♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت89🍃
زهرا ولے خیلے ساڪت و ناراحت بود.
_ چیہ؟تو خودتے زهرا؟
زهرا_...
_باتوام زهرا ڪجایے؟
زهرا_من؟...چے میگے متوجہ نشدم
_هے پدر عشق بسوزه چہ بلایے سر آدم میاره
زهرا_حُسنا تو این چند مدت اصلا دڪتر نرفتے؟
حرفش خنده دار بود .
_چے میگے زهرا،ناسلامتے ما خودمون دڪتریم
زهرا_نہ منظورم براے آزمایش یا چڪاپ
_نہ براے چےبرم؟تو یہ چیزیت هست مربوط بہ اون جواب آزمایشہ حتما
بگو ببینم چے شده؟
زهرا_سرگیجہ و ضعفت همیشگیہ؟
_نہ خانم دڪتر، بیشتر موقع خستگے و ناراحتے ... خب چے تجویز میڪنے خانم دڪتر ؟
هیچ جوابے نداد.
رسیدیم و هردومون داخل حرم شدیم
بعد دعا ،نشستیم و زیارت عاشورا خواندیم .
زهرا اومد روبہ روم نشست .چشماش پر اشڪ بود ...
زهرا_حُسنا یہ چیزے میخوام بگم نمےدونم چطورے بگم .
_مربوطہ بہ آزمایشہ؟
با سر تایید کرد
_بگو هرچے هست...اینجا آرومم .
زهرا_البتہ خودت میدونے ڪہ آزمایش توش خطا هم هست ، بہتره دوباره آزمایش بدے
_یعنے اینقدر وخیمہ اوضاعم ؟ فقط بہم بگو چقدر دیگہ زنده ام ...
زهرا منو بہ آغوش ڪشید و گریہ کرد.
لبخند تلخے زدم
یعنے روزگار سختے هاے من روبہ تمام شدن است؟
بلند شدم و بہ سمت ضریح رفتم.
_اے سید بزرگوار ...پیش خدا شفاعت منو بڪنید . بگید یہ بنده روسیاهے بود ،دوست داشت بہ حقیقت برسہ، عاشق شد ،سختے هاشم تحمل ڪرد ...
هربلایے سرم بیاد راضیم.
میدونم ادعاے بزرگیہ راضے بہ رضاے تو شدن .
ولے میخوام بگم الان با تمام وجود راضیم.
هیچ اعتراضے نمیڪنم ڪہ چرا اینقدر زود دارم از این دنیا میرم.
خدایا منو بخاطر همہ تقصیراتم ببخش...
اونقدر گریہ ڪردم ڪہ زهرا دستامو گرفت و بلندم کرد .منو بیرون برد و لیوان آبے بہ دستم داد.
سوار ماشین شدیم . بعد چند دقیقہ زهرا یہ گوشہ نگہ داشت.
نگاهش بہ روبہ رو بود.
زهرا_ حُسنا منہ احمق نمےدونستم چہ بلایے سر تو اومده .
برگشت سمتم و دستامو گرفت
زهرا_ قربونت بشم ، چرا بہ من نگفتے ...تو چقدر صبورے... با اون بلاهایے ڪہ سر تو اومد ...خدایا ڪمکش ڪن ...اون حرومزاده ها ...
اشڪاشو پاڪ ڪرد.
زهرا_الان هم اشڪالے نداره ، راحت میشہ سقطش ڪرد .
یہ لحظہ احساس ڪردم اشتباه شنیدم.برگشتم سمتش و گفتم
_چیڪار ڪنیم؟
زهرا_سقطش ڪنیم
_سقط؟چے رو سقط ڪنیم؟
زهرا_بَ... بچہ رو
تازه سیگنال هاے صوتے شنوایی ام بہ مغزم رسید و مغزم براے تحلیل ڪردن تلاش میڪرد.
_یا فاطمہ زهرا ....
دست بہ سر گرفتم ، در ماشینو باز ڪردم ...احساس خفگے بہم دست داده بود . ڪنار ماشین زانو زدم و نشستم
زهرا از اون طرف بہ سمتم اومد دستمو گرفت
زهرا_ پاشو حُسنا ...چیزے نشده ، تو اینقدر سختے ڪشیدے این یڪے در مقابلش هیچہ ...
_زهرا امڪان نداره ... محالہ...با اون همہ سختے ها و ترس و فشارهایے ڪہ من تحمل ڪردم ، با اون همہ خونریزے چطورے این ...
زهرا_نگران نباش ، این بچہ نمیتونہ بمونہ ... حرومزاده است راحت میشہ انداختش
داد زدم
_این بچہ حلال زاده است .پاڪہ پاڪہ ...هیچ حرومے بہ من دست نزده
زهراچشماش گرد شد .
_چے میگے حُسنا آخہ چِ....چطورے؟
بہ هق هق افتادم .
_این ...این ...بچ ...بچہ ے طوفانہ
با دست بہ صورتش زد
زهرا_چے میگے؟ طوفان؟
چطورے آخہ
_اونہا... دنبال دختراے باڪره بودن .....ما...ما مجبور شدیم با هم عقد ڪنیم ....حاج آقا پناهے صیغہ مون رو خوند ....
زهرا وحشت زده از جاش بلند شد
چند بار رفت و برگشت
_تو ... تو چرا الان این چیزها رو دارے بہ من میگے؟دوماهہ برگشتے الان میگے؟
_چے میگفتم بدبختیامو ...من نمےدونستم این حالم ازعلائم بارداریہ
زهرا_پاشو بریم ببینم چہ خاڪے میتونیم بہ سرمون ڪنیم.
خدایا این یڪے رو دیگہ ڪجاے دلم بزارم ...
بچہ من و ...طوفان ؟؟؟
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت90
بعضے وقتہا زندگے بہ مراد تو نمیچرخہ
بعضے وقتہا چنان لاے منگنہ قرارت میده ڪہ نمیتونے تڪون بخورے
فصل غم براے همہ هست ، فصل ِغم زندگے من بہ مخاطب خاصش حتے مجال استراحت هم نمیدهد .
آنقدر شوڪہ بودم ڪہ نمیتوانستم درڪ ڪنم ڪجا هستم؟
بہ در خونہ رسیدیم .
زهرا برگشت و نگاهم کرد .میخواست چیزے بگوید ولے حالِ مرا ڪہ دید منصرف شد.
زهرا_نمیخواے پیاده شے حُسنا ؟
_ نمیتونم تنہایے برم تو ...جون ندارم ، میشہ باهام بیاے؟
زهرا_آره عزیزم بیا بریم
ڪلید را انداختم و وارد خونہ شدم .
همہ بودند .دایے،مامان،احسان
اونہا رو ڪہ دیدم لحظہ اے عقب گرد ڪردم .زهرا پشت سرم ایستاده بود .دستمو گرفت .
_آروم باش حُسنا
مامان و دایے مارا ڪہ دیدند خوشحال بہ سمتمان آمدند.
مامان_بہ بہ عروس خانم ، خوش اومدے عزیزم .حُسنا زودتر خبر میدادے زهرا هم باهاتہ
دایے حبیب با لبخندے برلب دست بہ سینہ زهرا را نگاه میڪرد .
دایے_خانم ، خوب بلدے سورپرایزمون ڪنے.چرا هرچے زنگ میزنم گوشیتو جواب نمیدے؟
زهرا _گوشیم تو ڪیفم بود صداشو نشنیدم.
مامان نگاهم ڪرد و گفت
حُسنا چرا رنگت پریده مادر؟
_خوبم یہ ڪم خستہ ام
رمقے در پاهایم نبود.سعے ڪردم سریعا از زیر نگاهشون فرار ڪنم .زهرا هم دنبالم بہ اتاق اومد.
روے تخت دراز ڪشیدم
مامان وقتے حالمو دید یہ ڪم نگران شد .
مامان_چیہ حُسنا چرا اینقدر رنگت پریده ؟
زهرافورا رفع و رجوع ڪرد
_هیچے حوریہ جون فڪرڪنم یہ ڪم فشارش افتاده ،بخاطر فشار ڪاریہ،اگر یہ ڪم آب قند بخوره حالش بهتر میشہ.
مامان_ازبس از خودت ڪار میڪشے.
مادرِبیچاره من نمیدانست ڪہ چہ بلایے بر سر دخترش آمده .
از اتاق بیرون رفت و دایے داخل شد.
دایے_چے شده؟
هیچڪدوم جواب ندادیم
ڪنارم نشست . دستامو گرفت
یہ حسِ امنیت بہم دست داد.
بہ چشماے دایے ڪہ نگاه ڪردم بغضم ترڪید و شروع بہ گریہ ڪردم.
دایےِ خوب من بدون آنکہ بپرسد چہ بر سرم آمده دست بہ سرم میڪشید و دلداریم میداد.
همزمان با من اشڪهاے زهرا هم جارے شده بود.
دایے حبیب میدونست یہ چیزے هست ولے بہ خودش اجازه نمیداد بپرسد.
زهرا_یواش تر ..بس ڪن حُسنا ، مامانت الان میاد نگران میشہ
اشڪہایم را پاڪ کردم. مامان با لیوان آب قند وارد شد .زهرا لیوانو از دستش گرفت و رو بہ دایے گفت.
_آقا حبیب بذارید یہ ڪم حُسنا استراحت ڪنہ تا حالش بہتر شہ
با این حرف، دایے وبعد هم مامان از اتاق بیرون رفتند.
بہ سختے نصف لیوان آب قند را خوردم.
_زهرا حالا چیڪار ڪنم؟بدبختیم ڪم بود اینہم بہش اضافه شد .
زهرا_حُسنا بہ نظرم بہ سیدطوفان بگو؟
_چے؟ اصلا حرفشو نزن
تازه شم اون داره عروسے میڪنہ
زهرا_اینو میدونم، ولے خب حقشہ بدونہ
عصبے شدم
_زهرا چے میگے براے خودت ...نمیشہ ...
و من دوباره بہ حال بیچارگیم گریہ ڪردم
_یعنے اگر الان اینجا بود دوست داشتم با همین دستام خفہ اش ڪنم
چرا هر بار من این رشتہ اتصال را پاره میڪنم؟ بازهم یڪ جور دیگر بہ من وصل میشوے؟
درمانده پرسیدم:
_زهرا آخہ چطورے ممڪنہ؟شاید اشتباه شده من هیچ علائم باردارے ندارم .مثل ویار ،اضافہ وزن یا ...
زهرا_بعضیا ویار ندارن...خیلے ها اولش لاغر میشن ، تو هم ڪہ هورمونهاے زنانگیت بہم ریختہ بود. سرگیجہ ات هم از ڪم خونیت هست
ولے احتیاطا یہ سونوگرافے باید بدے
چشمامو بستم
بہ خودم فشار آوردم
_بہ نظرم بہترین ڪار سِ...سِق
حتے بہ زبان آوردنش هم برایم سخت بود.
زهرا_آره منم همینو فڪر میڪنم .
فقط قبلش باید بدونیم چند هفتہ است.
اشڪہایم بر روے گونہ ام چڪید
من حساب تو را دارم .
_ با چیزے ڪہ من حساب میڪنم الان باید... سہ ماهش باشہ
زهرا با درد چشمہایش را بست.
_فردا میام دنبالت یہ سر بریم پیش دڪتر سرورے سونو و معاینہ ات ڪنہ
باز هم خوبہ دڪتر آشنا داریم، میشہ تو مطبشون اینڪارو ڪرد.
_ممنون زهرا ، اگر تو رو نداشتم چیڪار میڪردم ؟
زهرا_هیچے وظیفمہ،
برام عجیبہ هنوز ...تو و سید طوفان
دو آدم سرتق و مغرور ، این وسط فاطمہ...واے
دوست نداشتم ادامہ بدهد .دردهایم ڪم بود احساسِ عذاب وجدان هم بہ آن اضافہ شد .
زهرا_ من برم یہ سر پیش حوریہ جون .
لبخند تلخے زدم
_ببخش ڪہ تو موقعیت بدے اینجا اومدے
زهرا_ اشڪال نداره ، مہم نیست،این قرصم بگیر بخور تا بتونے یہ ڪم بخوابے
تو استراحت ڪن
بلند شد و از ڪنارم بیرون رفت.
قرص را خوردم و بعد دستم را ناخودآگاه روی شڪمم گذاشتم .
_یعنے تو الان اونجایے ...تو بچہ ے طوفانے ...باورم نمیشہ
چشمامو بہ سختے بستم. باید بہ هیچے فڪر نڪنم .
فردا همہ چیز درست میشود
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فاجعه بزرگی که سعودی رقم زد
کار ال سعود از عادی سازی روابط با اسرائیل گذشته
قرانی که توسط چاپخانه ملک فهد (که مسوول چاپ قرآن و توزیعش در دنیا است) ترجمه عبری قران رو چاپ مرده با بیش از ۳۰۰ غلط، غلطهای بزرگی که قابل تصور نیست از حذف اسم محمد ص تا تغییر نام مسجدالاقصی به هیکل، معرفی حضرت اسحاق ع به جای حضرت اسماعیل ع به عنوان ذبیح و غلطهای فراوان دیگری که توسط این برادر فلسطینی کشف شده
ال سعود همون ال یهوده
#حقیقت_اسرائیل
#خیانت
✍ #بصیرت
👇 👇👇👇
✨💫✨💫✨💫✨💫
🌹🍃🌹🍃
👉 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚠ *ضد انقلاب داخلی را بشناسید* .⚠
⛔ کسیکه چشمش به غرب است و هیچ اعتقادی به توانایی داخلی ندارد و مردم را با حرف و عملش ناامید می کند.⛔
⛔ کسیکه با رانت بازی و پارتی بازی و سفارشی ، صاحب پست و مقام شده و عُرضه کار کردن ندارد.⛔
⛔ کسیکه بخاطر منافع شخصی خودش و فامیلش ، جیب مردم را با گرانفروشی و اختلاس میزند . ⛔
⛔ کسیکه به حرف و نصیحت رهبر معظم انقلاب هیچ اهمیتی نمیدهد.⛔
⛔ کسیکه حرف و عملش باعث خوشحالی دشمنان میشود.⛔
⛔ کسیکه مسئولیتی را پذیرفته و با ندانم کاری و جهالت ، با تصمیم های اشتباه ، باعث نارضایتی عمومی در جامعه میشود.⛔
⛔ کسیکه وضعیت حال و آینده ایران را کاملا سیاه نشان داده و مردم را ناامید میکند. ⛔
⛔ از ضد انقلابهای داخل بترسید. اینها از آمریکا و همه دشمنان خارجی خطرناک تر هستند.⛔
🦋http://eitaa.com/cognizable_wan
Misaq-Haftegi981101[01].mp3
11.94M
🎙گفتی که باغ سـوخت گل پرپرش چه شد؟ (روضه)
🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ شوخی در حرم امام رضا علیهالسلام که خیلی زود به واقعیت پیوست!
«محمد الشیبانی» جوان رعنای عراقی که راننده ابومهدی المهندس بود، در حمله تروریستهای امریکایی به کاروان حامل او و سپهبد قاسم سلیمانی شربت شهادت نوشید./نُجَباء
📕#حکایت
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسانست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه دردانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
📕#بهارستان
✍#عبدالرحمن_جامی
✓
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ بر آمریکا به جز اوهایو، نیویورک، لسآنجلس و واشنگتن 😐
آرومتر... بچه هامون اونجاهان...
هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی؟
«آیا کسی هست که مرا یاری کند.»
=====================
📜📜📜📜📜📜📜📜
نماز، اول وقتش قشنگه...
بسیار و مدتها در طلب حضرت مهدی (علیه السلام) بودم، و در این راه اموال فراوانی (در راه خدا) خرج كردم و به هدف نرسیدم، تا اینكه به خدمت محمد بن عثمان (دومین نایب خاص امام زمان در عصر غیبت صغری كه به سال 305 هجری از دنیا رفت) رسیدم، و مدتی در خدمت او بودم تا روزی از او التماس كردم كه مرا به خدمت امام زمان (علیه السلام) ببرد، او پاسخ منفی داد، بسیار تضرع كردم، سرانجام به من لطف كرد و فرمود:
فردا اول وقت بیا، وقتی فردای آن روز، اول وقت به خدمت او رفتم، دیدم همراه جوانی خوش سیما و خوشبو می آید، به من اشاره كرد این است آنكه در طلبش هستی.
به خدمت امام زمان (علیه السلام) رفتم و آنچه سوال داشتم مطرح كردم و جواب مرا فرمود، تا به خانه ای رسیدیم و داخل خانه شد و دیگر او را ندیدم.
در این ملاقات دوبار به من فرمود: از رحمت خدا دور است كسی كه نماز صبح را به تاخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشود، و نماز مغرب را تاخیر اندازد تا ستاره دیده شوند.
📚منبع: داستان صاحبدلان، محمد محمدی اشتهاردی
📚این داستان را مرحوم كلینی و شیخ طوسی و طبرسی از زهری نقل كرده اند.
=====================
http://eitaa.com/cognizable_wan
📜📜📜📜📜📜📜📜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشی BBC از حضور سردار شهید قاسم سلیمانی در شهری که در محاصره داعش بود/ #آمرلی چطور از شر داعش رها شد؟
🔴نور آفتاب چه اثری بر بطریهای آب معدنی یا آشامیدنی میگذارد؟🔴
در بسیاری از فروشگاههای سطح شهر بسته بندیهای آب معدنی در جلوی مغازهها و در زیر نور شدید آفتاب قرار میگیرند. حتی گاهی ما هم در خانه بسته بندیهای آب معدنی را در گوشهای از حیاط و جلوی نور شدید خورشید قرار میدهیم. تصور بسیاری از فروشندگان و مصرف کنندگان بر این است که آب یک نوشیدنی فساد ناپذیر است و نگهداری آن در این شرایط مانعی ندارد، اما مواد پلیمری در معرض آفتاب، به دلیل بالا رفتن دما به تغییرات شیمیایی دچار میشوند و بسیاری از این مواد سلامتی انسان را تهدید میکنند.
در مطالعات انجام شده بر آب بطریهای نگهداری شده در معرض نور خورشید وجود ترکیبات خطرناکی مانند آلدهید فتالات، بیس فنل و ۴-نونیل فنل به اثبات رسیده است. از آنجایی که دمای آب در این روش نگهداری بالاتر میرود، میزان نشت ترکیبات سمی به داخل آب افزایش پیدا میکند. مطالعهای که به تازگی در کشور فرانسه در این زمینه انجام شده است، نشان میدهد که میزان مهاجرت فرمالدهید، استالدهید و آنتی موآن به داخل آب با افزایش زمان قرار گرفتن در معرض نور خورشید بیشتر میشود، بنابراین لازم است در خرید آب معدنی و نحوه نگهداری آن در فروشگاهها دقت کافی شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید مقام و مرتبت رهبر عزیزمان را
سلامتی وجودش صلواتی بفرستید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلاح طلبها و موافقان برجام می گویند تصمیم نظام بود و رهبری با برجام موافق بود!!!!😳
حتما این کلیپ رو ببینید ببینیم راست گفتند یانه!!!!😱
نشرحداکثری
نشرحداکثری
نشرحداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدئو بنظر باید در روز چند بار به روئت ما برسه، ببینیم مرشد ما، مراد ما،
شبیه حضرت مُوسیٰ ي زمان ما، عیسٰی ي ما، مسلم زمان ما، آنی که حرفهایش از جنس آسمانیست، بلا شک★★★★★
چه میگوید، ایشان چه دیدند، اینگونه قاطعانه سخن میگوید.
پ، ن: ۱_ ما هر وقت به این بیانات شیوا گوش فرا میدهیم، شامّه ي ما بوی گل نرگس را از دفعات قبل بیشتر و بیشتر حس میکند.
پ، ن: ۲_ اینچنین است که دشمن ( غافل از نگاه خداوند به آزادگان ) اینهمه توطئه میکند که باز هم ظهور به تعویق افتد.
پ، ن : ۳_ مخصوص نگارنده و همراهانش👌⬅️ تو این زمونه ي پر از فتنه ماها کجای کاریم آیا وقت آن نرسید تمام قد از اهداف امام ما، مرشد ما، مراد ما، به
دفاع برخیزیم، آیا هنوز هم به فکر دنیائیم تا به کی خود را بخواب میزنیم، باور کنیم سخت است با لگد دشمن بیدار شدن،
سخت است،
سخت است،
سخت است،
پ، ن : آخر، نگارنده زیرنویس این ویدئو، نگاشته ي روی متن ویدئو را مناسب نمیداند.
🌷🍃🌷✨﷽✨🌷🍃🌷
❤️ #نکته❤️
#خانومها_بخوانند
❌ با چه روشهایی شوهرتان راجذب میکنید؟؟؟👇👇
🎀 وقتی با او هستید پرانرژی باشید
🎀 از او انتظار نداشته باشید تمام وقتش را برای انجام کارهای شما صرف کند
🎀 از اینکه فرد خوبی است ابراز خشنودی کنید
🎀 حتی در غیاب او ، جلوی دیگران از او به خوبی یاد کنید
🎀 احساسات تان را با او در میان بگذارید ولی آن را به طور خلاصه بیان کنید
🎀 حداقل سه مورد از کارهای خوبش را به او گوشزد کنید
🎀 در مقابل دیگران به او افتخار کنید
🎀 صبح ها با او بیدار شوید حتی اگر مجبور نباشید زود بیدار شوید
🎀 در مواقع سختی پشتیبان او باشید
🎀 او را در هر شرایطی بپذیرید و هرگز از خود نرانید
🎀 وقتی عصبانی است به او گیر ندهید
🎀 به او کمک کنید به اهدافش برسد
🎀 به او کمک کنید عادات بدش را ترک کند
🎀 دیگران را با او مقایسه نکنید
#مطالبمفیدراانتشاردهیم🙏
💚http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🍃🌷✨﷽✨🌷🍃🌷
🍃🎀 #سیاستهای_همسرداری 🎀🍃
#هفت_راز_همسران
🔰 راز اول: همسرتان را علیرغم تفاوت ها همانطور که هست بپذیرید و از تلاش برای تغییر او دست بردارید.
🔰 راز دوم: کاری کنید که وقتی همسرتان در کنار شماست احساس خوبی نسبت به خودش داشته باشد.
🔰 راز سوم: در برخورد و ارتباط با همسرتان دقت به خرج دهید.
🔰 راز چهارم: برای داشتن زندگی عاشقانه و رمانتیک وقت و انرژی صرف کنید.
🔰 راز پنجم: به نیازهای جسمی همسرتان توجه کنید.
🔰 راز ششم: همسری شاد باشید و مسولیت شادی خود را به عهده بگیرید.
🔰 راز هفتم: احساسات خود را بشناسید، به آنها بها دهید و با همسرتان پیرامون آن صحبت کنید
#مطالبمفیدراانتشاردهیم🙏
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
یه بار بابام گفت تو چرا جمعه ها تا لنگظهر خوابی؟😡
گفتم صبح جمعهای که تو بغلش نباشی ارزش بیدار شدن نداره.😭💔
از جمعه بعدش هر صبح دارم تو بغلش بیدار میشم. بغل جوب😂😂😂😂
💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
تو اتوبان داشتم لایی میکشیدم
یه زانتیا امد کنارم گفت:
داری لایی میکشی؟
گفتم نه دارم واسه عمت عربی میرقصم
گفت کنترل نامحسوس ام بزن بغل شاباشتو بدم!😑😫😂
💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حسن روحانی و برادرش فریدون☝️
❌ لطفا منتشر کنید ساده لوح ها بیدار شن‼️
#حسن_روحانی_و_برادرش
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌟زنی حامله نمی شد، شوهرش با او شرط کرد که اگر تا سال آینده بچه ای برای من به دنیا نیاوری طلاقت می دهم، زن نیز بسیار ناراحت شد و گفتار شوهر را به مادرش گفت؛ مادر گفت «غصه نخور خدا کریمه، روزی مرد تصمیم گرفت به مسافرت بازرگانی برود و به زن گفت تا مدتی طولانی برنمی گردد
دختر، مادرش را از تصمیم شوهر مطلع کرد مادر به دخترش گفت : روزی که شوهرت عازم سفر شد، به او بگو که حامله ای، بقیه اش با من …
اعلام خبر بارداری به شوهر
دختر به گفته مادرش عمل کرد و در موقع حرکت شوهر خبر حاملگی اش را به او داد، مرد بسیار خوشحال شد و به او سفارش کرد که مواظب خودش و بچه اش باشد مادر دختر هر روز چیز جدیدی به دخترش می آموخت؛
مثلاً می گفت : مانند زنان حامله بگو ویار دارم، روی شکمت پارچه ببند تا روز به روز بزرگ تر جلوه کند و همه خیال کنند تو حامله ای🤰
دختر نصایح مادر را به کار می گرفت و طوری وانمود می کرد که همه حاملگی اش را باور کردند🤰 پس ار 9 ماه، مادر دختر، آدمکی از خمیر درست کرد و در کاچو قرار داد و دخترش را در رختخواب زایمان بخواباند و به اقوام و خویشان زایمان دخترش را اطلاع داد🤱
مادر مشغول کار شد، اما دختر با اضطراب و دلهره به مادر می گفت : مادر، بچه خمیره، مادر می گفت: غصه نخور خدات کریمه، 😉اتفاقا در این لحظه سگی به منزل وارد شد و از فرصت استفاده کرده و خمیر را برداشت و برد😨
دختر از داخل اتاق فریاد می زد، مادر، سگ بچه را برد، مادر می گفت : غصه نخور خدا کریمه، مادر نزد دخترش آمد و گفت : داد بزن و گریه کن و بگو بچه را سگ برد 🐶و من هم توی کوچه می دوم و همین حرف ها را با صدای بلند به مردم می رسانم.
دختر باز هم به حرف مادرش گوش داد. دختر در منزل و مادر دختر در کوچه داد و فریاد راه انداخته بودند و مردم را به کمک می طلبیدند، مردم همراه با زن جهت پیدا کردن بچه در کوچه می دویدند از قضا به کوچه ای رسیدند که خرابه ای در انتهای آن قرار داشت و از درون آن صدای گریه نوزادی به گوش می رسید👶
مردم به آن جا هجوم بردند و نوزادی را مشاهده کردند و به تصور این که همان بچه است، آن را برداشتند مادر دختر، بچه را در بغل گرفت و شتابان به منزل برد و به دخترش گفت : غصه نخور بچه خمیره ! دیدی خدا کریمه ؟😄
سپس بچه را شست و لباس پوشاند و در رختخواب خواباند و همه مردم حتی شوهر زن که از سفر برگشت فکر کردند این بچه متعلق به همین زن می باشد😍
🕊کاربرد این ضرب المثل💚
جمله بچه خمیره، خدات کریمه ! به عنوان ضرب المثل گفته می شود زمانی 👈که شخص در بحران مشکلات قرار می گیرد و برای حل آن ها راه چاره ای نمی بیند به عنوان تسلا و دلداری به او می گویند غصه نخور خدات کریمه، مگر قصه بچه خمیره خدات کریمه را فراموش کرده ای ؟🍁
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺 قرار بود به ۵۲ نقطه ایران حمله کند ولی مجبور شد تابوت سربازان آمریکایی را در ۵۲ نقطه جهان پنهان کند...
#انتقام_سخت
#سردار_سلیمانی
💚 💚
‼️در زندگی مردم شَر ننداز!
- دختری برای درسش را میخواند سر کار میرود، فامیلی او را در مهمانی میبیند میگوید "شوهر نکردی؟ می ترشیا!" حرفش را میزند و میرود ولی روح و روان دختر را به هم میریزد.
- زنی بچه دار شد، دوستش گفت "برای تولد بچه شوهرت برات هیچی نخرید؟ یعنی براش هیچ ارزشی نداری؟" بمب را انداخت و رفت ظهر که شوهر به خانه آمدو کاربه دعوا کشید و تمام!
- جوانی از رفیقش پرسید "کجا کار میکنی؟ ماهانه چند میگیری؟ فقط ۵۰۰ هزار تومن؟ صاحبکار قدر تو رو نمی دونه!" از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد!
- پدری در نهایت خوشبختیست؛ یکی میگوید "پسرت چرا بهت سر نمیزند؟ یعنی برات وقت نمیگذاره؟" با این حرف صفای قلب پدر را تیره و تارمیکند!
این است سخن گفتن به زبان شیطان؛ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: "چرا نخریدی؟چرا نداری؟ چطور زندگی میکنی؟" ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم!
👌و خداوند سر را آفرید تا روی گردنتان باشد نه در زندگی دیگران
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت91🍃
درِ ڪلبہ رو باز ڪردم .دوباره همون جاے قبلے...از لاے دیوارهای چوبے ڪلبہ روزنہ اے از نور خورشید بہ داخل راه باز ڪرده بود و صحنہ زیبایے بہ وجود آورده بود.
بابا روے صندلے نشستہ بود.
پدر_حُسنا بابا بیا سیدعلے رو از من بگیر ،
_سیدعلے؟این بچہ ڪیہ بابا؟
پدر_ بچہ تو و آقا سیده ، بابا جان مراقب این بچہ باش ...امانت امام حسینہ ها
جلو رفتم و نوزادے ڪہ تو بغل بابا بود رو بہ آغوش گرفتم.
بہ محض بغل ڪردن آرامش خاصے تمام وجودم را در برگرفت.
صورتش را بوسیدم ،بوے عجیبے میداد شبیہ عطر حرم ...
شروع بہ گریہ ڪرد ...
با صداے گریہ از خواب پریدم .
همہ جا تاریڪ بود .نمےدونم ساعت چند بود ، تمام بدنم درد داشت.از ضعف زیاد معده درد گرفتہ بودم.
بہ سختے از جایم بلند شدم و بہ سمت آشپزخونہ رفتم.
از تو یخچال یہ ڪم شیرینے برداشتم و خوردم.
ضعفم بہتر شده بود.
بہ خوابم فڪر میڪنم.
_بابا تو هم نمیای تو خوابم وقتے هم میاے یہ چیزے برام دارے.
این جملہ مداوم در ذهنم تداعے میشد.
"امانت امام حسینہ ...مراقبش باش
امانت امام حسینہ"
صداے اذان بلند شد.
براے آرامش این آشوب درونم وضو گرفتم و بہ اتاق رفتم.سجاده ام را پہن ڪردم و چادر نماز را پوشیدم .
قربة الے الله...
نماز صبح را ڪہ خواندم.دو رڪعت نماز هم براے آرامش این دلِ خرابم خواندم.
بعد نماز بہ زهرا پیام دادم ڪہ ساعت ۸ دنبالم بیاید .
یہ ڪم دراز ڪشیدم و زیر لب استغفار میڪردم .
_خدایا ڪجاے ڪارم اشتباه بود.باید چیڪار میڪردم ...این چہ اتفاقاتیہ داره سرم میاد ،
من چطورے میتونم این امانت رو ازش مراقبت ڪنم؟
یعنے باید نگہش دارم؟
پس آبروم چے؟ هنوز ازدواج نڪرده بچہ دار شدم؟ بچہ بدون پدر مگہ میشہ؟
خدایا خودت بہ حالِ خرابم بہ آبرویم رحم ڪن
افڪارم را پس زدم .خواب ڪہ حجت نیست.
بالاخره زهرا دنبالم اومد و باهم بہ مطب دڪتر سروری رفتیم.
بہ عنوان اولین بیمار داخل شدیم.
دڪتر بعد از ڪلے سوال و دیدن جواب آزمایش اشاره ڪرد ڪہ باید سونوگرافے انجام شود .
اشاره ڪرد روے تخت ڪنار دستگاه دراز بڪشم.
زهرا بالاے سرم ایستاده بود و دستامو گرفتہ بود.
چشمامو بستہ بودم
براے لحظہ اے صداے تالاپ تلوپ قلبش آمد .
با هر تپش قلبش، گویے قلب من از حرڪت مے ایستاد.
بدنم یخ ڪرده بود.
زهرا _دستات یخ کردند ، حُسنا نگران نباش همہ چے درست میشہ
خانم دڪتر _با تاریخے ڪہ من میبینم این جنین الان ۱۲ هفتہ و سہ روزش هست .
غربالگریش هم مشڪلے نداره
بہ احتمال ۹۹درصد هم پسره ...
بہ پسرے ڪہ در خوابم بود ،بہ " سید علے" فڪر میڪنم .
زهرا و خانم دڪتر بلند شدند و مشغول صحبت شدند.
زهرا_خانم دڪتر حقیقت اینہ، حُسنا شرایطش الان مساعد این بچہ نبود.اخه الان تازه باهم مَحرَم شدند و حتی تو شناسنامہ شون هم اسمشون نرفتہ ...یہ ڪم نگرانیم میشہ ڪارے ڪرد ؟
دڪتر _زهرا تو خودت میدونے الان این جنین ۱۳هفتہ هست. باید بسترے بشه و مسایل قانونی داره ، خیلے این ڪار سختہ، براے من مسئولیت داره
زهرا _استاد یعنے تو ڪلینیک یا جاے دیگہ نمیشہ؟
زهرا اصرار میڪرد و با ڪلے خواهش و تمنا، دڪتر قبول ڪرد ،داروهاے مخصوص را زهرا برایم نوشت و مُہر خودش را پاے دفترچہ زد .
براے عصر وقت گرفت تا ڪار را تمام ڪنیم.
از مطب ڪہ خارج میشدیم بہ این فڪر میڪردم ڪہ قرار است قتل نفس انجام بدهم .
قرار است قاتل باشم...
_زهرا من قراره قاتل بشم؟من دارم چیڪار میڪنم؟تو عمرم قتل انجام نداده بودم ڪہ الان دارم انجام میدهم.
زهرا_حُسنا خودت هم خوب میدونے درستہ این ڪار واقعا ظلمہ و ڪفاره هم داره ولے بخاطر شرایط و آبروت مجبورے.
تو ماشین نشستم وزهرا بہ داروخانه رفت تا داروهایم را بگیرد.
چند دقیقہ اے گذشت از سر ڪلافگے داشبورد ماشین را باز کردم یہ پاڪت بیرون افتاد .
زهرا هم همزمان اومد و ڪنارم نشست.
_چہ ڪارتِ عروسیہ قشنگے، براے ڪیہ؟
پاڪت را باز ڪردم
فاطمہ و سیدطوفان
طبق آیہ هاے عشق قرار است گردهم آییم تا ....
بقیہ اش را نخوندم .
بہ زهرا نگاه ڪردم ... غصہ دار نگاهم میڪرد.
زهرا نمیدانست این دلِ من هنوز بیقرار مردے ست ڪہ فرزندش را در وجودم میپرورانم و او فارغ از همہ جا،درگیر بساط عیش و نوش خودش هست .
چقدر این روزها از او دلگیر بودم.
باید میبود و حالم را میدید. او در حقم ظلم ڪرده . این روزها چقدر از او بدم مے آید
_همین پنج شنبہ
بے اختیار اشڪهایم شروع بہ ریختن کرد.
سرم را بہ شیشہ چسباندم و غرق غصہ هایم شدم.
گاهے از تو متنفر میشوم .
در این ابتلائات سخت باید باشے و دستم را بگیرے.
ڪجایے اے مرد ؟تصور بے مہریت برایم مشڪل است . توڪہ پابہ پاے من گریستے چگونہ رهایم میڪنے در این بازار آشوب دنیا
با این خبر عروسے ، انگیزه ام براے ڪشتن یڪ مظلوم قوت میگیرد.
✍🏻 #نویسنده_ز_صادقی
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت92🍃
مگر بہار نیست اما چرا هواے اینجا نفس گیر است؟
آه از آسمانے ڪہ بے باران باشد و هواے ڪشنده براے اهل زمینش داشتہ باشد.
دنیا سخت بر تو مے تازد و تو انگار باید زرد شوی، بے حس شوے، پژمرده شوے و بسوزے ...
وآیا دنیا همین است؟
جملہ اے در ذهنم نقش مےبندد:
"عاشق حق بہ اندازه عشقش شڪیبایے دارد و صبر استقامت."
من چقدر عاشقم؟
چقدر در برابر این پژمردگے ها ، سر خم ڪرده ام؟
چقدر استقامت ورزیده ام؟
باید با دڪتر صارمے مشورت میڪردم. بعد از تماس با دڪتر، زهرا مرا بہ مطب دڪتر رساند .
زهرا_مطمئنے نمیخواے باهات بیام؟
_آره ، نیازے نیست .تو برو
خداحافظ
مثل همیشه مرتب و خوش رو جلویم نشست.
وقتے ماجرا را شنید خیلے ناراحت شد
دڪتر با نگاهے امید بخش و چشمانے غمگین مرا درس میداد
_حُسنا الان شرایط تو فرق میڪنہ، نمیشہ هر ڪارے دلت خواست انجام بدے.
میدونے این بچہ جون داره ، حرڪت میڪنہ .تو اجازه ندارے جلو نفَس کشیدنش رو بگیرے.
از اون بدتر حتے اگر این بچہ حرامزاده هم بود از لحاظ شرعے شما حق کشتن رو نداشتے.
(بعضے وقتہا عقل ناقص من در برابر حڪم الهیت چقدر کوتہ است)
چہ برسہ بہ این بچہ ڪہ طیب و طاهر داره رشد میڪنہ .
این بچہ، لطف خداست .اون خواب هم بہ نظر من یہ حجتہ براے شما
_خانم دڪتر تو شرایطِ من؟آخہ چطورے؟آبروم چے؟ مگہ میشہ بدون پدر؟ بر فرض دنیا اومد براے شناسنامہ اش اسم ڪے رو بعنوان پدر تو مشخصاتش بذاریم. اثباتش ڪلے ڪار دادگاهے داره
دڪتر_حُسنا جان این ادعاے عاشقے این ادعاے بندگے همینجاها مشخص میشہ ،اینڪہ با این ادعا حالا چند مرده حلاجے؟
این همہ سختے دارے میڪشے خدا میخواد ببینہ بہ رضاے خودش راضے میشے یا رضاے بنده هاش؟
آبروے تو جلو خدا مهمتره یا آبروے مردم؟
این آزمونه. حضرت مریم با چہ انگیزه و اطمینانے ڪارش را بہ خدا سپرد و جلو رفت. تازه اون بزرگوار بدون شوهر بود.
شما کہ پدر بچہ ات مشخصہ
از سیره این بزرگوار الگو بردارے میشہ کرد .
تو هم بگو خدا برایم ڪافیست.
"ألیس الله بڪافٍ عبده"
گور باباے حرف مردم.
ببین یاد سخن یہ استادے افتادم :
"هنگامے ڪہ همہ وسیلہ ها در دست تو است و از ڪار مے افتند و ڪسانے ڪہ تو بر روے آنها سقف هاے بلندے را ساخته اے، از تو جدا مے شوند و رهایت مے کنند؛
درست در آن لحظه اے ڪہ احساس مے ڪنی دیگر هیچ کارے از تو ساخته نیست؛
دریچہ هاے بزرگے به رویت باز مے شود؛
اینجاست ڪہ به او رو مے آورے؛
و او را با تمام وجودت حس مے ڪنے؛
توڪل، یعنے همین"★
حُسنا این همہ سختے و رنج را تحمل ڪردے اینہم تحمل ڪن تا نتیجہ اش رو ببینے.
در مورد آقاے حسینے هم من با حاج صادق یہ مشورت میڪنم ببینم چے میگہ
_خانم دڪتر من چطورے بہ خانواده ام بہ اطرافیانم بگم؟ نگران آبرومم. سیدطوفان داره آخر همین هفتہ عروسے میڪنہ من بہ بقیہ چے بگم؟
دڪتر_تو نگران نباش یہ امروز دندون رو جیگر بزار من با صادق صحبت ڪنم شب نتیجہ اش رو بہت میگم.احتمالا خودمون با خانواده ات صحبت ڪنیم.
آبرو هم ...بسپار بہ خودش .حسبے الله و نعم الوڪیل ...
ڪمے آرام شده بودم . حرفہاے خانم دڪتر خیلے وسعت نگاهم را تغییر داد.
ماشین نداشتم و باید تاڪسے میگرفتم. خواستم از خیابون رد بوشم ڪہ یڪ موتورسوار با تمام سرعت جلو پایم نگہ داشت.
بہ قدرے ترسیدم ڪہ روے زمین نشستم
تمام بدنم میلرزید.ناخوداگاه دست بہ شڪمم گرفتم.
صداے موتورے را از زیر کلاهش شنیدم
_یہ بار بہت اخطار دادیم جدے نگرفتے ، اگر باهامون همڪارے نڪنے جونت در خطره مثل الان کہ دیدے
پایش را روے پدال گاز گذاشت و با سرعت دور شد. یہ خانم و دوتا آقا بہ سمتم اومدند .اون خانم ڪمکم ڪرد و از زمین بلند شدم .
خانم_دخترم ببریمت بیمارستان؟
_نہ خوبم ، اتفاقے نیفتاده.
خانم_مطمئنے؟جاییت درد نمیڪنہ؟
_بلہ ممنون
اما چرا جایے میان قلبم درد دارد.
درد نبودن او ڪہ سپر بلایم باشد.
حالم بد بود لبہ جدول ڪنار خیابان نشستم. بہ دایے زنگ زدم و گفتم حالم خوب نیست اگر ممڪنہ دنبالم بیاید.
براے لحظہ اے متوجہ حرڪت جنین داخل شڪمم شدم.
هنوز بہ بودنش عادت نکرده ام .
حرڪاتش بیشتر شده بود.
رفت و آمد ماشین ها را تماشا میڪردم.
و بہ رفت و آمد آدمہا فڪر میڪنم ڪہ در زندگے هیچڪس اتفاقے نیستند.
هر ڪسے براے امتحانے سر راه آدمے قرار میگیرد.
تو براے صیقل دادن من آفریده شده اے
براے اینڪہ این آهن را لعاب بدهے و گداختہ ڪنے تا شکل بگیرد.
و من هنوز زنده ام .مقاوم ...
باید قوے باشم.
اے رفیقے ڪہ در تنہاییم همیشہ هستے
براے رضایت تو از همہ آدمہا میگذرم ... فقط تو راضے باش.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
★استادعلے صفایے حائرے
✍🏻 #نویسنده_ز_صادقی
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯