eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 باورش برایم سخت بود زن من ڪنار دوستم تو یہ ماشین نشستہ باشند. امیر رفت . براے حُسنا تاڪسے گرفتم و آدرس خونہ رو دادم. سوار موتورم شدم و از اونجا دور شدم.باید تنها باشم و فڪر ڪنم. اون روز و روزهاے بعد هرچہ توضیح و توجیہ بود شنیدم اما باورش برایم سخت بود.سخت رابطہ ام بطور ناخوداگاه با حُسنا سرد شده بود. مداوم گریہ میڪرد و میگفت چیزے نبوده و بد تصور ڪردے. اما دل من بدجور شڪستہ بود . چشم دیدن امیر را نداشتم یڪ ماه دیگہ هم گذشت .یڪ ماهے ڪہ بذر بے اعتمادے ڪہ در دل من ڪاشتہ شده بود میرفت تا ڪمرنگ شود. حُسنا سر سجاده مینشست و گریہ میڪرد.التماسم میڪرد رابطہ مون بہتر بشود اما دست من نبود، غرورم جریحہ دار شده بود. گاهے حرفش را باور میڪردم اما وقتے امیر را میدیدم تمام اعتمادم ازبین میرفت. تا اینڪہ آن روز نحس فرا رسید. روزے ڪہ تصمیم گرفتم براے تجدید روحیہ ام یہ مسافرتہ دو روزه مشهد بروم . اون روز امیر سر ڪار نیامده بود. خستہ بودم ، وسط ساعت ڪاریم مرخصے گرفتم و بہ خونہ رفتم. هبچوقت آن ساعت خونہ نمیرفتم. ڪلید انداختم و وارد حیاط شدم ،آسانسور را زدم ، هرچہ منتظر ایستادم نیامد، انگار خراب شده بود. مجبور شدم پنج طبقہ را بالا بروم . نفس زنان خودم را بہ بالا رساندم . بہ در خونہ ڪہ رسیدم ، یڪ جفت ڪفش مردانہ توجہم را جلب ڪرد این ڪفش...مال کیہ؟ ڪلید انداختم و سعے ڪردم بدون صدایے وارد خونہ بشم . یہ لحظہ صدایے از اتاق ڪارم شنیدم _دوستت دارم حُسنا_باشہ ، شما فعلا زودتر برید ڪہ الان طوفان میرسہ توروخدا سریعتر در اتاق باز بود حُسنا بیرون اومد. چادر رنگے پوشیده بود. با دیدن من هینے ڪشید و بہ دیوار چسبید امیر مرا ڪہ دید ایستاد اون لحظہ هیچے نمیفهمیدم ، فقط جملہ امیر در ذهنم تڪرار میشد. "دوستت دارم" خشم تمام وجودم را گرفتہ بود.دستامو مشت ڪردم و بہ طرف امیر حملہ ڪردم بہ دیوار ڪوبیدمش و تا جایے ڪہ میتونستم با مشت میزدمش. _نامرد تو خونہ من چہ غلتے میڪنے؟ ڪثافت تو بہ زن من چے گفتے؟ من بہ تو اعتماد داشتم . باچہ حقے پاتو توے حریم شخصے من گذاشتے؟ حُسنا فقط گریہ میڪرد .یہ لحظہ جیغ ڪشید من فقط حواسم بہ امیر بود . بہ زن نہ ماهہ ام نگاه نمیڪردم. تا توان داشتم زدمش همہ صورتش کبود و خونے بود. امیر_طوفان ...بازهم اشتباه میڪنے؟ زن تو پاڪہ پاکہ ،پاڪ ترین آدمے ڪہ تا الان دیدم، اشتباه از من بود. _خفہ شو ...فقط خفہ شو ...اسم زن منو نیار گم شو از جلو چشمام ... گم شو تا نڪشتمت . بلندش کردم و از خونہ انداختمش بیرون رو زمین نشستم و بہ دیوار تڪیہ دادم الان وقت گریہ بود؟ گریہ براے چے؟ براے عشق بر باد رفتہ ام خدایا این چہ زندگے من دارم؟ براے این زندگے دیگہ اعتمادے هم مونده حُسنا حالش بد بود و من حواسم نبود. _گفتے من اشتباه میڪنم، اون قرارها بخاطر دوستت بوده ، الان چے ؟ الان ڪہ با چشم و گوش خودم شنیدم چے؟ حُسنا_طوفان... حالم خوب نیست. ڪیسہ آبم پاره شده ... _گفتہ بودے عاشقمے، این بود عشقت؟ من چے رو باید باور ڪنم،چیزے ڪہ خودم دیدم و شنیدم حُسنا_طوفان ، بخدا اشتباه میڪنے...میشہ بریم بیمارستان ، بچہ ام تڪون نمیخوره —بچہ؟ تو لیاقت مادرے براے اون بچہ رو ندارے میفهمے؟ من نمیتونم با این چیزها ڪنار بیام.حُسنا تو بلایے سر من آوردے ڪہ هیچوقت نمیتونم فراموش ڪنم. دور خونہ میچرخیدم و مثل دیوونہ ها حرف میزدم . _من خدا نیستم نمیتونم چشم بپوشم رو همہ چے یہ بار چشم پوشیدم ، دوبار ... این دفع بار سومہ چطورے ادامہ بدهم؟ ازڪجا معلوم دوباره تڪرار نشہ خدایا من نمیتونم این زندگیو ادامہ اش بدهم . نمیتونم اونجا براے اولین بار از این غم شڪستم .گریہ ڪردم براے خودم ، براے زندگیم .براے عشق از دست رفتہ ام نمیتونستم اون خونہ رو تحمل کنم. بلند شدم و بے توجہ بہ حرفہاے حُسنا بیرون رفتم. سوار موتورم شدم و بدون کلاه تو خیابونہا میچرخیدم. باید میرفتم امامزاده ... میرفتم تا یہ ڪم دلم آروم بشہ.گوشیمو خاموش ڪردم چندساعتے اونجا موندم وقتے بیرون اومدم سعید روبہ روم ظاهر شد. سعید_باید برے بیمارستان بچہ ات داره دنیا میاد. بچہ من ؟قرار بیاد بین این نامردے ها.. با عجلہ سوار ماشین سعید شدم منوبہ بیمارستان رسوند. باید بچہ ام سالم بہ دنیا بیاد. اون مال منہ بچہ من ... وارد بیمارستان ڪہ شدم همہ با تعجب نگاهم میکردند. مامانم وقتے منودید نگاه سرزنش بارے کرد و رویش رابرگرداند. مادر حُسنا در حال قران خواندن بود. من اما دلم در هیچ جا بند نبود. آرام نبودم ... مطمئنم تا آخر عمرم آرام نخواهم بود. پرونده را پر ڪردم .چند ساعتے گذشت ڪہ زهرا از بخش زایمان خارج شد. زهرا_مبارڪہ،سیدعلی هم دنیا اومد. آن لحظہ فقط بہ سیدعلے فڪر میڪردم بہ پسرم . من باید قوے باشم . ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═