eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙️مرحوم حضرت‌ آیت‌ الله عباسی(ره) 👌کم‌ترین خواسته و توقع (عج) از ما ... ♠️ ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله جوادی آملی (مرجع تقلید): به نقل از حضرت (ع) و شرط استجابت دعا ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. حاج اقا دانشمند: توبه احمد سلّاخ رضوان الله علیه (شرور اصفهان) ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
جالبه بدانید فشار دادن محل خارش در بدن « به جای خاراندن » بهترین راه برای رفع خارش است ! فشار دادن با کاهش خونرسانی باعث میشود که خارش به سرعت از بین برود. ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🔆احترام امام زمان به زوار حسين علیه السلام مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمّد على گلستانه اصفهانى در آن وقتى كه ساكن مشهد بودند براى يكى از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه ، عموى من مرحوم آقاى سيد محمّد على از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل ميكرد، در اصفهان شخصى بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاى غير متعارف ، از قبيل آن كه من خدمت امام زمان علیه السلام رسيده ام وطى الارض كرده ام ميزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس ميگرفت و گاهى مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، حرف مى زدند. روزى به تخت فولاد اصفهان براى زيارت اهل قبور ميرفتم ، در راه ديدم ، آقا جعفر به آن طرف ميرود، من نزديك او رفتم و به او گفتم دوست دارى باهم راه برويم ؟ گفت مانعى ندارد، در ضمن راه از او پرسيدم مردم درباره شما حرفهائى مى زنند آيا راست مى گويند كه تو خدمت امام زمان ع رسيده اى ؟ اول نمى خواست جواب مرابدهد، لذا گفت آقا از اين حرفها بگذريم و باهم مسائل ديگرى را مطرح كنيم ، من اصرار كردم و گفتم : من انشاءاللّه اهلم . گفت : بيست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همين سفر بيست و پنجم شخصى كه اهل يزد بود در راه بامن رفيق شد چند منزل كه باهم رفتيم ، مريض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسيديم به منزلى كه قافله به خاطر نا امن بودن راه دو روز در آن منزل ماند تا قافله ديگرى رسيد و باهم جمع شدند و حركت كردند و حال مريض هم رو به سختى گذاشته بود وقتى قافله مى خواست حركت كند من ديدم به هيچ وجه نمى توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مى روم و براى تو دعاء ميكنم كه خوب شوى و وقتى خواستم با او خدا حافظى كنم ، ديدم گريه مى كند، من متحير شدم از طرفى روز عرفه نزديك بود و بيست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفى چگونه اين رفيق را در اين حال تنها بگذارم و بروم ؟! به هرحال نمى دانستم چه كنم او همينطور كه اشك مى ريخت به من گفت : فلانى من تا يك ساعت ديگر مى ميرم اين يك ساعت را هم صبر كن ، وقتى من مُردم هرچه دارم از خورجين و الاغ و ساير اشياء مال تو باشد، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن . من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم ، تا او ازدنيا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حركت نمود. من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم ، از قافله اثرى جز گرد و غبارى نبود و من به آنها نرسيدم حدود يك فرسخ كه راه رفتم ، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مى بستم ، پس از آنكه يك مقدار راه مى رفت باز مى افتاد و به هيچ وجه روى الاغ آن جنازه قرار نمى گرفت . بالاخره ديدم نمى توانم او را ببرم خيلى پريشان شدم ايستادم و به حضرت سيد الشهداء ع سلامى عرض كردم و با چشم گريان گفتم : آقا من با اين زائر شما چه كنم ؟ اگر او را در اين بيابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بياورم مى بينيد كه نمى توانم درمانده ام و بى چاره شده ام . ناگهان ديدم ، چهار سوار كه يكى از آنها شخصيت بيشترى داشت پيدا شدند و آن بزرگوار به من گفت : جعفر بازائرما چه ميكنى ؟ عرض كردم : آقا چه كنم ؟ در مانده شده ام نمى دانم چه بكنم ؟ در اين بين آن سه نفر پياده شدند، يكى از آنها نيزه اى در دست داشت با آن نيزه زد چشمه آبى ظاهر شد آن ميّت را غسل دادند و آن آقا جلو ايستاد، وبقيّه كنار او ايستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفرى برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپديد شدند. من حركت كردم با آنكه معمولى راه مى رفتم ديدم به قافله اى رسيدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اى را ديدم ، كه آنها قبل از اين قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه ديگر به پل سفيد كه نزديك كربلا است رسيدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از اين سرعت سير تعجب مى كردم . بالاخره او را بردم در وادى ايمن قبرستان كربلا دفن كردم ، من در كربلا بودم ، پس از بيست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسيدند آنها از من سئوال ميكردند توكى آمدى ؟ و چگونه آمدى ؟ من براى آنها به اجمال مطالبى را ميگفتم و آنها تعجب مى كردند، تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين علیه السلام رفتم ديدم بعضى از مردم را بصورت حيوانات مختلف مى بينم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بيرون آمدم ، باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم . عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر چند سال ديگر هم ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حيوانات مى بينم ولى در غير آن روز آن حالت برايم پيدا نمى شود. ✾┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
معنی ضرب المثل "گوسفند به فکر جونه قصاب به فکر دنبه" چیست؟ ۱- یعنی هرکس به فکر منفعت خویش است و مصلحت دیگری را مد نظر قرار نمی دهد. ۲- در معنای ظاهری ضرب المثل یعنی گوسفند تمام فکر و حواسش به این است که از دست قصاب جان سالم به در ببرد و هرگز به این موضوع فکر نمی کند که گوشت او چه فوایدی برای دیگران خواهد داشت! از طرف دیگر قصاب نیز هرگز به این موضوع نمی اندیشد که گوسفند را گوشه ای نگه دارد تا برای خودش بچرد و کاری هم به کارش نداشته باشد. بلکه برعکس! با در نظر گرفتن منفعت خود، گوسفند را ذبح می کند. ۳- به طور کلی این ضرب المثل را در جایی به کار می برند که هرکس به فکر رسیدن به منافع خویش باشد هرچند با منافع دیگری در تضاد باشد. البته گاهی این قاعده بهم میریزد، می توان آن را فداکاری و از خودگذشتگی نام نهاد. یعنی کسی مصالح دیگری را بر منافع خویش ترجیح دهد. مانند پدری که خودش گرسنه می خوابد ولی شکم فرزندانش را سیر می کند. ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
هرکدام از لکه‌ها را چگونه باید از بین ببریم؟ ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
نام کتاب: دلهره هستی نویسنده : آلبر کامو مترجم : محمد تقی غیاثی تعداد صفحه : 185 حجم فایل : 1.8 مگابایت * *درباره کتاب* «دلهره هستی» کتابی درباره زندگی و آثار «آلبر کامو» است. کامو در ۴۴ سالگی برای بیان مسائل روز جامعه‌ در آثارش، برنده «جایزه نوبل» ادبیات شد. او را به عنوان تاثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم نیز یادمی‌کنند. این کتاب خلاصه‌ای از زندگی‌نامه، نوشته‌ها، رساله‌ها و مقالات کامو است. در قسمتی از زندگی‌نامه کامو در دلهره هستی می‌خوانیم: «مقاله‌های او موجب ناراحتی مقامات محلی می‌گردد. به او توصیه می‌شود که الجزایر را ترک کند. به پاریس می‌رود و به کار روزنامه‌نویسی می‌پردازد. اما شش ماه بعد، فرانسه هم به اشغال سربازان نازی درمی‌آید. ناگزیر به الجزیره بازمی‌گردد. سال ۱۹۴۰ است. دست‌نویس «بیگانه» در کیف او است…»
🔹چرا مسجد شیخ لطف الله مناره ندارد؟ 🔻مناره نشان‌دهنده وجود مسجد و محل اقامه نماز برای مردم است، اما با توجه به اینکه مسجد شیخ لطف الله مسجد اختصاصی شاه عباس و درباریان بوده و برای عموم مردم ساخته نشده، نیازی به ساخت مناره نداشته است! 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✓ بسیار 👇 🦁 آرزوست ...!!!!!!!!! « استاد » ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
نخستین زیر دریایی سال ۱۶۲۰ آقای «ون دربل» اولین زیردریایی را ساخت که می توانست در عمق حدود ۵ متری آب حرکت کند. البته با توجه به کمبود امکانات در آن زمان حجم داخل آن بسیار کم بود و فقط یک نفر امکان حضور در آنرا داشت. البته آن شخص باید بسیار قدرتمند می بود که بتواند پره ها یا به نوعی پاروهایی درون آب زیر دریایی را بچرخاند که زیر دریایی حرکت کند. . 🇮🇷🌸🌹🌸 بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🔵خانوما یکی از رفتارهایی که مردها خیلی دوست دارن، اینه که خانومشون تند و فرررز باشه، سعی کنید یه کم تو کارها سرعت عملتون را بالا ببرید، این سرعت عمل به خرج دادن شما را به روحیات مردتون نزدیک میکنه... 👈👈 مثلا وقتی قراره برید جایی، سریع آماده بشید... نذارید شوهرتون سه ساعت لباس پوشیده منتظرتون بمونه و کلافه بشه...😖 این طبیعیه که خانوما مدت زمان آماده شدنشون خیلی بیشتر از آقایونه، ولی یه خانووووم 👈جوری وقتو برنامه ریزی میکنه که هم زمان با شوهرش آماده بشه... 🔵یا مثلا تو مراسم های عروسی که معمولا بعد از شام مردها همه بیرون تالار جمع میشن منتظر همسرانشون؛شما سعی کنید جز اولین خانومایی باشید که آماده میشه و میاد پیش شوهرش؛ ❌نه اینکه هی صد بار شوهرتون زنگ بزنه بگه چرا نمیای پس کجایی؟ ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
مردان به سرگرمیِ همیشگی و مستمری نیاز دارند تا آنان را از فکر کار بیرون بیاورد. خواه این سرگرمی ماهیگیری باشد یا دوچرخه سواری یا پرورش زنبور عسل زنان به تعطیلات با گریز زدن‌های کوتاه مستمر نیاز دارند تا از هر آنچه آنان را به یاد کارهایی که باید انجام شوند می اندازد، فرار کنند. 👈🏻 غذا خوردن در خارج از منزل برای زن مفید است؛ چون از جانب تدارک و تهیه ی مقدمات غذا، خرید کردن، آشپزی و در آخر، نظافت احساس فشار نمی کند. هر چند این کارها می توانند نقش مهمی در احساس رضایت زن داشته باشند ولی او هم به زنگ تفریح نیاز دارد. ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🟣 عوامل اصلی زندگی یک زن سه چیز، زن را قلبا شاد می کند ۱- وقتی مورد احترام همه باشد ۲- وقتی اولین بار مادر شود. ۳- وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد. سه چیز زن را به گریه می اندازد ۱- حرفی که احساسش را جریحه دار کند. ۲- از دست دادن کسیکه دوست دارد. ۳- مرور خاطرات خوبی که از دست داده. سه چیز که زن به آنها نیاز دارد ۱- احترام ۲- تایید شدن، ۳- زمان برای رسیدگی به ظاهرش. سه چیز که زن را نابود میکند ۱- تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر ۲- مبهم بودن آینده اش ۳- ازدست دادن پدر و مادر، همسرو فرزندش... سه چیز که زن به آنها افتخار می کند ۱- عاطفه اش ۲- اصل و نصبش. ۳- نجابتش سه چیز که زن را وادار می کند از زندگی شما، برود ۱- خیانت ۲- عیب جویی از او. ۳- عدم احساس امنیت و فقط یک چیز راز یک زن را فاش می کند "نگاهش" ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
37.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈 کارتون میتی کمان ♨️ 🆔┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
راضی نگه‌داشتن دیگران چیزی فراتر از خوش رفتاری با آن‌هاست. برخورد و رفتار درست با مردم همیشه و همه‌جا توصیه شده است اما راضی نگه‌داشتن آن‌ها نوعی الگوی رفتاری است که در قالب آن شما مدام دیگران را به خود ترجیح می‌دهید حتی اگر این کار به ضرر سلامت و رفاه شما باشد. این کار سبب بروز احساس ناتوانی برای ابراز نیازها، علایق، بیزاری‌ها و حفظ مرزها و حتی حفظ امنیت در ما می‌شود. چرا کسی اینها را به من نگفته بود جولی اسمیت ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
😊برای خوشحال کردن کسی حتما لازم نیست همیشه از زیبایی های ظاهری اون تعریف کنی؛ گاهی میتونی از این جملات استفاده کنی : - هیچوقت ندیدم من رو قضاوت کنی. - تو باعث میشی آدما احساس دیده شدن و درک شدن داشته باشن. - اینکه واسه بهتر شدن خودت انرژی میذاری به آدم انگیزه میده. - من عاشق اینم که تو همیشه واقعا خودتی‌. - وقتی یه جا هستی انرژیِ حضورت حس میشه. - اینقدر که تو ( به فلان چیز ) علاقه داری آدمو سر ذوق میاره. ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
👌تغيير از خودمان شروع ميشود 🗯تو به دیگران یاد می دهی چطور با تو برخورد کنند، 🗯وقتی تو تغییر می کنی آنها هم تغییر می کنند 🗯هنگامی که شروع به احترام گذاشتن به خودت می کنی درواقع به دیگران نحوه محترمانه برخورد کردن با خودت را می آموزی 🗯وقتی در روابطت قدرتمندانه ظاهر می شوی دیگران یاد می گیرند با فرد توانمندی روبرو هستند 🗯می خواهی آدم ها را تغییر دهی؟؟؟ 🗯بهترین راه تحول آنها، ایجاد دگرگونی در خود تو است 🗯تو بهتر شو تا دیگران برخورد بهتری با تو داشته باشند...! ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
🌷 🌷 ! 🌷یه موتور گازی داشت کارهای توی پایگاه مثل خرید و.... را همیشه با آن انجام مى داد. مرتب از طرف بعضی از خلبان‌ها مورد نکوهش قرار می‌گرفت. می‌گفتن: علی شأن یک خلبان را رعایت نمی‌كند. 🌷ولی او کاری با این کارها نداشت، تا کار بود و پرواز و گردان، ماشین و راننده در اختیارش بود. برای کار شخصی حتی اگر در مسیر حرکت ماشین گردان بود هرگز توقف نمی‌كرد. می‌گفت: برمی‌گردم با همون موتورم می‌رم، نمی‌خوام با پول بیت‌المال حتی یک ترمز برای من زده بشه. 🌹خاطره اى به ياد سرلشگر خلبان شهید علی اقبالی مقدم ✾📚 ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
یکی از رزمندگان می گفت: سال ۶۴ توفیق تشرف به حج تمتع یافتم. یک شب از فرط خستگی روی کوه مروه خوابم برد. در عالم رویا جمعی از رزمندگان شهید و زنده را دیدم که محرم به لباس احرام در حال طواف بودند. بین آنها شهید حسین خرازی را دیدم. از او پرسیدم: تو کجا؟ اینجا کجا؟ با تبسمی گفت: با آخرین پرواز آمدم و با اولین پرواز هم برمی گردم. وقتی به اصفهان برگشتم به دیدن حسین رفتم و جریان خواب را برایش گفتم. خوشحال شد و گفت: ان شاءالله سال آینده مشرف می شوم. از آنجا که او را در خواب جزء شهدا دیده بودم کمی نگرانش بودم. او سال بعد به مکه مشرف شد و بعد از حج به شهادت رسید. 🌿❤️ ✾📚 ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
گفته‌اند که مدتي بود بهلول هیچ نمی‌خندید. انگار دردي عظیم از درون او را مي‌گزيد و این باعث اندوه سلطان بود. به مردم گفته بوده هرکه بهلول را بخنداند چندین سکّة زر، جایزه دارد. روزی بهلول به درِ قصابی‌ای مي‌ایستد و به لاشه‌های بز و گوسفند که از سقف قصابی آویزان بوده، خیره خیره می‌نگرد. به این طرف و آن طرف قصابی می‌رود و باز بر می‌گردد. ناگهان قهقة بلند سر‌می‌دهد و شاد و خندان راه خود را در پیش می‌گیرد. خبر به سلطان می‌برند که بهلول خندید. سلطان او را طلب می‌کند و از سِرّ خنده‌اش می‌پرسد. بهلول جواب می‌دهد که من همیشه گمان می‌كردم چون برادر تو هستم، روز بازخواست حتماً به سبب کارهای بد تو عقاب خواهم شد. و این باعث ناراحتی من بود. اما امروز در قصابی دیدم که «بز به پاچه خونه و گوسفند به پاچه خو» یعنی دیدم که بُز با پای خود آویزان است و گوسفند با پای خود. در یافتم که هرکسی مسؤل اعمال خود خواهد بود. و این باعث راحتی و خنده من شد. 🍃 🌺🍃 ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan
📚 ✍فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند. 🔹گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد. چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید. 🔸آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد. ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود : 🔹گفت : «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟» چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). 🔸آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت : «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم » 📚 حکایتهای شنیدنی، ص257 ┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄ ✅  بجمع ما بپیوندید👇👇👇 @cognizable_wan