🔴 #نگاه_امیدبخش_به_قربانی_نفس
💠 اگر کسی جلوی کودکش ظرف شیرینی و میوههای #لذیذ بگذارد و بگوید در نبود من حق نداری به آن دست بزنی و اگر دست بزنی تنبیهت میکنم شاید این کارش را #شکنجهی روحی کودک تلقّی کنیم.
💠 امّا ببینید خداوند چگونه با بندگانش چنین کاری را انجام میدهد؛ در آیه ۹۴ سورهی مائده به حاجیان #مُحرِم میفرماید: ای اهل ایمان، قطعاً خدا شما را با #صیدی (که شکار آن برای شما حرام است) امتحان میکند (و آن صید آنقدر جلو میآید) که #دستان و تیرهای شما به آن میرسد! (این امتحان برای این است) تا خدا مشخص کند چه کسی با ایمان به #غیب، از او میترسد. پس هر کس از این به بعد (از حدود الهی) تجاوز کند برای او #عذابی سخت و دردناک خواهد بود.
💠 قانون خدا این است که هر زمانی تصمیم بر #قربانی کردن هوای نفس گرفتید و خواستید مثلاً اخلاق همسرداری خود را تغییر دهید شرایط #سختتر از قبل را برای شما ایجاد میکند چرا که هدف خدا #رشد ماست. درست مثل مربّی دومیدانی که بعد از پریدن شاگردش از مانع یکمتری در مرحلهی بعد، ارتفاع مانع را بالاتر میبرد.
💠 نکتهی دقیق این است که سختتر شدن مرحلهی جدید به معنای #پیروزی شما در مرحلهی قبل است و این باید انگیزهای برای تلاش تازهی شما در امتحان جدید باشد.
💠 معنای سختتر شدن امتحان این است که #ظرفیّت شما با پیروزی در مرحلهی قبل، وسعت یافته است و حتماً توان پیشرفت و #قربانی هوای نفس در مرحلهی جدید را دارید.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_شصت
🍁پرونده ام رو گرفتیم. #مدیر_مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت. هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده و این رو هم به زبان آورد. ولی کاری بود که باید انجام می شد. نگران بود جا به جایی وسط #سال_تحصیلی، اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم، به درسم حسابی لطمه بزنه.
🍃روز برگشت، بدجور دلم گرفته بود. چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم، دلم می خواست همون جا بمونم، ولی دیگه زمان برگشت بود.
🍁روزهای اول، توی مدرسه جدید، دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم. توی دو هفته اول، با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم. از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم.
🍃یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم. اما حقیقت این بود، توی این چند ماه من خیلی فرق کرده بودم. روحیه ام، اخلاقم، حالتم، تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن، اولش حسابی جا خوردن.
🍁سعید هم که این مدت، یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش، با برگشت من به شدت مشکل داشت. اما این همه علت #غربت من نبود. اون خونه، خونه همه بود، پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، همه جز من.
🍃این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود، تنها عنصر اضافی خونه که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت.
🍁شب که برگشت، براش چای آوردم و خسته نباشید گفتم. نشستم کنارش، یکم زل زل بهم نگاه کرد.
ـ کاری داری؟
🍃ـ دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم. الان که به تکلیف رسیدم، روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ توی دفتر پدربزرگ دیدم، از قول #امام_خمینی نوشته بود برای برنامه عبادی، روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن.
خیلی جدی ولی با احترام، بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم حرفم رو زدم.
یکم بهم نگاه کرد، خم شد قند برداشت.
🍁ـ پس بالاخره اون ساک رو دادن به تو.و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد. فقط صدای تلویزیون بلند بود و چشم های منتظر من.
🍃نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ یا … – هر کار دلت می خواد بکن
و زیر چشمی بهم نگاه کرد.
– تو دیگه بچه نیستی
🍁باورم نمی شد، حس #پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود. فکرش رو هم نمی کردم، روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه و شخصیت و رفتار من رو بپذیره. این یه پیروزی بزرگ بود
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
#قسمت_شصت_و_یکم
🍃جدای از برنامه های عبادی اون دفتر، برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم. قدم به قدم و ذره به ذره
از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم، نباید یهو تخت گاز جلو بری. یا ترمز می بری و از اون طرف بوم می افتی، یا کلا می بری و از این طرف بوم.
🍁چله حدیثیم تموم شده بود. دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم، که برنامه جدید این چله بشه. یا چیزی پیدا نمی کردم یا
🍃چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت و من همچنان، دست از پا درازتر.
سوار #تاکسی های_خطی، داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو روی یه دیوار نوشته بود “خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه” #امام_علی_علیه_السلام
🍁تا چشمم بهش افتاد، همون حس همیشگی بلند گفت: – آره دقیقا خودشه.
و این حدیث برنامه چله بعدی من شد. تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار می کرد
#کار … قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم #گیم_نت
🍃توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه مغازه #قاب_سازی افتاد. چند دقیقه بهش خیره شدم و رفتم تو
ـ سلام آقا، نوشتید شاگرد می خوایید.
هنوز کسی رو #استخدام نکردید؟
خنده اش گرفت. چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید، که انگار واسه مصاحبه شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم.
– چند سالته؟
ـ ۱۵
جا خورد
ـ ولی هنوز بچه ای
🍁ـ در عوض شاگرد بی حقوقم، پولش مهم نیست می خوام کار یاد بگیرم. بچه اهل کاری هم هستم، صبح ها میرم مدرسه بعد از ظهر میام.
✍ادامه دارد......
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹توصیف واقعی #ایران در صورت #پیروزی #براندازان.
🚨به دوستان توصیه میکنم حتماً این کلیپ رو بدون تعصب ببینید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#زندگی #دادگاه نیست
تا در آن به دنبال
احقاق حق خود باشیم
زندگی، زندگی است
باید گذشت کرد
تا بتوان از آن لذت برد...
گذشت، رمز #پیروزی در زندگی است
✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan