7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو ببینید و بدونید که قدرت خدا در آفرینش به چه اندازست
#خلقت #هستی
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت216
-----------------------
#هستی
انقدر این مدت جوش زده بودم که دیگه نایی برای حرص خوردن دوباره نداشتم.بدون توجه به داد های بابا رفتم کنج هال نشستم وپاهامو توی بغلم گرفتم
بابا-هستی فهمیدی چی گفتم؟!!احمد گفت هفته بعد مثل فردا عروسی رو میگیرم..امروز سه شنبه است دیگه میشه چهارشنبه هفته بعد
به در اتاق خیره شده بودم و رفته بودم تو فکر...یعنی ۸ روز دیگه به خاک سیاه مینشستم؟!یعنی دیگه باید با زندگی کردن کنار یک معتاد پولدار عادت میکردم؟!دیگه داشتم دیوونه میشدم..دلم میخواست با دستام بابارو خفه کنم تا دهنشو ببنده و انقدر ادامه نده..صدای زنگ گوشیم باعث شد که از اون حالت خارج شم گوشیمو از کنارم برداشتم و بدون نگاه کردن جواب دادن
من-چیه؟!!
صدای متعجب ارشام توی گوشم پیچید
آرشام-به جای جانم گفتنته؟!
بی حوصله گفتم
من-چی میخوای آرشام؟!زود حرفتو بزن حوصله ندارم.
آرشام-هووو.چته تو دختر؟!بیا بیرون منتظرم کارت دارم.
دستمو روی پیشونیم کشیدم
من-کجایی تو الان؟!
آرشام-سر کوچه تون.
من-باشه اومدم.
از سرجام بلند شدم و بی حوصله پانچ طوسی روی بی استینم انداختم و شال مشکی ای هم روی سرم انداختم...از این شلوار خونگی های قرمز پام بود ولی حوصله عوض کردنشو نداشتم دمپایی پام کردم و از خونه زدم بیرون..چند قدم رفتم جلو که پژو ارشام و دیدم..اصلا حوصله نداشتم ولی دوستم بود و مجبور بودم..درو باز کردم و سوار ماشین شدم.
من-سلام.
آرشام-سلااام هستی خا..
با دیدن من با بهت نگام کرد.
من-ها؟!!چرا اون جوری نگام میکنی؟!
آرشام-چرا این شکلی شدی هستیی؟!
چشم غره ای بهش رفتم و اینه ماشین و پایین اوردم تا خودمو ببینم..یه لحظه خودمم از دیدن خودم توی اینه گرخیدم.
پوست رنگ پریده و لبای سفید..چشمای گودافتاده و چشمای قرمز.واقعا وحشتناک بودم.دوباره اینه رو دادم بالا.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت224
-------------------
#هستی
دنبال سویا میگشتم ولی هیچ جوره پیداش نمیکردم.کلافه در کابینتو کوبیدم و رفتم سمت اتاقی که بهار توش بود.بدون اجازه درو باز کردم و اومدم حرفی بزنم که دیدم داره با گوشی صحبت میکنه.منو که دید دستشو روی بینیش گذاشت تا ساکت باشم
بهار-باشه..باشه..بازم ببخشید عزیزم.خدانگهدار.
تلفونو قطع کرد و خونسرد پرتش کرد اون طرف که گفتم
من-کی بود؟!
بهار-جاریم بود.داشت دعوتمون میکرد برای فردا شام
چشمامو گرد کردم
من-نری هاا..بهار بخدا اگه تو اونجا نباشی که من میکشم خودمو.
از روی تخت اومد پایین و دستشو دور کمرم انداخت.
بهار-نه بابا من حواسم بهت هست.گفتم عروسی دعوتم نمیتونم بیام.
سری تکون دادم
من-خیله خب.پس بهار برو بقیه ماکارانی رو درست کن من حوصله ندارم
چشم غره ای بهم رفت که کلافه رفتم سمت اتاق و گفتم.
من-باور کن حوصله ندارم.
بدون توجه به بهار وارد اتاق شدم و خودمو پهن کردم روی تخت.از روزمرگی داشتم دیوونه میشدم..حس میکردم افسرده شدم.دیگه اون دل و رمق قبلا رو ندارم.گوشیمو برداشتم و رفتم توی گالریم.شروع کردم به نگاه کردن عکسام با احسان..اولین باری که با حنا و احسان پست میز ناهارخوری عکس گرفتیم..مهمونی شرکت..عروسی بهار..فیلمی که اشتباهی گرفته بودم و پلی کردم.
مثل خلا زل زده بودیم به دوربین و یهو زدیم زیر خنده..لبخندی روی لبم نشست..فردا عروسیم بود.من دیگه داشتم متاهل میشدم این جمله هی توی مغزم زنگ میخورد و عذابم میداد..میخواستم دیگه کلا احسانو فراموش کنم.میخواستم فراموش کنم که یک زمانی وارد زندگیم شده.که یک زمانی عاشقش بودم..از سر جام بلند شدم.میخواستم برم سر خاک مامان.میخواستم با مامان خدافظی کنم چون دیگه معلوم نبود کی ببینمش.اصلا از کجا معلوم شاید بعد ازدواج با احمد خودمو میکشتم.چون واقعا این توانایی رو در خودم نمیدیدم که تحملش کنم.میخواستم برم سراغ اولین نیمکتی که احسانو دیدم.میخواستم اولین بار ها رو ببینم
http://eitaa.com/cognizable_wan
یکی از #قوانین #مهم #هستی قانون_جبران است
در کائنات هر فعلي که براي تو صورت
مي گيرد يا نعمتي به تو مي رسد
بايد در ازاء آن فعلي براي جبران انجام بدهي.(حال با هر واسطه اي)
چنانچه اين جبران صورت نگيرد، براساس همين قانون، کائنات خودش چيز ديگري را بعنوان جبران از تو مي گيرد.
بنابراين هر انساني بايد در زندگي خويش بسيار دقيق باشد و به دقت مراقب باشد که چگونه و چرا نعمتي را جبران نكرده است
جبران از هر طريقي صورت مي گيرد
از پرداخت يک مابه ازاء گرفته تا جواب لبخندي را با لبخند دادن.
برخي آن را به #قانون_#کارما نيز تشبيه کرده اند.
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
🔹#سه_خطایِ، بزرگ #هستی:
۱- #ابلیس از روی #تکبّر از #فرمان_خدا
سرپیچی کرد و #رانده شد...
۲- #حضرتآدم همه #نعمتی داشت، اما
از #میوه_ممنوعه خورد و #همه_چیز را
از #دست_داد...
۳- #قابیل برادرش را #کُشت تا #دارائیش
را #غَصب کنه و #مَنفُور_عالَم شد...
🔹#نتیجه:
#مغرور باشی، #رانده میشی.
#طمع کنی همه #چیزتو از #دست میدی.
#حسود باشی، #منفور_عالَم میشی.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan