eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
638 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
به احترام شب یلدا اینترنت سراسر کشور قطع میشود.🔴 به گزارش ایسنا،وزیر ارتباطات اعلام کرد طی اعتراض های مکرر خانواده ها مبنی بر نبود فرزندان در جمع خانواده و گسستگی بیش از حد، ارتباط نسل سوم کشور از ساعت 8شب ۳۰‌آذر الی 1 بامداد ۱ دی‌ماه قطع میشود.... این بیانیه توسط نمایندگان مجلس تایید و ۳۰ آذر ماه ۱۳۹۸ قابل اجراست. از شهروندان عزیز تقاضا میشود که این متن را باور نکنن و بدونن که خالی بستم و از خودم در آوردم😏😂😁😜👻 فقط فحش ندین توروخداااااا😅 😅 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 " هر كسی، متفاوت است!!!" 🔹 حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاهِ کج بر سر. نه با فیلم تایتانیک گریه کرده و نه ولنتاین می‌داند چیست! 🔸 اما صدیقه خانم که مریض شد، شب‌ها کار می‌کرد و صبح‌ها به کارِ خانه می‌رسید. در چشمانش خستگی فریاد می‌زد، خواب، یک آرزو بود. اما جلوی بچه‌ها و صدیقه خانوم ذره‌ای ضعف بروز نمی‌داد. حبیب آقا عشق را نمایش نمی‌داد؛ معنا می کرد 🍁🍂🍁 👫http://eitaa.com/cognizable_wan 🍂🍁🍂🍁🍂🍁
📝 📝 ✍ استعداد سیاه 🌷وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد ... من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست ... قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ... باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید ... 🌷 آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟ ... . مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... . - متاسفم ... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی ... هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن ... انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده ... . 🌷بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید ... سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم ... . سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... 🌷با چنان نفرتی بهم نگاهمی کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت ... چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ... . - من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... . 🌷تا صبح خوابم نبرد ... چهره اونها ... چهره مایوس و ناامید موکل هام ... حرف ها و رفتارها... فشار و دردهای اون روز ... نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ... همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... ✍ادامه دارد.... ○°●•○•°♡°○°●°○ : ✍پرونده جنجالی 🌷فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ... مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود ... منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه ... اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ... قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد ... فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ... ما پرونده رو برده بودیم ... 🌷و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم ... جلسه تمام شد ... وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد ... از جا بلند شدم ... قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد ... برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ... دستش رو سمت من دراز کرد ... آقای ویزل ... کارتون خوب بود ... 🌷باورم نمی شد ... تمام بدنم می لرزید ... از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار ... نمی تونستم روی پاهام بایستم ... هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ... موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن ... . - شکست خوردیم؟ ... 🌷دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... نه، پیروز شدیم... ما بردیم ... برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم ... و این اولین بار، اشک شادی بود ... اصلا باورم نمی شد ... اگر خدایی وجود داشت ... این حتما یه معجزه بود ... 🌷خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید ... مجبور بودم به کارم ادامه بدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن ... یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ... کم کم توجهات بهم جلب شد ... از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها ... تا سوال های مختلف ... طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن ... اما من پولی نمی گرفتم ... من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم... . 🌷همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد ... تعداد پرونده هام زیاد شده بود ... هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود ... با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد ... فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد ... 🌷موکل ها هم اکثرا فقیر ... گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد ... اما من راضی بودم ... همه چیز روال عادی داشت ... تا اینکه ... اون پرونده جنجالی پیش اومد ... پلیس... یه نوجوان 17 ساله رو ... با شلیک 26 گلوله کشت... نام: محمد ... جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ... . ✍ادامه دارد.... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی انگشتر توی دستتون گیر میکنه با این روش به راحتی درش بیارید
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ : . . . ﮔﺮﺳﻨﮕﯿﺖ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ . ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ . . ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ . . بادمعده ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ . ﺍﯾﻦ ﺍﺧﺮﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮﻩ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺧﻔﻪ ﺷﺪﻡ ☹️😑😂 . 😅 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر کسی روی اعصابتان راه میرود به جای پرخاشگری همراه باغذا ریحان بخورید مصرف ریحان با غذا مغز را آرام میکند ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
ماسک ضد جوش دو چای کیسه ای ریحان را بجوشانید و محلول را با پارچه روی جوشهای صورتتان بگذارید. خواهید دید که به زودی اثری از جوشها نمی ماند. ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
شما الگوي فرزندانتان هستيد ميخواهيد ورزشكار شود خودتان به پياده روي برويد🏃‍♀️ ميخواهيد كتابخوان شود؟ خودتان كتاب بخوانيد📘 🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
#نکته_های_طلایی_فرزندپروری کودکان نمی توانند به مدت طولانی در یک جا ساکت بنشینند. پس: یا حواستان به مدت زمان میهمانی هایتان باشد یا شرایط بازی مناسب را برای آنها ایجاد کنید. 🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
📝 📝 ✍ گلوله های یک تراژدی 🌹اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن... خبر کشته شدن پسرشون رو توی اخبار دیده بودم ... . پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود ... داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش ... و کوله بزرگ دوشش ... و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه ... 🌹اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن ... محمد به شدت وحشت زده میشه ... که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده ... پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان ... و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالا ... به سمت اون شلیک می کنن ... 🌹26 گلوله ... بدون لحظه ای مکث و تردید ... بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن ... بچه وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به گلوله بستن؟ ... . سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود ... طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد ... چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود ... 🌹 این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه ... به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه ... یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده ... این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن ... . - اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید ... کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد ... . 🌹هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد ... هیچ کدوم توبیخ نشدن ... رئیس پلیس بدون ساده ترین کلمات عذرخواهی اعلام کرد ... هر روز انسان های زیادی در دنیا جان شون رو از دست میدن ... و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه ... اما پلیس ها به اینکه ... اون بچه مسلح هست یا نه ... شک کردن ... و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود محسوب می شده ... و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن... . 🌹26 گلوله برای دفاع از خود ... حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد ... هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد ... . اونها حرف می زدن ... من حرف های اونها رو می نوشتم ... و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم ... هر چند اونها هم سفیدپوست بودن ... اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم ... . 🌹چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن ... از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی ... تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد ... . ✍ادامه دارد.... : ✍در برابر عدالت 🌹هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد . حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم . فقط یه وکیل . به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت . و در نهایت ... 🌹دادگاه رای تبرعه اونها رو صادر کرد... و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد . 26 گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح ... . قاضی رای خودش رو اعلام کرد ... و سه مرتبه روی میز کوبید ... ختم دادرسی .. مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد . پدرش می لرزید و اشک می ریخت ... و من، ناخودآگاه می خندیدم ... و سرم رو تکان می دادم ... اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو مسخره می کنم ... یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید ... سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم ... سریع وسایلم رو جمع کردم ... من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه ... 🌹من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم ... از در سالن دادگاه که خارج شدم ... چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن ... آقای ویزل، شما باید با ما بیاید ... بعد از چند ساعت حبس شدن توی یه اتاق ... بالاخره یکی در رو باز کرد ... از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید ... . 🌹- چه عجب ... اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد ... حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید . در رو بست و اومد سمتم ... شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل ... حتی در چنین شرایطی .نشست مقابلم ... 🌹- ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم . به پشتی تکیه داد ... یه راست میرم سر اصل مطلب ..شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید ... این پرونده، از این لحظه محرمانه است .اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید . 🌹به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم . تمام بدنم می لرزید . بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت .محکم توی چشم هاش زل زدم .حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید .با پدر و مادرش چکار می کنید؟ با پوزخند خاصی از جاش بلند شد .. اینجاکشور آزادیه آقای ویزل .اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و باهمسایه هاشون حرف بزنن ادامه دارد.. http://eitaa.com/cognizable_wan