🔻 قسمت #چهل_پنج
چه عجیب که خرد شدم از رفتنت
اما احساس غرور میکنم ازینکه همسرمن انتخاب شده بود!
جمعیت صلوات بلندی میفرستد و دوستانت یک به یک وارد میشوند.
همگی سربه زیر اشک میریزند
نفراتی که اخر
ازهمه پشت سرشان می ایندتورا روی شانه میکشند.
"دل دل میکنم علی !دلم برای دیدن صورتت تنگ شده!" تورا برای من می آورند!در تابوتی که پرچم پرافتخار سه رنگ رویش را پوشانده.تاج گلی که دور تا دورش بسته شده ارام گرفته ای. اهسته تورا مقابلمان می گذارند. میگویند خانواده اش.محارمش نزدیک بیایند!
زیر بازوهای زهراخانوم را زینب و فاطمه گرفته اند.حسین اقا شوکه بی صدا اشک میریزد.علی اصغررا نیاوردندسجاد زودترازهمه ما بالای سرت امده.ازگوشه ای میشنوم.
_ برادرش روشو باز کنه!
به طبعیت دنبالشان می ایم نزدیک تو!
قابی که عکس سیاه و سفیدت دران خودنمایی میکند می آورند و بالای سرت میگذارند.نگاهت سمت من است! پراز لبخند!
نمیفهمم چه میشودفقط نوا تمام ذهنم رادردست گرفته و نگاه بی تابم خیره است به تابوت تو! میخواهم فریاد بزنم خب باز کنیدمگه نمیبینید دارم دق میکنم!
پاهایم راروزی زمین میکشم و میروم کنار سجاد می ایستم.نگاه های عجیب اطرافیان ازارم میدهد
چیزی نشده که!
فقط تمام زندگیم رفته
چیزی نشده.
فقط هستی من اینجا خوابیده
مردی که براش جنگیدم
چیزی نیست
من خوبم!
فقط دیگه نفس نمیکشم!
همراز و همسفر من علی من
سجاد که کنارم زمزمه میکند
_ گریه کن زن داداش توخودت نریز.
گریه کنم؟ چرا!؟.بعد از بیست روز قراره ببینمش
سرم گیج میرود.بی اراده تکانی میخورم که سجاد بااحتیاط چادرم را میگیرد و کمک میکند تا بنشینم
درست بالای سر تو!
کف دستم را روی تابوت میکشم.
خم میشوم سمت جایی که میدانم صورتت قرار دارد
_ علی؟
لبهام رو روی همون قسمت میزارم.
چشمهایم را میبندم
_ عزیز ریحانه،دلم برات تنگ شده بود!
سجاد کنارم میشیند
_ زن داداش اجازه بده
سرم راکنار میکشم.دستش را که دراز میکند تا پارچه را کنار بزند.التماس میکنم
_ بزارید من اینکارو کنم
سجاد نگاهش را میگرداند تااجازه بالاسری ها را ببینداجازه دادند!!
مادرت انقدر بی تاب است که گمان نمیرود بخواهد اینکاررا بکند.زینب و فاطمه هم سعی میکنند اورا ارام کنند خون دررگهایم منجمد میشود.لحظه ی دیدارپایان دلتنگی ها
دستهایم میلرزد.گوشه پرچم را میگیرم و اهسته کنار میزنم.
نگاهم که به چهره ات می افتد.زمان می ایستد.
دورت کفن پیچیده اند
سرت بین انبوهی پارچه سفید و پنبه است پنبه های کنار گونه و زیر گلویت هاله سرخ به خود گرفته ته ریشی که من باان هفتادو پنج روز زندگی کردم تقریبا کامل سوخته
لبهایت ترک خورده و موهایت هنوز کمی گرد خاک رویش مانده.
دست راستم را دراز میکند و باسر انگشتانم اهسته روی لبهایت رالمس میکنم
" اخ دلم برای لبخندت تنگ شده بود"
انقدر ارام خوابیده ای که میترسم بالمس کردنت شیرینی اش را بهم بزنم دستم کشیده میشود سمت موهایت
اهسته نوازش میکنم
خم میشوم انقدر نزدیک که نفسهایم چندتار از موهایت را تکان میدهد
_ دیدی اخر تهش چی شد!؟
تورفتی و من بغضم را قورت میدهم.دستم را میکشم روی ته ریش سوخته ات...چقدر زبر شده.!
_ اروم بخواب.
سپردمت دست همون بی بی که بخاطرش پرپر شدی فقط یادت نره روز محشربانگاهت منو شفاعت کنی!
انگار خدا حرفهارا براین دیکته کرده.
صورتم را نزدیک تر می اورم گونه ام را روی پیشانی ات میگذارم.
_ هنوز گرمی علی!
جمله ای که پشت تلفن تاکید کرده بودی...
"هرچی شد گریه نکن راضی نیستم!"
تلخ ترین لبخند زندگی ام را میزنم
_ گریه نمیکنم عزیزدلم.
ازمن راضی باش ازت راضی ام!
اسمع و افهم.
چه جمعیتی برای تشییع پیکر پاکت امده!
سجاد در چهارچوب عمیق قبر مینشیند و صورتت را به روی خاک میگذارد.
خم میشود و چیزی درگوشت میگوید
بعد ازقبر بیرون می اید.چشمهایش قرمز است و محاسنش خاکی شده. برای بار اخر به صورتت نگاه میکنم.نیم رخت بمن است! لبخند میزنی.!برو خیالت تخت که من گریه نخواهم کرد!
برو علی .برو دل کندم برو!!
این چندروز مدام قران و زیارت عاشورا خواندم و به حلقه ی عقیقی که تو برایم خریده ای و رویش دعا حک شده ،فوت کردم.
حلقه را از انگشتم بیرون میکشم و داخل قبر میندازم.مردی چهارشانه سنگ لحد را برمیدارد
یکدفعه میگویم بزارید یبار دیگه ببینمش
کمی کنار میکشد و من خیره به چهره ی سوخته و زخم شده ات زمزمه میکنم
_ راستی اون روز پشت تلفن یادم رفت بگم منم دوست دارم!
وسنگ لحد رامیگذارد
زهرا خانوم باناخن اززیر چادر صورتش را خراش میدهد
مردبیل را برمیدار،یک بسم الله میگوید و خاک میریزد.باهربار خاک ریختن گویی مرا جای تو دفن میکند
باد چادرم را به بازی میگیرد
چشمهایم پراز اشک میشودو بلاخره یک قطره پلکم را خیس میکند
_ ببخش علی!اینا اشک نیست ذره ذره جونمه نگاهم خیره میماند
تداعی اخرین جمله ات
_ میخواستم بگم دوست دارم ریحانه!
روی خاک میفتم.
ادامه دارد...
http://eitaa.com/cognizable_wan
❂○° #مدافع_عشق °○❂
🔻 قسمت #چهل_شش
چشمهایم را باز میکنم.
پشتم یکبار دیگر میلرزداز فکری که برای چنددقیقه از ذهنم گذشت.
سرما به قلبم نشسته...و دلم کم مانده از حلقم بیرون بیاید. به تلفن همراهم که دردستم عرق کرده؛ نگاه میکنم.
چنددقیقه پیش سجاد پشت خط باعجله میگفت که باید مرا ببیند...
چه خیال سختی بود ! دل کندن ازتو!
به گلویم چنگ میزنم
_ علی نمیشد دل بکنم...فکرش منو کشت!
روی تخت میشینم و به عقیق براق دستم خیره میشوم. نفسهای تندم هنوز ارام نگرفته خیال ان لحظه که رویت خاک ریختند.دستم راروی سینه ام میگذارم و زیرلب میگویم
_ اخ...قلبم علی!
بلند میشوم و دراینه قدی اتاق فاطمه به خودم نگاه میکنم.صورتم پراز شک و لبهایم کبود شده..
خدا خدا میکنم که فکرم اشتباه باشد
_ علی خیال نکن راحته عزیزم
حتی تمرین خیالیش مرگه!
شام راخوردیم و خانه خاموش شد...فاطمه در رخت خواب غلت میزند و سرش را مدام میخاراندحدس میزنم گرمش شده.بلند میشوم و کولر راروشن میکنم.شب ازنیمه گذشته و هنوز سجاد نیامده.لب به دندان میگیرم
_ خدایا خودت رحم کن
همان لحظه صفحه گوشیم روشن میشود.و دوباره خاموش روشن،خاموش!! اسمش را بعداز مکالمه سیو کرده بودم " داداش سجاد" لبم را بازبان تر میکنم و اهسته،طوری که صدایم راکسی نشنودجواب میدهم:
_ بله؟
_ سلام زن داداش ببخشید دیر شد
عصبی میگویم
_ ببخشم ؟ اقاسجاد دلم ترکید..گفتید پنج دقیقه دیگه میاید!! نصفه شب شد!
لحنش ارام است
_ شرمنده!کارمهم داشتم..حالا خودتون متوجه میشید
قلبم کنده میشود.تاب نمی اورم.بی هوا میپرسم
_ علی من شهید شده؟
مکثی طولانی میکند و بعدجواب میدهد
_ نشستید فکر و خیال کردید؟
خودم راجمع و جور میکنم
_ دست خودم نبود مردم ازنگرانی!
_ همه خوابن؟
_ بله!
_ خب پس بیاید درو باز کنید من پشت درم!! متعجب میپرسم
_ درِحیاط؟؟
_ بله دیگه!!
_ الان میام!فعلا !
تماس قطع میشود.به اتاق فاطمه میروم و چادرم رااز روی صندلی میز تحریرش برمیدارم.
چادر راروی سرم میندازم و باعجله به طبقه پایین میروم.دمپایی پام میکنم و به حیاط میدوم. هوا ابری است و باران گرفته..نم نم!قلبم رااماده شنیدن تلخ ترین خبر زندگی ام کرده ام.به پشت در که میرسم یک دم عمیق بدون بازدم!نفسم را حبس سینه ام میکنم!! تداعی چهره سجاد همانجور که درخیالم بود با موهایی اشفته...و بعد خبر پریدن تو!! ابروهایم درهم میرود" اون فقط یه فکربود! ...اروم باش ریحانه"
چشمهایم رامیبندم ودر را بازمیکنم..اهسته و ذره ذره...میترسم باهمان حال اشفته ببینمش دررا کامل باز میکنم ومات میمانم.
درسیاهی شب و سوسوزدن تیرچراغ برق کوچه که چند متران طرف تراست لبخند پردردت را میبینم چندبار پلک میزنم! حتمن اشتباه شده!! یک دستت دور گردن سجاد است..انگاربه او تکیه کرده ای!نور ماه نیمی از چهره ات را روشن کرده..مبهوت و بادهانی باز یک قدم جلو می ایم و چشمهایم راتنگ میکنم.
یک پایت را بالا گرفته ای! " حتمن اسیب دیده!" پوتین های خاکی که قطرات باران میخواهند گِل اش کنند لباس رزم و...نگاه خسته ات که برق میزند. اشک و لبخندم غاطی میشودازخانه بیرون می ایم و درکوچه مقابلت می ایستم
_ علی!؟
لبهایت بهم میخورد
_ جون علی
موهایت بلند شده و تا پشت گردنت امده.وهمین طورریشت که صورتت را پخته تر کرده.
چشمهای خمارو مژه های بلندت دلم را دوباره به بند میکشد.دوس دارم به اغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی...بگویم چندروزی که گذشت ازقرنها هم طولانی تربود دوس دارم ازسرتا پایت را دست درموهای پرپشت و مشکی ات کنم وگردو خاک سفر را بتکانم..اما سجاد مزاحم است! ازین فکر بی اختیار لبخند میزنم. نگاهت درنگاهم قفل و کل وجودمان درهم غرق شده.دست راستم راروی یقه و سینه ات میکشم آخ!خودتی..خودِ خودت! علی من برگشته!نزدیک تر که می ایم با چشم اشاره میکنی به برادرت ولبت را گاز میگیری...ریز میخندم و فاصله میگیرم. پرازبغضی!
پراز معصومیت در لبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده سجاد با حالتی پراز شکایت و البته شوخی میگوید
_ ای بابابسه دیگه مردم ازبس وایسادم بریم تو بشینید روتخت هی بهم نگاه کنید!
هردو میخندیم خنده ای که میتوان هق هق را در صدای بلندش شنید!
ادامه میدهد
_ راس میگم دیگه!حداقل حرف بزنید دلم نسوزه
درضمن بارون داره شدید میشه ها
تو دست مشت شده ات راارام به شکمش میزنی
_ چه غرغرو شدی سجاد!محکم باش باید یسر ببرمت جنگ ادم شی
سجاد مردمک چشمش را در کاسه چشم میچرخاند و هوفی کشیده و بلند میگویدچادرم را روی صورتم میکشم.میدانم اینکاررا دوست داری!
_ اقاسجاداجازه بدید من کمک کنم!
میخندد
_ نه زن داداش..علی ما یکم سنگینه! کار خودمه
نگاه بی تاب وتب دارت همان را طلب میکند که من میخواهم.به برادرت تنه میزنی.
↩️ #ادامہ_دارد...
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛
ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند...
هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏
👇👇👇👇
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان رهبر معظم انقلاب درمورد سپهبد سلیمانی در حضور همسر و فرزندان شهید
حضرت آيت الله خامنهای:
حاج قاسم در راه خدا و انجام وظیفه و جهاد، از هیچکس و هیچ چیز پروا نداشت.
موشک زده ایم نقشه سازی نکنند
بر کشورمان دست درازی نکنند
موشک زده ایم تاکه اخطار دهیـــــم
در کــــــــشور مـــــــــا تــــرقه بازی نکنند
تلخ است برایتان ولی شیرین است
رهبر که اشاره می نماید اینست...
این سیلی محکمی که ازما خوردید
از بابت دست گرمی و تمرین است...
🇮🇷ایران به کسی مگر امان خواهد داد؟
عکس العملی سخت نشان خواهد داد
🇮🇷هشدار ! اگر رهبرمان امر کند
معلوم شود چه کس زیان خواهد داد
🇮🇷با زخم اگر چه خاطری آزردید
با دست خود آبرویتان را بردید
🇮🇷دیدید که تا سید علی لب تر کرد
از ملت ما چگونه سیلی خوردید!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار ایتالیایی پاکت غذای سگ را ب وزیر امور خارجه امریکا داد وگفت این غذا راروزی سه باربخورید شاید وفاداری ودرستی یاد بگیرید چون سگهاباوفا وراستگوتراز شما هستند
#سردار_دل_ها
#عین_الاسد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سپهبد سلیمانی؛ آقای اوباما فاصله پایگاه الاسد با الرمادی چقدر است؟ برای کمک به مردم عراق آمدی، پس چرا هیچ غلطی نتوانستی انجام دهی؟! جز این است که با آنها شریکی؟!
🔵 تا عشق را معنا نکنیم عاشقان زیاد نمی شوند
دیدیم که هینمه کفر و الحاد ( ترامپ) با خون سردار دلها درهم شکست، اما اسم و رسم سردار عزیز در تاریخ ماند تا آیندگان به راه حق و حقیقت او ایمان آورده و درس آزادگی و شجاعت را از وی بیاموزند. آری او بسبب ایمان کامل، نمونه و الگو و اسوه ی تاریخ گردید. خادم مردم شد تا تعداد خادمین زیاد شود.
طبق وعده الهی، کفر و بی خدایی ثبات و آرامش و دوام ندارد بالاخره روزی پز او ، تاج و تخت او و جام شرابش در هم می شکند، کلاهش را باد برده ، پایش لرزان گردیده ، قمارش را باخته و سقوطش حتمی می گردد.
هر جا کفر و بی ایمانی ( و یا بد ایمانی یا همان ایمان ناقص ) در میان بوده ، عاقبت به شری و شکستها غوغا می کرده مثلا در تاریخ فرعونها و نمرودها هر کاری کردند که جبهه حق را درهم بکوبند یعنی " یذبحون ابنائهم و یستحیون نسائهم " را سر دادند اما با شکست مفتضحانه و آبروریزی مواجه شدند همان طور که معروف است :
فرعون در نیل غرق شد و نمرود با یک پشه کشته گردید.
لذا پایداری و نفوذناپذیری و استقامت، مخصوص اهل ایمان و تقوا مداران و نیک سرشتان و آزاد مردان است. کسانی که از قوه ایمان و اعتقاد به ذات باری تعالی بهره مند هستند همیشه و در همه حال دلشان لبریز از امید به آینده و درخشش نور در زندگیشان است به تعبیر قرآن کریم : چنین افرادی " لاخوف علیهم و لا هم یحزنون " هستند. ثبات قدم و استقامت روحی و روانی امواج زندگیشان است . به " اذا جاء نصر الله " و " یدخلون فی دین الله " و همین طور به " فتح قریب " ایمان کامل دارند.
چه بسا با دستان خالی اما با اراده آهنین و روحیه تمام عیار و قاطعیت و هوشمندی خودشان، هیمنه کفر و الحاد را در هم می شکنند همان کاری که نبی مکرم اسلام در دل مردم ایجاد کردند چراکه با چنین روحیه ای کافران اهل مکه را به راه آورده و به اصطلاح با نفس قدسی خود عاشق پروریدند و عشق به الله متعال و ادامه مسیر حق را تفسیر نمودند.
✔️ آری سردار ما نیز به اقتفای مولای خویش عشق به خوبی ها را تفسیر کرده و تعداد عاشقان را افزون نمود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احسنت بر سپاهیان
واقعا عالیه
http://eitaa.com/cognizable_wan
◾️ زیارتنامه حضرت فاطمة الزهرا سلام الله علیها
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ، فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً، وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ، وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ أَتَى [أَتَانَا]بِهِ وَصِیُّهُ، فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا، لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلایَتِکِ.
🕊
⭕️خاطره شنیدنی در مورد محل دفن سردار شهید سلیمانی
یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی سردار سلیمانی تعریف میکند
🔺به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید یوسف الهی حاضر شده بودم و میدانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد به شهید حاج قاسم عرض می کردم که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود.
حال که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبهرو شده ایم و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شدهام.
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
#شهید_قاسم_سلیمانی
💫اللّـهـمَّعَـجِّـلْلِـوَلِیِّـڪَالفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار مهم
حتما دانلود کنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑خبر فوری❌❌❌
اولین نطق رئیس جمهور آمریکا پس از حمله سپاه به پایگاه عین الاسد
این دیگه واقعا جا داشت😂
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب آتشین در جامائیکا...!
💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیافشونو😁
انگار کمری سوار شدن
💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹گریه حاج قاسم سلیمانی بر سر پیکر شهید حاج احمد کاظمی
🌹حاج قاسم با گریه می گه:آه احمد دیگه صداتو نمی شنویم
🕊بمناسبت سالگرد شهادت حاج احمد کاظمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حاج_قاسم از حضرت زهرا س میگوید!
abbasi.mp3
4.08M
🔘 دل میتپد این شب ها با یاد تو یا زهرا
مداح: حاج امیر عباسی