eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ 💜 🍃 امشب قرار بود خانواده حسینے مثلا براے خواستگارے بیایند. چہ خواستگارے غریبے ... حالِ خوبے نداشتم.استرس عجیبے تمام وجودم را گرفتہ بود. لباس پوشیدم و چادرِ سفیدم را بہ سر ڪردم. مامان و زهرا وسایل پذیرایے را آماده ڪرده بودند. صداے زنگ در اضطرابم را دوچندان ڪرده بود. پے در پے نفس میڪشیدم. زهرا_چتہ حُسنا ؟ تو ڪہ باید خیالت راحت باشہ ، این خواستگارے فرمالیتہ است .ڪار شما از خواستگارے و عقد وعروسے و زفاف هم گذشتہ ... بچہ تون رو باید داماد ڪنید. از حرف زهرا هم خنده ام گرفتہ بود و هم دلگیر شدم. منم دوست داشتم مثل بقیہ دخترها مراسم خواستگارے درستے داشتہ باشم. صداے زنگ در بلند شد و پشت بند آن هم ورود مهمانان . دم در همراه مامان و زهرا ایستاده بودم .نمیتونستم تو اتاق بمانم و با این تعداد مهمان بعدا روبہ رو شوم. دایے حبیب در را باز ڪرد و ابتدا آقاے حسینے وارد شدند از همان بدو ورود لبخند بہ لب داشت . پشت سرش هم حاج محسن و بعد هم مادر طوفان و طاهره و نرگس طاهره لبخند بہ لب مرا بوسید و آرام دست بہ شڪمم ڪشید. خجالت ڪشیدم اما مادرش لبخند تلخے بر لب داشت. پس طوفان ڪجاست؟ قلبم تند تند میزد. ڪسے نبود بپرسد پس او ڪجا مانده؟ دایے حبیب بہ دادم رسید . حبیب_پس سیدطوفان ڪجاست؟ حاج محسن خندید و گفت: جامون تو آسانسور نبود فرستادیمش از پلہ ها بیاد. همان موقع زنگ در بہ صدا در آمدو طوفانِ سرنوشتِ من از پشت در با سبد گل ظاهر شد. "بخت بازآید از آن در ڪہ یڪے چون تو در آید ★روےِ زیباے تو دیدن در دولت بگشاید ★ صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را★ تا دگر مادر گیتے چو تو فرزند بزاید " کت و شلوار مشکے و بلوز سفیدے پوشیده بود. خیلی مرتب و آراستہ با تہ ریشے کہ آنکارد کرده بود . دل ربایے و دلم اے واے سر بہ زیر داخل شد.بہ همہ سلامے از راه دور کرد بقیہ سرپا ایستاده بودند. بہ طرف من قدم برداشت... ڪم مانده بود قلبم از چارچوب سینہ ام بیرون بزند. یعنے جلو همہ میخواهد این گلہا را بہ من بدهد؟ جنین درشڪمم شروع بہ تڪان خوردن ڪرده بود. او هم از دیدن پدرش خوشحال بود. من اما بیقرار ... آشفتہ و پریشانش بودم. از نگاهم حالم را فہمید .با لبخند برلب روبہ رویم ایستاد ، دستش را دراز ڪرد و سبد گل را بہ دستم داد. طوفان_بفرما بانو دستم میلرزید _ممنون از کنار گل ها چشمانش را باز و بستہ کرد و لب زد طوفان_آروم باش گل را از دستش گرفتم و بہ زهرا دادم . از ڪنار احسان ڪہ گذشت . احسان دستش را فشرد و آرام گفت: منو ببخش اگر اونجورے برخورد ڪردم. طوفان_نہ اشڪال نداره ،ڪار خوبے ڪردے برادر باغیرت ڪنار مامان نشستم .طوفان هم ڪنار مادرش و روبہ روے من نشستہ بود. سرم را بالا آوردم ونگاهش کردم، لبخندش را بہ سختے جمع و جور میڪرد. اگر ڪسے نبود حتما ڪنایہ اے بہ من میزد. مادرطوفان روبہ مادرم ڪرد و گفت : لیلاخانوم_ببخشید من سیاه پوش اومدم اینجا، آخہ هنوز چہلم برادرم نشده .صلاح دونستیم زودتر تڪلیف این دوتا جوون رو مشخص ڪنیم. مامان_بلہ ،خواهش میڪنم. پدرطوفان شروع بہ حرف زدن ڪرد. بابت اتفاقے ڪہ در سفر ڪربلاے ما پیش آمد اظہار شرمندگے ڪرد و گفت: سیدرحمان_بہتره با شرایط پیش اومده هرچہ زودتر اینہا شرعا و قانونا زن وشوهر بشن. مامان بہ دایے اشاره ڪرد . دایے سرفہ اے ڪرد و گفت: _اگر اجازه بدید من میخوام چند ڪلمہ با سیدطوفان صحبت ڪنم. پدرومادرش تایید ڪردند و دایے حبیب، طوفان را بہ اتاق من برد. هرچہ بود تذڪرات مادر بود ڪہ دایی حبیب آن را بہ طوفان منتقل میڪرد. بعد ازچند دقیقہ از اتاق بیرون آمدند.طاهره سادات فورا بلند شد و گفت اگر اجازه بدید این دو نفر هم برن تو اتاق یہ ڪم صحبت ڪنند . طوفان با لبخند بہ خواهرش نگاه میڪرد. مامان اجازه داد ، طاهره سادات دست مرا گرفت و ڪشان ڪشان مرا بہ طرف اتاقم برد وسط اتاق ایستاده بودیم ڪہ طوفان هم وارد شد. طاهره چرخید بہ طرفم و دست بہ شڪمم گذاشت و گفت. _قربون این کوچولو بشم من .حالش چطوره؟ لبم رابہ دندان گرفتم ،از شرم و خجالت گونہ هایم داغ ڪرده بود. بہ طرف طوفان برگشت و گفت : فندق عمہ بہ باباش سلام میڪنہ طوفان دست در جیبش کرده بود و با سرے ڪج لبخند عمیقے زد و نگاهم ڪرد.معذب بودنم را ڪہ دید با همان لبخند سرش را پایین انداخت. توان ایستادن نداشتم بہ سمت تخت رفتم ونشستم ،طاهره حالم را ڪہ دید از اتاق خارج شد. خواستم بگویم نہ نرو ...بمان . من از خلوت دوباره میترسم. تمام بدنم میلرزید ، دوباره همان ترسِ خلوت اولم با طوفان سراغم آمده بود. سرم را پایین انداختہ بودم . روے تخت ڪنارم نشست. هردو ساڪت بودیم چند بار عمیق نفس ڪشید . طوفان_چقدر اینجا آرومم، خدا شما را خلق ڪرده براے آرامش من چندبار زیر لب گفت: الحمدلله ...الحمدلله...الحمدللہ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯