eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ تا ساعت ۴ عصر حرف زدند.. غذا خوردند. سمیرا درددل میکرد.گریه میکرد و ریحانه دلداریش میداد.. از بی عاطفه بودن یاشار.. از زخم زبانهای مادرشوهرش.. از اینکه صاحب اولاد نمیشدند.. از تمام بی احترامی ها.. سمیرا گریه میکرد و عذرخواهی میکرد.. گریه هایش از بود.. درد هایی که روی هم شده بود.. یاشار غد بود.. عذرخواهی نمیدانست.. مهم بود زندگیش اما بلد نبود که چه کند.. چگونه دل بدست آورد.. 💭ریحانه یادش آمد.. به وقتی نامزد بودند.. چطور یوسفش دلخوری را از دلش درآورد.. چطور او را به سفره خانه برد.. همه کار کرد تا لکه سیاه اندوه دلش برطرف شود.. سمیرا میگفت...و ریحانه صبورانه گوش میکرد.. سمیرا_ هیچ وقت یادم نمیره که مراسمتونو بهم زدم..همه چی رو مسخره میکردم.. از اول جریان شما تا شب عروسیتون.. ریحانه منو ببخش..😞 _یه چیزی بود.. دیگه گذشته..😊 _تمام این بلاها نمیدونم از کجا نازل شد😭مگه من چن سالمه.. میخاد بده منم ام رو گذاشتم اجرا😭 ازش کردم.. بدم میاد ازش..😭ازدواج ما بود که بعد ١ ماه زود سرد شد..😭۶ ماه بقیه رو کردم ریحانه.. تحمل میدونی چیه.!؟😭 و میدونی اصلا.. 😭 ریحانه_😒😔 سمیرا_ نه بابا... تو چه میدونی من چی میگم. تو و یوسف دارید زندگی میکنین نه مث من بدبخت😭 سمیرا بلند بلند حرف میزد.. گریه میکرد.. عذرخواهی میکرد.. ریحانه گاهی گوش میکرد.. گاهی نصیحتش میکرد.. و گاهی همدردی.. ساعت نزدیک ۵ بود.. ریحانه تماسی گرفت با حبیبش،😍 که میوه بخرد..🍉 آبروداری کند.. که میهمان دارند.. ورودی خانه را... یوسف، ای را آویزان کرده بود.. که وقتی درب خانه باز میشود، خانه اش، نداشته باشد..😊☝️ سمیرا.... مات حرکات ریحانه شده بود..😧😳 برایش باورکردنی نبود.. مگر ریحانه آرایش بلد بود..!!؟؟😳 مگر میدانست..؟؟!!😳 چقدر ریحانه بود.. چقدر بانو بود.. با اینکه همیشه بود..فکر میکرد حتما ایرادی دارد.!😞😥 .. چقدر زندگیش با او فاصله داشت.. زندگی ریحانه و یوسف پر از و ولی زندگی خودش اول و بعد 😭 ریحانه... حسابی به خودش رسیده بود.💅 سمیرا به عادت همیشگی اش،... لباس آزاد می پوشید.. عجب .. عجب .. آیفون خانه به صدا در آمد.. ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ آیفون خانه به صدا درآمد.. را خوب تشخیص میداد. پشت درب بود، که به محض ایستادن یوسفش پشت در، درب را برایش باز کند.. پرده راهرو را کشید.. یوسفش ایستاد. درب را باز کرد. یوسف ، یاالله ✨گفت، وارد خانه شد.. کیسه های خرید در دستش بود. و یک شاخه گل رز،🌹 به دهانش گرفته بود. سلامی کرد. و با کیسه ها وارد آشپزخانه شد.و همسرش بدنبالش. نگاهی خسته و عاشق😍 به بانویش کرد. ریحانه شاخه گل را از دهان مردش گرفت.. ☺️🌹 سمیرا جواب سلامش را داد... و به احترام یوسف مانتو اش را پوشید اما روسری اش را روی دوشش انداخته بود.. یوسف سر به زیر، گفت.. _خیلی خوش آمدید. بفرمایین، بنشینین. من میرم اتاق شما راحت باشین. سمیرا_ هنوزم.. همون یوسف قبل هسی.. اما یاشار خیلی عوض شده..😭نامرد شده..😭 کاش.. اونم مث تو بود.. 😭 _اتفاقی افتاده..!؟ _درخواست طلاق داده.. منم مهرمو گذاشتم اجرا..😭یک هفته هس خونه نیومده.. منم اومدم اینجا.. نمیخام یاشار بفهمه..😭 یوسف خیلی خسته بود.. عذرخواهی کرد. به اتاق رفت.و ریحانه نزد میهمانش.تا آرام کند او را. ریحانه_ ای بابا.. چقدر گریه میکنی.. کلی باهم حرف زدیم.! 😕😒 سمیرا_ درد من تمومی نداره ریحانه.. خداروشکر تو خوشبختی.. زندگیت رو دوست داری.. ولی من چی..😭 ریحانه_ من یه سر برم پیش یوسفم.. الان میام. سمیرا زمزمه کرد.. «یوسفم».😞شاخه گل رز براش خرید.. خوشبحالشون چقدر همدیگه رو دوست دارن ولی من چی...!😭😞 ریحانه وارد اتاق شد.. ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴🔵 داستان پیرمرد قفل ساز و امام زمان 🌺 مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود). 🔺 تا اینکه روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند. 🔷 اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند: به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت: ♦️ آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم. پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید. تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند: 🌹 مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم. 🔶 امیر مؤمنان علی (ع): «هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». 📚 بحارالانوار ج ۷۲ ص ۳۳ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* *کمک کردن به همسر در خانه*🌹 ✍حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود:‍ «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما در منزل وارد شد. فاطمه علیها السلام نزدیک دیگ غذا نشسته بود و من هم برایش عدس تمیز می کردم. آن حضرت مرا با لقب ابالحسن می خواندند، عرض کردم: بفرمایید. اظهار داشتند: بشنو از من آنچه را که به دستور پروردگارم می گویم!» 🌻‍⇦«هیچ مردی نیست که در کارهای منزل به همسرش کمک کند مگر اینکه پاداش او به هر تار مویی که بر بدنش روییده باشد، ثواب یک سال عبادتی است که تمام روزهایش را روزه گرفته و تمام شب هایش را به عبادت ایستاده، شب زنده داری کرده باشد. و خداوند به او ثوابی می بخشد که به انبیای صابر خود مثل حضرت داوود و یعقوب و عیسی علیهم السلام بخشیده باشد.» 🌻‍⇦‍ ای علی! « کسی که در کارهای خانه به همسر خود بدون سرکشی و دلتنگی و تکبر خدمت نماید، پروردگار اسمش را در دفتر شهدا ثبت می کند و برایش به هر روز و شبی ثواب هزار شهید و به هر قدمی که بر می دارد به آن مرد ثواب حج و عمره می دهد و به هر قطره ای که از بدنش عرق بیاید یک خانه در بهشت برایش منظور می نماید.» 🌻‍⇦‍ ای علی! « یک ساعت خدمت کردن به همسر در کارهای خانه بهتر از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره و بهتر از آزادی هزار بنده در راه خدا و هزار جنگ در راه دین و عیادت از هزار مریض و هزار نماز جمعه و هزار تشییع جنازه و هزار گرسنه ای که برای رضای خداوند رحمان سیر گردد و هزار برهنه را پوشاند و هزار اسب در راه پروردگار دادن و برایش بهتر از هزار دینار به مستمندان صدقه دادن و بهتر از تلاوت تورات و انجیل و زبور و قرآن است و بهتر از آزاد کردن هزار اسیر و بخشیدن هزار شتر به فقراست و چنین مرد خدمتکار به همسر از دنیا بیرون نمی رود مگر این که جایگاه خوب خود را در بهشت ببیند.» 🌻‍⇦‍ ای علی! «کسی که روگردانی و تکبر نکند در خدمت به همسرش بدون حساب وارد بهشت می شود.» ای علی!«خدمت به همسر کفاره ( پاک کننده) گناهان کبیره است و خاموش کننده آتش خشم پروردگار جبار و صداق ازدواج با حور العین و این خدمت موجب زیادی خوبی ها و علو مقام است.» ای علی!« خدمتکار همسر نمی شود مگر شخص صدیق و درستکار و یا شهید و یا مردی که خداوند متعال خیر دنیا و آخرت را برایش خواسته باشد.» 📚 بحار ج13 ص133 ، جامع الاخبار ص 102 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ از دور سخت به نظر می‌رسد! کافیست وارد شوی ... 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 ‌ خدا از بندگان خود مجاهدت و فداکاری می‌خواهد، از خودگذشتگی و تحمل در مشکلات می‌خواهد، هجرت و شهادت طلبی می‌خواهد، عبادت و انفاق می خواهد؛ این‌ها همه از دور سخت به نظر می‌رسند. ولی وقتی وارد این سختی‌ها می‌شوی، می‌بینی نه تنها آسان است بلکه زندگیت هم آسوده‌تر و لذت بخش‌تر می‌کند. استاد پناهیان ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ ✅ وقتی به فرزندمون مسئولیت نمیدیم، تاییدش نمی‌کنیم و هر کاری که میخواد بکنه جلوشو بگیریم، ✅ بعدها در بزرگسالی دائم میگه نمیتونم و در مسئولیت های بزرگ مثل ازدواج کم میاره و احساس ناتوانی میکند. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️✨❤️✨❤️ ❤️💫❤️ *خانمهابخونن* ❗️هیچ‌وقت خود را با عروس‌های دیگر خانواده مقایسه نکنید. احتمالا عروس‌های قبلی خانواده رابطه صمیمانه‌تری با مادرشوهرتان دارند و به او نزدیک‌ترند. این طبیعی است چون آنها سال‌های بیشتری را در کنار هم زندگی کرده‌اند ❗️همچنین هیچ وقت خدماتی که مادرشوهرتان به عروس‌های دیگر ارائه کرده را با کمک‌هایی که به شما کرده قیاس نکنید! تفاوت وضعیت اقتصادی خانواده در سال‌های مختلف، تفاوت نگاه آدم‌ها به موضوعات و بسیاری عوامل دیگر، می‌تواند در این مورد تاثیرگذار باشد. پس نگذارید حسادت و مقایسه کردن از همان روزهای اول رابطه شما را خراب کند. http://eitaa.com/cognizable_wan
واقعا ارزش خوندن داره🌺 ✳️ *اصالت چیست* در روزگاران قدیم درب قصر یکی از پادشاهان لکه سیاهی افتاده بود خادمین درباریان هر کاری می کردند و هر جا که ممکن بود رفتند ولی نتوانستد لکه را از بین ببرند مرد فقیری از این موضوع مطلع شد گفت من میدانم چرا درب قصر پادشاه سیاه شده است مرد فقیر را پیش پادشاه بردند پادشاه از آن مرد فقیر علت لکه سیاه درب را پرسید مرد فقیر در جواب‌پادشاه گفت داخل درب گرانبهای قصر شما کِرمی هست که دارد که ازداخل درب را میخورد پادشاه به اوخندید وگفت ای مردک مگر میشود در داخل درب کرم زندگی کند مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد پادشاه گفت باشه دستور میدهم درب را خراب کنند اگر نبود گردنت را میزنم مرد بیچاره پذیرفت وقتی در را شکافتند دیدند کِرمی زیر قسمت سیاهی لکه رنگ وجود دارد پادشاه از پاسخ او خوشش آمد و دستور داد مرد فقیر را به گوشه ای از آشپزخانه برده و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند روز بعد پادشاه که سوار بر مرکب یکی از اسبانش شد بود رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظر تو چیست مرد فقیر گفت شاید این اسب در تند دویدن بهترین باشد که هست ولی یک ایرادی نیز دارد پادشاه سوال کرد ای مرد بگو ببینم چه ایرادی مرد فقیر گفت این اسب در اوج دویدن هم که باشد وقتی رودخانه ای ببیند به درون آب میپرد پادشاه باورش نشد برای امتحان صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت اسب با دیدن رودخانه سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند وقتی فقیر را نزد پادشاه آوردند پادشاه از او سوال کرد مردک بگو دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند _ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طَفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم من و شاه از داشتن بچه بی بهره بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست و از سر دانایی او پرسید مرد فقیر گفت علت سیاهی در را از آنجایی فهمیدم که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود علاقه اسب به آب را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که در زمان کُره بودن در زمان چریدن در چراگاه حتما روزی از شیر گاومیشی خوراک کرده و حتما به آب تنی علاقه مند شده پادشاه پرسید اصالت مرا چگونه فهمیدی فقیر گفت: من پاسخ دو سئوال مهم زندگی ات را به تو دادم ولی تو به جای پاداش دو شب مرا به گوشه ای از آشپز خانه فرستادی و‌ غذای پسمانده درباریان دادی چون این کار تو را دور از کرامت یک شاهزاده دیدم فهمیدم تو شاهزاده نیستی یادمان باشد خصایص ما انسان ها ذاتی است هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی شود وبرعکس هیچوقت بزرگ و بزرگ زاده کوچک نمی شود نه هرگرسنه ای فقیراست ونه هر بزرگی ، بزرگوار بس‌ نتیجه می گیریم مهم اصالت وریشه آدماست و درچه مکتب و مسلکی و چگونه محیطی تربیت یافته است تواول بگوباکیان زیستی که تا من بگویم که تو کیستی ✅✅✅✅✅✅✅ ✅http://eitaa.com/cognizable_wan