eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 مامان اشک میریخت، بغلش کردم و دست های لبریز عطر سیب بهشتیش را بوسیدم و گفتم: _ حلالم کن خیلی اذیت شدی، نُه ماه حَملم کردی، 26 سال تحملم کردی هر کاری کنم نمیتونم زحمتات رو جبران کنم. فقط میتونم دعات کنم. _برو بسلامت دخترم، از شیر مادر حلال ترے مراقب خودت باش. نتونستم بمونم سریع حرکت کردم لحظه آخر از پله ها که بالا میرفتم برگشتم ونگاهشون کردم. خداحافظ... به سالن بعدی که رسیدم کنار طاهره خانم نشستم. از همان اول با خودم عهد کردم که مراقب چشمانم باشم. حواسم پے چیز دیگر ے جز «دلبرم » نرود. طاهره _ خوشحالی که میری کربلا؟ _خوشحال ؟ توصیف حالم سخته ، تا نرم باور نمیکنم . شما بار چندمه میرید؟ طاهره_ دوم _چه عالے طاهره _میگن بار اول یه چیز دیگه است. و من به این فڪر میکنم کہ براے عاشق بار اول و دوم معنایے ندارد. با تصور حضورم در بهشت رویایی تو ضربان قلبم بالا می رود. جلوتر حاج محسن را دیدم و کنار او آقاے جوانے. حدس اینکہ باید برادر طاهره سادات باشه ،کار سختے نبود. همان که اسم عجیبی داشت . چه بود؟ چرا فراموش کردم؟ طاهره و ... طوفان ...آرے طوفان اسمش مرا یاد گردباد می اندازد . این طوفان چہ عجیب از گردباد های زندگیش عبور کرده و حالا اینجا راهے کربلاست .کنارش حاج محسن با آن اندام نسبتا فربه قرار است بادیگاردش شود. با این تصور لبانم به خنده باز شد . -زهرا خدا خیرت بده حالا باید میگفتے این چیزها رو به خودم نهیب زدم" بس کن ،مگه قرار نشد به این چیزها فکر نکنے." بالاخره بعد از مدت طولانی باید سوار هواپیما میشدیم. به سمت گیت خروج راهے شدیم. سعے کردم خودم را از او پنهان کنم . خدا را شکر او هم نگاه نمیکرد. در هواپیما جاے من و طاهره سادات کنار هم بود .حاج محسن و سید طوفان حسینے هم کنار هم. در آخر هم یک خانم دیگر روی صندلی بغلیمان نشست. هواپیما از زمین بلند شد و من دلم را از مافیهای آن کندم. باید همہ چیز را پشت سر بگذارم . ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯