eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت اون سالها زیاد بود. منوچهر یه پیکان خرید... که بعد ظهرا باهاش کار کنه، اما نتونست. و اذیتش میکرد.... پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یه رستوران سنتی داشت. بعد ظهرا از پادگان میرفت اونجا، شیر میفروخت.😠 نمیدونستم،... وقتی فهمیدم، بهش توپیدم😡 که چرا این کار رو میکنی؟ گفت: _ "تا حالا هر چی شماها رو کشیدم بسه... پرسیدم: _"معذب نیستی؟" گفت: _"نه، برای خونوادم کار میکنم." رو هم شروع کرد. ثبت نام کرده بود... هر سه ماه، درس یه سال رو بخونه و امتحان بده.... از اول راهنمایی شروع کرد. با هیچ درسی مشکل نداشت الا دیکته....!😅 کتاب فارسی را باز کرد.. و چهار پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفت. منوچهر در بد خطی قهار بود!😅 گفتم: _حالا فکر کن درس خوانده ای. با این خط بدی که داری معلم ها نمی توانند ورقه ات را صحیح کنند!😆 گفت: _یاد می گیرند...!😉 این را مطمئن بودم... چون خودم یاد گرفته بودم، نامه های او را بخوانم «وقت» را «فقط» بخوانم😅 و «موش» را «مشت» و هزار کلمه ی ديگر که خودش میتوانست بخواند ومن....!!! غلط ها را شمرد، شصت و هشت غلط...! گفتم: _رفوزه ای!😜 منوچهر همان طور که ورق ها📑 را زیر و رو می کرد و غلط ها را نگاه می کرد، گفت: _ تا قبول شوم. این را هم می دانستم... منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت به پاش می ماند...☺️   صبحا از ساعت چهار و نیم می رفت پارك... تا هفت درس می خوند... از اون ور می رفت پادگان... و بعد پیش نادر.... کتاب و دفترش رو هم می برد تا موقع بی کاری بخونه... امتحان که داد دیکته شد نوزده و نیم.😍 کیف🤗 می کرد از درس خوندن...! اما دکترا اجازه ندادن ادامه بده...😔 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan