eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻دوستی دردسرساز گوش کن هرزه خانم منو از ابرو نترسون...تا وقتی الی نباشه هیچی واسم مهم نیست. مثل خودش جواب دادم _اگه برم به الی حرفایی و بزنم که تا اخر عمرتو تو صورتت نگاهم نکنه چی؟ سکوتش یعنی جا خورد...ادامه دادم _باهات دعوا ندارم اما خوشم ندارم تو خونه ای ک منم عکس زن دیگه ای باشه دارم باهات راه میام امیر حافظ نمیفهمی؟ قدمی بهش نزدیک شدم.دستمو دور گردنش انداختم و گفتم _وقتی زن داری که ناکامت نمیزاره چکار داری به دخترای دیگه؟ خیره به چشمام زل زد خودم رو بهش چسبپوندم و گفتم _واسه کی اینقدر داغون شدی؟دختری که اینقدر بهت بی اعتماده کا حاضر نشد حرفاتو گوش کنه. چشماش قرمز بود...بیچاره...بایدن حرصش بگیره که بعد از کلی مخ زنی ناکام مونده. روی پام بلند شدم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم.دستم رو روی سینش گذاشتم راهو براش باز گذاشته بودم و هر لحظه منتظر حس کردن داغی لبهاش روی لبهام بودم که محکم به عقب پس زده شدم. دستش رو لای موهای برد و کلافه داد زد _تو با خودت چه فکری کردی که درد من بخاطر خوابیدن با الیه؟بچه جون مگه من هیجده سالمه؟ فکر کردی بد مستم که خر چهار عشوه ی تو بشم؟ همینجوری نزده برام میرقصی وای بحال اون روزی ک باهات بخوابم. نفسش رو فوت کرد و ادامه داد _هیچ وقت ازم توقع نداشته باش مثل باقی شوهرا بشم وقتی به زور خودت انداختی تو زندگیم.قصد داری از مردا انتقام بگیری اوکی فهمیدم اما عشوه خرکی هات رو من جداب نمیده من تن یه هرزه رو لمس نمیکنم. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دررسرساز حالا میای یا ن؟ لیوان ابلیمو رو مزه نزه کردم و نوشتم _باشه فقط یک ساعت تندجوابش اومد. باشه عشقم میام دنبالت پوزخندی زدم و نوشتم _لازم نیست ادرس بده خودم میام . به ثانیه طول نکشید ک زنگ زد،ریجکت کردم ک پیام داد _هنوز دلخوری خانومم؟بابا میخوام برات جبران کنم دیگه بیام دنبالت؟ جوابشو ندادم چند دقیقه بعد ادرسو فرستاد و پایینش نوشت _بفرما لج باز خانم... لیوان ابلیمو رو سر کشیدم و بلند شدم. امشب تولد یکی از دوستای پوریا بود تو یه کافی شاپ بزرگ...از صبح پیله کرده بود که باهاش برم...از همون اول قصد داشتم برم امازمانی که حسابی زجر کشش کردم. به سمت کمد رفتم و مانتوی جلو باز بنفشم رو برداشتم. شومیز سفیدی برای زیرش انتخاب کردم با شلواری از ست مانتو یک ساعت بعد حاظر و اماده نگاهی توی اینه به خودم انداختم.یادداشتی برای امیر نوشتم که تولد یکی از دوستامه و بعد از زنگ زدن به تاکسی از خونه بیرون زدم. کافی شاپ زیاد دور نبود اما بخاطر ترافیک سنگین نیم ساعت دیرتر از زمانی که قول دادم رسیدم. کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم پوریا که چشمش به در بود با دیدن من بلند شد و به سمتم اومد. بی تعارف دستش رو دور کمرم انداخت و گفت _خوش اومدی عشقم 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز جوابشو با یه لبخند کوتاه دادم. خم شد و کنار گوشم گفت: _خیلی خوشگل شدی قدمی ازش فاصله گرفتم و گفتم _ممنون با پرویی دستش رو روی گودی کمرم گذاشت و به جلو هدایتم کرد. سر یه میز دونفره نشستیم که گفت _خوشحالم که اومدی لب باز کردم که چیزی بگم اما با دیدن چهره ی اشنایی ماتم برد الی تکیه زده بود به دیوار در حال بگو بخند با یه پسر جوانی بود. لبخند موذی روی لبم نشست.تحویل بگیر امیرخان.عشقت دو روزه کفتر جلد بوم دیگه ای شد. صدای پوریا نگاهم رو به سمت خودش کشوند. _حواست با منه ک ترنج؟با خانوادت که چیزی نگفتی؟ در حالی که حواسم پیش الی بود گفتم _نه نگفتم اروم موبایلمو در اوردم.مطمئنم که امیرحافظ بدش نمیومد که این صحنه رو ببینه. روی دوربین موبایلم رفتم وقتی سر بلند کردم خشکم زد. خودش بود.خود امیر بود که کنار الی ایستاده بود... اخم ریزی بین ابروهام افتاد وقتی دیدم چطوری دست دور کمرش حلقه کرده. الی خودش رو پس کشید و امیر نگاه معناداری بهش انداخت به ظاهر گوشم به پوریا بود اما تمام حواسم رو به اونا دارم. چند دقیقه بعد پسر از جمعشون خارج شد. امیر با اخم های درهم چیزی،به الی گفت که اون هم با سر تقی جوابش رو داد. نفهمیدم چی گفت اما حرفش امیر رو خیلی اعصبانی کرد مچ دست الی رو گرفت و دنبال خودش کشوند. با نگاهم دنبالشون کردم و نگاهم روی تابلویی مات موند. _سرویس بهداشتی تیز از جام بلند شدم که پوریا گفت _کجا میری جواب دادم _میرم دستامو میشورم میام بدون اینکه منتظر جوابش بمونم به سمت دیوارکی رفتم که لحظه ای یش امیر و الی پشتش مخفی شده بودن 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز پشت دیوار درست بین دستشویی مزدانه و زنانه ایستاده بودن. خودم رو مخفی کردم و سرکی کشیدم... صدای عصبی امیر به گوشم خورد. از لج من نچسب به این و اون الی تو میدونی من رو چیزی که مال منه تعصب دارم نزار کاری کنم که گند بخوره به زندگی دوتامون الی با سرکشی گفت هه....گند تو با ازدواجت زدی شازده اونی که الان مال توعه زنته اگر فک کردی با وجود این دختر بدبخت من میام باهات تیک میزنم کور خوندی. حرص امیر رو اورد _بدبخت؟دارم بهت میگم اون هزار جا جندگی شو کرده و اوار شده روی سر من بخاطر قرارداد میلیاردی که بستم نتونستم کاری کنم چون ابروی دوتامون وسط بود این پروژه که تموم بشه طلاقش میدم تا اون موقع بفهمم حرفم و الی دستمم به اون نخورده عزیزم؟ اخمام در هم رفت. اون به من گفت...؟دستم مشت شدو میخواستم برم پدرشو در بیارم اما حرف الی متوقفم کرد _داری دروغ میگی خجالت نمیکشی به زنت تهمت میزنی ؟ چقدر پستی حافظ. لبخندی رو لبم نشست با اعصبانیت امیر محو شد _اون زن من نیست الی بفهم اینو با کج کردن دهنم اداشو در اوردم که الی گفت _از سر راهم برو کنار که دیگه نمیخوام باهات حرف بزنم خواست به این سمت بیاد . فوری پشت دیوار قائم شدم و منتظر بودم تا بیاد اما با صدای زمزمه ی امیر فهمیدم جلوشو گرفته. سرکی کشیدم با دیدن صحنه ی مقابل نفسم بند اومد. امیر بود دستشو دور کمر الی حلقه کرده بود و داشت زیر گوشش حرف میزد. لبم رو گاز گرفتم با حرکت بعدی امیر رسما خون به سرم دوید اون حق نداشت!حق نداشت اینطوری حریصانه الی رو ببوسه 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز دستمو جلوی دهنم گزاشتم و به صفحه ی مقابلم زل زدم... خواستم قدمی جلو بزارم که صدایی کنار گوشم پیچ زد. _ترنج خانوم تیز برگشتم و نگاهم به پسر قد بلندی که رو به روم بود انداختم این پسر رو میشناختم رفیق امیر بود توی ایستاگرام زیاد عکس باهم می گذاشتن. اخم ریزی کردم دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت _باربد هستم رفیق امیر حافظ باهاش دست دادم سری تکون دادم که گفت _بابت این اتفاق... و به پشت سرم نگاه کرد و ادامه نداد سرم و برگردوندم.خبری از الی نبود اما امیر داشت به این سمت میومد که چشمش به من افتاد و مکث کرد. باربد پرسید _شما خانم امیر هستین دیگه درسته؟ صدای خشک امیر از پشت اومد _چی شده باربد؟تو اینجا چکار میکنی؟ سوال دومش با من بود که گفتم _اووم دعوت شدم به اینجا باربد با اخم رو به امیر گفت _یعنی تو با ترنج خانم نیومدی مهمونی؟داداش نمیخوام تو کارت دخالت کنم ولی فکر میکنم یکم داری زیاد روی میکنی؟زنت اینجا تو... پوزخندی روی لب امیر حافظ نشست و با لحن بدی گفت _شرعن بله ولی در اصل ایشون متعلق به همست بد جور بهم برخورد. باربد سری با تاسف تکون داد و رو به من گفت _شما به دل نگیرید زبونش تنده تا خواستم چیزی بگم باز امیر پارازیت انداخت _اتفاقا من اصلا زبونم تند نیس دارم واقعیت ها رو میگم 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز اخمی بین ابروهام نشست و گفتم _کسی داره ادعای پیغمبری میکنه که دو دقیقه پیش داشت یه دخترو میبوسیید امیر خواست جوابی بده که الی از قسمت دستشویی زبونه بیرون اومد.با نفرت نگاهش کردم و گفتم _از کجا میدونی همین الی خانومت با صد نفر نبوده؟والا قبل تو خوب با یکی دیگه میلاسید امیر با چشمای به خون نشسته خواست به سمتم حمله کنه باربد جلوش ایستاد و گفت _بیشتر از این گند نزن داداش.ترنج خانوم شما هم برید از خودتون پذیرایی کنید نگاهم با خشم بین الی و امیر گذشت و از اون قسمت بیرون اومدم و سینه به سینه ی پوریا شدم. نگاهی به صورتم انداخت و گفت _دیگه کم کم داشتم نگران میشدم خوبی عزیزم ؟ دستم دور بازوش انداختم و گفتم خوبم یکم فشارم افتاد میشه... چشمم به امیر افتاد که انگار داشت دنبال کسی میگشت نگاهش که به من رسید اخماش در هم رفت و وقتی نگاهش به پوریا افتاد چشماشرنگ ناباوری به خودش گرفت. پوریاا گفت اون همون همسایتون نیست که... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرسلز جمله ش قطع شد چون امیر بی ملاحظه به این سمت اومد یقه ی پوریا رو توی مشت گرفت و خواست حرفی بزنه که با رنگ پریده جلوس و گرفتم لبم و گزیدم و اشاره ای به اون طرف کردم. یقه ی پوریا رو ول کرد و با خشم گفت؟ ‌_خدا لعنت کنه دوتاتونو تو که حاملش کردی و توله گزاشتی تو شکمش چرا نگرفتیش؟ پوریا جا خورد گفت _چه طرز حرف زدنه اقای محترم؟ترنج تو رفتی به این بابا گفتی از من حامله ای؟ با ترس به امیر نگاه کردم و ملتمس با نگاهم خواستم سکوت کنه چیزی نگه اما زهی خیال باطل چون گفت وقتی حال تو میکنی و در میری باید بی خبر باشی ننه ی توله ت برای لاپوشانی کصافت کاری هاتون به زندگی چند نفر دیگه گه میزنی این دختر رو جمعش کن تا... وسط حرفس نالیدم _امیر لطفا... نگاهی با نفرت بهم انداخت و گفت _بیا به الناز بگو چی شده محض رضای خدا یه بار ادم باش پوریا بهت زده گفت _قضیه چیه ترنج درمونده خواستم چیزی بگم که استینم کشیده شد و امیر جواب داد _با عین ادم پای کارت وایستا یا گورتو از زندگیش گم کن اگه فکر کردی اینقدر هالوئم که باز ناموسم و قاپ بزنی کور خوندی من رگ دارم به چه کلفتی یه بار دیگه دم پرش ببینم و ببینم با اون فکرای تو سرت پشتش موس موس میکنی اون مادر بی خبر تو به عزای پسر پدرسوخته ش میشونم 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز پوریا بهت زده گفت _ناموست؟از کی تا حالا همسایه شده ناموس؟فعلا اونی که باید بکشه کنار تویی نه من ترنج دوست دختره منه امیر چنان نگاه بدی بهم انداخت که سرمو پایین انداختم. چرا هیچ چیز اون طوری که من میخواستم پیش نرفت؟ با فکی قفل شده غرید _اومدی تو خونه ی من که راحت تر به هرزگی هات برسی هوم؟ لبم رو محکم گاز گرفتم. باربد دست امیر رو گرفت و با ناراحتی گفت؟ _اینطوری حرف نزن داداش یکی میشنوه. با اعصابی داغون جواب داد _تو حرف نزن باید اینو ادمش کنم. مچ دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت در کافه کشوند. صدای عصبی پوریا رو از پشت سرم شنیدم که گفت . _کجا میبریش. چون صداش رو بلند کرده بود خیلی ها به ما نگاه کردن. تنها جداب امیر چشم غره ی وحشتناکی به پوریا بود. مچ دستم رو محکم تر گرفت و زیر سنگینی نگاه جمعیت دنبال خودش به بیرون کافه کشوند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز پوریا بهت زده گفت _ناموست؟از کی تا حالا همسایه شده ناموس؟فعلا اونی که باید بکشه کنار تویی نه من ترنج دوست دختره منه امیر چنان نگاه بدی بهم انداخت که سرمو پایین انداختم. چرا هیچ چیز اون طوری که من میخواستم پیش نرفت؟ با فکی قفل شده غرید _اومدی تو خونه ی من که راحت تر به هرزگی هات برسی هوم؟ لبم رو محکم گاز گرفتم. باربد دست امیر رو گرفت و با ناراحتی گفت؟ _اینطوری حرف نزن داداش یکی میشنوه. با اعصابی داغون جواب داد _تو حرف نزن باید اینو ادمش کنم. مچ دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت در کافه کشوند. صدای عصبی پوریا رو از پشت سرم شنیدم که گفت . _کجا میبریش. چون صداش رو بلند کرده بود خیلی ها به ما نگاه کردن. تنها جداب امیر چشم غره ی وحشتناکی به پوریا بود. مچ دستم رو محکم تر گرفت و زیر سنگینی نگاه جمعیت دنبال خودش به بیرون کافه کشوند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز مچ دستمو از دستش کشیدم و با عصبانیت گفتم چته رم کردی؟ با خشم به سمتم برگشت و صورتم رو بیا انگشت هاش گرفت و غرید _با من درست حرف بزن زنیکه تو خوابت ببینی تو خونه ی من هرزگی کنی صورتم رو به عقب کشیدم مثل خودش خواب دادم خودت چی؟زن داری و با یکی دیگه تو راهرو دستشویی لاس میزنی.هه..به دلت مونده بود دختری که اینقدر تلاش کردی و مخشو زدی بهت سرویس نده؟ با پشت دست توی دهنم کوبید.که با نفرت نگاهش کردم.با اعصبانیت گفت حرف دهنتو بفهم و فکر نکن همه مثل خودتن.چون یه وضعی مثل تفاله پرتت کرد اون ور دلیل تمیشه همه لاشی باشن علارغم تلاشم اشک توی چشمم نشست.اگه یک کلمه حرف میزدم اشکام سرازیر میشد برای همین نگاهی به چشماش انداختم و با قدم های بلند و از حرص راهم رو به سمت خیابون گرفتم که بازومو کشیو و دستور داد. _سوار شو روی سگمو بالا نیار بازوم از دستش کشیدم و گفتم _روی سگ تو همیشه بالا بوده بمیرم سوار ماشین تو نمیشم روانی. نفسی از حرص کشید و این بار روی سگش بالا اومد 🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز سرشو جلو اورد و شمرده شمرده روبه روی صورتم گفت. _نزار دستم روت بلند شه همینجا وسط خیابون مثل سگ بزنمت. نگاهم ب پشت سر امیر افتاد،الی از کافه بیرون اومده بود و با دیدن ما همونجا ایستاده بود. نگاهی به چشم های به خون نشسته ی امیر انداختم...الی پشت درخت پنهون شده بود و با چشم های به اشک نشسته به ما نگاه میکرد نگاهم از روی چشم های امیر به روی لب های خوش فرمش سر خورد بدون فکر دستام و کنار صورتش گذاشتم روی پا بلند شدم لب هامو روی لب هاش گذاشتم. تکون شدیدی خورد و نامحسوس عقب رفت. از شوک زیاد نتونست کاری بکنه.نگاهم رو به الی انداختم که با گریه به این صحنه نگاه میکرد.اخر هم نتونست تحمل کنه دستش رو خلوی دهنش گرفت و برگشت تو کافه.. دست های امیر حافظ تخت سینه نشست و محکم به عقب هولم داد. با نفسی بریده بهم نگاه کرد... نگاهم به رگ های براومده گردنش افتاد با فکی قفل شده خواست حرفی بزنه اما نتونست..نفسی با حرص کشید گفت _سوار شو پشتشو بهم کرد لبخندی رو لبام نشست.پشت سرش راه افتادم و سوار ماشین شدم. اعصبانیت شو سر پدال گاز خالی کرد با تمام سرعت به راه افتاد سرم رو به صندلی تکیه دادم و با لبخند محوی به بیرون خیره شدم.از کارم راضی بودم... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
دوستی دردسرساز با صدای تق تقی چشم هامو به سختی باز کردم. دستمو دراز کردم تا موبایلمو بردارم اما خبری از موبایلم نبود. به ساعت نگاه کردم این موقع امیر حافظ باید بیرون باشه پس این صدا... بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم با دیدن صحنه ی مقابل نفسم بند اومد. کل دیوار ها پر شده بود از عکس و پوستر های کوچک و بزرگ الی... امیر هم در حال نصب کردن قاب بزرگی از عکس خودس و الی روی دیوار بود. کارد میزدی خونم در نمیومد با اعصبانیت غریدم. _اینا چیه زدی به درو دیوار. بهم محل نداد انگار کر شده باشه یا حضور من چندان براش مهم نبود. اخم کردم و با پام به چهار پایه زیر پاش ضربه زدم اینجوری مطمئنن جوابی میگرفتم: با توام کر شدی ان شا الله. از تکون چهار پایه ی زیر پاش خودشو به دیوار گرفت و فوش ناموسی زیر لب داد،باتکون بعدی من که با دستم که دو طرف چارپایه گرفته بودم داد زدم _چته زنیکه ی خراب. نگاهمو بهش دادم که چکش رو با یه دست نگه داشته بود و شست اون یکی دستش رو تو دهنش کرد.بلاخره کار خودشو کرد بود اون تابلوی خار چشم منو زده بود به دیوار،به زمین پا کوبیدم و با حرص گفتم: _خراب تو و اون الی مادر فاک که معلوم نیست چه گوهی میخورین... میگم اینا چیه تو خونه ی من ! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻