eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 زمانی که همسرتان با شما صحبت می‌کند اگر می‌توانید حتما به نگاه کنید نگاه مستقیم و مهربانانه به او در ایجاد و علاقه موثر است. 💠 گاهی نیز در حین صحبتش لبخند ملیح بزنید و از که نشانگر توجه خاص شما به اوست استفاده کنید مثل آهان، خب، عجب، چه جالب و ... 💠 اگر هدفش شماست حتما بخندید ولو صحبتش برایتان خنده‌دار نباشد. 🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
‍ قدر بدان👌 "" آدمے را 🥰ڪه میان انبوهی از توجه دیگران 😎😎 فقط وفقط برای تو "" می ڪند...❤️❤️ فقط شیرینے " هایش" را 😃 به تو می دهد، فقط برق "" را 😳 نثار تو می کند، وبراے دیگر دوستدارنش می شود یڪ آدم " خودراضے"😡 "برایش ڪن"😘 آدمی ڪه "" به پای داشتنت تمام "لحظاتش" را می دهد، آدم ها وقتے ڪه میشوند❤️ زندگے نمی ڪنند می ڪنند،🌸🌸 "پس دوستش بدار" 😍 ودوست داشتنت را به او "ثابت ڪن"؛ اگر روزی بفهمد ڪه دوستش نداری آنجاست که تا "عمق گریه"😢😢 سکوت می کند و تو برایش تمام می شوے...😔😔 🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلافاصله ماشین را متوقف کرد،.. از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید _من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم! دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد... حالا در این خلوت با بلایی که سعد🔥سرش آورده بود بیشتر از حضورش میکردم.. که ساکت در خودم فرو رفتم... از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم.. و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا ناله ام بلند نشود😣😖 که لطافت لحنش پلکم را گشود _خواهرم! چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است،.. همچنان و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از این همه درماندگی ام خجالت کشیدم.😖😞 خون پیشانی ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم _خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم! در برابر محبت بی ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی کسی ام را حس میکرد که بی پرده پرسید _امشب جایی رو دارید برید؟ و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم..😖😭 و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.😭چانه ام از شدت گریه به لرزه افتاده.. و اواز دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد... دور خودش میچرخید و درخنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan