مردی #ثروتمند که از هر راهی مالومنال میاندوخت، روزی با همسرش در منزل مشغول خوردن مرغی بریان بود که مسکینی درب خانه را کوفت. مرد چند بار همسرش را فرستاد تا #مسکین را از در خانه براند، اما آن مسکین دستبردار نبود تا اینکه مرد خود برخاست و با تندی و پرخاش مسکین را راند.
مدتی گذشت دست روزگار مرد #ثروتمند را به خاک #ذلت و #فقر رساند تا جایی که مجبور شد زنش را هم طلاق دهد.
روزی مرد ثروتمند دیگری برای خوردن مرغی بریان با زنش سر سفره نشست که ناگهان مسکینی در زد. مرد در را باز کرد مسکینی را دید، به داخل خانه برگشت و مرغ بریان را #دست_نخورده به زنش داد تا به مرد مسکین بدهد. هنگامیکه زن به داخل خانه برگشت چشمانش پر از #اشک بود، شوهر علت گریه را از او سؤال کرد، زن گفت:
این مرد، مسکین شوهر قبلی من بود. روزی مشغول خوردن مرغ بریانی بودیم که مسکینی در زد و شوهرم او را با #خشونت از دم در راند، تا اینکه شوهرم به فقر #مبتلا شد و ناچار مرا طلاق داد. امروز این مسکین همان شوهرم بود.
مرد ثروتمند (شوهرش) گفت: و آن روز آن مسکین من بودم.
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
🔻http://eitaa.com/cognizable_wan