eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت 📲-شما لطف دارید...بازم شرمنده...راستش اونموقع براش یه خواستگاری اومده بود که تا پای خریده حلقه💍 هم پیش رفته بودن ولی با اقدام و خواستگاری من اون رو رد کردن...💓ولی بعد این قضیه رفتار دختر خالم فرق چندانی نکرد با من😒🙁 . -خب این نشون میده که شما گزینه بهتری بودید برای اون خانم...تا حالا با خودش حرف زدید؟ چه جوابی داده بهتون؟ -بله چند بار صحبت کردم😞 -نظرشون رو در مورد خودتون ازش پرسیدین؟چی گفت به شما؟ -راستش نه...بیشتر در مورد چیزای مختلف حرف زدیم . -خب اول باید نظرشون رو بپرسید... ببینید از چه رفتار شما خوشش اومده که اون قسمت رو تقویت کنید و از چه رفتارتون بدش میاد که اون قسمت رو اصلاح کنید . -راست میگید ها...ممنونم بابت کمکتون 😊بازم شرمنده مزاحمتون شدم...خیلی لطف کردید . -خواهش میکنم...بازم اگه کاری از دستم بر میاد در خدمتم . زینب جواب مجید رو داد ولی هنوز چشماش خیس بود😢 جواب مجید رو داد ولی خدا میدونه توی دلش چی میگذشت😔 فقط رو مقصر میدونست مقصر اینکه بدون اطلاع دل بست بدون تحقیق عاشق شد والان هم بدون اینکه کسی بفهمه شکست خورده😢 . آرزو میکرد که کاش پسر بود و میتونست همون ترم اول از مجید خواستگاری کنه و جوابش رو بگیره نه اینکه این همه مدت تو رویای کسی باشه که خودش تو رویای دیگریه😔 . فردا مجید و زینب به ازمایشگاه رفتن... مجید انتظار داشت با توجه به حرفهای دیشب یه مقدار یخ زینب آب شده باشه و بتونه امروز بهتر باهاش حرف بزنه و سئوالاش رو بپرسه... ولی اونروز زینب ساکت ترین دختر روی زمین بود😕 بی حوصله ترین دختر روی زمین😞 . مجید گیج شده بود 😟و مدام تو دلش تکرار میکرد از هیچ چیز این دخترا سر در نمیشه آورد... همه رفتاراشون باهم تناقض داره 😕اون مینا که بعد خواستگاری رفتارش بدتر شد و اینم زینب😑 . . محسن تصمیم گرفته بود به خواستگاری مینا بیاد خانواده محسن از لحاظ مالی خانواده سطح بودن و به همین خاطر به مینا گفته بود که تا قبول کنن که بیان خواستگاریش طول میکشه چند مدتی به همین روال گذشت 💔و از مینا و از محسن ...💔 انگار نمیخواست به این زودیا خواستگاری بیاد😏 تا اینکه چند مدتی با رفتار سرد مینا رو به رو شد و تصمیم به اومدن گرفت از طرف دیگه مینا کم کم داشت خونوادش رو برای اومدن محسن آماده میکرد یه روز بعد از شام که در حال جمع کردن میز با مامانش بود گفت: -مامان؟😊 -جانم ؟ -از خاله اینا خبری نداری؟ -چرا...هستن اونا هم...چطور... -منظورم مجیده -والا با این رفتاری که تو داری کسی جرات نمیکنه بیاد جلو.😕 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan