eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 طوفان★ این روزها از خودم ،خاطراتم ،از همہ فرار میڪنم . هرجا نشانے از او هست مرا عذاب میدهد. اون خونہ و وسایلش را دوست داشتم آتش بزنم. سعید اصرار کرده بود یہ سر وسامونے بہ خونہ بدم . بعد اون روز بیمارستان و اداره پلیس وقتے برگشتم اونقدر حالم بد بود ڪہ همہ چیز را بہم ریختم. ڪل وسایل خونہ داغون شده بود. اون روز سعید بہ داد وسایل خونہ رسید. مخالف بودم اما خودش چند تا ڪارگر گرفت و خونہ را مرتب ڪرد. هنوز نمیتونستم داخلش بمونم.نمیتونستم درست کار کنم. اینقدر باهام صحبت ڪرد ڪہ پروژه ات مهمہ و باید سر وقت تحویل بدے .بچسب بہ ڪارت ... بزور سعے میڪردم بشینم و تمرکز ڪنم. تنها دلخوشیم این بود ڪہ میرم خونہ بابا و سید علے را میبینم . آخر شبہا هم میرفتم سر قبر حمید و باهاش خلوت میڪردم. نمیدونم چرا خبرے از حاج حیدر نبود.هرچے بہش زنگ میزدم گوشیش خاموش بود. چند بارے بہ مغازه اش سر زدم ولے درش بستہ بود. احتمالا دوباره رفتہ مشهد . سر قبر حمید تصمیمم را گرفتم . باید میرفتم باید طورے میرفتم ڪہ هیچکس متوجہ نمیشد. با حاج آقا صبورے مسئول اعزام سپاه صحبت کردم. گفت باید هماهنگ کند و جالب اینڪہ یڪ ساعت بعد زنگ زد و گفت اجازه دادن و میتونے برے. فردا بیا و کارهاے اعزامت را انجام بده . خودم هم باور نمیڪردم اینقدر راحت قبول ڪرده باشند. همہ ے ڪارهاے اعزامم را انجام دادم. حدودا آخر هفتہ زمان اعزامم بود. یہ روز وقتے میخواستم از سر ڪار برگردم بہ سعید زنگ زدم و گفتم باید ببینمت . برگشتن با ماشین اون برگشتم. تو راه بهش گفتم _میخوام برم ،ڪارهام جور شده ،شماها هم سنگ اندازے نڪنید بذارید برم،اینجورے دلم آرومتره وقتے شنید چنان ترمزے کرد، با اینڪہ ڪمربند بستہ بودم ولے با سر رفتم تا نزدیڪ شیشہ جلو ماشین _چہ خبرتہ؟ سعید_توچے گفتے؟ڪجا میخواے برے؟ _سوریہ... شماها هم نمیتونید مانع ام بشید. سعید_پس ...پس پروژه ات چے؟بچہ ات چے؟ _اگر برگشتم ڪہ تمومش میڪنم ، اگر هم نہ ڪہ ...یڪے دیگہ اینڪارو میڪنہ. سیدعلے هم آدم زیاد هست بزرگش ڪنہ براے اولین بار عصبانے شد. سعید_بدبخت تو دارے فرار میڪنے، ازچے فرار میڪنے؟ اون پروژه فقط کار خودتہ،هیچکس نمیتونہ انجامش بده اون وقت تو ... عصبانے بود. اما چرا ڪسی متوجہ حال من نبود. موندن من و زندگے اینجورے یعنے مرگ تدریجے ... من مردن تدریجے نمیخواستم. دنیا با همہ زیبایے هاش براے من مُرده . من انگیزه اے براے زیستن ندارم. و چہ بهتر ڪہ این جسم نحیف را در راه درست فدا ڪنم. من باید برم ... آره باید برم ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯