🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
انگار نه انگار امام زمانشان غایب است👇👇👇
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:" آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند.
انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#هر_دو_بدونیم
✍"اهمّیت بغل کردن همسر!!!"
💞 واقعیـت
این استکه
درآغوش گرفتن
همسـر، یک مهـارت
ارتبـاطـی پیشـرفتـه و
هدیـهای کامـلاً عاشـقـــانه
اســت. بهتــریـن روشــی کـــه
میتـوانــد موفقیــت و تـوانـایـی
شمـا را در دوســت داشتــن و عشــق
ورزیــدن بــه همســـرتان تضمیــن کنـد.
شاید بعداز گذشت سالهااز ازدواجتان،
دیگر فرامـوش کرده باشیــد که مثل
ابتدای زندگی هر روز یکدیگر را
در آغوش بگیرید. شاید فکر
کنید وقتی برای این کـار
ندارید یا جلوی بچهها
نمیشود دست دور
گردن همسرتـان
💞 بیندازیـد.
💘 آغــوش،
با خود احساس
امنیـت و صمیـمیـت
و حمـایـت به همـراه دارد
و از ســــویی دیگــــر، رفتـاری
غیرجنسی و محبتآمیز است که
میتوانیـد جلـوی بچــهها داشتـه
باشید. کافیـست همه اعضـای
خانواده را به ترتیب بغل
بگیـریــد و بـا آنها
صــحبــــــت
💘 کنیــد.
👌 همیشه سعی کنید صبح پیش از
برخاستن، شب قبل از خوابیـدن
و در طــول روز وقتــی به خانـه
میرسید همسرتان را بغل کنیـد.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
1_18469905.mp3
زمان:
حجم:
15.64M
شهدای گمنام ببرید از ما #نام 😔✋
🎤🎤 مهدی رسولی
👈در وصف شهدای #گمنام
#شور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدارو شکر از اینجور حیوونا تو خیابونامون نیست😃😌
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
یه سری رفتم خواستگاری بابای دختره پرسید کار و خونه داری؟
گفتم بله، کارم عاشقیست و همه جای دنیا سرای من است😌
به زور از زیرمشت ولگد پسراش خودمو کشیدم بیرون😐😐😂
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺧﺎﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺵ ﺁﺏ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺑﺪﻩ
ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﺩ .
ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺪﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﻴﺪﻡ .
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ، ﻫﻤﺸﻮ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ
ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺧﺎﻟﻲ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺧﺎﻟﻪ
ﮔﻔﺘﻢ ﻫﻤﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩ .
ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﺧﻴﺮﺕ ﺑﺪﻩ !!
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻩ ﺷﮑﻤﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﻴﮑﻨﻪ،
ﺗﻮﺵ ﻗﺮﺹ ﺍﺳﻬﺎﻝ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ😐😐
ﻫﻴﭽﻲ ﺩﻳﮕﻪ، ﺍﻻﻥ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﻳﺰﻱ ﻻﻳﻒ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ
ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﭘﺴﺖ ﻣﻴﺬﺍﺭم
نخند
خندم میگیره میزنه بیرون😫😰😕😂
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان دوستی_دردسرساز
#پارت17
قبل از بسته شدن در آسانسور پریدم داخل.نگاه تندی از گوشه ی چشم بهم انداخت و چیزی نگفت.
آسانسور نگه داشت.به سمت واحد خودش رفت و در رو با کلید باز کرد و بدون آدم حساب کردن من رفت داخل و تنها لطفی که کرد این بود که در رو نبست.
نگاهی به تردید به در واحد خودمون انداختم.
بدم نمیمود منت این خودشیفته رو نکشم و برم خونه ی خودمون اما می دونستم مامان به محض دیدنم از چشمام میفهمه گریه کردم و بابام سؤال پیچم می کنه.
تردید رو کنار گذاشتم و وارد خونه ی امیر خان شدم.
نگاهی به کل خونه انداختم سر تا سر از عکس های خودش پر شده بود.
روی یکی از دیوارهاش رو یه عکس خیلی بزرگ از خودش پوشونده بود.
عکسی تاریک از صورتش.
ناخودآگاه همه چیز از یادم رفت و میخ شده به صورتش زل زدم.
مردونه بود...بدون هیچ دستبردی به ابروهاش.
محو عکسش بودم که در اتاق باز شد و با دیدنش خشکم زد.
تنها چیزی که تنش بود یه شلوارک کوتاه.
چشمامو بستم و گفتم
_مثل اینکه یادت رفته مهمون داری.
صدای خشکش رو شنیدم که گفت
_من واسه خاطر یه الف بچه خودم و معذب نمیکنم
خواستم جوابش و بدم که موبایلم زنگ خورد.
دستم و توی جیبم کردم و در آوردمش و با دیدن اسم پوریا تنم یخ زد
امیر خان به آشپزخونه رفته بود.
با تردید دکمه ی تماس رو زدم
_عشق من چطوره؟
صدام و آروم کردم و سرسنگین جواب دادم
_توقع داری چطور باشم؟
انگار راجع به یه موضوع پیش پا افتاده حرف می زنه
_ای بابا تو هنو تو کف دیشبی فراموشش کن بابا.
#پارت18
در حالی که سعی میکردم صدام بلند نشه گفتم
_هیچ میفهمی چی داری میگی؟پوریا...عشقم...منتظر نمونیم مامان و بابات بیان ازدواج کنیم خوب؟ به خدا روم نمیشه تو چشمای بابام نگاه کنم اگه بفهمه منو می کشه.
پوزخند صداداری زد و با طعنه گفت
_پس تمام این کارا رو کردی که عقدت کنم آره؟ متاسفم ترنج دختری که به این راحتی خودش و در اختیار من گذاشته از کجا معلوم پس فردا با بقیه...
هیستریک داد زدم:
_خفه شو ووو.
با صدای دادم امیرخان از آشپزخونه بیرون پرید و با دیدن حالم گفت
_چته تو؟
در حالی که از خشم می لرزیدم داد زدم
_خدا لعنتت کنه پوریا من چیزی یادم نمیاد تو حق نداشتی این بازی و با من بکنی
_از کدوم بازی حرف میزنی؟ اونی که قرص روان گردان مصرف کرد و شل شد تو بودی بهت گفتم نکن تو تحریکم کردی سعی نکن همه چی و بندازی گردن من.
امیر خان به سمتم اومد و با خشم گفت
_اشتباه کردم آوردمت خونم اینجا چاله میدون نیست دختر جون...هی چرا داری پس میوفتی؟
با نیروی تحلیل رفته گفتم
_چه قرصی؟
با طعنه گفت
_نگو که خبر نداشتی اون قرصی که سحر بهت داد روان گردان بود.
حس کردم زمین زیر پام خالی شد داشتم میوفتادم که امیر خان بلندم کرد. صورتش از حرص کبود شده بود. زیر لب با خودش حرف زد
_همینم مونده بود پرستار یه الف بشم.
روی مبل گذاشتتم.با صدای تحلیل رفته ای گفتم
_الان باید چیکار کنم پوریا؟
با خونسردی گفت
_به دوستیمون ادامه میدیم نازنینم شیرین تر از قبل یادت که نرفته دیشب مال من شدی پس عیبی نداره اگه بازم...
ادامه ی حرفش رو نشنیدم چون امیرخان گوشی و از دستم کشید. قطعش کرد و با همون لحن خشن همیشه ش گفت
_چه غلطی کردی احمق جون؟
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری
#قسمت_461
دختر جوانی بود که خیس آب شده.
بدون اینکه توجه باشد به پولاد تنه زد و رفت.
حتی برنگشت عذرخواهی کند.
پولاد پوزخند زد.
راهش را گرفت و رفت.
تا اینجا هم آنقدر شانس نداشت که یک عذرخواهی بشنود.
این روزها از بس خودش عذرخواهی کرده بود خسته بود.
قدم هایش را کوتاه و آرام برمی داشت.
انگار هیچ عجله ای ندارد.
مقصدی هم نداشت.
فقط می رفت.
هرچه باداباد!
****
خمیازه ی شیرینی کشید.
دستانش را بالای سرش برد و کمی کش آمد.
خواب خیلی خوبی بود.
از آن خواب هایی که با بوسه های ریز پژمان روی تنش همراه بود.
هنوز هم از یادآوریش ذوق زده می شد.
صورتش را برگرداند.
پژمان خواب بود.
همیشه دیرتر از او به خواب می رفت.
دیرتر هم بیدار می شد.
نوک بینی اش را بوسید.
-عزیزدلم...
اینگونه که صدایش می زد خودش بیشتر ذوق زده می شد.
حس خوبی داشت.
واقعا هم عزیزدلش بود.
دستش به نرمی روی بازوی پژمان تکان داد.
بالا و پایین می کرد.
پلک پژمان لرزید.
لبخند زد.
-جان دل...
-تو چرا نمی ذاری من بخوابم دختر؟
آیسودا ریز ریز خندید.
-چون دوس ندارم.
پژمان با حرص محکم درون آغوشش زندانیش کرد.
سرش را جلو برد و گوشش را گاز گرفت.
-آی، نکن.
-حقته.
آیسودا هم بازویش را نیشگون گرفت.
-این به اون در.
-دختره ی دیوونه..
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#فراری
#قسمت_462
-دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
پژمان لبخند زد.
-ساعت چنده؟
-8 صبح!
-امروز باید حرکت کنیم.
-آره!
از روی تخت بلند شد.
تنهایشان داشت تمام می شد.
هرچند خانه ی حاج رضا هم با هم بودند.
ولی با وجود پیرمرد و پیرزن درون خانه ی کوچکشان کمی سخت بود.
کاری نمی کردند.
ولی همین عشق بازی های ریزمیزه هم تنهایی می طلبید.
آیسودا هم بلند شد و نشست.
-امروز چهارشنبه سوریه، حالا غلغله اس.
-امشبه، ما تا قبل غروب خونه ایم.
آیسودا از تخت پایین آمد.
طبق روال این چند روز لباس تنش نبود.
لباس زیرش را تن زد تا پژمان قفلش را ببیند.
همین هم شد.
زود تاپش را پوشید.
-دلم یه چیز خوشمزه می خواد.
-مثلا؟
-مثلا تو.
به سمت پژمان حمله کرد.
گونه اش را بوسید و از تخت پایین پرید.
پژمان فقط خندید.
شیطنت های این دختر تازه داشت رو می شد.
آیسودا مقابل آینه ایستاد.
موهایش حسابی بهم ریخته بود.
-من باید برم حمام.
-من میرم پایین بیا.
-باشه.
موهایش را رها کرد.
یکی از حوله های پژمان را از کمد بیرون آورد و وارد حمام شد.
آب گرم حسابی به تنش جلا داد.
زود دوشش را گرفت و بیرون آمد.
لباس که نیاورده بود.
لباس های پژمان را پوشید.
هرچند که حسابی گل و گشاد بودند.
ولی فعلا چاره ای نبود.
امروز حرکت می کردند.
پس ساعات زیادی نمی پوشید.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
دوری ز تو؟! هِیهات، محالست عزیزم
من ماهیام "از آب جدا" زنده نمانم
این بیت سرودم که فریبش دهم امشب
تا صبح ز لبهاش فقط بوسه ستانم
حالا منم و هِی بغل و بوسه و ای جان...
باقیش خصوصیست، نگویم، نتوانم!!
👇👇👇
😉http://eitaa.com/cognizable_wan
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی نمیتونی جلو سرنوشت رو بگیری😂😂😂😂😂
----------------
😉http://eitaa.com/cognizable_wan
----------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانواده داماد در روز قبل از عروسی 😂😂😂😂😂
----------------
😉http://eitaa.com/cognizable_wan
----------------
میوه های تابستانی👇👇
در قرآن، احاديث و روايت، بارها روي خوردن ميوه و فوايد آن تاکيد شده است. علاوه بر اين مستندات زيادي درباره مضرات خوراکيها و آداب غذاخوردن نيز وجود دارد که مطالعه آنها خالي از لطف نخواهد بود.
اما کمکم به فصل تابستان و از راه رسيدن ميوههاي رنگارنگ و خوشطعم اين فصل نزديک ميشويم. شايد جالب باشد بدانيد امام رضا (ع) چه نظري درباره اين ميوهها دارند.
رساله ذهبيه يا طب الرضا کتابي بينظير با موضوعات سلامت و پزشکي از امام رضا (ع) است که بسيار خلاصه و کاربردي به مهمترين اصول بهداشتي، سلامتي، فيزيولوژي و... پرداخته است که در هر دوراني بيان آن کاملا قابل درک و فهم است.
علي ابن موسي الرضا (ع) «رساله ذهبيه» را زماني نوشتهاند که مامون از مرو به بلخ رفته بوده است و بعد از اينکه مامون رساله ذهبيه را در باب موضوعات سلامتي، علم اغذيه، بهداشت، شناخت بيماريها و خواص خوراکيها ميبيند، دستور ميدهد آن را با آب طلا بنويسند. اين کتاب از نظر سنديت کاملا موثق بوده و چون امام (ع) خودشان آن را نگاشتهاند از هرگونه اشتباه علمي مبرا است.
حتما شما هم عاشق ميوههاي رنگارنگ تابستان و طعم جذاب آنها هستيد و لحظهشماري ميکنيد زودتر هر کدام از آنها وارد بازار شود و دلي از عزا در بياوريد. امروز ميخواهيم ببينيم امام رضا (ع) درباره بعضي از ميوههاي تابستاني چه نظري دارند؟
آلو
يکي از خوشمزهترين و پرطرفدارترين ميوههاي تابستان آلو است که هم طلايي و هم سياه و قرمز آن طرفداران زيادي دارد. در رساله ذهبيه امام رضا (ع) آوردهاند که آلوي تازه در فصل تابستان که دماي بدن بالاست، حرارت را خاموش کرده و صفرا را تسکين ميدهد. آلوي خشک هم فوايد خودش را دارد و باعث کاهش دردهاي شديد ميشود.
انجير
در خواص اعجابآور انجير همان اندازه بس که خداوند در قرآن کريم به انجير و زيتون قسم خورده است. امام رضا (ع) انجير را شبيهترين چيز به ميوهها و گياهان بهشتي ميداند و محمد بن عرفه نقل ميکند امام انجير را براي قولنج خيلي توصيه کردهاند.
انجير از بين برنده بوي بد دهان، محکمکننده استخوانها، افزايشدهنده رويش مو و از بينبرنده دردهاست.
خربزه
مگر ميشود به مشهد و سرزمين امام رضا (ع) برويم و خربزه مشهدي نخوريم. جالب است بدانيد امام (ع) خربزه را زيور زميني ناميده و آن را لذيذ و گوارا توصيف کرده است. اما يادتان باشد خربزه را به هيچ عنوان ناشتا نخوريد که باعث فلج شدن ميشود و خوردن خربزه با عسل ميتواند به مرگ شما منجر شود.
خيار
خيار در واقع از صيفيجاتي است که به دليل طبع خنکش، مصرف آن در تابستان افزايش پيدا ميکند. امام رضا (ع) آب خيار يا خيار پخته شده را بهترين درمان زردي (يرقان) ميداند و ميفرمايند خيار تبهاي صفراوي را از بين برده و کليهها را به کار مياندازد.
سيب
فرقي نميکند سيب زرد و شيرين، قرمز و آبدار، سبز و ترش يا حتي سيب گلاب باشد، مهم اين است که طرفداران زيادي دارد و کمکم به زمان رسيدن سيب گلاب نزديک ميشويم، امام رضا (ع) سيب را کاملترين ميوه ميدانند و آن را از بينبرنده بيماريها و دردهاي مختلف معرفي ميکنند.
امام رضا (ع) در کتاب رساله ذهبيه يا طب الرضا در مورد آداب غذا خوردن در فصل تابستان نيز نکات جذابي را بيان کردهاند که مطالعه اين کتاب را به شما توصيه ميکنيم.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan