eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ 💜 🍃 حُسنا★ چشمامو باز ڪردم ،درد شدیدے تو سرم احساس میڪردم انگار یڪی با پتڪ محڪم بہ سرم ڪوبیده . _اینجا ڪجاست ؟ بلند شدم و نشستم . دست بہ سر گرفتم ڪہ متوجہ باند پیچے دور سرم شدم . روسرے و مانتو تنم بودولے چادرم گوشہ تخت افتاده بود. پیشانیم زخمے بود و درد داشت. بہ مغزم فشار آوردم من سوار ماشین بودم ...تعقیب و گریز و بعد هم تصادف ... الان من اینجا چیڪار میڪنم ؟ تو یه اتاق تمیز و مرتب با یہ میز وصندلی و یه تخت ... از جایم بلند شدم و بہ طرف در رفتم .هرچے دستگیرہ در را فشار میدادم در باز نمیشد، قفل شده بود. چند بار بہ در زدم ولے ڪسے جوابم را نداد. یہ آن ترس برم داشت. _نکنہ اونے ڪہ تعقیبم ڪرده منو دزدیده باشہ دست بہ شڪمم گرفتم نگران این موجود کوچولو بودم. _تو خوبے؟هستے‌؟ نڪنہ اتفاقے برات افتاده باشہ آخہ امانتے ... امانت اربابم واقعا میترسیدم. چند دقیقہ گذشت .خیلے گرسنہ بودم . بہ سمت در رفتم با مشت محڪم بہ در میڪوبیدم . _یڪی در رو باز ڪنہ ، چرا ڪسے جواب نمیده ؟من اینجا چیڪار میڪنم؟ صداے انداختن ڪلید در قفل و باز شدن در بود .سریعا رفتم و چادرم را پوشیدم . در باز شد و مردے وارد اتاق شد ڪہ بہ چہره اش نقاب زده بود. ترسیده بودم و دستام میلرزید.بغضم رو بہ سختے قورت دادم. روے تخت نشستم .نباید ضعف مرا ببیند. _اینجا ڪجاست؟من اینجا چیڪار میڪنم؟ مرد سیاهپوش_ترسیدے؟البتہ ترس هم داره ، نمیخواستیم فعلا سمتت بیایم ولے اون تصادف راه رو برامون باز ڪرد. _شما ڪے هستید چے از من میخواید؟ مرد_ڪم ڪم متوجه میشے گوشیش را از جیبش درآورد و شماره اے گرفت. _بہ هوش اومده ...آره ...باشہ...باشہ از توے اتاق صدا زد :بہروز غذا روبیار بعد از چند دقیقہ مردے با سینے غذا وارد اتاق شد.سینے را روے میز گذاشت و بیرون رفت. خیلے گرسنہ بودم اما میترسیدم چیزے بخورم. _تا نگید اینجا چہ خبره و چرا من اینجام لب بہ هیچے نمیزنم. مردنقابپوش_چیہ میترسے مسموم باشہ؟ نترس حالا حالاها باهات ڪار داریم. خم شد و یہ ڪم از غذا و آب روے میز رو برداشت و خورد . مرد_ببین ،من دارم میخورم مسموم نیست. حالا مثل بچہ آدم بیا بشین غذاتو بخور خانم دڪتر نمیتونستم جلو او مرد غذا بخورم . _منتظر میمونم تڪلیفم معین شہ پوزخندے زد: تڪلیفہ شما مشخصہ فعلا در خدمتتون هستیم . از اتاق بیرون رفت. نمےدونم ساعت چند بود، خیلے گرسنہ بودم . سمت میز رفتم و روے صندلے نشستم . دلم میخواست بخورم ولے میترسیدم ، دوست نداشتم حالا کہ باردارم از غذایے ڪہ با پول حرام تہیہ شده بخورم. با نفسم کلنجار میرفتم _از ڪجا معلوم این پول حروم باشہ؟ _خب آدم ربایے میڪنند معلومہ حرومہ _شاید این غذا با پول حلالی که یکی بهشون داده تهیه شده .مگہ بعید بنظر میرسہ؟ _نہ ولے دوست ندارم غذاے شبہہ ناڪ بخورم. _تو شرایط اجبار اشڪال نداره ،بخور ...اینقدر ادا در نیار . یادم افتاد مگہ اون موقع ڪہ تو اسارت بودیم مجبورا از این غذاها نمیخوردیم . اون موقع هم باردار بودے و نمیفهمیدے خدایا خودت این غذا رو طیّب و طاهرش کن یا مبدل السیئات بالحسنات بسم اللہ گفتم و شروع ڪردم _کوچولو منو ببخش.مجبور بودم ، ان شاء اللہ این غذا براے تو طیب و طاهربشہ بعد از غذا در اتاق باز شد و دونفر داخل شدند یڪے از مردها نقاب نداشت و چہره اش مشخص بود. صندلے را برداشت و رویش نشست . از نگاهش معذب بودم . "خدایاهمانطور ڪہ پیشتر مراقبم بودے الان هم رهایم نڪن ." _من اینجا چیڪار میڪنم؟ مرد_اومدے مهمونے... یہ مدت پیش مایے البتہ اگر عاشق سینہ چاڪت با ما همڪارے ڪنہ _من هیچ عاشق سینہ چاڪے ندارم . مرد_چرا دارے...طوفان حاضره براے تو جون هم بده پس مسئلہ اینہا طوفانہ _شما فڪر ڪردید اون بخاطر من اطلاعات مہم نظامے ڪشورش رو بہ شما میده ؟ اشتباه ڪردید اون این ڪارو نمیڪنہ مرد بلند شد و بہ سمتم آمد پاڪتے را باز کرد و عڪس هایے را روے صورتم پرت کرد . _اینہا رو ڪہ ببینہ وعڪس هاے آینده مجبوره همڪارے ڪنہ عڪس ها را برداشتم . این عڪس هاے من بود. موقع تصادف توے ماشین با وضع اسفناڪے گرفتہ شده بود. سرم ڪج و کل صورتم خونے عڪس بعدے توے اتاقے رو صندلے بستہ شده بودم با سر افتاده از زوایاے مختلف از من عڪس گرفتہ بودند ڪنارم هم دومرد با لبخند نشستہ بودند. چونہ ام میلرزید ،ترسیده بودم براے یڪ زن بے دفاع بین این گرگها... _یافاطمہ اینہا با من چیڪار ڪردند؟ مرد_وقتے دنبالت بودیم وتو فرار ڪردے تصادف ڪردے،نمیخواستیم اینقدر زود وارد عمل شیم. تصادفت موقعیت خوبے بود چون بیهوش شده بودے، آوردیمت اینجا ، نترس کاریت نداشتیم فقط سرتو پانسمان ڪردیم فعلا هم ڪارے بہ ڪارت نداریم.تو با ارزشتر از اون چیزے هستے ڪہ فڪر میکنے ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ 💜 🍃 حُسنا★ چشمامو باز ڪردم ،درد شدیدے تو سرم احساس میڪردم انگار یڪی با پتڪ محڪم بہ سرم ڪوبیده . _اینجا ڪجاست ؟ بلند شدم و نشستم . دست بہ سر گرفتم ڪہ متوجہ باند پیچے دور سرم شدم . روسرے و مانتو تنم بودولے چادرم گوشہ تخت افتاده بود. پیشانیم زخمے بود و درد داشت. بہ مغزم فشار آوردم من سوار ماشین بودم ...تعقیب و گریز و بعد هم تصادف ... الان من اینجا چیڪار میڪنم ؟ تو یه اتاق تمیز و مرتب با یہ میز وصندلی و یه تخت ... از جایم بلند شدم و بہ طرف در رفتم .هرچے دستگیرہ در را فشار میدادم در باز نمیشد، قفل شده بود. چند بار بہ در زدم ولے ڪسے جوابم را نداد. یہ آن ترس برم داشت. _نکنہ اونے ڪہ تعقیبم ڪرده منو دزدیده باشہ دست بہ شڪمم گرفتم نگران این موجود کوچولو بودم. _تو خوبے؟هستے‌؟ نڪنہ اتفاقے برات افتاده باشہ آخہ امانتے ... امانت اربابم واقعا میترسیدم. چند دقیقہ گذشت .خیلے گرسنہ بودم . بہ سمت در رفتم با مشت محڪم بہ در میڪوبیدم . _یڪی در رو باز ڪنہ ، چرا ڪسے جواب نمیده ؟من اینجا چیڪار میڪنم؟ صداے انداختن ڪلید در قفل و باز شدن در بود .سریعا رفتم و چادرم را پوشیدم . در باز شد و مردے وارد اتاق شد ڪہ بہ چہره اش نقاب زده بود. ترسیده بودم و دستام میلرزید.بغضم رو بہ سختے قورت دادم. روے تخت نشستم .نباید ضعف مرا ببیند. _اینجا ڪجاست؟من اینجا چیڪار میڪنم؟ مرد سیاهپوش_ترسیدے؟البتہ ترس هم داره ، نمیخواستیم فعلا سمتت بیایم ولے اون تصادف راه رو برامون باز ڪرد. _شما ڪے هستید چے از من میخواید؟ مرد_ڪم ڪم متوجه میشے گوشیش را از جیبش درآورد و شماره اے گرفت. _بہ هوش اومده ...آره ...باشہ...باشہ از توے اتاق صدا زد :بہروز غذا روبیار بعد از چند دقیقہ مردے با سینے غذا وارد اتاق شد.سینے را روے میز گذاشت و بیرون رفت. خیلے گرسنہ بودم اما میترسیدم چیزے بخورم. _تا نگید اینجا چہ خبره و چرا من اینجام لب بہ هیچے نمیزنم. مردنقابپوش_چیہ میترسے مسموم باشہ؟ نترس حالا حالاها باهات ڪار داریم. خم شد و یہ ڪم از غذا و آب روے میز رو برداشت و خورد . مرد_ببین ،من دارم میخورم مسموم نیست. حالا مثل بچہ آدم بیا بشین غذاتو بخور خانم دڪتر نمیتونستم جلو او مرد غذا بخورم . _منتظر میمونم تڪلیفم معین شہ پوزخندے زد: تڪلیفہ شما مشخصہ فعلا در خدمتتون هستیم . از اتاق بیرون رفت. نمےدونم ساعت چند بود، خیلے گرسنہ بودم . سمت میز رفتم و روے صندلے نشستم . دلم میخواست بخورم ولے میترسیدم ، دوست نداشتم حالا کہ باردارم از غذایے ڪہ با پول حرام تہیہ شده بخورم. با نفسم کلنجار میرفتم _از ڪجا معلوم این پول حروم باشہ؟ _خب آدم ربایے میڪنند معلومہ حرومہ _شاید این غذا با پول حلالی که یکی بهشون داده تهیه شده .مگہ بعید بنظر میرسہ؟ _نہ ولے دوست ندارم غذاے شبہہ ناڪ بخورم. _تو شرایط اجبار اشڪال نداره ،بخور ...اینقدر ادا در نیار . یادم افتاد مگہ اون موقع ڪہ تو اسارت بودیم مجبورا از این غذاها نمیخوردیم . اون موقع هم باردار بودے و نمیفهمیدے خدایا خودت این غذا رو طیّب و طاهرش کن یا مبدل السیئات بالحسنات بسم اللہ گفتم و شروع ڪردم _کوچولو منو ببخش.مجبور بودم ، ان شاء اللہ این غذا براے تو طیب و طاهربشہ بعد از غذا در اتاق باز شد و دونفر داخل شدند یڪے از مردها نقاب نداشت و چہره اش مشخص بود. صندلے را برداشت و رویش نشست . از نگاهش معذب بودم . "خدایاهمانطور ڪہ پیشتر مراقبم بودے الان هم رهایم نڪن ." _من اینجا چیڪار میڪنم؟ مرد_اومدے مهمونے... یہ مدت پیش مایے البتہ اگر عاشق سینہ چاڪت با ما همڪارے ڪنہ _من هیچ عاشق سینہ چاڪے ندارم . مرد_چرا دارے...طوفان حاضره براے تو جون هم بده پس مسئلہ اینہا طوفانہ _شما فڪر ڪردید اون بخاطر من اطلاعات مہم نظامے ڪشورش رو بہ شما میده ؟ اشتباه ڪردید اون این ڪارو نمیڪنہ مرد بلند شد و بہ سمتم آمد پاڪتے را باز کرد و عڪس هایے را روے صورتم پرت کرد . _اینہا رو ڪہ ببینہ وعڪس هاے آینده مجبوره همڪارے ڪنہ عڪس ها را برداشتم . این عڪس هاے من بود. موقع تصادف توے ماشین با وضع اسفناڪے گرفتہ شده بود. سرم ڪج و کل صورتم خونے عڪس بعدے توے اتاقے رو صندلے بستہ شده بودم با سر افتاده از زوایاے مختلف از من عڪس گرفتہ بودند ڪنارم هم دومرد با لبخند نشستہ بودند. چونہ ام میلرزید ،ترسیده بودم براے یڪ زن بے دفاع بین این گرگها... _یافاطمہ اینہا با من چیڪار ڪردند؟ مرد_وقتے دنبالت بودیم وتو فرار ڪردے تصادف ڪردے،نمیخواستیم اینقدر زود وارد عمل شیم. تصادفت موقعیت خوبے بود چون بیهوش شده بودے، آوردیمت اینجا ، نترس کاریت نداشتیم فقط سرتو پانسمان ڪردیم فعلا هم ڪارے بہ ڪارت نداریم.تو با ارزشتر از اون چیزے هستے ڪہ فڪر میکنے ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯