eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
17.5هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 ★حُسنا این روزها فقط منتظرم ...منتظرم ببینم این رؤیا ڪے قراراست تمام شود. لب پنجره اتاق نشستم. باران بهارے شلاق وار بہ شیشہ پنجره میخورد. خاطرات گذشتہ جلو چشمانم رژه میرفت. بعضے خاطرات یادآوریشان هم تلخ است. " طوفان من بہ تو خیانت نڪردم .هیچ وقت ..." اصلا ماجراے این فراق از ڪجا شروع شد : ★★★ چند بار از طرف دیوید ایمیل برایم آمده بود و تہدید بہ همڪاری شده بودم. اقاے سعیدے طے جلسہ اے من ، فاطمہ و امیر کریمے را توجیہ اطلاعاتی کرد . در آن جلسہ مسئولیتمان مشخص شد. مهندس شبڪہ و نرم افزار اطلاعات سپاه (آقاے رستمے) هم در آن جلسہ حضور داشت. اقاے ڪریمے و آقاے رستمےمرا با برنامہ سیستم طراحے شده آشنا ڪردند. اگر چہ ڪار من چندان سخت نبود.در واقع ڪپے و ارسال اطلاعات بہ ایمیل مربوطہ بود. ڪلیت برنامه ما اینطورے بود ڪہ فاطمہ باید اطلاعات اصلے را از من میگرفت و بہ آقاے ڪریمے میرساند . در عوض همان اطلاعات با اندڪ تغییر محاسباتے را مجددا باید فاطمہ از امیر بہ من تحویل میداد تا براے دیوید ارسال ڪنم. طے چند بار فرستادن اطلاعاتِ پروژه متوجہ شدم ڪہ آنہا اینقدر دامنہ اطلاعاتشان قوے هست ڪہ حتے نسبت بہ محاسبات هم اظهار نظر میڪردند. بنابراین جاے ریسڪ بسیار ڪم بود.اینجا هوش و ذڪاوت امیر ڪریمے را طلب میکرد ڪہ ڪارش را با دقت انجام دهد. در واقع طراح اصلے این پروژه طوفان بود و باید آن را بہ وزارت دفاع تحویل میداد. و هرگز نباید لو میرفت. بنابراین سپاه حساب ویژه اے براے آن باز ڪرده بود. آقاے سعیدے آخر جلسہ تنہایے مرا گیر آورد و گفت _ ما فڪر میڪنیم یہ نفوذے در وزارت اطلاعات وجود داره و براے ڪشف این فرد یا افراد نیاز بہ همڪارے شمابا سیستم هاے جاسوسے داریم.بہ یہ نفر مشڪوڪ هستیم ولے نمیتونیم فعلا براے دستگیریش اقدام ڪنیم میخوایم از طریق اون فرد بہ سردستہ ها برسیم. نباید تحت هیچ شرایطے سیدطوفان متوجہ همڪارے شما بشہ.فهمیدن همانا و ...حرفش را خورد _میدونم بحث مرگ و زندگیہ ... در راهے پاگذاشتہ بودم ڪہ سرانجامش نامشخص بود. فاطمہ دو روز در هفتہ بہ خونہ مے آمد. با سختترین تدبیرے ڪہ لحاظ ڪرده بودیم نمیگذاشتم طوفان متوجہ آمدن فاطمہ شود. موقع رفت و آمد چادرش را اینقدر جلو میڪشید ڪہ ڪسے او را نمیشناخت. اگرچہ من براے آن روز هم خودم را آماده ڪرده بودم ڪہ اگر طوفان متوجہ شد چہ جوابے بدهم. در همین حین با فاطمہ در مورد زندگے و روحیہ اش صحبت میڪردم. خیلے راحت با من درد ودل میڪرد و من سعے میڪردم امید را در دلش نگہ دارم. احتمال میدادیم داخل خونہ شنود گذاشتہ باشند .نیروهاے اطلاعات سپاه اینو میدونستند اما نمیخواستند وارد عمل بشوند بنابراین صحبت ڪاریمان روے ڪاغذ انجام میشد و در خونہ فقط صحبت هاے معمولے زده میشد. سہ ماهے از این ماجرا میگذشت .در این سہ ماه گاهے فاطمہ بہ من میگفت ڪہ در ملاقت هایشان امیر نسبت بہ او توجہاتے دارد . فاطمہ توجیہات خاص خودش را داشت. میگفت: _من اصلا موقعیت فڪر ڪردن بہ هیچ ڪسے رو ندارم.نمیخوام اون براے خودش خیالپردازے ڪنہ و من هم سعے میڪردم با صحبت ڪردن ذهنیتش را تغییر بدهم . چند روزے فاطمہ بہ اصرار مادرش بہ مشهد رفتہ بود و من باید این اطلاعات را از امیر میگرفتم. صبح روزے ڪہ فاطمہ قرار بود عصرش برگردد با امیر تماس گرفتم و گفتم باید ببینمتون. چون باید فایل را بہ دستش میرساندم . وقتے از خونہ دور شدم تماس گرفت و گفت توے یڪ ڪافے شاپ صحبت ڪنیم. سے دے را وسط یہ ڪتاب گذاشتہ بودم . وارد ڪافے شاپ شدم ڪہ امیر را دیدم. بہ طرفش رفتم و روے صندلے روبہ رویش نشستم. خوب میدونستیم ڪہ نباید صحبت ڪارے ڪنیم. ڪتاب را روے میز گذاشتم. امیر_ببخشید خانم حسینے شما را تا اینجا کشوندم . (از اینڪہ مرا با فامیل طوفان خطاب کرد خوشحال شدم ) امیر_حقیقتش میخواستم در رابطہ با موضوعے باهاتون صحبت ڪنم . قضیہ علاقہ خودش بہ فاطمہ را گفت ولے گویا ترڪش سرد فاطمہ بہ او بدجور خورده بود. امیر_ممنون میشم بیشتر باهاش صحبت ڪنید.حقیقتا من تاحالا از هیچ دخترے خوشم نیومده ،حالا ایشون...نمیدونم چہ اتفاقے افتاده ڪہ من اینطورے شدم. دست ڪرد و از کیفش یہ شاخہ گل در آورد.اگر ممڪنہ اینو بہش بدید . لبخند زدم _پس اینڪہ فاطمہ میگفت بہ بهانہ هاے مختلف دیدارتون رو کش میدید بخاطر اینہ ڪہ دلتون رفتہ. چرا خودتون بہش نمیدید؟ امیر_میدونم از من نمیگیره، در ضمن راستشو بخواین ...روم نمیشہ و سرش را پایین انداخت. _فڪر نمیڪنید یہ ڪم زود باشہ براے گل دادن؟ امیر_نہ آخہ شنیدم گویا خواستگار دارن خنده ام گرفتہ بود از این هول شدن آقاے کریمے! گل را گرفتم و بہ خونہ رفتم. وقتے بہ فاطمہ گل را دادم، اول قبول نڪرد. فاطمہ_این پسر چرا اینقدر هولہ؟من ڪہ گفتہ بودم قصد ازدواج ندارم. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯