جالبه بدونید در پشت جوجه تیغیها 5هزار تیغه وجود دارد!🦔
▪️جالبتر اینکه هر تیغه 5 هزار عضله دارد که هر عضله یک تیغ را حرکت میدهد تا جوجه تیغی بتواند از خود در مقابل شکارچیها محافظت کند.
─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─
#اطلاعات_عمومی
http://eitaa.com/cognizable_wan
چرا سبزیجات سبز تیره اینقدر مفید هستند؟
🔹سبزیجات سبز تیره دارای سطوح بالایی از لوتئین هستند که نقش عمده ای در فیزیولوژی بینایی ایفا می کند و باعث افزایش قدرت بینایی و محافظت از شبکیه می شود و از کاهش تدریجی بینایی جلوگیری می کند.
🔹اسفناج، کلم پیچ و جعفری از پیشروهای لوتئین در نظر گرفته می شوند.
─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─
#اطلاعات_عمومی
http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋#مهارت_زندگی
🧕بانو جان
اگه میــخوای روابـط سالم داشتــه باشــی، از همــسرت وقتے که گرسنـه هـسـت نخــواه که برات کاری رو انجــام بده
و یــا حواست باشه ☝️
درباره موضـــوعــات مُـــهـم
باهاش صحـبـت نڪـنی هاااا
اجازه بدیــن ســـ🌮ـیــر بشـــن بعد ...😌
غالــب مَــردهــا وقتے گــرسنه هستــن حال و حوصـ😩ــله نــدارن
ضریـب دعــوا و بــگو مـگو خیلے خیلے بالا میره ☹️
خب بــراشــون مهــمه ..
بهتره که درکشــون کنیم😌
#همسرداری
🟣 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞#مهارت_زندگی
در برابر توهین، توهین نکنید، هرگز !
🔹به خودتون قول بدید به همسرتون
حرف بد نزنید، حتی به شوخی حرمتش رو نشکنید. کاری کنید راحت نتونه بهتون توهین کنه و دوستتون داشته باشه.
🔸دعوا، توهین، لجبازی و کتک کاری مثل یه بازی میمونه. مثل مسابقه کشیدن طناب. کشیدن این طناب تا وقتی لذت داره که همبازی داری، اون میکشه و تو میکشی. 😕
وقتی شما بازی نکنید، هیچ کس از کشیدن سر طنابی که روی زمینه لذت نمیبره.سر این طناب رو ول کنید تا بازی تموم بشه.🚫
اما اگر بازی کنید، باید تا آخر دنیا این بازی رو ادامه بدید. یک بازی احمقانه و دو سر باخت هست این بازی طناب کشی...
اگر حرف بدی زده شد، شما سکوت کنید، وارد بازی طناب کشی نشید. 🤫🙅🏻♀
#همسرداری
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خداوند در هر شب ماه مبارک رمضان سه بار به انسان خطاب می کند...
حاج آقا مجتبی تهرانی
http://eitaa.com/cognizable_wan
تصویر دسکاری یا فتوشاپ نشده
عقاب فیلیپینی، از عجیب ترین گونه های عقاب وقتی پلک دومش روی چشم هایش قرارگرفته
─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─
#حیوانات
http://eitaa.com/cognizable_wan
35.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ۸ دقیقه رگباری
از خیانت های جمهوری اسلامی و آخوند ها🇮🇷
جای وزیر آموزش و پرورش بودم دیدن این کلیپ را برای همه دانش آموزان اجباری میکردم
جای رئیس صدا وسیما بودم قبل برترین برنامه های صداو سیما این کلیپ را پخش میکردم مثلا بین دو نیمه بازی استقلال و پرسپولیس
جای وزیر علوم بودم ، دیدن این کلیپ را برای همه دانشجویان و اساتید اجباری میکردم
نمیدونم خلاصه همه مردم ایران ، نه همه مردم منطقه، نه همه مردم جهان باید بدانند انقلاب ایران با ایران چی کرد .
👌 با سند با مدرک از سایت های جهانی
•••✾•🌿🌺 🇮🇷 🌺🌿•✾••
🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
سال ۱۳۱۵ آفتابه و سماور لاکچری بوده جوری که باهاش عکس مینداختن! چند دهه گذشت و موز تبدیل شد به یک چیز لاکچری و مردم مثل ماشین و ایفون و با موز عکس میگرفتن.
─═ঊঈ🧠🧠ঊঈ═─
#دانستنی_ها
http://eitaa.com/cognizable_wan
*براساس تحقیقات انجام شده آسیب های جدی و جبران ناپذیر به کلیه ها یکی از عوارض روزه بدون سحری است.*
در ماه رمضان شنا و پیاده روی کنید چرا که از گرفتگی عضلات و بروز یبوست پیشگیری میکنند
#طب_و_سلامت
* [🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
*کسانی که کمخونی دارند، قارچ بخورند !*
- در نتیجه همیشه احساس خستگی و سردرد دارند، عملکرد سیستم عصبیشان کاهش مییابد و مشکل سوءهاضمه دارند. قارچ یک منبع خوب آهن است و ۹۰٪ این آهن توسط بدن جذب میشود
- با جذب آهن خون میتواند گلبولهای قرمز بیشتری تولید کند، که باعث میشود یکی دیگر از خواص قارچ، کمک به سلامتی و افزایش قدرت فرد باشد
#طب_و_سلامت
* [🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
*پوست پرتقال ۲ برابر پرتقال ویتامین C دارد !*
سفیدیهای چسبیده به پوست پرتقال ۴ برابر خود این میوه فیبر دارد. ترکیب عسل و آبپرتقال یک داروی آرامبخش و فوقالعاده خونساز و ضدسرطان است.
#طب_و_سلامت
* [🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
5_6055274507147411578.pdf
4.63M
این فایل PDF(پی دی اف) است
#رمان
💌رمان بازگشت گیسو
تفاوت حکم طلاق و گواهی عدم امکان سازش⁉️😳
✍ وقتی قرار باشد دادگاه درباره موضوعی حکم صادر کند ، به طور کامل آن را بررسی کرده ، دفاعیات طرفین را می شنود و در نهایت تصمیم می گیرد که به نفع چه کسی و چگونه حکم صادر کند . در اصطلاح حقوقی به این روند ، ورود دادگاه به ماهیت دعوا می گویند .
🔹یکی از این موارد زمانی است که زن بدون داشتن حق طلاق درخواست طلاق کند . اما دادگاه زمانی گواهی عدم امکان سازش صادر می کند که لزومی برای ورود به ماهیت دعوی وجود ندارد و تنها قصد دارد تصمیم به طلاق را تایید کند .
🔹طبق قانون حمایت خانواده ، مدت اعتبار حكم طلاق شش ماه از تاريخ ابلاغ راي فرجامی يا انقضای مهلت فرجام خواهی است اما گواهی عدم سازش اگر تا۳ماه به دفترخانه ارائه نشود ، دیگر اعتبار ندارد .
🔹حکم طلاق دستور دادگاه به جدایی است اما در گواهی عدم سازش طلاقی صورت نگرفته بلکه تنها اجازه طلاق صادر شده است و در صورتی که در مدت مشخص شده 3 ماهه طلاق ثبت نشود ، به منزله انصراف از جدایی است.
#حقوقی
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۳ / ۱)
#تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!!
🌷تازه یادمان افتاده بود که بعد از یک ماه حبس درون سوله، اجازه دادهاند در فضای باز بنشینیم. در حقیقت، ذهنها مشغول جستجو بود تا نحوهی ذوق کردن را یادمان بیاورد که صدای خشن نگهبان، گروه ما را سرِ جایش میخکوب کرد. ـ فکر کنم میگه جلوتر نریم. ـ مگه چقدر از سوله فاصله گرفتیم؟ همش دو متر نمیشه. رضا دستم را گرفت و لنگان لنگان به طرف دیوار کشاند. بدن لختش، خراشهای زیادی برداشت بود. البته، کمتر کسی پیدا میشد که بالاتنهی سالمی داشته باشد. خوابیدن روی زمین سفت و خشن و ناهموار و جابجا شدنهای زیاد، بدنها را زخم کرده بود.
🌷تعدادی کاملاً لخت بودند و آن روز، ته سوله، با تکهای از لباسهای پاره و کثیفی که معلوم نبود مال کدام شهید است، عورتهایشان را پوشانده بودند. شرمشان پیش ما ریخته بود و از عراقیها خجالت میکشیدند. دیدن محیط بیرون، کاملاً برایمان تازگی داشت. آن روز بود که فهمیدیم کنار سولهی ما، دو سولهی دیگر هم هست که یک اندازهاند. در فاصلهای بسیار کم، سه سولهی کوچکتر هم قرار داشت که آنها هم مملو از اسرا بود. خارج از سولهها، تعدادی تانک و نفربر دیده میشد که نشان میداد محل اسارت ما، باید پادگان و یا تعمیرگاه تانک باشد. رضا دستش را زیر بغلم فرو کرده بود و شانه به شانه، همراهم میآمد. «پات چطوره؟»
🌷دو، سه روزی بود نگاهش نکرده بودم. میترسیدم دست به شلوارم بزنم. در اثر عرق زیاد و گرد و خاک، شوره زده و مثل چوب خشک شده بود. با خونابه و چرکی هم که از زخم بیرون میزد، به پایم چسبیده بود و اگر آن را میکندم، از محل زخم، خون جاری میشد. یاد روز اول خدمت و تابلوی «کارخانهی آدمسازی» افتادم. آن روزها دوست داشتم بعد از تغییراتی که در پادگان میپذیرم، مثل آدمهای آهنی، عروسکی راه بروم و با قدرت، مشت به دیوار بکوبم. شاید تا آن روز تغییری در ما رخ داده بود، اما با به اسارت درآمدن، قرار بود بخش دیگری از تواناییهای ما در بوتهی آزمایش قرار گیرد. «خیلی میخاره. جرأت نمیکنم دست بهش بزنم.»
🌷مجبورم کرد کنار دیوار بنشینم. آرام پارگی شلوارم را از هم باز کرد. از ترس درد، سرم را عقب بردم و به دیوار چسباندم. منتظر سوزش زخم، بوی گند تندی توی دماغ خورد. وقتی رضا چشمهای گشادش را به صورتم دوخت و به زخم پایم اشاره کرد، ترسیدم. ـ زخمت کرم گذاشته. ـ کرم؟! چی چی میگی؟ باورم نمیشد. طی آن مدت، اجساد شهدا را دیده بودم که بعد از چند روز، کرمها اطرافش میلولیدند. اما فکر نمیکردم زخم بدن آدم زنده هم کرم بگذارد. شاید علت خارش بیش از حد و قلقلکهای زیادش، مال همین کرمها بود. به سختی از جا بلند شدم و با سرعت به طرف سوله رفتم. نگهبان که از حرکت غیرمنتظرهام جا خورد، روبرویم گلنگدن کشید! ترسیدم و....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۳ / ۲)
#تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!!
🌷....ترسیدم و ایستادم. چند بار داد و فریاد کرد تا فرمانده اردوگاه سر رسید. ابتدا مرا با دست نشان داد و وقتی متوجه رضا و امدادگر شد که به طرفم میآیند، صدایش را بیشتر بالا برد و به جنب و جوش افتاد. سرگرد هم که تازه وارد صحنه شده بود، چیزهایی را بلغور کرد: «چی میگه؟» رضا نگاهش را به سمت فرمانده اردوگاه که نگران و دستپاچه ما را تماشا میکرد انداخت و گفت: ـ هیچی. واسه خودش زرزر میکنه. فکر کنم ترسیده و میخواد بدونه تو واسه چی یه دفعه بلند شدی و میخوای بری تو سوله. ـ خب یه جوری حالیش کن پام کرم گذاشته و دکتر میخوام. همین که دست بردم زخم پایم را نشان سرگرد و نگهبان بدهم، سرگرد کلت کمریاش را رو به آسمان گرفت و چند تیر هوایی شلیک کرد.
🌷با صدای تیر، همه ساکت شدند و رضا و امدادگر، از من فاصله گرفتند. قلبم به شدت میتپید و داشتم قالب تهی میکردم، اما وقتی با اشاره به زخم پایم فرمانده اردوگاه را متوجه موضوع کردم، با خشم اسلحهاش را داخل غلاف گذاشت و شروع به صحبت کرد. من که چیزی متوجه نشدم اما یکی از میان اسرا، با لهجهی خوزستانی گفت: «میگه دکتر نداریم.» با التماس از او خواستم بپرسد داخل دفتر اردوگاه، مایع ضدعفونی مثل بتادین، پرمنگنات، یا دارویی برای پانسمان دارند. سرگرد چشمش را به زخم پایم دوخت و با سگرمههای به هم کشیده، قبل از اینکه حرفی زده شود، جوابم را داد: «نه دکتر، نه دارو، هیچ کدوم رو ندارن.»
🌷برگشتم و با اضطرابی که وجودم را پر کرده بود، سرِ جایم نشستم. سرگرد و نگهبان آرام شدند و امدادگر با باز کردن پارگی شلوارم، زخم را نگاه کرد: «رضا، ببین میتونی چند نخ سیگار از اینا بگیری.» خندهام گرفت. ابتدا فکر کردم وقت مناسب گیر آورده و میخواهند از آب گل آلود، ماهی بگیرند. رضا به طرف فرمانده اردوگاه رفت و با ایما و اشاره، راضیاش کرد چند نخ سیگار و کبریت به او بدهند. سیگارها را که گرفت، دنبال آدم سیگاری گشت: «کی سیگاریه؟» کسی حاضر نبود بعد از یک ماه، آن هم با شکم خالی، لب به سیگار بزند. رضا خودش داوطلب شد و کبریت روشن را زیر سیگار گرفت. امدادگر هم زخم پایم را باز کرد و شعلهی کبریت را روی کرمها گرفت. سوزش پا....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_سوم (۳ / ۳)
#تخصصیترین_جراحی_سرپایی_در_اسارت!!!
🌷....سوزش پا و بوی سوختگی گوشت را تحمل کردم تا کرمها یکی یکی روی زمین افتادند. چندتایی هم با کمک چوب کبریت بیرون کشید و حفرهی دهانباز روی رانم را نشان داد: «مواظب باش خاک به زخمت نرسه، وگرنه....» تکان دادن سرش این معنا را میداد که یا میمیرم، یا در اثر گندیدگی، پایم را از دست میدهم. پوزخندی تحویلش دادم که: «بابا بیخیال، ما را نترسون.» هنوز جای شعلههای کبریت میسوخت که پایم را کمی پیچاند و با فشار به محل زخم، خونابهی بدبویی بیرون ریخت. شدت درد زیاد بود، اما وقتی چرک و خونابه بیرون ریخت، پایم سبکتر شد و احساس راحتی کردم. ـ تحملش را داری؟ ـ میخوای چه کار کنی؟
🌷جوابی نداد و به رضا که تند تند به سیگار پک میزد و خاکسترش را میان دست یکی از اسرا خالی میکرد، اشاره کرد تا دستهایم را از عقب بگیرد. دو نفر هم روی زانوهایم افتادند. برای اینکه حواسم را پرت کند، شروع به صحبت کرد: «نگاشون کن؛ بعد از یه هفته گرسنگی و تشنگی، حالا هم که اومدیم بیرون، از ما آدمای لخت میترسن.» سر رضا نزدیک گوشم بود و درحالیکه جواب امدادگر را میداد، به دستهایش خیره شده بود: «دیروز که اومدن سراغ بچههای گردان کماندویی۷۵۰، خیلی ترسیدم. چند نفرشون رو زیر شلاق و زنجیر، سیاه کبود کردن. بیضههای یکیشون بدجوری ورم کرده و نمیتونه درست راه بره. فکر کنم با زنجیر زدنش. حالا هم اونجا نشسته. رد نگاه رضا را دنبال میکردم که....
🌷رد نگاه رضا را دنبال میکردم که درد توی کمرم پیچید و دندانهایم روی هم فشرده شد. رضا با شنیدن فریادم، دستهایم را بیشتر عقب کشید و دو نفر دیگر، روی زانوهایم فشار آوردند. «بابا به هرکس میپرستید قسم، یه مسکنی، آمپولی....» درد دوباره توی ستون فقراتم کمانه کرد و معدهی خالیام بالا آمد. آب زرد رنگی از دهانم بیرون ریخت و تلخیاش باعث شد لحظهای درد را به فراموشی بسپارم. چقدر ضعیف شده بودیم. حقوق طبیعی یک انسان را هم نداشتیم. جای اعتراضی هم نبود و اگر حرفی میزدیم، گلولهی سربی جوابمان بود. مثل همان روز اول که خیلی از مجروحان را با تیر خلاص به شهادت رساندند. کسی خبر از وجود ما نداشت و نمیدانستند در آن سولهی دور افتاده، چه تعداد اسیر در اختیار عراقیهاست. اگر همه را هم میکشتند، کسی نمیفهمید. معلولهای عقدهای عراقی هم، بدشان نمیآمد به تلاقی آنچه از دست داده بودند، کمی سر به سرمان بگذارند. درد کمی آرام شده بود و امدادگر، داخل زخم را نگاه میکرد. سرش را که بالا میآورد، توجهی به من نمیکرد و خونسرد، جواب رضا را میداد. انگار اتفاقی نیفتاده و کسی فریاد نمیکشد. - یادت میآد روز اول، وقتی گفتن پوتینها رو در بیاریم، چه اتفاقی افتاد؟ - به خاطر همون قضیه، امروز همه پا برهنهایم. به خدا خیلی بیمعرفتن. من چیزی یادم نیامد. آنها خندیدند و من زیر فشار درد، تلاش میکردم خود را از دست آنها خلاص کنم.
🌷امدادگر مثل کسی که داخل خمره دنبال چیزی میگردد، با این طرف و آن طرف کردن انگشتش میان حفرهی زخم، سعی داشت ترکش را بیرون بکشد. وقتی آن را لمس میکرد یا انگشتش به آن میخورد، از شدت درد، پیچ و تاب میخوردم. آنقدر فریاد کشیدم تا از حال رفتم. وقتی به حال آمدم، متوجه شدم میان دایرهی اسرا، روی زمین دراز کشیدهام. رضا رهایم کرده و عرق روی پیشانیام را پاک میکرد. امدادگر هم ترکش را کف دستم گذاشت و گفت: «تحویل بگیر. نخش کن بنداز گردنت.» نفس راحتی کشیدم و سرم را بلند کردم تا زخم را ببینم. رضا هنوز تند تند، به سیگار پک میزد و خاکسترش را با احتیاط کف دست یکی از اسرا میریخت.
🌷چند بار سرفه کرد و دود را به طرف صورتم هل داد. معترض گفتم: «تو فیلمها، دم آخر یه سیگار روشن میدن به مجروح و یکی هم دلداریش میده. اینجا از این خبرا نیست؟ حداقل بپرسید وصیتی دارم، ندارم. چیزی میخوام، نمیخوام. بیانصاف نباشید.» جواب هر دو، لبخندی بود که به لب آوردند. رضا درحالیکه نشان میداد حال خوشی ندارد، سیگار بعدی را روشن کرد و امدادگر مشغول آماده کردن ضماد زخم شد. وقتی اولین قسمت خاکستر سیگار را روی زخم پایم ریخت، لحظهای سوزش تندی وجودم را پر کرد. آنها که بالای سرم ایستاده بودند، خندیدند. یکی از میانشان گفت: «با این زیر سیگاری، حالا میچسبه سیگار بکشی.»
#راوی: آزاده سرافراز سورن هاکوپیان
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
❇ قرآن آینه ی بهشت و جهنّم
✅ آیت الله بهجت (ره):
💡 اگر کتابی بود که عکس اشیا را نشان میداد، آن کتاب همین قرآن است که بهشت و جهنّم را نشان میدهد، با این همه ما این گونه بیتفاوت هستیم و به دنیا دل بسته ایم. ای کاش مابه التّفاوت (=تفاوت آنها) چیزی بود که ارزش جدا شدن از حقّ و پیوستن به باطل را داشت. دنیا و مقاماتش چه ارزش دارد؟
✨ خدا میداند که صاحبان مقامات معنوی در اوقات خلوت و مناجات چه حالی دارند، و خاموشی فکر چگونه آنها را در اثر مشاهدهی انوار الهی میسوزاند ولو در مدّت کوتاه!
⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، نکتهی ۵
🏷 #قرآن #آیت_الله_بهجت (ره)
#خودسازی
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شغلت نجاری و منبت کاری بوده میری آرایشگر میشی :)
استاد حداقل با دوسو میزدی😂
#طنز
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
.
💠در ماه مبارک رمضان اگر دعای ابوحمزه و جوشن کبیر نخواندید و ختم قرآن نکردید ؛ اشکالی ندارد و مورد اخذ و عقاب خدا قرار نمی گیرید.
🔰آنچه لازم و واجب است ؛ پاک نگه داشتن چشم و گوش و زبان و شکم و دامن است.
اگر این چنین شدیم ؛ به طور حتم مشمول لطف خدا می شویم وگر نه ساعت ها دعای ابوحمزه و جوشن کبیر خواندن و دنبالش چشم و گوش و زبان و ... را آلوده به گناهان نمودن ؛ نتیجه ای جز عقاب خدا نخواهد داشت.
.
🔹️مرحوم آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
✾📚 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
داستایفسکی میگه:
اصلا غمگین و ناامید نیستم. هرجا که باشی زندگی، زندگی است، زندگی درون ماست نه بیرون ما.
آن جا تنها نخواهم بود. انسان بودن میان دیگر آدمیان و انسان ماندن، نومید نشدن و سقوط نکردن در مصیبتهایی که ممکن است سرت بیاید، زندگی یعنی همین، کار زندگی همین است.
من این را درک کردهام.
#انگیزشی
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقبباش ماهتو از دست ندی
#انگیزشی
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
#پندانه 🙏🤍
✍️ گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت
🔹ما آرزو کردیم و نپذیرفتیم که قرار نیست به تمام آرزوهایمان برسیم.
🔸ما آدمها را دوست داشتیم و نپذیرفتیم که قرار نیست همه دوستمان داشته باشند.
🔹ما روزهای خوب میخواستیم و نپذیرفتیم که قرار نیست تمام روزها خوب باشند.
🔸پس هر روز غمگینتر شدیم.
🔹گاهی برای رسیدن به آرامش، باید پذیرفت، باید قبول کرد و ناممکنها و نشدنیها را بهرسمیت شناخت و توقع زیادی نداشت.
🔸گاهی برای رسیدن به آرامش، باید از خیلی چیزها گذشت.
✾📚 #انگیزشی
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan