فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای : قبیله گری سیاسی و جناحی عامل عقب ماندگی ماست
🔴"کرونا ویروس نیست "
کرونا جدید نیست
کرونا سالهاست که با ما زندگی میکند!!!
🔻کرونا، همان "سمی" ست که شما کشاورز محترم به گوجه و خیارسبز و بادمجان میدهی تا زود رشد کند و سریع به بازار برسد و سود آن را به جیب بزنی به قیمت مبتلا شدن هزاران هموطن به سرطان های معده و خون و ... حیف که صدا و سیما هیچگاه آمار واقعی این نسل کشی تو را اعلام نمی کند. ولی آمار کرونای چین یک و نیم میلیارد نفری را ثانیه به ثانیه زیرنویس می کند.
🔻کرونا، همان ذرت های آلوده ایست که نمیدانم چه مقدار از آن در گمرک باقی مانده ولی حتم دارم دیر یا زود همهاش در خوراک دام ها به شیر تبدیل شده یا میشود و به کام فرزندان من و شما سرازیر می گردد یا به شکل پفک صدای قتل و عام مردم بیگناه را زیر دندان هایشان می شنوی. و البته وزارت بهداشت تکذیب می کند!
🔻کرونا، آن نمایندهی مجلسی ست که بیکاری فرزندان من و تو برایش اهمیتی ندارد ولی تمام نسل پدری و مادری اش در ادارات مختلف شهر استخدام شده اند.
هر چند شورای نگهبان دیروز تاییدش کرده و امروز بر فساد او صحه نهاده است.
🔻کرونا خانه ایست که دیروز 200 میلیون تومان بود و امروز 800 میلیون تومان.
👈کرونا، گوشت کیلویی 90 هزار تومانی ست که نه من می توانم بخرمش و نه تو .
🔻کرونا، ایران خودرو و سایپا هستند که با تولیدات بی کیفیت شان روزانه هزاران نفر را قتل و عام می کنند و صدالبته از دولت تسهیلات با سود اندک دریافت می کنند.
🔻کرونا دلالی ست که برای پیش ثبت نام پراید و پژو در سایت ایران خودرو و سایپا 10 میلیون تومان می گیرد. چرا؟چون او می داند چگونه ثبت نام کند و تو نمی دانی و نباید هم بدانی.
🔻کرونا همان *بسته* ی *معیشتی* ست که نه شامل من شد و نه تو؛ در حالی که هیچکداممان نه خانه ی شخصی داریم و نه درآمدی آبرومندانه،
ولی وزارت رفاه وام هایمان را هم جزء درآمد و پس اندازمان محسوب می کند و می گوید از 85 درصد مردم ثروتمندتریم !!!!
🔻کرونای واقعی احتکار و گرانفروشی "ماسک" توسط داروخانه ها و بسیاری از مردم نادان است!!!!
🔻کرونای واقعی، خرافات و دروغ و تزویر و ریاست که در جان همه ما ریشه دارد و با شست و شو با اب هفت دریا و ژل ضدعفونی کننده هم پاک نمی شود.
👈کرونای واقعی غم و اندوه و ناامیدی ست که ذهن و فکر و زندگی مان را در هم پیچیده.
🔻این کرونا هم مثل سارس و تب کریمهی کنگو و آنفلوآنزای مرغی و خوکی و گاوی رد می شود و می رود اما کروناهایی "ملی" همچنان قربانی میگیرند. ارام و بی صدا.
اگر کرونایی که می گویند، بیاید قدمش مبارک است!!
حداقل از مرگ تدریجی کروناهای داخلی، نجات مان می دهد. مرگ یک بار و شیون هم یکبار!!
🔻کرونا ، فقط ویروس نیست؛
" هر چیزی و هرکسی که ارامش من و شما را بگیرد ، کرونا ست"
کرونا دولت دروغگو و پیر و خسته با کلید شکسته و مفتخر به نوکری کدخدا و لیست امیدی های مفت خور و رانت بگیر و فاسد است که روی دوش مردم سواری میگیرند و زبانشان از همه درازتر است
مرگ، مرگ است حال چه با ویروس چه با اتوبوس و پراید و ...
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥 یکی از اهالی آتش جهنم
🔻پیامبر اکرم صلياللهعليهوآله:
يَا عَلِيُّ مَنْ خَافَ اَلنَّاسُ لِسَانَهُ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ اَلنَّارِ
❗️اى على!
هركه مردم از زبانش بترسند از اهل آتش باشد.
📚 تفصیل وسائلالشیعة إلی تحصیل مسائلالشریعة، جلد ۱۶، صفحه ۳۴
•┈┈••✾••┈┈•
🆔http://eitaa.com/cognizable_wan
🗣سکوت در رسانه معنا ندارد
🚞قطار انقلاب در حرکت است و رسانهها وظیفه سنگینی برعهده دارند.
📼سکوت در رسانه معنا ندارد و ایستایی از ویژگیهای رسانههای خاموش است.
📻حضرت امام(ره): هنرمندان ما تنها زمانی می توانند بیدغدغه، کولهبار مسئولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر و در چهارچوب مکتبشان به حیات جاویدان رسیده و هنرمندان ما در جبهههای مقدسمان اینگونه بودهاند.
#هنر
#رسانه
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 #فوری
🔻مطابق برخی اخبار لیست اصلاح طلبان و غربگرایان یا همان #یاران_روحانی فردا اعلام خواهد شد!
🔻چه فردا اعلام بشه چه اعلام نشه
این کلیپ رو به لیست #یاران_روحانی تقدیم میکنیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که می بینید بازتابهای جهانی انیمیشن سینمایی #نبرد_خليج_فارس٢ هست که ۴ سال قبل توسط گروه انيميشن فاطمه زهرا (س) به کارگردانی فرهاد عظیما ساخته شد و در سینمای ایران مورد بایکوت #شدید و عدم حمایت نخبگان ارزشی قرار گرفت!
بله باورتون میشه این همه سر وصدا برای یک انیمیشن ایرانی؟
🔸خیلی از مردم از ساخت این اثر فاخر خبر نداشتند چون جریانی در کشور نمیخواستند این اثر دیده شود، سرانجام با شهادت سردار سلیمانی، صداوسیما تصمیم گرفت که این اثر را در چهلم شهادت ایشان پخش کند، اما در چه وسعتی؟
اثری که رسانه های بزرگ جهان از آن به عنوان فیلمی #راهبردی یاد می کردند آیا باید در شبکه #امید پخش شود؟
🔸سوال اینجاست که چرا درمیان برنامه های کلیشه ای صداو سیما ، و اینهمه شبکه های #پربازدید دیگر، این اثر نبايد در شبکه های سراسری مثل شبکه ١ و ٢و٣ پخش شود؟ آیا باید اتفاق دیگری بیفتد که مسئولین مربوطه از خواب بیدار شوند یا مسئله مهمتری در میان است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دوربین مخفی |نماینده پوپولیست میان مردم 🤣
🔴فقط اونجاش که گفت آقای دکتر خودش اهل لهو و لعب هست!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب حاج حسین یکتا از آخرین ملاقاتش با سردار سلیمانی
میدونید به سیم آخر زدن از کجا اومده ؟ 🤔
منظور از سیم سکه نقرهایست، و سیم آخر یعنی آخرین سکهای که ته جیب مانده است. گویا قمار بازان کهنه کار وقتی که مرتبا میباختهاند دست آخر به امید یافتن راه نجاتی در نومیدی آخرین سکه سیمین خود را هم خرج میکردهاند و اصطلاحا میگفتند : این هم از سیم آخر ، هر چه بادا باد
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ملیگرایی کاذب به روایت حاجقاسم
🔻پوشالی بودن شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران"
«پفک نمکی»
علی خسروشاهی (بنیان گذار شرکت مینو) در سفرهایش به خارج مرتب در نمایشگاهها و مغازهها نمونه اجناس متفاوت را جمع میکرد و میچشید. در یکی از این امتحانات به محصولی برخورد که بعدها در ایران با نام پفکنمکی به بازار عرضه شد.
جنسی که علی خسروشاهی به آن برخورد کرده بود محصول شرکت آمریکایی بئاتریس فودز بود.
هرکس این محصول را چشید از آن خوشش آمد و لذا، بلافاصله با تولیدکننده محصول تماس گرفته شد تا محصول تحت لیسانس آنها ساخته شود.
مذاکرات صورت گرفت و قرارداد لازم امضا شد. جالب این بود که شرکت بئاتریس به جای خواستن درصدی از فروش برای حق لیسانس، ماشینآلات ساخت پفکنمکی را به نام «اکسترودر» به گروه صنعتی مینو اجاره میداد و بدین ترتیب حق لیسانس خود را دریافت میکرد.
حسن خسروشاهی درباره نامگذاری این محصول میگوید:
در دوران کودکی با مادرم به قنادی مینا در ابتدای خیابان نادری میرفتیم. آنها یک شیرینی داشتند به نام پفک که خیلی مورد علاقه من بود.
محصولی هم که قرار بود ساخته شود خیلی پف داشت و چون محصولی شور بود من تصمیم گرفتم اسم آن را پفکنمکی بگذارم و با عجله زیاد و برای اینکه مبادا دیگری اسم مشابهی ثبت کند این اسم را ثبت کردم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
✨انیمیشنی از حمله آتیلای هون به ایران
💥بهار سال ۴۴۱ میلادی - حاکم بی رحم هون ها آتیلا پس از سالها غارت و ویرانگری در سرتاسر اروپا و به زانو درآوردن امپراطورای روم غربی و شرقی تصمیم میگیرد با نیم ملیون هون به ایران بتازد اما نمیداند که پلیس مخفی ارتش ساسانی لحظه به لحظه تحرکات او را زیر نظر دارد
✨به دستور شاهنهاه ایرانشهر یزدگرد دوم پسر بهرام گور ارتش ساسانی در کوههای قفقاز پنهان میشود به طوری که از دشت های بی آب و علف تا علفزارها و جنگل و کوهستان در یک خط دفاع چندصد کیلومتری آمده پذیرایی از آتیلای هون است
💥هونها آرام در حال پیشروی بودند که ناگهان با گلوله های آتشین منجنیق های ارتش ایران مواجه شدند و ناگهان از دشت وصحرا و کوهستان سواره نظام سنگین اسلحه و فیلهای جنگی ظاهر شدند و زمین از خون این حرامیان ناپاک سرخ شد
✨در مورد این حماسه ای که تاریخ آن را نادیده گرفته مورخان رومی چنین میگویند: آتیلا بسیار تلاش نمود تا وارد ایرانشهر شود اما ارتش ساسانی چنان گوشمالی ای به او و لشکرش داد که خیال حمله دوباره به ایران را برای همیشه به فراموشی سپرد.
💠آیت الله مجتهدی(ره):
✅حدیث داریم قلب هایمان به ده دلیل مرده است و باعث شده دعاهایمان مستجاب نشود:
🔶اول: خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم.
🔷دوم: گمان بردیم که پیامبر خدا رو دوست داریم سپس سنتش را ترک نمودیم.
🔶سوم: قرأن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم.
🔷چهارم: نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم.
🔶پنجم: گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم.
🔷ششم: گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم.
🔶هفتم: گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم.
🔷هشتم: دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم.
🔶نهم: به عیب مردم مشغول گشتیم و عیب خویش را فراموش کردیم.
🔷دهم: مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛
ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند...
هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏
👇👇👇👇
🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
پيرمرد هر بار كه می خواست اجرت
پسرک واكسی كر و لال را بدهد،
جملهای را برای خنداندن او بر روی
اسكناس می نوشت.
اين بار هم همين كار را كرد.
پسرک با اشتياق پول را گرفت و
جملهای را كه پيرمرد نوشته بود،خواند.
روی اسكناس نوشته شده بود:وقتی
خيلی پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن.
پسر با تعجب و كنجكاوی اسكناس
را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند.
پشت اسكناس نوشته شده بود:
كلک، تو كه هنوز پولدار نشدی!
پسرک خنديد با صدای بلند؛هر
چند صدای خنده خود را نمیشنيد...
🌹اگر می خواهی خوشبخت باشی
🌹براي خوشبختی ديگران بكوش...
❖
خیلی زیباست🌼🍃
فقط ۸ سالم بود
تنم بوی مدرسه میداد،بوی دبستان، بوی لقمه هایی که مادرم در کیفم میگذاشت، آخ که چقدر این بو را یادم هست!
فقط ۸ سالم بود
تا دست راست مادرم را در آغوش نمیگرفتم خوابم نمیبرد!عادت بود دیگر!یک عادت عاشقانه!
فقط ۸سالم بود
عاجز بودم از بستن بند های کتونی ام!تلاش هم نمیکردم یاد بگیرم چون میدانستم مادرم هست دیگر، او میبندد، چقدر عاشق این لحظه بودم، وقتی بند کفش هایم را میبست موهایش را بو میکردم، نفس میکشیدم !مگر خوش بو تر از این هم چیزی هست؟
فقط ۸ سالم بود......
ظهر سردی بود، از آن ظهر هایی خورشید با زمین قهر کرده، بدترین ساعات زندگی ام را میگذراندم، آخر صبح بر سر رفتن به مدرسه با مادرم دعوا کردم، سرش داد زدم، تمام روز در مدرسه به این فکر میکردم که چگونه با مادرم آشتی کنم!
رسیدم سر کوچه ،شلوغ بود ، صدای پدرم از بین جمعیت به گوشم رسید، مردم جور دیگر نگاهم میکردند ، راه باز شدو رفتم جلوتر ..
مادر که روی زمین افتاده بود، پدر که زجه میزد، نان های تازه که به خون آغشته شده بود و پیرمردی که روی زمین نشسته بود بر سرش میکوبید و میگفت بدبخت شدم و ....
زمزمه های مردم که میگفتند تمام کرد بیچاره و گل های رزی که از دستانم افتاد من ماندم و کیف بدون لقمه ، من ماندم و بند کفش هایی که هر وقت میخواستم ببندم یک رب گریه میکردم ، من ماندم و بی خوابی ....
امشب بعد از ۱۳ سال دلم دست راست مادرم را میخواهد...
.
باز هم روز شیرین مادر فرا رسید و رهایم نمیکند فکر کسانی که مادرشان را از دست داده اند.
خدایا....
قبول که تو می دانی و ما نمی دانیم.
اما باور کن مادر را آنقدر زیبا آفریده ای
که فکر نداشتن اش لرزه می آورد.
تو را قسم به خدا بودن ات
چشم هیچ فرزندی انتظار مادر را نکشد.
آمین
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعار های مردم علیه حسن روحانی در مقابل جایگاه سخنرانی وی در میدان آزادی
مردم حسن روحانی را تالی تلو بنی صدر میدانند
❤️حق پدر و مادر
✍از محضر مقدّس خاتم الأنبياء (ص) سؤال شد ، ای رسول خدا ! حقّ پدر چيست ؟حضرت فرمود اينكه تا زنده است ، از او اطاعت كنى
سؤال شد ، حقّ مادر چيست ؟
حضرت فرمود هيهات ، هيهات (که کسی به حقّ مادر برسد) ، اگر کسی به تعداد ريگهای بيابان ، و به اندازه قطره هاى باران در همه عمر دنيا در برابر مادرش بايستد ( و خدمت كند ) ، معادل روز باردارى مادر و حملِ فرزند در شكم نمی شود
📚مستدرک الوسائل ۱۵ / ۱۸۲
http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه💑
#حامی_بودن
چگونه زن و شوهر می توانند حامی یکدیگر باشند؟
مرد میتونه بدون اینکه بیش از حد کار و تلاش کنه، رابطه ی خوبی با همسرش داشته باشه.
👈قدردانی همسر او باعث می شود که انگیزه ی بیشتری برای تلاش در جهت بهبود زندگی مشترکشان داشته باشد.
در این صورت مرد مجبور نمیشه خودش را قربانی خواسته های همسرش کنه یا احساس کند همسرش بر او ریاست میکنه.
👈زن هم میتونه با درک کردن شوهرش،حامی او باشدو به او کمک کند که او نیز حامی خوبی برایش باشد.
👈مرد ها نان آور خانواده هستند،آن ها دوست دارند همسرشان را خوشبخت کنند و در زندگی مشترکشان موفق باشند.
فقط کافیه که از آن ها #قدردانی شود.
👈زن و شوهر مکمل یکدیگر هستند، مردها ازهمسرشان حمایت می کنند و زنان زمانی می تواندازشوهرشان حمایت کنند که حمایت های شوهرشان را درک کرده باشند.
👈زن هم دوست دارد #حامی شوهرش باشد؛ ولی تا به حال نشنیده ایم که زنی بگوید شوهرم به من توجه ندارد؛ ولی من عاشق او هستم!
👈مردهاهم دوست دارند که همسرشان به آنها #توجه کند؛ اما در درجه اول آن هادوست دارند همسرشان راخوشبخت و
خوشحال کنند.
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
💎سرگذشتی واقعی با نام
👈 #انتهای_شوم!💎
👈 قسمت اول
- من دروغگوی بزرگی بودم. دروغگويی بزرگ و زيرک...
اين جملات را به عنوان معرفي از زبان دختركی ميشنوم كه به زور 20 سال دارد. خطوط چهره اش آنقدر پر رنگو درهم گره خورده است كه انسان باور نميكند فقط 20 بهار بر آن صورت گذشته است. نه برق جوانی در نگاهش می درخشد و نه در دلش شوری برای جوانی كردن باقی مانده است.
خيلی كم حرف می زند و وقتی چيزی می گويد پر از بی پروايی و گستاخی است.
شايد اين بار از اين كه مجبور به شنيدن و نوشتن حرفهای اين قربانی شده ام، پشيمانم. لااقل كاش به جای تقاضای ملاقات برايم نامه می نوشت. مثل بيشتر كسانی كه روزی زندگی تلخشان را به قلم كشيدم.
ولی اين دخترک كم حرف گستاخ با آن چشمان مات و نگاه بی فروغش اصرار زيادی برای ديدنم داشت، آن هم در خانه خودش.
انگار همان حرفهای اندكش را هم مدتها بود كسی نشنيده است. فضای اتاق از صدای حرفهايش خالی می شود. به سرعت سيگاری روشن می كند.
دود خاكستری سيگار در اطراف چهره خزان زده اش مه ميسازد كه من حتی قادر به ديدن لبهايش هم كه گهگاه آهی می كشد نمی شوم. با سرانگشتان زرد و از ريخت افتاده اش دودها را كنار می زند ومی گويد:
- چيزی نمی پرسی؟ من منتظرم.
در ذهنم دنبال حرفی، جمله ای، كلمه ای ميگردم كه لااقل بتواند آغازگر صحبت شود ولی انگار همه واژه ها گم شده اند يا در ميان مه غليظ دود سيگار «دختربس» محو! سرانجام صبر او تمام ميشودو در مقابل سكوت من خودش شروع می كند:
- حالا كه تو نمی خوای بپرسی، باشه نپرس. من خودم شروع می كنم. از كجا بگم!
و من اين بار به خودم جرات می دهم و می گويم:
- از اول. از هرجا كه راحتتری.
دختر بس آهی می كشد و می گويد:
- راحتی خيلی وقته كه تو دنيای من مرده. حالا فقط اجباره و نياز. همين و بس.....
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
💎سرگذشتی واقعی
با نام 👈 #انتهای_شوم!💎
👈 قسمت دوم
- راحتی خيلی وقته كه تو دنيای من مرده. حالا فقط اجباره و نياز. همين و بس.
بعد با نوک انگشتانش لوله شكننده خاكستر سيگارش را می تكاند و ادامه می دهد:
-بابا، ننه م بعد از هشت تا دختری كه پشت سرهم پس انداخته بودن آرزوی پسر ميكردن. ننه م دوباره حامله شد. اين بار همه انتظار يه پسر كاكل زری رو می كشيدن.
هيچ كس حتی «كبرای» دو ساله هم نمی تونست به مغز كوچيكش اين احتمالو راه بده كه ممكنه اين نهمی هم دختر باشه. ولی شد.
من به دنيا اومدم و از دنيا اومدنم كسی خوشحال نشد. وقتی بابا فهميد نهمين شاهكارش هم دختر از آب دراومده ديگه كاسه صبرش لبريز شد و ما رو رها كرد و رفت تا شانسشو با يه شريک ديگه امتحان كنه و شايد يه روزی بلاخره به آرزوی پسردارشدنش برسه.
بعد از رفتن بابام ننه م هم چند روزی بيشتر طاقت نياورد. اين نهمی انگار برای اومدن خيلی اذيتش كرده بود.
خلاصه نه تا بچه ی قد و نيم قد مونديم و يه دنيا دربه دری و بی كسی.
هر كي هروقت دلش ميسوخت ما رو مهمون سفره اش ميكرد و فردا باز هم گرسنگی بود و گرسنگی...
از بچه گی جز بدبختی چيز ديگه ايی برای گفتن ندارم. اگر هم داشته باشم به درد تو نمی خوره.
چون نمی فهمی چی می گم. فقط دنبال سياه كردن ورق های خودتی حالا با هر موضوعی.
از توهينش جا خوردم ولی خيلی زود توانستم آرام شوم گفتم:
- خب، بقيه اش...
- تو همون روزا بود كه نميدونم كی از كجا پيداش شد و اسم منو گذاشت «دختربس».
14-15 سالم كه شد با بر و بچه هايی كه 5 تاشون خواهرای خودم بودن كاسبي ميكرديم. وضعمون ای... بدک نبود. لااقل از گرسنگی كشيدن بهتر بود. تا اين كه يه روز يكي از بچه ها پيشنهاد كرد به جای دله دزديها يه دزدی حسابی كنيم.......
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 خانم کمحجابی که به شیشهی ماشین سردارسلیمانی میزند...
💠 سردارسلیمانی نقل میکند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه میکرد و به همراهش میگفت: او سردار سلیمانی است؟ همراهش میگفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار میکرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله. با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله میکنند. انگشترم را هم به آنها بخشیدم.
🔴 راوی سرهنگ حمزهای
💫http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
💎سرگذشتی واقعی
با نام 👈 #انتهای_شوم!💎
👈 قسمت سوم
تا اين كه يه روز يكی از بچه ها پيشنهاد كرد به جای دله دزديها يه دزدی حسابی كنيم.يه چيزی كه بشه لااقل يه چند ماهی روش حساب كرد.
خيلي مشورت كرديم و آخرش به اين نتيجه رسيديم كه بهترين راه دزدی و نون حسابی درآوردن، خالی كردن يه آموزشگاه كامپيوتره.
چون هم يه آموزشگاه خوب و پولساز سراغ داشتيم و هم آشنايی كه اونا رو از ما بخره.
فكرامونو ريختيم رو هم و نقشه كشيديم. قرار شد يكی از بچه ها، يعنی خواهر يكی مونده به آخر من به عنوان كسی كه دنبال كار ميگرده بره اونجا تا با شرايط و محيط و آدماش آشنا بشه.
كبری راه افتاد و رفت آموزشگاه اما هنوز يه ساعت نگذشته بود كه برگشت. اونا بهش كار نداده بودن. دليلش هم واضح بود، كبری ضامن معتبری نداشت.
ولی اين دليل بهم خوردن نقشه ی ما نميشد. تصميم مونو گرفته بوديم. يه جور ديگه شروع كرديم. اين بار من داوطلب شدم. رفتم آموزشگاه و به عنوان شاگرد خودمو معرفی كردم. اسممو فوری نوشتم و شدم يه شاگرد زرنگ و موذی و فرصت طلب.
از كامپيوتر خوشم می اومد. دنياش شيرين بود. كنار هدف اصلی م كه فهميدن راه و چاه اونجا بود دنبال كامپيوتر رو هم گرفتم. ميخواستم لااقل اگر هيج هنری جز دزدی تو كارنامه ی زندگيم نيست كامپيوتر بدونم.
سه، چهار ترمی می گذشت. زير و زبر آموزشگاه دستم بود ولی به بچه ها لو نميدادم. ميترسيدم به محض اين كه بگم نقشه ی دزدی رو بكشن چرا كه من تو عمرم به يه چيز دل بسته بودم و نميخواستم از دستش بدم.
داشتم به آرزوم و پيشرفتهايی ميرسيدم كه فشار بچه ها بيشتر شد. آخه از بس پول كلاس من رو جور كرده بودن خسته شده بودن.
اونا نتيجه اين همه ولخرجی هاشونوميخواستن. ديگه داشتم كم كم تسليم اونا ميشدم و از نيمه راه برمی گشتم كه سر و كله ی «شهروز» پيدا شد. استاد جديد آموزشگاه و البته من....
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
http://eitaa.com/cognizable_wan