🔴 #مهارت_همسرداری
💠 زمانی که همسرتان با شما صحبت میکند اگر میتوانید حتما به #چشمانش نگاه کنید نگاه مستقیم و مهربانانه به او در ایجاد #صمیمیت و علاقه موثر است.
💠 گاهی نیز در حین صحبتش لبخند ملیح بزنید و از #کلماتی که نشانگر توجه خاص شما به اوست استفاده کنید مثل آهان، خب، عجب، چه جالب و ...
💠 اگر هدفش #خنداندن شماست حتما بخندید ولو صحبتش برایتان خندهدار نباشد.
🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
قدر بدان👌
"#احساسات" آدمے را 🥰ڪه
میان انبوهی از توجه دیگران 😎😎
فقط وفقط
برای تو "#دلبرے" می ڪند...❤️❤️
فقط شیرینے "#لبخند هایش" را 😃
به تو #هدیه می دهد،
فقط برق "#چشمانش" را 😳
نثار تو می کند،
وبراے دیگر دوستدارنش می شود
یڪ آدم "#مغرورواز خودراضے"😡
"برایش #دلبری ڪن"😘
آدمی ڪه "#عاشقانه" به پای #دوست داشتنت تمام "لحظاتش" را می دهد،
آدم ها وقتے ڪه #عاشق میشوند❤️
زندگے نمی ڪنند #پرواز می ڪنند،🌸🌸
"پس #مردانه دوستش بدار" 😍
ودوست داشتنت را به او "ثابت ڪن"؛
اگر روزی بفهمد ڪه دوستش نداری آنجاست که تا "عمق گریه"😢😢 سکوت می کند
و تو برایش تمام می شوے...😔😔
🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #پنجاه_وچهار
بلافاصله ماشین را متوقف کرد،..
از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید
_من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!
دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد...
حالا در این خلوت با بلایی که سعد🔥سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم..
که ساکت در خودم فرو رفتم...
از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم..
و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا ناله ام بلند نشود😣😖 که لطافت لحنش پلکم را گشود
_خواهرم!
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است،..
#چشمانش همچنان #سربه_زیر و نگاهش به نرمی میلرزید.
شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از این همه درماندگی ام خجالت کشیدم.😖😞
خون پیشانی ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم
_خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!
در برابر محبت بی ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی کسی ام را حس میکرد که بی پرده پرسید
_امشب جایی رو دارید برید؟
و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم..😖😭
و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.😭چانه ام از شدت گریه به لرزه افتاده..
و اواز دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و
پیاده شد...
دور خودش میچرخید و #آتش_غیرتش درخنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan