eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان دوستی دردسرساز نگاهی به عصبانیت به اطراف انداخت وغرید از چی فیلم میگرید؟ دستش و به سمتم دارزکرد وعامرانه گفت بلند شو سرم تیر می کشید دستم و توی دستش گذاشتم و به سختی بلند شدم اما بلند شدن همان وسیاه شدن چشمام همان . خیابان دور سرم چرخید وآخرین چیزی که فهمیدم حلقه شدن دست هایی دور کمرم بود*** با صدای گریه مامانم و تشخیص دادم و به سختی پلک هام وباز کردم . در اتاق نیمه باز بود و تونستم مامان وبابام وهمراه امیرخان ببینم . بابام با قیافه ای کبود شده داشت قدم رو میرفت و مامانم فقط اشک می ریخت نگاهم وبا گیجی چرخوندم وبا دیدن بیمارستان ته دلم خالی شد . فهمیدن .... جز این نمیتونه باشه .... مطمئنم فهمیدن. قبل از اینکه به خودم بیام بابام متوجه ی هشیاریم شد. در اتاق رو با خشم باز کرد وداد دختره ی بی آبرو به سمتم هجوم آورد چنان سیلی محکمی به صورتم زد که برق از سرم پرید مامانم داد زد و امیرخان بازوی بابام و گرفت و گفت به خودتون بیایید چی کار میکنید؟ بابام با صورت کبود شده ای داد زد می کشمت ترنج زندت نمی ذارم دختره ی بی آبرو . حامله ای؟ با دستای خودم خفت میکنم . خواست به سمتم هجوم بیاره که امیر خان نذاشت . از ترس حتی نمی تونستم نفس بکشم. مامانم با گریه گفت خدایا ذلیلت کنه دختر تو چطور تونستی با آبروی خانوادمون بازی کنی؟ امیر خان با کلافگی گفت لطفا آورم باشید اینجا بیمارستانه . بابام با نفرت غرید لعنت به آون روزی که به دنیا اومدی کاش همون موقع زنده به گورت میکردم تا توی این سن این طوری رسوا دور به درم نکنی. با اشک نالیدم بابا بخدا.... به من نگو بابا ... من چنین دختری ندارم . 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
در حال تمیز کردن اتاق بودیم. سعیده دیوارهاراکف میزد و من هم پشت سرش خشک می کردم. سعیده نگاه عمیقی به من انداخت و گفت: –راحیل یه چیزی بگم؟ ــ بگو، راحت باش. –می گم تو خیلی سخت نمی گیری؟ آخه زندگی که فقط این چیزایی که تو میگی نیست؟ ــ خب پس زندگی چیه؟ ــ خب وقتی بین دونفر علاقه باشه، اینا حل میشه. دستمالی که در دستم بود را باز کردم پشت و رو تا کردم وکشیدم روی دیوار. –چطوری حل میشه؟ ــ خب وقتی اون دوستت داره، کم کم علایق توام براش مهم میشه. دستمال را محکم تربه دیوارکشیدم. –فکر کنم فیلم زیاد دیدی اونم از نوع عاشقونش. ــ خب اون فیلم هارم از داستان زندگی من و تو ساختن دیگه. خنده ایی کردم و گفتم: –آهان پس همیشه اینجوری خودت رو گول می زنی؟ ــ گول چیه بابا، تو خودت الان درگیرش هستی. به خاطرش کم کوتاه نیومدی. با تعجب نگاهش کردم. –منظورت چیه؟ ــ خب همین که چند بار سوار ماشینش شدی، همین رفت و آمدا و.. حرفش را بریدم. –سعیده! چه رفت و آمدی؟ ــ بالاخره دیگه... یادت نیست پارسال، همین پسر همسایه ی ما چقدر پا پیچت شد. سر قضیه تصادف همش خونه ی ما بودی فکر کرده بود خواهر منی. چقدر خودش رو به آب و آتیش زد ولی تو محل سگشم نذاشتی. هی بهت گفتم، پسر خوبیه، حالا یه بار با هم حرف بزنید، نیتش خیره. گفتی: نه پسری که تو خیابون جلو آدم رو بگیره به درد زندگی نمی خوره، تازه تیپش هم از اون مدل هایی بود که تو دوست داری. ــ اولا که تیپش رو دوست نداشتم چون ریش گذاشته بود تا از مد عقب نیوفته و فکر آدم ها برام مهم تره. دوما: طرز حرف زدنش از همون اول تو ذوقم خورد. سعیده جان هر گردی که گردو نیست.ظاهر و باطن باید حداقل نزدیک به هم باشن.اون پسره که ظاهرش با رفتارش زمین تا آسمون فرق داشت. سوما: من هر بار سوار ماشین آرش شدم یه جورایی پیش امد، نشد که سوار نشم، قرار قبلی که نداشتیم. در ضمن، عشق و عاشقی بین دونفر، زمانش که بگذره و تموم بشه، اونوقته که تازه همه چی شروع میشه. نگاه عاقل اندر صحیفی بهم انداخت و گفت: –الان تو، داری این ها رو میگی؟ خودتی راحیل؟ دستمال راکناری پرت کردم و تکیه ام را به دیواردادم و گفتم: –آره من میگم، منی که همه ی این ها رو می دونستم و... سکوت کردم و نگاهم رااز نگاهش سُر دادم روی سطل آب، که حالا با چند بار شستن دستمال داخلش کدرو خاکستری شده بود. سعیده با انگشت سبابه‌اش به بینی‌ام زد و گفت: –قربونت برم، عاشقی که خجالت نداره، همانجا روی زمین نشستم وزانوهایم رابغل گرفتم و گفتم: – خیلی ضعیف شدم سعیده، باید راه قوی شدنم رو پیدا کنم. ــ تو راه همه چی روپیدا می کنی، باورم نمیشه حرف ازضعیفی بزنی. نگاهش کردم. –خودمم باور نمی کنم.واقعا درسته که میگن خدا از جایی امتحانت می کنه که ضعف داری، روبه روم نشست و دستم را گرفت و گفت: – من مطمئنم امتحانت رو قبول میشی. این قیافه رو هم به خودت نگیر که غم عالم میاد توی دلم. همین موقع مامان داخل اتاق آمدو با دیدن ما در آن حالت، ابرو هایش را بالا داد وگفت: – نشستین به حرف زدن؟ هر دو لبخند زدیم و سعیده گفت: –خاله جان یه ربع دیگه تمومه، دیگه آخرشه. ... 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 من-آقای احسان من همه پرونده های مد وشماره مدلینگ هارو براتون روی میز گذاشتم.البته فقط شماره اونایی که شما ازشون رضایت بیشتری داشتین وبرنامه امروز وجلسه هاتونم نوشتم که بعدا بهتون یاد اوری کنم البته.. دیگه نزاشت ادامه بدم وپرید وسط حرفم آرمان-خیله خب.باشه وبعدش رفت بیرون پسره الاغ یک تشکرم نکرد که این همه کار کردم وتازه یک ساعته دارم ورور میکنم...واقعا هستی تو هم چقدر رو داری ها الان توقع داشتی مثلا بیاد دستتو ماچ کنه که وظایفتو انجام دادی.همینجوری که داشتم اروم ارو با خودم زرزر میکردم رفتم توی اتاقم..حالا چی میشه مثلا بیاد دستمو ماچ کنه.آخه مگه من دوست دخترشم که بیاد از اینکارا بکنه.حالا چی میشه مثلا منم از این دوست پسرای خوشتیپ وخوش هیکل داشته باشم.اَه دختر خفشو دیگه کلی امروز کار داری.سریع پشت میز نشستم وشروع کردم به درست کردن پاور پویینت درباره رضایت محصلات امسال وسال پیش. اووف دوساعتی طول کشید تا تمومش کردم سرم که نزدیک مانیتور بود اوردم عقب وشروع کردم به مالوندن چشمام پووف چقدر چشمام میسوزه چشمامو باز کردم که این پسره مغرور وخشک رو از تو شیشه دیدم.اشاره کرد برم تو اتاقش.اخه من موندم مگه من رباطم که انقدر ازم توقع داره بلند شدم ورفتم سمت اتاقش. من-بله آقای احسان کاری داشتید؟ آرمان-آره میخواستم ببینم کارت هنوز تموم نشده من-چرا دیگه کامل شده آرمان-باشه.پس بیا این دوتا سیدی رو هم ببر ویرایش کن بعد برام بیار خاک توسرت که فقط دستور میدی غول بیابونی..سیدی هارو برداشتم که دوباره صداش بلند شد آرمان-در ضمن چندبار دیگه هم گفته بودم یا منو به فامیل صدا کن یا اسم..اینجوری اعصابمو خورد میکنی واا این پسره هم خل وضع بود ها.اخه مگه من چجوری صداش میکنم که انقدر هرروز رو مخم رژه میره من-خب آقای احسان مگه من چجوری صداتون میکنم دستاشو روی میز به هم قلاب کرد وگفت آرمان-خب تو منو به اسم صدا میزنی ولی با پسوند فامیل با چشمای گرد نگاش کردم مگه من کی تاحالا اینو به اسم صدا کرده بودم http://eitaa.com/cognizable_wan