eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 خاطرات یک فراری 🌷 🌷 قسمت هشتم 🌷 🌟 من و خانمم ، 🌟 خیلی آرزوی بچه می کردیم . 🌟 خانمم بیشتر از من ، 👈 عاشق بچه ها بود . 🌟 گاهی به شوخی می گفت : 🌷 آنقدر بچه بیاوریم 🌷 که تیم فوتبال درست کنیم . 🌟 من هم به شوخی می گفت : 🌷 انشالله به نیت چهارده معصوم ، 🌷 چهارده تا بچه بیاریم . 🌟 همیشه یک ترسی ، 🌟 در وجود خانمم بود . 🌟 که خیلی او را آزار می داد . 🌟 از آن می ترسید ، 🌟 که نکند مثل مادرش ، 👈 بعد از پنج سال ، بچه دار شود . 🌟 تا که یک روز ، خواب عجیبی دید 🌟 که به این ترسش اضافه شد . 🌟 به من گفت : 🌷 تو رو خدا 🌷 زود برو دنبال تعبیرش بگرد . 🌟 منم گفتم چشم 🌟 خانمم خیلی به خواب اعتقاد داشت . 🌟 و ادعا می کند ، که هر خوابی ببیند 👈 فوراً تعبیر می شود . 🌟 به دنبال معبر گشتم . 🌟 از همکارانم در حرم پرس و جو کردم 🌟 دوستان گفتند که در مسجد امام حسن عسکری علیه السلام ‌، حاج آقای پیری به نام اکبری ، 👈 تعبیر خواب بلد است . 🌟 برای نماز ظهر ، 🌟 به مسجد امام حسن عسکری علیه السلام رفتم . 🌟 در آن مسجد ، 🌟 چند نماز جماعت ، 🌟 در صحن های متفاوت مسجد ، 👈 برگزار می شود . 🌟 داخل یکی از صحن ها شدم . 🌟 و پشت سر یک حاج آقای پیری ، 👈 نماز خوندم . 🌟 بعد از نماز ، 🌟 رفتم پیششون و بهشون گفتم : 🌷 حاج آقا ببخشید 🌷 خانمم خواب دیدند 🌷 که بچه ای به دنیا آوردند 🌷 ولی به صورت قطعه قطعه ، 🌷 از شکمش ، بچه را خارج می کردند . 🌟 حاج آقا به صورت خلاصه گفت : 🌸 انشالله نسلت زیاد می شود . 🌟 یک جوری این را گفت ؛ 🌟 که انگار دوست نداشت ؛ 🌟 سوال دیگری از ایشان بپرسم . 🌟 با خوشحالی ، به طرف خانه رفتم ؛ 🌟 و این تعبیر زیبا را به خانمم گفتم . 🌟 او هم مثل من خیلی خوشحال شد . 🌟 یک ماه بعد از آن ، خانمم باردار شد . 🌟 و شادی و خوشحالی او ، 🌟 چند برابر گشت ‌. 🌷 ادامه دارد ... 🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 خاطرات یک فراری 🌷 🌷 قسمت نهم 🌷 🌟 پسر دایی محسن ، که طلبه قم بود 🌟 نهم بهمن ۱۳۹۰ ، ازدواج کرد . 🌟 و در سوسنگرد ، 🌟 که یکی از شهرهای خوزستان است ؛ 🌟 در خانه مادری ، 👈 مراسم ازدواجش را گرفت . 🌟 مراسمشون ، 🌟 بسیار باشکوه و مذهبی بود . 🌟 عروس خانم هم ، 🌟 با تیپ سفید حجابی اش ، 👈 کاملاً زیبا و دلربا ، شده بود . 🌟 و خود محسن ، در روز عروسی اش ، 🌟 با صدای قشنگش ، قرآن تلاوت کرد . 🌟 و به همه ثابت کرد ، 🌟 که می توان هم عروسی گرفت 🌟 و هم متدین بود . 🌟 نه اینکه ، 🌟 به خاطر یک شب ، کافر شود . 🌟 و خدا و دینش را ، 👈 فراموش کند و کنار بگذارد . 🌟 که متاسفانه بعضی از مذهبیا هم ، 🌟 روز عروسی خودشان ، فرزندانشان ، 🌟 و یا در عروسی بستگانشان ، 🌟 حرام خدا را ، حلال می کنند . 🌟 شاید برقصند 🌟 شاید با دختر فامیل گرم بگیرند 🌟 شاید ترانه های حرام گوش دهند 🌟 شاید ناموسشان ، بدترین آرایش و بی ححابی و لباس را دارد و دم نزند 🌟 شاید کثافت کاری و شراب خواری را ببیند و نهی از منکر نکند . 🌟 و... 🌟 بارداری همسرم ، شدت گرفت . 🌟 گاهی از بوی غذا ، حالش بد می شد 🌟 گاهی از بوی یخچال ، 🌟 گاهی از بوی خانه ، 🌟 و گاهی از بوی من . 🌟 و من تنهایی ، 🌟 نمی دانستم چکار باید بکنم . 🌟 حالش روز به روز بدتر می شد . 🌟 به خانواده هامون زنگ زدیم 🌟 و خواهش کردیم که به قم بیایند 🌟 و یا یکی را بفرستند ؛ 🌟 که از همسرم مراقبت کند . 🌟 اما کسی اهمیت نداد و نیامد . 🌟 مجبور شدم خانمم را ، 🌟 در خانه دختر خاله پدرم بگذارم . 🌟 دخترخاله پدرم ، 🌟 چندسال قبل از آمدن ما به قم ، 🌟 با یک طلبه به نام حسین ، 👈 ازدواج کرد و با او به قم آمد . 🌟 زمانی که همسرم را به آنان سپردم 🌟 صاحب دو سه تا بچه بودند . 🌟 حال خانمم که کمی خوب شد ، 🌟 او را به اهواز فرستادم . 🌟 چند روز بعد که دلتنگ من شده بود 🌟 به قم برگشت . 🌟 همسایه ای داریم به نام علیجانی ، 🌟 که در کارهای کوچک و بزرگ ، 🌟 خانمش را جلو می فرستاد 🌟 و خودش ساکت بود . 🌟 قبلا نیروی انتظامی بود . 🌟 و به دلایلی ، بیرونش کردند . 🌟 همه جا می رفت و رو می انداخت 👈 تا شاید دوباره به کارش برگردد . 🌟 اما هر کاری می کرد ، 👈 موفق نمی شد . 🌟 چندین بار به او گفتم : 🌷 شاید قسمت نیست در این کار بمونی 🌷 شاید هیچ وقت ، تو را نخواهند 🌷 برو سر یک کار دیگر 🌷 برو مغازه بزن 🌷 برو میوه بفروش 🌟 با هم روز های خوبی داشتیم 🌟 دختر دومشان که به دنیا آمد ، 🌟 خودم برایش کیک تولد گرفتم . 🌟 گاهی با هم می رفتیم بازار 🌟 گاهی به خانه ما می آمدند 🌟 و گاهی ما به خانه آنها می رفتیم . 🌟 خانمش خیلی زبان دراز بود 🌟 اما خودش ، ظاهراً آرام و ترسو بود 🌟 و همین ترسو بودن ، 🌟 باعث بی غیرتی او شده بود 🌟 چون برای هر کاری ، 🌟 چه اداری ، چه بنگاه ، چه راضی کردن دیگران ، چه صاحب خانه و ... 👈 خانمش را می فرستاد تا حرف بزند . 🌟 و متاسفانه ، خیلی هم بلند پرواز بود 🌟 و از آن دسته آدم هایی بود 🌟 که دوست داشت یک شبه ، 👈 به همه آرزوهایش برسد . 🌟 که شش سال بعد ، 🌟 با قرض های زیاد ، خانه ساخت . 🌟 و به خاطر بدهکاری و فسادهای دیگر ، 👈 به زندان افتاد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
رمان جدید ما با نام "راحیل" که سراسر عاشقانه و هیجانی است بزودی در کانال گذاشته می شود این رمان دارای ۳۵۰ پارت می باشد. منتظر این رمان باشید.
🚨 بدتر از 🔻می‌گویند در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا داشتند. روزی با هم قرار گذاشتند هر کدام دارویی بسازند و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری در آسایش باشد. یکی از همسایه‌ها رفت بازار، قوی‌ترین سم را خرید و به همسایه داد تا بخورد. همسایه سم را خورد و رفت به خانه‌اش‌. او قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را پر از آب گرم کنند و یک ظرف دوغ پر از نمک آماده سازند. همین که به خانه رسید ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و در آب حوض فرو رفت، کمی شنا کرد و پس از آن که معده‌اش تمیز شد، رفت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد. همسایه‌اش را که دید، گفت حالا نوبت من است که برایت سم درست کنم. 🔻رفت بازار نمد بزرگی خرید و دو کارگر آورد در زیر زمین به آنها گفت شما هر روز صبح تا شب فقط وظیفه دارید با چوب این نمدها را بکوبید. همسایه‌ای که در انتظار سم بود، هر روز صدا را که می‌شنید، فکر می‌کرد طرف مقابلش در حال کوبیدن سم مخصوص اوست! برای همین، نگرانی بیشتری سراسر وجودش را می‌گرفت و می‌گفت: خدایا این چه سمی است که هر روز می‌کوبند، چه قدرتی دارد، چطور مقاومت کنم؟ پس از چند روز، بدون اینکه سمی رد و بدل شود، همسایه از استرس و ترس، مرد. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌟 در هر ساعت ماه رجب، لطف و عنایت الهی را به دست آورید 🔸 رهبرانقلاب: ، ماه مبارکی است؛ ماه توسل و تذکر و توجه و تضرع و استغاثه و محکم کردن پیوند دلهای محتاج و نیازمند ما به ذیل لطف و فضل الهی است. این روزها را قدر بدانید. هر یک روز ماه رجب، یک نعمت خداست. 🔹 در هر ساعتی از این ساعات، یک انسان اگر هوشمند و زرنگ و آگاه باشد، میتواند چیزی را به دست بیاورد که در مقابل آن، همه‌ی نعمتهای دنیا پوچ است؛ یعنی میتواند رضا و لطف و عنایت و توجه الهی را به دست آورد. 🔸 بعد از ماه رجب، ماه شعبان و بعد ماه رمضان است. برادران و خواهران مسلمان! ای صاحبان دلهای بیدار و مخصوصاً ای جوانان! این سه ماه را قدر بدانید. در این سه ماه، فرصت برای وصل کردن و منور نمودن دلها به لطف و نور پروردگار، بیش از همیشه است. ۱۳۶۹/۱۱/۱۹ http://eitaa.com/cognizable_wan
رفع درد دندان با پیاز 👌 🔸پیاز حاوی مواد شیمیایی گیاهی خاصی‌ست که میکروبهای عاملِ عفونت را هدف حمله قرار می‌دهد و شما را از شر دندان درد نجات می‌دهد. 🔸برای این که استفاده از آن بهترین نتیجه را داشته باشد، بهتر است مقداری پیاز را برش بزنید و بجوید تا دردش ساکت شود. با این کار، عصاره پیاز در دندان شما نفوذ می‌کند. 🔸اگر دندان درد شدت زیادی دارد و جویدن برایتان سخت است، می‌توانید با انگشت خود تکه‌ای پیاز را مستقیما روی دندان آسیب‌دیده بگذارید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همانطور که در اخبار شنيده اید اخیرا در منطقه دیاربکر در ترکیه زلزله ای به قدرت 6 درجه ریشتر بوقوع پیوست. علاوه بر تخریب نسبتا گسترده اتفاق بسیار عجیب دیگری که مردم را وحشت زده نمود باز شدن زمین و جاری شدن مایع قرمز رنگ شبیه خون از آن بود.
🚨 دستورالعمل مجرّب آیت‌الله بهجت(ره) برای حفظ از تمام بلایا از جمله 💠 حجت‌الاسلام روان‌بخش می‌گوید: زمانی که عضو شورای اسلامی بودم یک روز به اتفاق اعضای شورا به محضر رسیدیم ایشان تازه از حرم برگشته بودند همان ابتدای جلسه فرمودند که هدیه‌ای به شما تقدیم می‌کنم که شما را از همه‌ی بلاها در امان می‌دارد جز اجل قطعی مرگ! ایشان فرمودند این دعا از علیه‌السلام رسیده است و بسیار مهم است! من به افرادی یاد دادم گفتند در اتوبوسی سوار شدم تصادف کرد تنها من حفظ شدم. دعا این است: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرید! "خدایا! مرا در پناهگاه و زره محکمت قرار بده! پناهگاهی که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی!" این دعا را صبح و عصر هر روز بخوانید! 🚨http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 خاطرات یک فراری 🌷 🌷 قسمت دهم 🌷 🌟 حاج محسن ، پسر عموم ، 🌟 قبل از ازدواج ، 🌟 دنبال خانه اجاره ای بود 🌟 گاهی با هم می رفتیم 🌟 و گاهی تنها می رفت . 🌟 بنگاه به بنگاه سر می زدیم 🌟 تا اینکه یک خانه پیدا کردیم 🌟 خودش به اهواز برگشت 🌟 و اسباب و وسایلش را از آنجا ، 👈 با خاور به قم فرستاد . 🌟 خاور ، نصف شب رسید 🌟 من نیز آنها را تحویل گرفتم . 🌟 و در خانه خودش گذاشتم . 🌟 و چند روز بعد از مراسم ازدواج ، 🌟 با همسرش و مادر خودش و مادر زنش ، 👈 به قم آمدند . 🌟 آن شب ، خانه ما ماندند 🌟 و فرداش برای چیدن وسایل ، 🌟 به خانه خودشان رفتند . 🌟 در قم ، غیر از حاج محسن ، 🌟 کس دیگری را نداشتیم ؛ 🌟 و به هر بهانه ای ، 🌟 آنها را دعوت می کردیم . 🌟 یا خودمان به منزل آنها می رفتیم 🌟 اگر برای ما مهمان اهوازی می آمد 🌟 به حاج محسن هم می گفتیم ، بیاد 🌟 اگر برای حاج محسن مهمان می آمد ، 🌟 ما را هم دعوت می کرد . 🌟 گاهی به صورت اتفاقی ، 🌟 چندتا خانواده ، با هم می آمدند . 🌟 گاهی چند روز پشت سر هم ، 🌟 مهمانان متعددی می آمدند . 🌟 بنده خیلی از مهمان آمدن ، 👈 شادی و لذت می بردم . 🌟 اما متأسفانه بعضی از آنان ، 🌟 با کارهاشون ، 🌟 این لذت را از من می گرفتند . 🌟 مثلا ، خانم بنده ، 🌟 روحیه شاد و شوخ طبعی داشت 🌟 به خاطر همین ، 🌟 به خودشان اجازه می دادند ؛ 🌟 تا با همسرم شوخی کنند ؛ 🌟 و یا او را تشویق می کردند ؛ 🌟 تا به شوخی و طنزگویی بپردازد ، 🌟 آن هم در مجلسی که ، 👈 محرم و نامحرم قاطی اند . 🌟 البته چندبار به خانمم نیز تذکر دادم 🌟 ولی متاسفانه ، 🌟 روحیه شوخ طبعی او ، ذاتی بود 🌟 و ترکش ، خیلی سخت بود . 🌟 من نیز به خاطر همین شوخی ها ، 🌟 حالم گرفته می شد ، 🌟 و در همان مجلس ، 🌟 غمگین و افسرده و عبوس می شدم 🌟 گاهی نیز ، تا چند روز بعد ، 🌟 از ناراحتی ، خودخوری می کردم . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 خاطرات یک فراری 🌷 🌷 قسمت یازدهم 🌷 🌟 قبل از عروسی حاج محسن ، 🌟 چون کسی رو در قم نداشتیم ؛ 🌟 من و خانمم ، 🌟 خیلی به همدیگر وابسته شده بودیم 🌟 به طوری که ، 🌟 طاقت دوری همدیگر رو نداشتیم 🌟 غیر از همدیگر ، کسی رو نداشتیم 🌟 خانمم از من مهربونتر بود 🌟 و گاهی مثل مادر با من رفتار میکرد 🌟 بیمار که می شدم پرستار من می شد 🌟 و با محبت از من مراقبت می کرد ، 🌟 تا خوب می شدم . 🌟 گاهی که به تنهایی ، اهواز می رفت 🌟 در اهواز ، بهانه مرا می گرفت 🌟 و مثل بچه ها ، 🌟 در فراق من گریه می کرد . 🌟 آنقدر پشت سرم گریه می کرد ؛ 🌟 تا خانوادم مجبور می شدند 🌟 او را دوباره به قم بفرستند 🌟 همه چی خوب بود . 🌟 تا اینکه درد و سختی بارداریش ، 🌟 روز به روز بیشتر می شد 🌟 و ویارش بدتر می شد 🌟 ما هم کسی را نداشتیم 🌟 که ازش کمک بگیریم . 🌟 چندبار به خانوادم زنگ زدم 🌟 اما کسی حاضر نمی شد بیاد قم 🌟 تا از این بیمار بیست ساله ، 🌟 که اولین حملش بود ، مراقبت کند 🌟 من هم که تجربه ای نداشتم 🌟 گریه ها و ناله ها و درد کشیدن هایش ، دلم را به درد می آورد . 🌟 نه می توانستم به اهواز بفرستمش ، 🌟 چون دکتر گفته بود 🌟 که مسافرت برایش خوب نیست 🌟 و نه طاقت دیدن اشکهایش را داشتم 🌟 ویارش خیلی بدتر شد 🌟 اوایل از بوی خانه و یخچال ، بدش می آمد 🌟 سپس تنفرش از پختن غذا 👈 و بوی غذای خودش بود . 🌟 سپس به حدی رسید 🌟 که حتی از بوی خودم ، متنفر شد 🌟 خسته و کوفته از سر کار که می آمدم خانه ، 🌟 با استقبال بدی روبرو می شدم 🌟 هر چه نزدیکش می شدم 🌟 حالش بدتر می شد . 🌟 خیلی بهم بر می خورد 🌟 خیلی از این حرکتش ، بدم اومد 🌟 من هم نمی دانستم ویار چیه 🌟 به ناچار بردمش خانه دخترخالهٔ بابام 🌟 که رفت و آمد خانوادگی باهم داشتیم 🌟 و تا یک ماه آنجا ماند . 🌟 تا حالش کمی بهتر شد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 خاطرات یک فراری 🌷 🌷 قسمت دوازدهم 🌷 🌟 چند ماه بعد ، 🌟 به دلیل زیاد بودن اجاره خانه ، 🌟 قصد رفتن از خانه خرمی داشتم 🌟 واقعا نمی توانستم ماهی صد و پنجاه هزار تومان ، کرایه بدهم . 🌟 هفته ها ، دنبال خانه گشتم 🌟 تا اینکه ، خانه کریمی را ، که نزدیک خانه حاج محسن هم هست را پیدا کردم 🌟 و قرار بود ، دو میلیون تومان ، 🌟 قرض الحسنه بدهم 🌟 و ماهی صد تومان اجاره پرداخت کنم ‌. 🌟 خانمم نیز ، دوتا از النگوهایش را فروخت تا به عنوان قرض الحسنه ، به آقای کریمی بدهیم . 🌟 متاسفانه چون کارم زیاد بود 🌟 طفلی خانمم در حال بارداری و به تنهایی ، همه اسباب خانه را جمع کرد . 🌟 آقا حمید ، باجناق اسماعیل علیجانی ، با وانت خود ، کمک کرد تا اسباب خانه را به خانه کریمی ببریم . 🌟 صبح روز بعد ، به حرم رفتم 🌟 و برنامه داشتم که از حرم برگردم خانه را مرتب کنم 🌟 اما خانمم ، باز به تنهایی ، در خانه جدید ، در همان روز اول ، اسباب خانه را مرتب کرد . 🌟 حتی کمدها ، موکت ها ، فرش ، یخچال ، تلویزیون و... را ، به تنهایی و با حالت بارداری ، جابه جا کرد . 🌟 وقتی به خانه آمدم ، شاخ درآوردم 🌟 در کمال ناباوری ، دیدم که خانمم ، 🌟 همه وسایل خانه را مرتب کرده است . 🌷 گفتم : 🌷 عزیز دلم ، قربونت برم ، فدات بشم 🌷 بابا تو بارداری چرا اینکارو کردی؟ 🌷 چرا منتظرم نماندی ؟! 🌹 گفت : 🌹 خوشم نمی آید به دیگران متکی باشم . می خواهم کار خودم را ، خودم انجام دهم و در همان لحظه تمامش کنم... 🌟 مدتی بعد ، 🌟 بدون اینکه کسی بداند 🌟 برای رفتن به حوزه ، ثبت نام کردم . 🌟 آزمون دادم و قبول شدم 🌟 تا روزی که درسم در حوزه را آغاز کردم ، هیچ کس از تصمیم من ، از آمدن به حوزه خبر نداشت ‌. 🌟 در حرم مشغول کار بودم 🌟 که با من تماس گرفتند و گفتند 🌟 که باید برای مصاحبه ، 🌟 به فیضیه تشریف بیارید . 🌟 برای مصاحبه به مدرسه فیضیه رفتم 🌟 اولین سوالشان این بود 👈🏻 که چرا میخواهی به حوزه بیایی ؟! 🌷 گفتم : 🌷 میخواهم خودم را اصلاح کنم 🌷 سپس خانواده ام را 🌷 بعد برای اصلاح جامعه تلاش نمایم . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
گودال ماریانا در اقیانوس آرام عمیق ترین نقطه کره زمین با عمق 11 کیلومتر! به خاطر عمق زیاد و فشار بسیار بالای آب به مدت زیادی نمیتوان در این گودال ماند در نتیجه تقریبا ناشناخته باقی مانده! .
📚 🌼🍃دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم. مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت. دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم. 🌼🍃سخن شیرین، گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست. ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد. 🌼🍃کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد. عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد. مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است. 🌼🍃کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی میماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر میکند و زنگ میزند. 🌼🍃تمام کسانیکه در گورستان هستند همه کارهایی داشتند و آرمانهایی داشتند که نتوانستند محقق گردانند. پس بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ولادت با سر سعادت امام محمد باقر ع بر تمامی شیعیان مبارک باد. http://eitaa.com/cognizable_wan
✅یک داستان واقعی و زیبا ✍ از مرحوم آيةالله‌العظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه‌ روزه عده ‌اي مي‌‌مردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عده‌اي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند. مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم مي‌‌كنم كه شيعيان سامرا از امروز تا ده‌روز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجس‌خاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجت‌بن‌الحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلف‌شدن شيعه متوقف شد. 📚داستان‌هاي شگفت شهید دستغیب 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زنان یهودیِ محجبه 🔻 پشت پرده مخالفت دشمن با چادر.
❇️ سینوزیت عبارت است از حفره‌های اطراف و که ممکن است حاد باشد یا مزمن بهمراه درد یا سنگینی آن ناحیه. ۱. بخور سینوس‌ها با بابونه، آویشن، اکالیپتوس ۲. روغن‌مالی پیشانی و گونه‌ها با ۳. استنشاق روزی یکبار 🍎 🍎 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅درمان و رفع سرفه 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚حکیم روازاده
↫✳️ علت آن افزایش سودای روان است . ✍ سعی کنید در روز خود را خسته کنید و اگر با حرکت باشد بهتر است چون شتاب گردش خون در مغز بیشتر میشود . ✍ سر شب غذا بخورید . کاهش غذاهای سرد. ✍ اگر خیلی بیخوابی دارید از غذاهای تر استفاده کنید . مثلا شبها یک بوته کاهو با گلاب و عسل بخورید . ✍ بادام درختی روزی ۱۴ عدد دانه دانه مثل آدامس مصرف شود. توجه : می توانید همین ۱۴ عدد بادام را به همراه یک لیوان آب و ۲ قاشق غذاخوری عسل داخل مخلوط کن ریخته و مخلوط کرده و سپس میل کنید. ✍ استشمام مداوم عطرهای گرم طبیعی (محمدی ـ یاس ـ نرگس) 🍎 🍎 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan