eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی برای امنیت جامعه شهید شد کسی متوجه نشد. و کسی برای افساد جامعه سکته کرد تمام دنیا متوجه شدن. تف به این دنیای کثیفی که دجال رسانه حاکم هست و مغزها را تسخیر کرده است. و حقیقت را باطل و باطل را حق جلوه می دهد. همراهی با دجال رسانه  مغزها را ....    این اقا دیروز به خاطر امنبت واسایش ما شهید شده هیچ کدام از رسانهای غربی حرفی نمیزنن وحتی داخل کشور هم اسمی عکسی ازش پخش نکردن هیچ یک از شبکهای مجازی ولی  یک خانمی دربخش ارشاد  نیروی انتظامی سکته قلبی کرده دنیا ازش دفاع میکنن حتی غربزدهای داخلی  اشک تمساح براش میریزن  مهم نیست خدا باماست
. خانومی تعریف میکرد: من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛ از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم. لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد. در حالیکه من به شدت ناراحت بودم گفتم: ولم کن... بخدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛ سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛ من خیلی از دستت ناراحتم.. نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش میکنم ولم کن... وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از خنده روده بر شده..!😂 خدا هیچکسو اینجوری ضایع نکنه!😐 😍 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺳﻪ تا فروشگاه ﮐﻔﺶ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻧﺪ رﻗﺎﺑﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺍﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺭﻭﯼﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻧﻮﺷﺖ: “ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ” 👞 ﺩﻭﻣﯽ ﻧﻮﺷﺖ: “ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ” 👟 و ﺳﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﻮﺩ ﻧﻮﺷﺖ: “در ورودی اصلی”😂😝 😁 http://eitaa.com/cognizable_wan
الاغی جلوی مسجد مرد ..امام جماعت با شهردار تماس گرفت و گفت : جناب رئیس ، الاغی جلوی مسجد مرده است شهردار گفت : درخواست شما چیه الان ؟ امام جواب داد: مسئولین وکارمندان شهرداری باید بیایند و الاغ را ازجلوی مسجد ببرند شهردار که خواست امام مسجد را مسخره کند به او گفت :جناب شیخ وقتی درس میخواندم به ما آموختند که شما هستید که مردگان را غسل و دفن می کنید ! امام پاسخ داد: حرف شما درست است ولی ما گفتیم که لازم‌ است خانواده ی میت را قبل از غسل و دفن باخبر کنیم. اسرار- شیخ حاضر جواب🤣🤣🤣 😁 http://eitaa.com/cognizable_wan
توی یکی از مصاحبه هاش میگفت: «عشق فقط جاییش غم داره که تو واسه دوست داشتنش همه کار می کنی اما اون حتی تلاش نمیکنه نگهت داره..» چقدر این حرف درسته..! http://eitaa.com/cognizable_wan
مادرى  قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است ، تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش می‌گذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم ، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار می‌خرند.دختر  به جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش  گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادند. مادرش  گفت: به بازار کهنه فروشان برو ،  دختر  رفت و برگشت و به  مادرش گفت: ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است. مادر  از  دخترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد. دختر به موزه رفت و برگشت و به  مادرش گفت: مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را می‌خرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه می‌گذارد. مادر  گفت: می‌خواستم این را بدانی که ،  جاهای مناسب ارزش تو را می‌دانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل می‌شوند ، از تو قدردانی می‌کنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمی‌داند حضور نداشته باش ؛ ارزش خودت را بدان! گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎
. آیت الله در داستان ۱۳۶ از کتاب « » نوشته است: جناب «شیخ محمد حسن مولوی قندهاری» [که داستان‌هایی از ایشان ذکر شد] نقل می‌فرماید: پنجاه سال قبل [از تألیف کتاب] روزی که ۱۴ محرم بود، مرحوم مغفور «شیخ محمد باقر واعظ» در منزل ضابط آستانه مقدس رضوی علیه‌السّلام در عیدگاه مشهد، گفت: یک‌سال در ماه محرم، تاجرهای ایرانیِ مقیم پاریس برای خواندن روضه و اقامه عزاداری از من دعوت کردند. پذیرفتم و به پاریس رفتم. شب اول محرم یک جواهرفروش فرانسوی با همسر و پسرش به مرکز ایرانی‌ها آمد و از آن‌ها خواهش کرد روضه خوان مجلس را ده شب به این آدرس، بیاورید تا برای من روضه بخواند، چون من نذری دارم! حاضرین از من اجازه گرفتند و من هم قبول کردم. همان شب، چون روضه ایرانی‌ها تمام شده بود، ایرانی‌ها مرا همراه آن خانواده فرانسوی به خانه‌اش بردند، من روضه خواندم هموطنان استفاده نموده و گریه کردند. فرانسوی و خانواده‌اش غمگین بودند و گوش می‌دادند، فارسی نمی‌فهمیدند و تقاضای ترجمه هم نکردند. تا شب تاسوعا به همینطور بود. شب بعد که شب عاشورا بود، بخاطر اعمال شب عاشورا و خواندن دعاهای وارده و زیارت ناحیه مقدسه، نتوانستم به منزل آن فرانسوی بروم. فردا مرد فرانسوی آمد و ابراز ناراحتی کرد. عذر آوردیم که ما در شب عاشورا اعمال ویژه مذهبی داشتیم و خیلی دیر شده بود و... قانع شد و تقاضا کرد برای شب یازدهم به جای شب گذشته بیایید تا ده شب نذر من کامل شود. شب یازدهم وقتی روضه تمام شد، یکصد لیره طلا برایم آورد. گفتم: تا دلیل نذر خود را نگویید، قبول نمی‌کنم. گفت: محرم سال گذشته به هند رفته بودم و در بمبئی صندوقچه جواهراتم را که تمام سرمایه‌ام بود دزد برد، از غصه به حد مرگ رسیدم، بیم سکته داشتم، در زیر اتاق من که در هتل بود، جاده وسیعی بود و مسلمانان با سر و پای برهنه در حالی‌که سینه و زنجیر می‌زدند از زیر پنجره اتاق من عبور می‌کردند، من هم آمدم پایین و بین عزاداران مشغول عزاداری شدم و به حسین (علیه‌السلام) گفتم: اگر به کرامت خودش جواهرات سرقت شده‌ام را به من برساند، سال آینده هرجا باشم صد لیره طلا نذر روضه خوانی را می‌پردازم. چند قدمی همراه دسته عزادار رفتم که شخصی در حالی‌که نفس، نفس می‌زد و رنگش پریده بود، آمد کنار من و صندوقچه را به دستم داد و فرار کرد. حالم خوش شد، مقداری راه رفتن را همراه دسته عزادار ادامه دادم و به هتل برگشتم، صندوقچه را باز کردم و شمردم، حتی یک دانه را هم دزد نبرده بود. بابی انت وامی یا اباعبداللّه! 📡 http://eitaa.com/cognizable_wan
تا حالا توجه کردید که خیلی از بحثای بین آدما از سر دوست داشتنه؟ خیلی وقتا آدما بحث میکنن چون دوست ندارن رابطه‌شون خراب بشه، وگرنه خیلیا حتی ارزش بحث کردن هم ندارن، آره، یه موقع هایی بحث کردن یعنی دوستت دارم. ♡http://eitaa.com/cognizable_wan
چهار نصیحت از بزرگان : ۱. تاحدی کوتاه بیا که تبدیل به کوتاهترین دیوار نشوی ۲. تاحدی مهربان باش که تبدیل به انجام وظیفه نشود ۳. تاحدی گرم و صمیمی باش که انتظار بی‌جا به وجود نیاری ۴.از معاشرت با افرادی که در ظاهر مهربانند و پشت سر اهل بدگویی هستند بپرهیز کنید   ‌ ‎‌http://eitaa.com/cognizable_wan
یه جا نوشته بود: «‏من برای اطرافیانم کسی بودم که خودم دلم می‌خواست داشته باشم و هیچوقت نداشتم...» و من با تموم وجودم حسش کردم... http://eitaa.com/cognizable_wan
شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝ همسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ. ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ: اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳک ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ. ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد. ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ؟ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ. اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ. ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود! ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ! ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ... ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی دقت کن! 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan