┅┅═•❥◎•🌺•◎❥•═┅┅
🔰 سرباز میخواست 🔰
🔘بعد از شهادت، عکسش را بردیم محضر #آیت_الله_بهاءالدینی.
🔶 #جلال را خوب میشناخت. اصلا موقعِ اذان که میشد، میگفت: «اون که اذان رو با معنی میگه بیاد بگه.»
🛑حالا خبرِ شاگردِ عارف مسلکش را آورده بودند برایش. #صورتِ جلال افشار را توی قاب نگاه میکرد و #اشک میریخت. به ما گفت:
❤️«امام زمان از من یک #سرباز خواستن، منم آقای افشار رو معرفی کردم. حالا این اشک ها، اشکِ شوقه.»
🌹شهید جلال افشار به روایت رضا عباسی
📚 کتاب جلوه جلال
❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
┅┅═•❥◎•🌺•◎❥•═┅┅
💠🔹http://eitaa.com/cognizable_wan
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🕊به #انتظار دیدنت
🌸دوباره برگ🍃 میشوم
🕊و با عبور شبنمی💧
🌸غریق #اشک میشوم
🕊مرا رها مکن🚫 مگر
🌸به روز #مرگ و رفتنم
🕊بدان فقط به #یاد_تو
🌸درون قبر میشوم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #عشق_چمرانی
💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه میکنی. دوستش فکر میکرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشمهایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟
#پرانرژى_باشيم، تا تغییر برخورد اطرافیان را ببینیم تا تغییر برخورد خودمان باخودمان را ببینیم. كسى که #انرژی بدهد از عالم و آدم انرژی دریافت می کند.
♥️
#تشويق #مردان توسط زنان قوي ترين محرك فعاليت آنان مي باشد.
مردان در برابر #تعريف و #تمجيد همسرشان #بال_پرواز پيدا مي كنند و #احساس_قدرت و #شوكت به آنان دست مي دهد.
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃
#خانوم_آقا
حرف بزن😍
#بعضیها همیشه یکجور هستند و حس درونیشان، هرگز نمود بیرونی ندارد. وقتی #خوشحال میشوند، نمیخندند.
وقتی #غمگین میشوند، گریه نمیکنند.
وقتی #عاشق میشوند، #ابراز نمیکنند. وقتی #عزیزی را از دست میدهند، #سوگواری نمیکنند.
❤🌿
#وقتی #اتفاق تازهای را #تجربه میکنند، چشمهایشان برق نمیزند. چهرهشان یک هیچی بیتغییر است ولی درونشان آدمهایی در حال بالا و پایین پریدناند و #فریاد میزنند لعنتی چیزی بگو، حرفی بزن.
#دیگران #فکر میکنند این آدمها نسبت نزدیکی با سنگ دارند و همانقدر بیصدا، بیاحساس و بیتفاوتاند.
مثل اهالی آن شهر در حکایتی از هزارویک شب که همگی سنگ شده بودند و #سکوت سنگینی شهر را فرا گرفته بود.
اما این آدمها به خیال خودشان خیلی هم قوی هستند چون هر گونه ابرازی را ضعف میدانند.
چه خیال تلخ غمگینی. آنها شاید نمیدانند که #اشک رازیست، #لبخند رازیست، #عشق رازیست. پس گریه کن، بخند، بگو. رازهایت را به دیگرانِ نزدیک خودت بسپر و بگذار ریشههای تو را دریابند.
🍃
⚜
🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜
🔴 در حضور همسر و اعضای خانواده برای مصیبت اهلبیت علیهم السلام #گریه_کنید!
💠 زن و شوهری که در ایام #عزاداری بدون خجالت از یکدیگر برای اهل بیت علیهم السلام #اشک ریخته و گریه میکنند #محبوب یکدیگر میشوند.
💠 گریه علنی همسران برای اهل بیت علیهم السلام و ابراز عشق به آنها، بسیاری از #کینهها و دلخوریها را خود به خود شستشو میدهد و دلها را بین زن و شوهر نرم و #مهربان میسازد.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
مردی #ثروتمند که از هر راهی مالومنال میاندوخت، روزی با همسرش در منزل مشغول خوردن مرغی بریان بود که مسکینی درب خانه را کوفت. مرد چند بار همسرش را فرستاد تا #مسکین را از در خانه براند، اما آن مسکین دستبردار نبود تا اینکه مرد خود برخاست و با تندی و پرخاش مسکین را راند.
مدتی گذشت دست روزگار مرد #ثروتمند را به خاک #ذلت و #فقر رساند تا جایی که مجبور شد زنش را هم طلاق دهد.
روزی مرد ثروتمند دیگری برای خوردن مرغی بریان با زنش سر سفره نشست که ناگهان مسکینی در زد. مرد در را باز کرد مسکینی را دید، به داخل خانه برگشت و مرغ بریان را #دست_نخورده به زنش داد تا به مرد مسکین بدهد. هنگامیکه زن به داخل خانه برگشت چشمانش پر از #اشک بود، شوهر علت گریه را از او سؤال کرد، زن گفت:
این مرد، مسکین شوهر قبلی من بود. روزی مشغول خوردن مرغ بریانی بودیم که مسکینی در زد و شوهرم او را با #خشونت از دم در راند، تا اینکه شوهرم به فقر #مبتلا شد و ناچار مرا طلاق داد. امروز این مسکین همان شوهرم بود.
مرد ثروتمند (شوهرش) گفت: و آن روز آن مسکین من بودم.
•••✾•┈🍃💐🍃┈•✾•••
🔻http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #چهل_وچهار
من هم نمی توانستم ببخشم...
هر چيزی که منوچهر را می آزرد،مرابیشتر #آزار می داد....
انگار همه #غریبه شده بودند...
چقدر بهش گفته بودم..
گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید...😭
هیچ نگفت...
اما توقع داشتم #روزجانباز از بنیاد کسی زنگ بزند و بگوید یادشان هست...
چه قدر منتظر مانده بودم....😭
همه جا را جارو کشیده بودم، پله ها را شسته بودم. دستمال کشیده بودم، میوه ها را آماده چیده بودم و چشم به راه تا شب مانده بودم.
فقط #بخاطرمنوچهر که فکر نکند #فراموش شده.....😭
نمی خواستم بشنوم
_ "کاش ما همه رفته بودیم."
نمی خواستم منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش بر نمی آید، که #زیادی_است...
نمی خواستم بشنوم
_«ما را بیندازید توی دریاچه ی نمک، نمک شویم اقلا به یک دردی بخوریم."
همه ی ناراحتیش می شد یه حلقه #اشک توی چشمش...
و #سکوت می کرد.
من اما وظیفه ی خودم می دونستم که حرف بزنم،..
اعتراض کنم،...
داد بزنم..
توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید «اولویت با جانبازان است»، اما نوبت ما رو می دید به کس دیگه و به ما میگید فردا بیاید....😡😭
چرا باید منوچهر آنقدر وسط راهرو بیمارستان بقیةالله بمونه برای نوبت اسکن...
که ریه هاش عفونت کنه و چهار ماه به خاطرش بستری شه....😡😭
منوچهر سال هفتاد و سه رادیوتراپی شد، تا سال هفتاد و نه نفس عمیق که می کشید می گفت:
_"بوی گوشت سوخته رو از دلم حس می کنم."
این درد ها رو می کشید...
اما توقع نداشت از یه #دوست بشنوه
_ "اگه جای تو بودم حاضر بودم بمیرم از درد اما معتاد نشم."
منوچهر دوست نداشت #ناله کنه،راضی میشد به مرفین زدن....
و من دلم می گرفت...
این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست #جبهه کجاست و #جنگ یعنی چی....
دلم می خواست با ماشین بزنم پاشو خورد کنم...
ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه؟😭
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🔷آیت الله اراکی (ره) فرمودند:
شبی خواب #امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
☀️پرسیدم چون #شهیدی و #مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این #مقام چیست؟
✨جواب داد: هدیه ی مولایم #حسین (ع) است!✨
گفتم چطور؟
☀️ با #اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
🌺 ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید #پسرفاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از #عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
✨به یاد #تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در #برزخ باشد تا در #قیامت جبران کنیم!✨
همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، #عشق به مولایش #امام_حسین (علیه السلام) بود
👇👇👇
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 آیت الله #جوادی_آملی :
✍ انسان تا #اشک می ریزد باصفاست ، چون خود را کاره ای نمی داند و اگر هر موقع خود را دید #سقوط می کند.
🖤 http://eitaa.com/cognizable_wan
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه #آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز #قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا #لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
اشک تمساح میریزد🤍🌈
◇• قدیم معتقد بودند كه غذا و خوراك تمساح به وسیله اشك چشم تامین می شود.
بدین طریق كه هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعت ها متمادی بر روی شكم دراز می كشد.
در این موقع اشك لزج و مسموم كننده ای از چشمانش خارج می شود كه حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.
پیداست كه سموم اشك تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضا نیمه جان هم بشنود و قصد فرار كنند به علت لزج بودن اشك تمساح نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند.
خلاصه هربار كه مقدار كافی حیوان وحشره در دام اشك تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یك حمله آنها را بلع می كند و مجددا برای شكار كردن طعمه های دیگر اشك می ریزد.◇•
#اشک
#ضرب_المثل
http://eitaa.com/cognizable_wan
بعضی حرفا اشک میشن
بعضی حرفا سکوت
وای از حرفاایی که بغض میشن
#اشک #بغض
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
🔹آیت الله حائری شیرازی (ره)🔹
🔸#اشک_و_لبخند🔸
گاهی #گناه_انسان با #اشک آمرزیده میشود،
گاهی هم با #لبخند.
بعضیها میتوانند با یک #تبسّم، خودشان را #پاک کنند؛ امّا از #کجسلیقگی این کار را نمیکنند!
نمیدانند #خالق_گریه، #خالق_خنده هم هست!
💎وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكَىٰ💎
🔹گاهی #خدا_یک_لبخند را، به #قیمت
#اشک میخرد.
مثلاً #برادر خود را در #آغوش_بگیر و #لبخندی_بزن تا #گناهانت_پاک شوند!
#مردم هم #نگاه میکنند و #میگویند؛
#دین_اینها، #دین_نشاط هم هست.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستمال کاغذی در مجالس #روضه ممنوع😢
#اشک
┄┄┄┅┅𑁍♥️𑁍┅┅┄┄┄
✅ #کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan