساس تحقیقات انجام شده آسیب های جدی و جبران ناپذیر به کلیه ها یکی از عوارض روزه بدون سحری است.* در ماه رمضان شنا و پیاده روی کنید چرا که از گرفتگی عضلات و بروز یبوست پیشگیری میکنند * [🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
*کسانی که کم‌خونی دارند، قارچ بخورند !* - در نتیجه همیشه احساس خستگی و سردرد دارند، عملکرد سیستم عصبی‌شان کاهش می‌یابد و مشکل سوءهاضمه دارند. قارچ یک منبع خوب آهن است و ۹۰٪ این آهن توسط بدن جذب می‌شود - با جذب آهن خون می‌تواند گلبول‌های قرمز بیشتری تولید کند، که باعث می‌شود یکی دیگر از خواص قارچ، کمک به سلامتی و افزایش قدرت فرد باشد * [🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
*پوست پرتقال ۲ برابر پرتقال ویتامین C دارد !* سفیدی‌های چسبیده به پوست پرتقال ۴ برابر خود این میوه فیبر دارد. ترکیب عسل و آب‌پرتقال یک داروی آرام‌بخش و فوق‌العاده خون‌ساز و ضدسرطان است. * [🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
5_6055274507147411578.pdf
4.63M
این فایل PDF(پی دی اف) است 💌رمان بازگشت گیسو
تفاوت حکم طلاق و گواهی عدم امکان سازش⁉️😳 ✍ وقتی قرار باشد دادگاه درباره موضوعی حکم صادر کند ، به طور کامل آن را بررسی کرده ، دفاعیات طرفین را می شنود و در نهایت تصمیم می گیرد که به نفع چه کسی و چگونه حکم صادر کند . در اصطلاح حقوقی به این روند ، ورود دادگاه به ماهیت دعوا می گویند . 🔹یکی از این موارد زمانی است که زن بدون داشتن حق طلاق درخواست طلاق کند . اما دادگاه زمانی گواهی عدم امکان سازش صادر می کند که لزومی برای ورود به ماهیت دعوی وجود ندارد و تنها قصد دارد تصمیم به طلاق را تایید کند . 🔹طبق قانون حمایت خانواده ، مدت اعتبار حكم طلاق شش ماه از تاريخ ابلاغ راي فرجامی يا انقضای مهلت فرجام خواهی است اما گواهی عدم سازش اگر تا۳ماه به دفترخانه ارائه نشود ، دیگر اعتبار ندارد .  🔹حکم طلاق دستور دادگاه به جدایی است اما در گواهی عدم سازش طلاقی صورت نگرفته بلکه تنها اجازه طلاق صادر شده است و در صورتی که در مدت مشخص شده 3 ماهه طلاق ثبت نشود ، به منزله انصراف از جدایی است. 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌷 🌷 (۳ / ۱) !!! 🌷تازه یادمان افتاده بود که بعد از یک ماه حبس درون سوله، اجازه داده‌اند در فضای باز بنشینیم. در حقیقت، ذهن‌ها مشغول جستجو بود تا نحوه‌ی ذوق کردن را یادمان بیاورد که صدای خشن نگهبان، گروه ما را سرِ جایش میخکوب کرد. ـ فکر کنم می‌گه جلوتر نریم. ـ مگه چقدر از سوله فاصله گرفتیم؟ همش دو متر نمی‌شه. رضا دستم را گرفت و لنگان لنگان به طرف دیوار کشاند. بدن لختش، خراش‌های زیادی برداشت بود. البته، کمتر کسی پیدا می‌شد که بالاتنه‌ی سالمی داشته باشد. خوابیدن روی زمین سفت و خشن و ناهموار و جابجا شدن‌های زیاد، بدن‌ها را زخم کرده بود. 🌷تعدادی کاملاً لخت بودند و آن روز، ته سوله، با تکه‌ای از لباس‌های پاره و کثیفی که معلوم نبود مال کدام شهید است، عورت‌هایشان را پوشانده بودند. شرم‌شان پیش ما ریخته بود و از عراقی‌ها خجالت می‌کشیدند. دیدن محیط بیرون، کاملاً برایمان تازگی داشت. آن روز بود که فهمیدیم کنار سوله‌ی ما، دو سوله‌ی دیگر هم هست که یک اندازه‌اند. در فاصله‌ای بسیار کم، سه سوله‌ی کوچک‌تر هم قرار داشت که آن‌ها هم مملو از اسرا بود. خارج از سوله‌ها، تعدادی تانک و نفربر دیده می‌شد که نشان می‌داد محل اسارت ما، باید پادگان و یا تعمیرگاه تانک باشد. رضا دستش را زیر بغلم فرو کرده بود و شانه به شانه، همراهم می‌آمد. «پات چطوره؟» 🌷دو، سه روزی بود نگاهش نکرده بودم. می‌ترسیدم دست به شلوارم بزنم. در اثر عرق زیاد و گرد و خاک، شوره زده و مثل چوب خشک شده بود. با خونابه و چرکی هم که از زخم بیرون می‌زد، به پایم چسبیده بود و اگر آن را می‌کندم، از محل زخم، خون جاری می‌شد. یاد روز اول خدمت و تابلوی «کارخانه‌ی آدم‌سازی» افتادم. آن روزها دوست داشتم بعد از تغییراتی که در پادگان می‌پذیرم، مثل آدم‌های آهنی، عروسکی راه بروم و با قدرت، مشت به دیوار بکوبم. شاید تا آن روز تغییری در ما رخ داده بود، اما با به اسارت درآمدن، قرار بود بخش دیگری از توانایی‌های ما در بوته‌ی آزمایش قرار گیرد. «خیلی می‌خاره. جرأت نمی‌کنم دست بهش بزنم.» 🌷مجبورم کرد کنار دیوار بنشینم. آرام پارگی شلوارم را از هم باز کرد. از ترس درد، سرم را عقب بردم و به دیوار چسباندم. منتظر سوزش زخم، بوی گند تندی توی دماغ خورد. وقتی رضا چشم‌های گشادش را به صورتم دوخت و به زخم پایم اشاره کرد، ترسیدم. ـ زخمت کرم گذاشته. ـ کرم؟! چی چی می‌گی؟ باورم نمی‌شد. طی آن مدت، اجساد شهدا را دیده بودم که بعد از چند روز، کرم‌ها اطرافش می‌لولیدند. اما فکر نمی‌کردم زخم بدن آدم زنده هم کرم بگذارد. شاید علت خارش بیش از حد و قلقلک‌های زیادش، مال همین کرم‌ها بود. به سختی از جا بلند شدم و با سرعت به طرف سوله رفتم. نگهبان که از حرکت غیرمنتظره‌ام جا خورد، روبرویم گلنگدن کشید! ترسیدم و.... .... ✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌷 🌷 (۳ / ۲) !!! 🌷....ترسیدم و ایستادم. چند بار داد و فریاد کرد تا فرمانده اردوگاه سر رسید. ابتدا مرا با دست نشان داد و وقتی متوجه رضا و امدادگر شد که به طرفم می‌آیند، صدایش را بیشتر بالا برد و به جنب و جوش افتاد. سرگرد هم که تازه وارد صحنه شده بود، چیزهایی را بلغور کرد: «چی می‌گه؟» رضا نگاهش را به سمت فرمانده اردوگاه که نگران و دستپاچه ما را تماشا می‌کرد انداخت و گفت: ـ هیچی. واسه خودش زرزر می‌کنه. فکر کنم ترسیده و می‌خواد بدونه تو واسه چی یه دفعه بلند شدی و می‌خوای بری تو سوله. ـ خب یه جوری حالیش کن پام کرم گذاشته و دکتر می‌خوام. همین که دست بردم زخم پایم را نشان سرگرد و نگهبان بدهم، سرگرد کلت کمری‌اش را رو به آسمان گرفت و چند تیر هوایی شلیک کرد. 🌷با صدای تیر، همه ساکت شدند و رضا و امدادگر، از من فاصله گرفتند. قلبم به شدت می‌تپید و داشتم قالب تهی می‌کردم، اما وقتی با اشاره به زخم پایم فرمانده اردوگاه را متوجه موضوع کردم، با خشم اسلحه‌اش را داخل غلاف گذاشت و شروع به صحبت کرد. من که چیزی متوجه نشدم اما یکی از میان اسرا، با لهجه‌ی خوزستانی گفت: «می‌گه دکتر نداریم.» با التماس از او خواستم بپرسد داخل دفتر اردوگاه، مایع ضدعفونی مثل بتادین، پرمنگنات، یا دارویی برای پانسمان دارند. سرگرد چشمش را به زخم پایم دوخت و با سگرمه‌های به هم کشیده، قبل از این‌که حرفی زده شود، جوابم را داد: «نه دکتر، نه دارو، هیچ کدوم رو ندارن.» 🌷برگشتم و با اضطرابی که وجودم را پر کرده بود، سرِ جایم نشستم. سرگرد و نگهبان آرام شدند و امدادگر با باز کردن پارگی شلوارم، زخم را نگاه کرد: «رضا، ببین می‌تونی چند نخ سیگار از اینا بگیری.» خنده‌ام گرفت. ابتدا فکر کردم وقت مناسب گیر آورده و می‌خواهند از آب گل آلود، ماهی بگیرند. رضا به طرف فرمانده اردوگاه رفت و با ایما و اشاره، راضی‌اش کرد چند نخ سیگار و کبریت به او بدهند. سیگارها را که گرفت، دنبال آدم سیگاری گشت: «کی سیگاریه؟» کسی حاضر نبود بعد از یک ماه، آن هم با شکم خالی، لب به سیگار بزند. رضا خودش داوطلب شد و کبریت روشن را زیر سیگار گرفت. امدادگر هم زخم پایم را باز کرد و شعله‌ی کبریت را روی کرم‌ها گرفت. سوزش پا.... .... ✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌷 🌷 (۳ / ۳) !!! 🌷....سوزش پا و بوی سوختگی گوشت را تحمل کردم تا کرم‌ها یکی یکی روی زمین افتادند. چندتایی هم با کمک چوب کبریت بیرون کشید و حفره‌ی دهان‌باز روی رانم را نشان داد: «مواظب باش خاک به زخمت نرسه، وگرنه....» تکان دادن سرش این معنا را می‌داد که یا می‌میرم، یا در اثر گندیدگی، پایم را از دست می‌دهم. پوزخندی تحویلش دادم که: «بابا بی‌خیال، ما را نترسون.» هنوز جای شعله‌های کبریت می‌سوخت که پایم را کمی پیچاند و با فشار به محل زخم، خونابه‌ی بدبویی بیرون ریخت. شدت درد زیاد بود، اما وقتی چرک و خونابه بیرون ریخت، پایم سبک‌تر شد و احساس راحتی کردم. ـ تحملش را داری؟ ـ می‌خوای چه کار کنی؟ 🌷جوابی نداد و به رضا که تند تند به سیگار پک می‌زد و خاکسترش را میان دست یکی از اسرا خالی می‌کرد، اشاره کرد تا دست‌هایم را از عقب بگیرد. دو نفر هم روی زانوهایم افتادند. برای این‌که حواسم را پرت کند، شروع به صحبت کرد: «نگاشون کن؛ بعد از یه هفته گرسنگی و تشنگی، حالا هم که اومدیم بیرون، از ما آدمای لخت می‌ترسن.» سر رضا نزدیک گوشم بود و درحالی‌که جواب امدادگر را می‌داد، به دست‌هایش خیره شده بود: «دیروز که اومدن سراغ بچه‌های گردان کماندویی۷۵۰، خیلی ترسیدم. چند نفرشون رو زیر شلاق و زنجیر، سیاه کبود کردن. بیضه‌های یکی‌شون بدجوری ورم کرده و نمی‌تونه درست راه بره. فکر کنم با زنجیر زدنش. حالا هم اون‌جا نشسته. رد نگاه رضا را دنبال می‌کردم که.... 🌷رد نگاه رضا را دنبال می‌کردم که درد توی کمرم پیچید و دندان‌هایم روی هم فشرده شد. رضا با شنیدن فریادم، دست‌هایم را بیشتر عقب کشید و دو نفر دیگر، روی زانوهایم فشار آوردند. «بابا به هرکس می‌پرستید قسم، یه مسکنی، آمپولی....» درد دوباره توی ستون فقراتم کمانه کرد و معده‌ی خالی‌ام بالا آمد. آب زرد رنگی از دهانم بیرون ریخت و تلخی‌اش باعث شد لحظه‌ای درد را به فراموشی بسپارم. چقدر ضعیف شده بودیم. حقوق طبیعی یک انسان را هم نداشتیم. جای اعتراضی هم نبود و اگر حرفی می‌زدیم، گلوله‌ی سربی جواب‌مان بود. مثل همان روز اول که خیلی از مجروحان را با تیر خلاص به شهادت رساندند. کسی خبر از وجود ما نداشت و نمی‌دانستند در آن سوله‌ی دور افتاده، چه تعداد اسیر در اختیار عراقی‌هاست. اگر همه را هم می‌کشتند، کسی نمی‌فهمید. معلول‌های عقده‌ای عراقی هم، بدشان نمی‌آمد به تلاقی آن‌چه از دست داده بودند، کمی سر به سرمان بگذارند. درد کمی آرام شده بود و امدادگر، داخل زخم را نگاه می‌کرد. سرش را که بالا می‌آورد، توجهی به من نمی‌کرد و خونسرد، جواب رضا را می‌داد. انگار اتفاقی نیفتاده و کسی فریاد نمی‌کشد. - یادت می‌آد روز اول، وقتی گفتن پوتین‌ها رو در بیاریم، چه اتفاقی افتاد؟ - به خاطر همون قضیه، امروز همه پا برهنه‌ایم. به خدا خیلی بی‌معرفتن. من چیزی یادم نیامد. آن‌ها خندیدند و من زیر فشار درد، تلاش می‌کردم خود را از دست آن‌ها خلاص کنم. 🌷امدادگر مثل کسی که داخل خمره دنبال چیزی می‌گردد، با این طرف و آن طرف کردن انگشتش میان حفره‌ی زخم، سعی داشت ترکش را بیرون بکشد. وقتی آن را لمس می‌کرد یا انگشتش به آن می‌خورد، از شدت درد، پیچ و تاب می‌خوردم. آن‌قدر فریاد کشیدم تا از حال رفتم. وقتی به حال آمدم، متوجه شدم میان دایره‌ی اسرا، روی زمین دراز کشیده‌ام. رضا رهایم کرده و عرق روی پیشانی‌ام را پاک می‌کرد. امدادگر هم ترکش را کف دستم گذاشت و گفت: «تحویل بگیر. نخش کن بنداز گردنت.» نفس راحتی کشیدم و سرم را بلند کردم تا زخم را ببینم. رضا هنوز تند تند، به سیگار پک می‌زد و خاکسترش را با احتیاط کف دست یکی از اسرا می‌ریخت. 🌷چند بار سرفه کرد و دود را به طرف صورتم هل داد. معترض گفتم: «تو فیلم‌ها، دم آخر یه سیگار روشن می‌دن به مجروح و یکی هم دلداریش می‌ده. این‌جا از این خبرا نیست؟ حداقل بپرسید وصیتی دارم، ندارم. چیزی می‌خوام، نمی‌خوام. بی‌انصاف نباشید.» جواب هر دو، لبخندی بود که به لب آوردند. رضا درحالی‌که نشان می‌داد حال خوشی ندارد، سیگار بعدی را روشن کرد و امدادگر مشغول آماده کردن ضماد زخم شد. وقتی اولین قسمت خاکستر سیگار را روی زخم پایم ریخت، لحظه‌ای سوزش تندی وجودم را پر کرد. آن‌ها که بالای سرم ایستاده بودند، خندیدند. یکی از میان‌شان گفت: «با این زیر سیگاری، حالا می‌چسبه سیگار بکشی.» : آزاده سرافراز سورن هاکوپیان ✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan