♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت76🍃
مہرداد_تو فضاے بیمارستان همیشہ چادر میپوشے؟
_آره ،البتہ تو دوره عمومے سختگیرے میڪردند، ولے الان راحتترم
مہرداد_جالبہ ،برات سخت نیست؟دست و پا گیره؟
_بعضے وقتہا چرا ولے عادت ڪردم.خودم دوست دارم، بعضے چیزها لذت داره مثل چادر
مہرداد _چادر لذت داره ؟؟
_آره ، میدونید از بچگے عاشق چادر بودم چون حس بزرگ بودن بہم دست میداد. دوست داشتم خانمانہ باشم.
از اینڪہ بقیہ منو بزرگ ببینند خیلے خوشحال میشدم.
سرش را زیر انداخت ، آرام زیر لب گفت :
برعڪس پریسا ، از چادر و روسرے متنفر بود.
(آه ڪشید )
دلم برایش سوخت .
برگشت نگاهم ڪرد و گفت :
مہرداد_نمیخواے بپرسے چرا از پریسا جدا شدم؟
_شاید ڪنجڪاو باشم ولے ترجیح میدهم تو زندگے دیگران تجسس نڪنم.
لبخند زد
مہرداد_آدم ِخاصے هستے ، آدم دوست داره درونت رو جست وجو ڪنہ
بازهم از این تعبیرها ... من اما شرم میڪنم
مہرداد_عشقِ خارج بود ، وقتے رفتیم ڪانادا ، گفت میخوام مستقل باشم ، سر ڪار رفت، روز بہ روز رفتارهاش تغییر میڪرد.
اون ڪہ کلا اهل روسرے و حجاب نبود ، ولے آخراے هفتہ دیگہ لباسهاش یہ جورایے میشد. پارتے های شبانہ میرفت .من درستہ آدم معتقدے نبودم ولے بے غیرتم نبودم .فقط نمیخواستم سخت گیرے ڪنم . ...
بلند شد ، دست بہ صورت ڪشید و بازدمش را بیرون داد
مہرداد_ تا اینڪہ یہ مدت براے ڪارے ایران اومدم .وقتے برگشتم اومدم خونہ دیدم ...دیدم
دیگہ نتونست ادامہ بدهد .
این مرد در برابر من شڪست .فرو ریخت ...
نمیخواستم شاهد شڪستن غرور مردانہ اش باشم.
مہرداد_حُسنا من یہ مَردَم، همہ مرداے ایرانے رو زنشون غیرت دارن ،منم داشتم ولے اون ...در حقم خیانت ڪرد.
اولش گریہ ڪرد و گفت من مست بودم ،متوجہ نشدم .
گفتم آدمیزاده اشتباه میڪنہ
،برام سخت بود ولے تحملش ڪردم
مہرداد اشڪ میریخت.
_پسرخالہ، حالتون خوب نیست لطفا ادامہ ندید
مہرداد_ ڪاش همون بار اول بود ، ڪاش ...
رویش را برگرداند ، شانہ هاے مردانہ اش لرزید .
خداے من ! پریسا تو با این مرد چہ ڪردے؟
برگشت سمتم با چشمہاے اشڪے جلوم زانو زد چادرم را در دست گرفت
مہرداد_ دختر خالہ همیشہ همینجورے باش
آدمہاے دیندار حداقل بخاطر ترس از خدا هم باشہ ، مراقب رفتارشون هستند .
تو خیلے پاڪے ... خوش بہ حالت
تو رو ڪہ میبینم حالم خوب میشہ
دیگہ تحمل اون فضا را نداشتم.بلند شدم و از آنجا دور شدم .
من پاڪم ؟ خدایا مبادا عُجب و غرور سراغم بیاد تو میدونے من چقدر گنهڪارم.
ازدر بیمارستان ڪہ راه افتادم .یہ ماشین پژو سفید رنگ با شیشہ هاے دودے دنبالم بود.اول فڪر ڪردم اشتباه میڪنم بعد متوجہ شدم ڪہ واقعا داره تعقیبم میڪنہ
دوباره طوفان؟ ... چرا آخہ؟
دارم بہ نبودنت عادت میڪنم .
✍🏻 #نویسنده_ز_صادقی
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯