eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
16.4هزار ویدیو
632 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
واجب نبودن روزه روزه گرفتن نه نفر واجب نیست، ولی برخی از مردم در چنین شرایطی به تکلیف شرعی خود عمل نمی کنند. - مریضی که روزه برای او ضرر دارد، اگر روزه بگیرد حرام است. - مسافری که دائم السفر نیست و نمی خواهد ده روز در یک مکان بماند، روزه او در سفر باطل است. - اشخاص پیر که روزه برای آن ها مشقّت دارد: ولی اگر مشقّت نداشت باید روزه بگیرند. - زن حامله ای که روزه برای خودش یا حمل او ضرر دارد، باید روزه اش را بخورد و قضای آن را بعداً به جا آورد و برای هر روزی که روزه اش را می خورد، هفتصد و پنجاه گرم طعام به فقیر بدهد. - زنی که به بچه شیر می دهد و با روزه گرفتن، شیرش کم می شود. - کودکانی (دختر و پسر) که به حدّ بلوغ نرسیده اند. - دیوانه - خانمی که در ایام عادت ماهانه است، باید روزه اش را بخورد . قضای آن را پس از ماه رمضان به جا آورد. - خانمی که در ایام نفاس (ایام خاصی پس از زایمان) است، باید مانند مورد قبل عمل کند. مجمع الرسائل محشی ج1 ص454 🌱 🔸👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
به دوستم میگم ناهار چی خوردی؟ میگه کباب سلطنتی با یه کوچولو خاویار منم سریع انگشت کردم تو حلقش تا ده دقیقه ماس خیار بالا میاورد! حقش بود دروغگو 😐😎 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یبار تو مسابقات اسب دوانی شرکت کردیم، با اینکه دوپینگم کرده بودیم آخر شدیم. فکر کنم دلیلش این بود که مواد نیروزا رو باید اسبه میخورد نه خودم😐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
خداوند روزی به موسی گفت: برو بدترين بنده مرا بياور .. موسی رفت يكی از گناهكارهای درجه يك را پيدا كرد و وقتی ميخواست با خود ببرد، گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد و من فكر كنم كه اين بنده ی گناهكار مي باشد، رهايش كرد. رفت دزدی را گرفت تا ببرد نزد خود گفت .. نكند اين بنده خاص خدا باشد و توبه كرده و خدا او را بخشيده باشد رهایش كرد. هر كسی را میگرفت با چنين فرضيات و داوريهائی آزادش مینمود؛ آخر دست خالی پيش خدا رفت. خدا گفت: ای موسی دست خالی آمدی؟ موسی گفت: هرچه گشتم بدتر از خودم پيدا نكردم .. خدا گفت: ای موسی هرآئينه اگر غير از اين كرده بودی از پيغمبري عزل ميشدي👌🏻 👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
کاش یه مغازه بود آدم میرفت میگفت بی زحمت یه کم "خیال خوش" میخوام ببخشید این "خنده ها از ته دل" چندن❓ آقا! این "آرامشا" لحظه ای چند؟ این"بی خیالیا" که میپاشن رو زندگی مشتی چند⁉️ ازین "روزایی که بی بغضن" دارین؟ ازین "سالایِ بی رنج" اندازه دل ما دارین⁉️ این "شادیا" دوام دارن⁉️ نه... کاش یه جایی بود میشد رفت و بگی آقا یه "زندگی" میخوام بی زحمت جنس خوبش ...👌 👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی عمر کردن نیست بلکه رشد کردن است عمر کردن کاری است که از همه حیوانات برمی اید اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند .. 🅰️ http://eitaa.com/cognizable_wan
✅اگر مشکل هضم غذا دارید با غذا آب نخورید چون باعث رقیق شدن اسید معده می شود. 👈 به جای آب ، با غذا کاهو بخورید ! کاهو علاوه بر رفع تشنگی ، به هضم و جذب غذا کمک می کند . 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
و آغوش تو بود ڪہ ثابت ڪرد گاهے در حصار دستان ڪسے بودن مےتواند اوج آزادے باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ╭─┅═♥️═┅╮ @cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛ ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند... هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏 👇👇👇👇 🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
پارت 146 وگرنه آبرویش را می برد. هی می خواست هیچی نگوید. باز پا روی دمش می گذاشت. -بسه هرچی تو دلت بهم فحش دادی، راه بیفت بریم. با تمسخر پوزخندی زد و گفت: خوبه خودتم می دونی. -خیلی وقته می شناسمت دختر. -آیسودا! پژمان توجهی نکرد و از فروشگاه بیرون رفت. مسافت تقریبا زیادی را از پارکینگ دور شده بودند. با هم به سمت پارکینگ راه افتادند. بین راه بود که آیسودا با دیدن مغازه ی لوازم آرایشی گفت: میام. به سمت مغازه رفت. نمی خواست پژمان همراهش شود. جلوی قفسه ای که لاک ها به ترتیب چیده شده بودند ایستاد. علاقه ی زیادی به لاک زدن داشت. اما هیچ وقت در این چهارسال لاک نداشت. از بین لاک ها یک قرمز، طلایی و نقره ای، آبی و صورتی و چندتا دیگر انتخاب کرد. از وسایل آرایشی هم تقریبا هر چیزی که نداشت برداشت. ریمل و سرمه و رژ و کرم پودر و... غیر از آن شانه برای موهایش خرید و چندتا گل سر! با کیسه ای پر از مغازه بیرون آمد. خوب بود که موجودی کارت آنقدر بود که هر چه می خواست بخرد و کم نیاورد. تازه دم آخر موجودی هم گرفت. حتی ده درصد هم از پول خرج نشده بود. پژمان سوال برانگیز نگاهش می کرد. لبخند زد و گفت: چندتا چیز بود لازم داشتم. پژمان هیچ حرفی نزد. فقط راه افتاد. آیسودا ادایش را در آورد و با چند قدم تند خودش را به او رسانده، شانه به شانه اش قدم برداشت. -خوب نیست آدم همیشه بداخلاق باشه. پژمان حتی لبخند نزد. -خودت افسرده میشی. -خیلی حرف می زنی. -به خودم ربط داره. دلش خنک شد. باید همین طور جوابش را می داد تا بسوزد. پژمان بدون اینکه ککش بگزد خودش را به پارکینگ رساند. کیسه ها را به دست آیسودا داد و گفت: همین جا بمون، میرم ماشین رو بیارم. کیسه ها را گرفت و منتظر ماند. از خریدهایش راضی بود. تقریبا هر چه مورد نیازش بود را خرید. پژمان سوار بر ماشین جلویش توقف کرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 147 وسایل را صندلی عقب گذاشت و خودش صندلی جلو نشست. کمربندش را زد و چادرش را کمی جمع کرد. پژمان زیر چشمی نگاهش کرد. با چادر بانمک می شد. به سمت خانه حرکت کرد. -ممنونم. پژمان سکوت کرد. -بخاطر امروز... باز هم حرفی نزد. وقتی آیسودا حرف می زد ترجیح می داد بیشتر شنونده باشد. نمی خواست بگوید تن صدایش را دوست دارد. ولی تمایل زیادی داشت عجولانه حرف زدنش را بشنود. گاهی هم وقتی سعی می کرد شمرده شمرده حرف بزند تا خانم‌تر به نظر بیاید. هنوز هم همان دختر دبیرستانیی بود که چند سال در روپوش مدرسه ای دیده بودش! -هیچ لزومی نداشت همراهی امروزت ولی ممنون. -بعضی کارها ناخواسته است. آیسودا برگشت و نگاهش کرد. این مرد خوب بود. خیلی از خوب، خوب تر... اما اجبارهای زندگیش هم زیاد بود. مثلا اجباری که آیسودا باید سنجاق زندگیش باشد. یک خواستگار معمولی باقی نماند. تبدیل به مرد زورگویی شد که کلمه ی باید دیکته ی زندگیش بود. دیکته ای که آیسودا هم باید رعایتش می کرد. شاید برای همین بود که از او فراری شد. هیچ وقت دوستش نداشت. هیچ وقت نتونست با او راحت باشد. انگار که آبش با او در یک جوب نمی رود. -بهرحال ممنون. تشکر کردن لازم بود. با تمام زورگویی هایش امروز لطف بزرگی در حقش کرد. کاری که باید پدرش انجام می داد. پولی که باید او خرج می کرد. مرد غریبه ای که فقط دوستش داشت خرجش کرد. زیر دینش بود. همیشه! پژمان حرفی نزد. فقط با همان سرعت به سمت خانه ی حاج رضا رفت. کم کم به شب های تاسوعا و عاشورا نزدیک می شدند. پیرمرد دنیا دیده ای بود. شاید با او صحبت می کرد خرج نذری امسال را می داد. بهرحال که هرسال در روستا می داد. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
بالاخره عشق يكبار يك روز يك جايى سراغ آدم مى آيد اصيل كه باشى جنس متعهد بودن را خوب مى دانى عالم و آدم هم كه بيايند فقط دلت مى خواهد براى يك نفر باشى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️ اگه می‌خوای همسرت عاشقت باشه، باهاش رفیق باش! رفيق‌ها، محرم راز همديگه هستند. کاری کن که اگر چيزی توی دلش هست، با آرامش بتونه باهات در ميون بذاره و از چيزی نترسه. يه رفيق، هيچ وقت راز رفيقش رو به کسی نميگه! پس اگه همسرت يه وقت خدای نکرده اشتباهی هم مرتکب شد، کسی نبايد خبردار بشه. حتی خانواده‌ات!!! 💍💕 http://eitaa.com/cognizable_wan